من نفسهایت را در این شوره زار دوست می دارم
واز چشمان شیشه ای قانونگذاران
از خیابانهای خاموش و بی صدا
که خواب اسب های تیز تک و تند رو مردان شورشی را می بینند بیزارم
از سلولهای تنگ
از حصارهای مخوف که فوج ستاره ها را بلعیده اند بیزارم
من اینجا گامهای یک اعدامی را می شمارم
و در ذهن مردی دیوانه و گنگ واژه می سازم
و با باده خوران در بند بند شبانه مست می گردم
مثل سیه مستی در بستری گشوده
مثل شر شر باران در ناودان
مثل درد و اندیشه در ترنم چکاوک
و رویایت چه پریشانم می کند
مثل صلح در نگاه رامسس
مثل یک فاحشه ی ترک که دود سیگارش در آه کودکی محو می گردد
مثل بی شرمی زهدانی که به جنینی می اندیشد
و با شیاطین دوزخ همخوابی می کند
مثل شعری که دارد جان می گیرد در تصویری
مثل صدای کودکی که خدا را می لرزاند
مثل ستونهای افتاده ی اهرام ثلاثه
رویایت پریشانم می کند
و به چشمان شیشه ای بت تراشان خاکستر نشین می خندم
و رها نمی کنم شانه هایت را
و نفسهایت را در این شوره زار دوست می دارم
24 جولای 2009
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید