رفتن به محتوای اصلی

وقتی از بکارت حرف می زنیم…

وقتی از بکارت حرف می زنیم…

 اما آیا می­دانیم که چگونه باید در زبان مادری­مان، پژواک­های دوردستی را که در حفره­ی واژه­ها طنین می‌افکند، پذیرا شد؟ با خواندن واژه­ها آن­ها را می­بینیم اما دیگر نمی­شنویم. / گاستون باشلار

چندی پیش مقاله­ای از مریم رفیعی با نام «بکارت و بهداشت»[1] در صفحه­ی فیس­بوک مدرسه­ی فمینیستی در دسترس فعالان و کنشگران قرار گرفت. با قرار گرفتن این مقاله بر روی اینترنت بحث­ها و مناقشه­های گوناگونی آغاز شد. جدای از کمبودهای ساختاری و ضعف مفرط پشتوانه­ی استدلالی که در جایی دیگر به آن پرداخته شد[2]، مساله‌ی مهم­تر و قابل تامل­تر مساله­ی بکارت و نوع برخورد با آن است و همچنین کاربرد کلمه­ی بکارت و حواشی آن که در این مقاله به آن نیز پرداخته شده است،

چنین می­نماید که نگارنده­ی مقاله با امری فراواقع روبه­رو است. آن‌چنان که این امر هیچ نسبت و سنخیتی با زندگی او ندارد. مریم رفیعی آن‌چنان که از نوشتار او برمی­آید، به بکارت نه به‌عنوان سوژه­ای فیزیولوژیک و زمینی و نه حتا به‌مثابه حوزه­ی دلالی در جهت کارکرد ذهنی و ساختار زیست اجتماعی مردم جامعه­ی خود پرداخته است، بلکه با فراموش کردن این نکته که امروزه هر پیشنهادی در جهت بهبود زیست بشر باید دال بر اسلوب معتبر و علمی در زمینه­ی خود باشد، متن خود را در جایی خارج از حوزه­ی استدلال و در فضایی حاصل از بازنمایی تفکر بیمار جامعه­ای مردسالار بنا کرده است. او از محدوده­ی حقایق طبیعتِ مربوط به امر بکارت فراتر رفته و با برخوردی احساسی و غیرمسئولانه تنها ایده­ای خام را با شور و حرارت مطرح کرده است.

 

واقعیت فراموش‌شده از سوی مریم رفیعی این است که همین امروز هم مساله­ای که ضرورت پرداختن و آسیب­شناسی دارد، بکارت نیست، بلکه باید در جایی دیگر به‌دنبال معضلی گشت که سطح اجتماع را فرا گرفته است و آزادی­ها و حقوق زن و به‌تبع آن حقوق مرد و هر فرد انسانی را در سیطره­ی خود دارد. درواقع حساسیت بکارت، ابژه­ای است که بر نبود آگاهی و آزادی جنسی و همین­طور استثمار نهفته در لایه­های اجتماع دلالت دارد. باید دانست که چنین حساسیتی با ضرورت پرداختن به یک ابژه­ی دربرگیرنده از بین نمی­رود، بلکه زمانی ضرورت بودگی خود را از دست می­دهد که با پرداختن به رگه­های هستی‌بخش آن، از اعتبار ساقط ­شود. پرداختن به ابژه­ای تا این حد در-خود-جمع‌شده و دارای چگالی بالا که مانند ظرفی عمل می­کند که اجتماع مردسالار برای پاک کردن دامن خود از هر آن‌چه بدان آلوده است، هر آن‌چه که آن­ را آلوده می­کند را در آن ظرف می­ریزد، این­گونه است که مساله­ای چون بکارت دیگر دلالت بر تعریف فیزیولوژیک خود نمی­کند، بلکه بازنمودی از تمام آن آلودگی­هایی می­شود که اجتماع قصد دیدن آن­ها و آسیب­شناسی­شان را ندارد. به بیانی دیگر، اگر جامعه­ی مردستا که مریم رفیعی نویسنده­ی مقاله­ی «بکارت و بهداشت» از آن برمی­خیزد، بخواهد گامی در مسیر آزادی جنسی و همین‌طور کنترل شخص بر بدن خویش بردارد، باید در آغاز و در نقطه­ی صفر، از پرده­ی بکارت به‌عنوان عضو معضل‌ساز رفع اتهام کند تا در مرحله­ی بعدی و در نقطه­ی یک، بتواند با حسن‌نیت و با احترام به بدن­هایی که مثله کردنشان دردی را دوا نمی­کند، گامی در جهت رهایی انسان بردارد. ولی پیش از همه­ی این­ها چه برای زنان و مردانی که مردستایی را برگزیده­اند و چه برای دیگران لازم است هر کاری را در جهت اهداف رهایی­بخششان زمین بگذراند و نخست به شناخت آن­چه که قصد دفاع از آن را دارند، بپردازند و در مرحله­ی بعد و پس از شناخت ابژه­ی ذی‌حق خود، ابزار آن را شناسایی کنند و آن ابزار را به‌درستی مورد استفاده قرار دهند. با توجه به نکته­های گفته‌شده، متن مریم رفیعی شامل متن­هایی نمی­شود که امید رهایی جنسی و جنسیتی را در دل زنده کنند و حتا جزو متن­هایی نیست که هم‌آوردی قدر رویاروی شما قرار دهد تا بتوانید در برابر او با ابزار استدلال و مفاهیم اولیه به کارزار روید.

