این جا خاوران است
ارتحال پارتی امام .هلیکوپتر پارتی رئیسی
در تمامی این سال ها چندین چهره است که هرگز از مقابل چشمانم کنار نرفته اند . نه تنها من، بل از مقابل چشمان هزاران پدر ،مادر،اعضای خانواده هائی که رئیسی در مقام یک جلاد حکم بر کشتار عزیزان آنها داده بود.
مردی که بعد از کشتار عظیم سال شصت هفت. خود به تنهائی در هیئت مرگ به کار خویش ادامه داد . هرگز قلم خون بار خود بر زمین ننهاد.هرگز آن صورت سنگی ،آن نگاه مات و بیرحم از مقابل دبدگان مادران به عزای فرزند نشسته کنار نرفت.ناله و نفرین مادران بر او نقصان نگرفت.
«مادری آنک بر سجده در نماز وحشت خود
خسته می ساید برخاک کودکان خود جبینش را"
چه جوانانی که با حکم هیئت مرگ که گمارده شده از طرف خمینی ،سرود خوان رفتند. صدای شکنجه و فریاد، خنده گروه مرگ،خنده هستریک خلخالی، صدای گیلانی، موسوی تبریزی، لاجوردی، پورمحمدی. اینها هیچ کدام فرقی با هم ندارند.
چه آنکه سالها پیش مجروح خوابیده بر برانکارد را اعدام می کرد. چه آنکه عقال فلسطینی بر صورت می بست و از پشت عینک ذرهبینی ترسآورش بر محکومان نگاه می کرد و از کشتن و توابساختن کودکان و نوجوانان لذت می برد. این ها مشتی قاتلان حرفه ای در آمده به سیمای رهبر، وزیر ،وکیل اند که چپاول کشور می کنند می کشند . زحمت مردم می دهند وبر ریش مردم می خندند.
می شنوم صدای فروافتادن جوانی آزاده از طناب دار و آخرین صدای خُرخُری که قبل از مرگ از گلویش بر میخیزدو چشمانی که به ابدیت خیره میشوند.
می شنوم صدای هیاهوی کامیونها که جنازهها را حمل می کنند. به درختان بلند تبریزی زندان اوین می اندیشم؛ به صدای کلاغها،به آخرین فریادی که محکومان می کشند. به آن چهاردیواری غمانگیز مغموم و رعبانگیز می اندیشم؛ به جانهای آزاد محبوس در آن. به چهاردیواری دیگری می اندیشم؛ چهاردیواری غریب؛ تکافتاده در گوشهای از ایران؛ به"گورستان خاوران." به خاک تیره، به جنازههای خفته در آن. به دستهای بیرونمانده از خاک؛ پیراهنهای پاره شده و مادری که در میانه میدان ایستاده و فریاد می زند و جهان را و انسان را به دادخواهی می طلبد.
من مویه مادران را می شناسم، مویه پدران را نیز. زمانی که گلهایشان تاراج می گردند و سینه از عطر خاطره، از بوی پیراهن لبریز می شود.
در این چاردیواری زیباترین فرزندان ایران زمین خوابیدهاند با سینههائی مملو از عشق به آزادی به انسان. حال یکی از قاتلان رفته است . با کوله باری از لعنت و آه مادران وپدران،همسران.
من صدای انفجار هلیکوپتر رئیسی را نیز می شنوم .و وحشتش را .او زود تر از موعود رفت ،بی آن که حتی تائثری دربین بخش اندکی از ایرانیان بر انگیزد .
زمان فرصت به او نداد تا سرنگونی این حکومت فاسد زنده بماند و جزای خود ببیند.
زمان قبل از مردم، در حق او داوری کرد وگلویش را فشرد .
حال شادی ،بخش زیادی از مردم بر این مرگ.شادمانی از اضمحلال قدم بقدم این رژیم فاسد است .فرقنمی کند که چکونه کشته شده و چه کسانی در پشت این حادثه قرار دارند .مهم رفتن مردی است که دیدار هر روزش جان می فسردوبر نفرتشان می افزود.نفرتی چنان عمیق که آنها را شادمانه در تقابل با دولت ودهان کجی به ولی فقیه بخیابان ها می کشاند.
کسی که" باد می کارد طوفان درو می کند."
نوعی از مبارزه ،تحقیر و سکه یک پول کردن حکومت . افزودن بر عدم مشروعیت رژیم .نشان دادن فاصله عمیق مردم با حکومت.
پانزده خرداد روز مرگ خمینی به رقص وشادی روز "ارتحال پارتی " بدل شد.
باشد که این چهار روز عزای عمومی داده شده از طرف خامنه ای برای موجود حقیری جون رئیسی نیز به روز تبریک گوئی وجشن سرودمرگ یک جلاد به "هلی کوپتر پارتی" مبدل گردد.
ابوالفضل محققی
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید