رفتن به محتوای اصلی

● ادبیات

منوچهر برومند (م. ب. سها)
نه او را بال استغنا که بینم اوج افلاکش 
نه او را نور پژواکی که ظلمت را زداید موج ادراکش 
ابوالفضل محققی
آیا آرزو های ما در خواب هایمان نقش می بندد؟ چیست این دنیای جادوئی خواب وخواب دیدن که گاه سرشار از ترس وگاه سرشار ازشادیت می کند.گاه چون بختگ بر سرت آوار می شود .وحشت زده از خوابت می پراند .گاه غرق در لذتی سکر آور میان ابر ها بپروازت در می آورد .بملاقات عزیزانی می برد که سال هاست از دستشان داده ای .دیداری چنان روشن مانند یک واقعیت . که روحت را نوازش می کند.
ابوالفضل محققی
ازگذرمان نوشتم برجسم که که قامت کمانی می کند .از توان رفتن می کاهد. آرام آرام ترا به گوشه محدوده ای که حیات ترسیم کرده است می راند. تلاش می کند بر روحت جنگ اندازد وپایان یک راه را رقم زند.
هاجر خسروانجم ( هاله )
مانده ام در کشوری افسرده با نوری که نیست

شاعری هم درد توماجم که در دنیای خویش
ابوالفضل محققی
دوحیاط بود اولی حیاط بیرونی در وسط یک اطاق پذیرائی و کتاب خانه قرار داشت ، دومی حیاط اندرونی نامیده می شد .آن‌ اطاق که بزرگتر بود، اطاق مهمان بود؛ وکوچکتر کتابخانه. در اطاق کتابخانه قفسه‌های پر از کتاب بود وچند تابلو قدیمی. زیباترین‌شان تصویری ازیک زن بود که به سختی، با گاو‌آهنی زمین را شخم می زد. خسته و با چشمانی غمگین!
ابوالفضل محققی
آن کس که چاقو خورد مردی بود بنام "ژنرال حسیب" .مردی بلند قد با چهره ای سبزه و خوش آیند .چهل سال بیشتر نداشت .از بزرگان قوم منگل بود.یکی از اقوام قدیمی پشتون .رئیس یکی از ادارات امنیت دولتی که برمهمانان خارجی نظارت میکرد. مردی که ژنرال حسیب در خانه او چاقو خورد مردی بود بنام "فرمانده عصمت مسلم" یکی از سر کردگان مخالف دولت . هر دو پشتون بودند .هر دو فرمانده .یکی در خدمت دولت مرکزی ودیگری فرمانده یک گروه مخالف د ولت که سال ها بود با یک دیگر می جنگیدند
ابوالفضل محققی
بر بلندای تخته سنگی مشرف بر دره ای زیبا در پامیر ایستاده ام .همه چیز ساکن و آرام است ، هیچ صدائی شنیده نمی شود جز خش خش علف ها.
ناهید باقری-گلدشمید شاعر مهربان ایرانی بر اثر ایست قلبی و به مرگی ناگهانی درگذشت و دوستان و دوستدارانش را در سوک خود نشاند.
ناهید باقری- گلدشمید، شاعر، نویسنده، مترجم ادبی و روزنامه نگار، زاده‌ی تهران بود. او دارای تحصیلات در رشته‌ی زبان و ادبیات فارسی بود و به زبان‌های فارسی و آلمانی می نوشت. وی از سال 1980 میلادی در شهر وین (تریش) زندگی می کرد.
ابوالفضل محققی
کفشی از نمد
شنلی ازکرباس
ایستاده بر بالای یک سکوی سیمانی
گوی پادشاهیش توپیست رنگین بر سرچوب
ابوالفضل محققی
مقابل در چوبی بزرگی می ایستد. دری که خوب بخاطر دارد. اشتباه نمیکند در، خانه خودشان است .با آن گل میخ های فلزی! تنها کوبه ای بردر نیست .بجای آن یک چشم الکتریکی با یک صفحه کوچک تلویزیون نهاده اند. دکمه زیر صفحه را فشار می دهد. لحظه ای بعد تصویری بر صفحه ظاهر می شود. "که هستید؟ با که کار دارید؟ "چهره مردی که در صفحه ظاهر شده را نمی شناسد .اما سایه ای مبهم در چهره اوست که حس های درونش را بیدار می کند. حسی دور ." منم بهروز! مگر این جا خانه آقای فلانی نیست ؟من پسر او هستم !
ابوالفضل محققی
دخترکی زیبا فرو افتاده بر خاک
تکرار می کند.
کیان جان
در بهاری نه چندان دور!
هاجر خسروانجم ( هاله )
امنیت کی اخر آمد شاه خوبان را چه شد؟

سرزمین فرّ و فرهنگ مرده از جلّادهاست

راه کورش سد گرفته شهریاران را چه شد ؟

ظلمِ ظالم بر گرفته بند دار بر گردن است
رضا بی شتاب
خدایا طاقتِ مادر تمامه
گُلم کُشته کنون وقتِ قیامه
عزیزم کُشته ای ظالم نگفتی
صدایش را نگاهش را نهفتی
دلِ مادر برای دیدنش زار
اصغر جهانگیر، سخنگوی قوه قضائیه امروز (سه‌شنبه، ۱۶ مرداد) در نشست خبری گفت شروین حاجی‌پور با وکلایش به رای دادگاه تجدیدنظر اعتراض نکرده‌اند و حکم او «در موعد مقرر به اجرا گذاشته خواهد شد.» وکیل شروین حاجی‌پور هم گفت تغییری در حکم ایجاد نشده است و او باید یک سال و نیم به زندان برود.
هوشنگ اسدی
دن آرام برایم نوع دیگری از نمایش پیش هنگام نکبت ۵۷ ، انقلاب نکبت سرخ اسلامی بوده است
رضا بی شتاب
برای بهاره هدایت؛که بیمار است وُ زندانی ولی فریادِ بیداریست:چطور شما نمی تونید صدایِ مردم رو بشنوید...این مردم رو قدر بدونید...
احمد افرادی در تاریخ ۲۰۲۴.۰۶.۲۵ در کنار خانواده جهان را ترک کرد. تا واپسین نفس مهربانی در چهره اش پدیدار بود. زندگی فناپذیر است اما عشق به پدر فنا ناپذیر.
ناهید حسینی
یکی از ویژگیهای منصور یاقوتی به عنوان معلم، تشویق رشد اندیشه و تقویت مهارتهای دانشآموزان بوده است، تعدادی از کتابهای او، داستانهای برگرفته از دانش آموزان ابتدایی خود اوست. کتابهای "یه جور زندگی و بچه های کرمانشاه" از آن نمونهها هستند که در سال 57 در ایران چاپ شدند. منصور آمریت معلم و تلنبار کردن بیهوده انبوهی از مطالب در ذهن دانش آموزان و امتحان دادن بدون اندیشیدن و آفریدن و خلاقیت را مردود میدانست.
رضا بی شتاب
نفرت انگیز وُ پلشت وُ پرت وُ پَست
عده ای الدنگ وُ دنگ وُ خودپرست
نُخبه در دزدی وُ جلادی وُ جهل
مومیایی مردگانی مات وُ مست
از کرامات وُ خراباتِ زُغال
مسعود نقره کار
برای رفع مشکل جنسی پادشاه نیشابور،"طغان شاه" پسرآلب ارسلان سلجوقی و نوه طغرل سلجوقی، " حکیم ابوبکر ازرقی شاعر" کتاب مصور" الفیه و شلفیه" را نوشت وبه طغان شاه تقدیم کرد. امید ازرقی این بود که پادشاه را به مجامعت با زنان غنی و تشویق کند. ازرقی هروی بیشتر عمر خود را در هرات گذراند. قصیده‌های ازرقی غالباً در مدح شاهزادگان سلجوقی به ویژه شمس‌الدوله طغان شاه ست.
ابوالفضل محققی
در فاصله دو نگاه ، دو لبخند
جهانی که به زیبائی متولد می شود!
بپاکیزگی یک کودک .
جهانی زیبا غرق در سایه روشن ها .
رضا بی شتاب
آبادان شهرِ جادو وُ چشم بندو...اروند رود نَفَس در سینه حبس کرده است زیرا که بانویِ رود نشسته است و به دوردست می نگرد.سراپا سپیدپوش و به سانِ پنجۀ آفتاب می درخشد.نسیمِ بازیگوشِ ساحل به گیسوانش دست می کشد و گلهای رودخانه قد می کشند و آب به رقص می آید و مواج می شود و پاهای برهنۀ بانویِ رود را می بوسد.اقلیمِ اقاقیا سَر خَم می کند بانویِ رود می ایستد؛عشق شکوفه می دهد و گلهای بهاری بیدار می شوند و از آسمانِ آبادان باران می بارد می بارد می بارد...: مُو یونِسُم همۀ ایی ستاره ها رفیقامَن؛طَبعُم مهتابی؛دل
ابوالفضل محققی
یک ظهر گرم از پنجره به آخرین قسمت حیاط خیره شده است .درست همان جا که برگهای تاک مو روی خرند چوبی پخش شده اند . آفتاب از لابلای برگ ها عبور می کند سایه روشن ها ی رقصان بر دیوار وحوض کوچک زیر آن حسی عجیب را در او زنده می سازد .حسی رخوت انگیز که گاه میل به خوابی آرام دارد وگاه غرق شدن در رویاهای دور دست .
امیر ممبینی
می‌گویند «شاهنامه آخرش خوش است». اگر نه مقصود این جمله که معنای واژه‌ای آن را در نظر بگیریم این بی پایه‌ترین حرف در باره‌ی شاهنامه است. شاهنامه یک نظم عظیم حماسی است با تلخ‌ترین پایان‌ها در بزرگترین داستانهایش.
ابوالفضل محققی
آیا قادرم به چهار دهه واندی سال قبل برگردم و با همان حس‌هایی بنویسم که تمامی وجودم را در برگرفته بودند. حس‌های غریبی که حال بسیارکم‌رنگ گردیده‌اند و هرازگاهی در خواب‌های شبانگاهی قلبم را به خلجانی لذت‌بخش می‌کشانند. حسی فراتر از منطق پیرانه‌سری
تجربه یک انقلاب ، مهاجرت ،نقد بر راه‌رفته،تجربه عملی زندگی وکاری در مبارزه سازمانی،یاد چهره های عزیزی که در مسیر خود دیدم. قرار گرفتن در برابر سئوال های متعددی که مبارزه سیاسی وحیات اجتماعی در مقابلم نهاده و می نهد !که باید به اندازه وسع وبضاعت ذهنیم به آ
ابوالفضل محققی
.پسر جوانی است با جشمانی درخشان وچند خالکوبی بر بازو.چند روزی است که با یک گروه ساختمانی در حال تعمیر نمای بیرونی مجموعه ما هست .بمحض کوچکترین فرصت بایک قوطی آبجو کنج دیوار می نشیند و می زند زیر آواز .یک آواز سخت غمگین روسی . امروز جرئت کردم پرسیدم" روس هستی ؟"اندک مکثی کرد گفت ."نه اهل اوکرائینم .اما این ترانه روسی را دوست دارم.مادرم روس بود . نامم "ساشا" است."
محمد رسول‌اف، فیلمساز مستقل ایرانی، در اولین گفتگوی خود پس از خروج از ایران جزییاتی از نحوه خروج و برنامه‌های آینده‌اش را شرح داده و گفته است با وضعیت حقوقی‌اش «چاره‌ای» جز ترک کشور نداشته، زیرا مصمم به ادامه کار است و می‌خواهد داستان مردمش را با فیلم باز گوید.

او روز دوشنبه ۲۴ اردیبهشت با انتشار پستی در صفحه اینستاگرام خود از خروجش از ایران خبر داد.
علی برنوشیان
برای توماج صالحی که تبلور اراده ی مردم برای آزادی و عدالت است
ابوالفضل محققی
خانه بزرگی بود، دو طبقه باحیاطی هشت‌گوش ساخته‌شده از آجرکه در چهار گوش آن چهارتالار و چهار اطاق بزرگ در دو طبقه قرار داشت. چهار گوش دیگر چهار راهرو بود که در های آنها به طبقه بالا وحیاط باز می شدند..خانه ای که هر کدام از اطاق ها داستانی عجیب و منحصر بخود داشتند.
ماه‌های محرم و صفر حسینیه‌اش می‌کردند.
ابوالفضل محققی
شب گذشته کار تنظیم کتاب هفت سال در کابل را تمام کردم ."داستان مهاجرت یخشی از یک نسل" ادیتی در حد بضاعتم .امید که ناشری چاپ این کتاب را در این شرایط سخت نشر کتاب و کتاب خوان بپذیرد.
ابوالفضل محققی
پلک ها بر هم گذارد . سایه ای محو در آن دور دست هامی چرخد سایه کودکی حیران در میان صد ها سپیدار که نسیم در برگ هایشان می پیچد . خش خشی آرام ،ابرهای سفید به آرامی بر بالای سرش در حرکتند . روستای" چرگر" جائی که پدرش معلم تنها مدرسه آن است دردور دست صدای نقاره ودهل به گوش می رسد.تصاویری رنگارنگ جان می گیرند. زنانی که هلهله می کنند .
رضا مقصدی
یک دختر از تبار ِ ترانه .
یک دختر از سرود ِ ستاره.
از کوچه باغهای بهاره –
مارا صدا زده ست
تا از زلال ِ آینه وُ آب ها شویم.
ابوالفضل محققی
در نگاه اول چهره ترسناک وخشنی داشت.قدی متوسط ، اما پر عضله با چشمانی درشت و طلبکار که شرارت از آن بیرون می زد .موهای سرش کوتاه بود. سیبلی سیاه وپرپشت صورتش را ترسناک تر می ساخت.سینه باز پیراهنش که بدن خالکوبی شده اورا بنمایش می گذاشت،باکفش هائی که پاشنه آنها را می خواباند ،با دست های سراسر خالکوبی شده معرف او بودند.
ابوالفضل محققی
آه که چه میزان "آنا آخماتواها "در سرزمین من  زیر چکمه های خونین آتش به اختیاران  حکومتی له می شوند .اما سرخم نمی کنند .زنانی که برای آزادی  وایستادن بر خواست خود دربرابر سرکوب گران  جام شوکران  را سر می کشند
فصل‌نامه‌ی «ماه‌گرفتگی» با دریافتِ شماره‌ی بین‌المللی (ISSN) شماره‌ی 3 و 4 خود را را هم‌زمان به صورت کاغذی و PDF منتشر کرد.