 

متن «بکارت و بهداشت» فارغ از این­که با نگاهی جزیی­نگر نسبت به نقد آن برآییم، یک نکته­ی مهم را در خود دارد که شاید بتواند گره ماجرا هم باشد. در سرتاسر متن با بکارتی مواجه هستیم که همان بکارتی نیست که از آن در کتاب­های پزشکی، در فرهنگ جنسیتی و یا در پزشکی قانونی یاد می­شود، این بکارت شاید به‌تعبیری، همان بکارتی باشد که جامعه­ی پدرسالار و فالوپ‌محور بر آن متمرکز هستند. مریم رفیعی در نوشتار خود هرگاه که از بکارت حرف می­زند، گویی از چیزی سخن به میان می­آورد که بازنمایی امری فراواقع در واژه­ای پوسیده است. به‌عبارتی‌دیگر او درست از همان زاویه­ای به مساله­ی حقوق زن نگاه می­کند که از یک عضو مردستای حکومت ایدئولوگ انتظار می‌رود. وقتی­که بکارت و پرده­ی بکارت از تعریف متداول خود خالی می­شوند و بازنمود تمامی تاریخ جنسیتی‌شده­ی یک کشور می­گردد، چگونه می­توان از این منظر به موضوع نگاه کرد و پیشنهاد حذف چنین ابژه­ای را نداد؟ بااین‌وجود حتا اگر فرض را بر حقانیت تمام ادعاهای مطرح‌شده در متن بگذاریم، باید این ضرورت را دور از ذهن نداشت که فقدان ابژه­ی مذکور، مصداق­ها را از بین نمی­برد و از سوی دیگر همواره در نبود ابژه‌، تکثیر بی­امان امر بازنموده اتفاق می­افتد.

 

شاید در این‌جا بتوان برای نمونه از ماجرای دولت آمریکا و بن­لادن سخن به میان آورد. در آن روزگار، دولت آمریکا با اسلام و به‌تبع آن با القاعده کرد و سپس تمامی مظروف­های خود را در ظرفی چون بن‌لادن جمع ساخت، بعد هم آن ابژه­ی متراکم را که برای جماعت غربی حکم دشمن محصول کارخانه­ی فکری آمریکا را داشت، به گوشه راند. بن­لادن پس از آن­که به‌جای یک شخص و ابژه­ی واحد، تبدیل به موقعیت­های ایماژی مختلف چون تصویر، پیام اینترنتی، پیام ویدئویی و صدا شد و در مواردی سیالیت ابژکتیو او در شکل انفجار یا مصیبت بر سر دیگرانی که باید او را دشمن می­دانستند فرود آورده شد، پس از همه­ی این­ها دوباره و این­بار در شکل ابژکتیو خود به صحنه بازگشت، البته آن زمانی­که او را و موقعیت دلالی او را دچار تشنج کردند و سپس او را از هستی ساقط نمودند (آن­طور که خود می­گویند)، ولی این آخر ماجرا نبود، آن زمانی­که یک ظرف را آن­چنان انباشته می­کنید و به‌یکباره حذف آن ابژه را راه‌حل تمامی مسائل مفروض می­دارید، اگرچه آن ابژه تبدیل به فقدان خود شود، فقدان او نیرومندتر از بودگی­اش، به تکثیر و بازتولید خود ادامه می­دهد.

 

نکته­ی دیگری که می­توان در مورد رویارو­یی نویسنده با مساله­ی بکارت از متن دریافت کرد، جلوگیری از دیدار مخاطب با مصائب و معضل­های زنان، منهای بکارت است؛ مریم رفیعی در جای‌جای متن خود چنان بکارت را در هر گوشه گماشته است که شما اگر بخواهید هم نمی­توانید با چیز دیگری ملاقات کنید. او سعی دارد به ما بقبولاند که تنها راه رهایی­بخش، خلاصی از پرده­ی بکارت است و او این‌چنین ما را سر هر گذر به‌سمت یگانه راهی که فریاد می­زند می­کشاند. تا مبادا معضلی دیگری آشکار شود.

صحبت از چرایی و چیستی چنین رویکردی نسبت به معضلات اجتماعی در ایران (که فقط منحصر به حوزه­ی زنان هم نیست)، می­تواند راهگشای بسیاری از مسائل باشد و همان گره­افکنی‌ای را پیش روی بگذارد که به‌سبب فرافکنی در ایده­های نابرابر هیچ راهی را برای رسیدن به حقوق انسانی هموار نگذاشته است. شاید که پیش پایمان را نگاه کنیم.

 

پانوشت ها:

 [1] http://www.facebook.com/note.php?note_id=10150713025012356

[2] http://radiokoocheh.com/article/157765

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

برگرفته از:
مدرسه فمینیستی

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید