رفتن به محتوای اصلی

● ادبیات

گلمراد مرادی
این داستان زیر را هدیه می کنم به کاوه زوهری (ظهری). جوانی که به تاریخ و ادبیات سرزمین خویش علاقمند است و مخالف هیچ انسانی با هر ایدئولوژی که دارد و انسان باشد، نیست. او نبوغش را درخارج از ولایت و اقوام و فامیل، به کار گرفته که گوشه ای از تاریخ ادبیات و شعر در مملکت خود را روشن کند، اگر چه این فقط...
رضا بی شتاب
گمگشته با خیالی
درهای خانه اما
افسرده بسته دیدم
بغضی که در گلو بود
در چشمِ کوچه دیدم...
رؤیایِ مادرم بود رؤیایِ مادرم بود
آریانه یاوری
من وارونه سفر می روم با چشم های بسته / و درزهایم را یکی یکی پر می کنم از واژه های مهربانی / و بیزار از هیاهوی مرده خوران که روی تل استخوانها آواز می خوانند / و برای پهلوانهای ذهنم لالائی می خوانم / و بیزار از برجکهای نگهبانی
سارا صدیق
خوب از حقوقت که چیزی باقی نمی‌ماند؟ پس چطوری غذا تهیه می‌کنی؟ -هر چه باشه می‌خوریم. خدا رو شکر بچه‌هام قانع هستند و هر چی جلوشان بزارم شکایتی ندارند. مهمان هم که نداریم. غذای ظهرم را هم می‌برم خونه. -پس خودت چی؟ با این همه کار غذا نمی‌خوری؟ بغض گلویش را می‌گیرد و نمی‌تواند دیگر حرف بزند. دو قطره اشک از گوشه‌ی چشمانش به روی گونه‌اش می‌غلطد. هیچ نمی‌گوید و تند و تند بشقاب‌های کثیف غذای بچه‌ها را می‌شوید.
مهدی معتمدی مهر
بهار 1389 نيز در غياب ياران در بندم – اميرحسين كاظمي، عماد بهاور و فريد طاهري – نه از نوروز حكايتي داشت، نه از جشن و عيد. با ديدن جسم بيمار و قلب نيمه‌ايستاده‌ي معلم اخلاق سياسي ايران – دكتر ابراهيم يزدي - دل و دماغي نداشتم تا شادباشي بر زبانم جاري شود. از اين رو، مناسب ديدم تا تكه‌اي از كلماتي كه تنهايي‌هايم را در سلول انفرادي سرشار مي‌كرد، نخستين پنجره‌اي باشد كه رو به هم‌ميهنانم مي‌گشايم.
حسین پویا
خامنه ای در سخنرانی شروع سال جدید گفته است: امسال سال همت مضاعف و کار مضاعف است گماشته بزمجه اش هم گفته که: امسال سال وفور نعمت است


رضا بی شتاب
رخشان وُ شَرَربار شده چهره ی لاله/ پنهان زده گویی دو سه پیکی ز پیاله/ با بادِ صبا باده گُسار آمده اینجا/ آهو، که به کابوکِ فلک زاده غزاله
زیبا ناوک
ینس حدودا 24 ساله بود که در یک آموزشگاه نجاری یک دوره یک ساله عملی یا پراکتیکوم را آموزش می دید. یک روز رئیس کارگاه آنها تمام کارکنان خود را که حدودا 10-9 نفر می شدند به مناسبت روز تولدش به یک Puff ( فاحشه خانه به زبان آلمانی) دعوت کرد. این افراد در سنین 35-24 سال بودند.
مژگان نویدی
من گريزى هستم
از ابتذال امنيت اركيده
به يقين سبز باغ درقاب زمستان
به سرودصبورقدمهاى قاصدك
تا آبستنى دشت گمشده
محمد جلالی چیمه (م. سحر)
وین زمین ، بی حصار می آید رقص ِ ذرّات ، جشن ِ آزادی ست زندگی زی دیار می آید یاد ِ یاران ِ رفته روشن باد یار، رفته ست و یار می آید !
برزین آذرمهر
ریشه افشانده به خاک
پنجه افکنده بر افرای بلند،
رفته تا اوج ِ تمنا، بالا،
شاد وآزاد،
گل آورده در آغوش ِ بهار،
نازک آرا گل ِ نیلوفر من!
مار خنیاگر باداز کینه،
عفت ماهباز
سیر هست،سرکه هست،سیب هست،سمنو را خودش پخته.سماق و سنجد و سبزه را هم دارم میبینم.اماتو نیستی امسال یک سین کم است, میبینی پسر؟از امسال برای همیشه سفره ی مادرت سهراب ندارد.
کیومرث نویدی
ولی سفیهی که دارد روی تباه‌کارترین ستمگران تاریخ را سفید می‌کند، یا کرده‌است، گفت چارشنبه سوری مبنای منطقی ندارد. پیش از او نیز آیات عظام جهالت و ضلالت دیگری چنین خورده‌فرمایشاتی صادر کرده‌بودند. حتی مطهری که با جنایت‌کاران حاکم بسیار متفاوت بود، چهارشنبه سوری را حماقتی خواند که از اجداد به جا مانده و گفت قرآن به ما می‌فرماید که حماقت اجداد را باید پوشاند.
برزین آذرمهر
چون پوپکی بر خیزران ِ ره نشسته....می پرسم از خود هر زمانی...کیستم من؟...سر گشته‌ای در جستجوی باغ ِ معهود،....شب رانده‌ای یا از بهشتی....بوف پرور؟....درهر کجا دیده هزاران چهره و رنگ....بس سنگ‌ها خورده ز دست ِ هرز ِ نیرنگ....درهر کجا بیداد دیده،
رضا بی شتاب
خجسته باد روزِ زن/ هَمایشی ز روشنی/ ارتا! برای ما/ همیشه با شکوه وُ پُر شکوفه روزِ توست/ اگرچه لحظه ای نبوده، نیست هماره دلبخواهِ تو
آق بهمن
بنفشه (خواهر کوچکم) در دانشگاه هنر موسیقی خوانده و کلاً زندگی‌اش موسیقی است، آن هم عمدتاً از نوع کلاسیک. در نتیجه من خیلی اهلیت ندارم که موسیقی بهش تقدیم کنم.
رضا بی شتاب
پیشکشِ «دلبر توکلی» و پایداریِ شگفت انگیزش
یوسف آستانه
نشونت نیست دختر، چند ماهه
دل مادر شکستن، وُل! گناهه
خدایا پیر شد مادر شبونه
خبر اومد که تنگستون سیاهه
رضا بی شتاب
از ماه فرود آمد
با چهركِ چون مهر
با حرمت وُ با هيبتِ كامل
انگشتر وُ تسبيح به دستش
پیچیده بر اندام ردایی؛ سیه چون دلِ قاتل
با وردِ دروغين به لبانش
زیبا ناوک
در یک کافه دنجی خود را به یک چای بابونه با شیرینی خشک دعوت کردم. بعد از ساعتی کلنرین* خوش صورت را که شهرزاد می نامیدنش، برای پرداخت حساب خود صدا کردم. او با ناز و اطوار خاصی پیش آمد و گفت: مهمان ما باشید، بفرمائید! در حالی که کیف پولم را باز می کردم گفتم: من قصد پرداخت دارم، اما خوشحال هم می شوم که مهمان شما باشم.
سپیده حدادی مرندی
نه مثکه کشته ها زیاد بودن امروز سرش شلوغه؛خب از کدوم امام شروع کنم؟ باید حواسم جمع کنم همشون با هم صدا نکنم؛ تو رو در واسی و تعارف گیر میکنن هیچکدوم نمی یان..اوووممم..... مستقیم میرم سراغ آقا شاید چون آخرین اسمی که اون دنیا گفتم این ور یه کمکی کرد.
برزین آذرمهر
ا ز ذهن پر طراوت ِ شب
می گذ شت
ما ه!
مانند ه ی غزل
پر بود ا ز خیا ل!
لبریز،
ا ز ترنم پا ئیزه ی غروب
گلمراد مرادی
رمان نویسی یک حرفه است، نگارنده، این حرفه را به طور کلاسیک یاد نگرفته است. بهمین دلیل هیچ ادعائی در این زمینه هم ندارد، اما هنوز که هنوز است، با این سن و سال عاشق خواندن و نگارش داستانها و بویژه آن داستانهائی است که محتوای نه فقط تفننی، بلکه آموزنده هم داشته باشند.
علی امینی نجفی
در نهمین دوره‌ی جشنواره‌ی سینمای تبعید که با شعار دنیا خانه من است برگزار می‌شود، ۹۴ فیلم کوتاه و بلند از سراسر جهان شرکت داشتند. این فیلم‌ها، اگر به شکل خاص هم به تبعید مربوط نشوند، در هر حال نمایشگر اوضاع ناهموار سیاسی و شرایط نابسامانی هستند که انسان‌ها را به تبعید و بی‌خانمانی سوق می‌دهد.
مرد آرام ، آرام به طرف همسرش آمد و گفت: منظورت را نمی فهمم، خوب، معلومه رژیم های دیکتاتوری برای بقای خود دست به چنین اعمال غیر انسانی بزنند. مادر که از فرط دلشوره و هق هق گریه دچار سکسکه شده بود گفت: ولی در کجای دنیا، سراغ داری، که حکومتی به پسران زندانی خود تجاوز کنند!؟ حتی در زمان هیتلر هم با آن همه جنایت و ... در زندان به پسران تجاوز نشد.
حسین زندی
موسیقیدانی که بهترین اجراهای خوانندگانی چون استاد شجریان ، شهرام ناظری ، بسطامی ، حمید رضا نوربخش ازساخته های اوست .مردم این سرزمین بیش از سی سال در دردهای مشترکشان با عزیزانشان همرا شده اند وسرود « رزم مشترک » اور اسرداده اند اودر طی این سی سال در کنار آهنگسازانی چون حسین علیزاده ، هوشنگ کامکار ، و....موسیقی سنتی را از سکوت و سقوط نجات داد و به بالندگی رسانید مشکاتیان درکنار آهنگ سازی ونوازندگی سنتور , سه تاررا نیز در کمال استادی و بسیارشیرین می نواخت که...
نصرت شاد
گابریلا میسترال، زنی استثنایی: منتقدی، شعر او را انعکاس صدای مریم مقدس نامیده است. گابریلا میسترال میگفت که شاعر، رسانه زمان خود است و رابطه شاعر با خلق، مانند رابطه روح با جسم است. این جمله او را روی سنگ قبرش نیز حک کرده اند.
محمد فرخی یزدی
شعری از شاعر لب دوخته عصر اختناق که مصداق بارز اوضاع کنونی است: محمد فرخی یزدی - تهران- زندان قصر- اردیبهشت 1318
کیومرث نویدی
و زندان
پیش از آن که
درهای بستۀ پولادپوش باشد و
قفل‌های آهنجوش،
و بیش از آن همه،
پوستی‌ست،
پوستی فقط
تنیده پاک به تن‌پوش
غاده السمان شاعره سوری
سر آخر اگر پولی برایت ماند / برایم یک پلاکارد بخر به شکل گردنبند، / بیاویزم به گردنم ... و رویش با حروف درشت بنویسم: / من یک انسانم/ من هنوز یک انسانم من هر روز یک انسانم!
آریانه یاوری
من نفسهایت را در این شوره زار دوست می دارم/ واز چشمان شیشه ای قانونگذاران / از خیابانهای خاموش و بی صدا/ که خواب اسب های تیز تک و تند رو مردان شورشی را می بینند بیزارم/ از سلولهای تنگ / از حصارهای مخوف که فوج ستاره ها را بلعیده اند بیزارم/ من اینجا گامهای یک اعدامی را می شمارم
رضا مقصدی
آتش به جان ِ عاشق ِ آن باغ، می کشَد / شوری که شاعرانه صدا می زند ترا / دريا، نويد ِ سبز ِ ندا را شنيده است / اين موج ِ بيکرانه صدا می زند ترا زيبايی ِ زمانه صدا می زند ترا از هر طرف، ترانه صدا می زند ترا
آریانه یاوری
تنم در خیابان های کابل و کراچی به حراج می رود/ اندیشه در خون می رقصد/ خشم و غضب پشت درهای بسته گر گرفته / کفش هایتان را بپا کنید / در سطر سطر تمدن تنم شکنجه می شود / در تپش کوچه های فاصله هر روز به ذهنم شلیک می شود نبض هویتم در لجنزارها دارد فرو می رود
هیلا صدیقی
روز بیست و پنج خرداد در ضلع شمالی میدان آزادی به چشم خویش دیدم ساختمانی را که آتش گرفت و صدای تیراندازی دوباره بلند شد... اینبار تیرها تیر هوایی نبود... بوی خون از رگ این شهر بیرون زده بود. در اوج ناباوری ما شهید دادیم... سن و سالم قد نمی داد شاید ، اما از نزدیک لمس کردن این بازی های کثیف سیاست از درون خردم می کرد... این وحشی ترین و خشن ترین چهره سیاست بود که دست مردم را به خون هموطنانشان آلوده می کرد...بغض در گلویم شکل سنگ شده بود... گریه کردن را فراموش کرده بودم...
یاور استوار
احمدی نژاد آن خس و خاشاکِ تو امروز
شد دشمنِ شورشگر و بی باکِ تو امروز
امیدِ مویزی که از این مزرعه تان بود
در خمره شراب آمده از تاکِ تو امروز