رفتن به محتوای اصلی

روبرویِ رؤیا

روبرویِ رؤیا

روزی بزرگ وُ زیبا

در آسمانِ آبی

دلداده دیده ی من

محوِ کبوتری بود

در آن سپیدِ موّاج

افسونگرِ محالی

در سینه ام هیاهو

با رسمِ نوبهاری

ناگه نگاهم افتاد

از پنجره به کوچه

دیدم زنی درخشان

با قامتی ز گُل ها

آمد به دیدنِ من

مبهوت بودم آن دَم

خندید وُ خسته بگذشت

آتش به جانم افکند

گویی دگر نبودم

«او» بود هرچه بودم

دیوانه وار رفتم

دنبالِ عطرِ آن زن

با شوق وُ شور وُ حالی

در کوچه ها دویدم

گفتی که پرنیان ست

در زیرِ پایم این خاک

پرواز بود وُ هرگز

پروازِ این چنینی

بی بال وُ پَر ندیدم

نقشی ز دفترِ یاد

لرزاند تار وُ پودم

از دور سایه ای بود

در بیکرانِ دنیا

رؤیای رازقی ها

می بُرد کو به کویم

انگار پیش از این ها

در خواب هم ندیدم

رؤیایِ آن زنی را

نزدیکِ خویش وُ روشن

تا خانه مان دویدم

چون کودکی که در باد

گمگشته با خیالی

درهای خانه اما

افسرده بسته دیدم

بغضی که در گلو بود

در چشمِ کوچه دیدم...

رؤیایِ مادرم بود

رؤیایِ مادرم بود

2010-04-16

http://rezabishetab.blogfa.com

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید