رفتن به محتوای اصلی

گستره جویندگی و خویشاندیشی

گستره جویندگی و خویشاندیشی

تاریخ نگارش:18.05.2024

گستره جویندگی و خویشاندیشی

مغرب زمینیان اگر در هر زمینه ای از مُعضلات بشری، پیشرفت کردند و حرفی برای گفتن داشتند و هنوزم دارند و گامهای ارزشمندی را در دایره شناخت و دانش و تکنیک کسب کردند و همچنان میجویند و می اندیشند، تمام ثمرات بهره مند و ستودنی و ارزشمند آنها، محصول و پیامد شکّها و پرسشها و بازاندیشیها و تفکّرات و ایده ها و سرسختیهای کنجکاوانه بود که توانستند از راه سنجشگری آراء متفکّران و فیلسوفان و دانشمندان و نویسندگان و پژوهشگران نسلهای درگذشته با کوششهای خستگی ناپذیر خودشان به دورانی پا بگذارند که راه را بر دامنه های وسیع پژوهشی – آفرینشی برایشان هموار و امکانپذیر کرده است. امّا ما – در معنای وسیع ایرانی بودن- در هر تاسی جُستنی که به دیگران کردیم، فقط متابعت و تقلید و دنباله روی و مفعولیّت و حجّت بی بدیل آنها را تصدیق و تایید کردیم، بدون آنکه کوچکترین پُرسش و شکّ و هنر کاوندگی را به سهم خودمان حدّاقل در رویکرد به مُعضلات و بُغرنجهای اجتماعی و فرهنگی و تاریخی میهنمان، گامی شایان ارزش و آفرین خشک و خالی برداشته باشیم.

دیده ای خواهم که باشد شه شناس .... تا شناسد شاه را در هر لباس (عطّار نیشابوری)

کلمات هر زبانی به خوشه ای از معانی ضدّ و نقیض و گاه به غایت دیگرسان با معنا و کاربرد اصل کلمه آمیخته اند. به همین دلیل نیز برای فهمیدن معنای هر کلمه ای که کجاوه معناها را در بطن خودش ذخیره دارد؛ ولی در متنی خاصّ به کار برده میشود، از طریق تدقیق شدن به متن میتوان منظور و معنا را فهمید. دگردیسه شدن در چهره های دیگر هرگز به معنای «ذوب و حلّ شدن» در دیگری نیست؛ بلکه امتداد «خویشتن در البسه و فُرم و چهره ای دیگر» است. اسلامیّت هیچ چیز دیگری نیست سوای امتداد تفاله زرتشتیگری. مسئله «دو قرن سکوت» دقیقا بحث تردید و ناباوری و شکّاک بودن ایرانی به حضور و ادّعای «الله» در مقام خدا بود که ایرانیان از فهم رفتار و گفتار او در شگفت بودند؛ زیرا ایرانیان تجربه و تصوّر دیگری از «خدا/خدایان» داشتند و نمیتوانستند بپذیرند که «خدا» به قتل و خونریزی امر میدهد. امّا کرد و کار قلمی- تبلیغی آنانی که مصدر قدرت و انشاء و کتابت بودند و هنوزم هستند بعد از فروپاشی سلسله ساسانیان بر این محور میچرخید تا به ایرانیان تفهیم کنند که الله، ترکیبی از اهریمن و اهورامزداست!؟؛ یعنی دقیقا خلط معانی که تا امروز روان ایرانیان را به پارگیهای هولناکی تبدیل کرده که خلاف تجربیات مایه ای نیاکانشان و به بُغرنجی هولناک همچون بختک سیاه و سنگین بر سرنوشت آنها تا امروز حاکم مانده است. 
تاکید لازم کنم که فرهنگ ایرانی با الاهیات زرتشتیگری، هیچ سنخیّت اعتقادی و همسانی ندارد؛ هر چند زرتشتیگری همچون میترائیسم از برآیندهای تاریخ و فرهنگ ایران است؛ ولی به شدّت در تقابل و تضاد با «بُنمایه های آن» برخاست و فجایع وحشتناکی را برای ایرانیان مسبّب شد. زرتشتیگری، کاریکاتور فرهنگ ایران نیز نیست؛ بلکه تحریف و تقلیب و خیانت آشکار موبدان به بُنمایه های فرهنگ ایران است. اگر ایرانیان در اسلامیّت به تعبیر بعضی از ما بهتران – که نه اسلامیّت را میشناسند، نه تاریخ و فرهنگ ایران را -، هویّت خود را از دست داده بودند، مطمئن باشید که ملّتی عین «مردم مصر» داشتیم؛ نه ایرانیانی که بیش از هزار و دویست سال آزگار است در کشمکشهای اجتماعی و کشورداری و فرهنگی در تقابل و تصادم با ابعاد زمخت و خشن و خونریز اسلامیّت هستند تا همین ثانیه های گذرا. ایرانی هیچگاه هویّت خودش را [=گزندناپذیری جان و زندگی، مهرورزی، دادورزی، راستمنشی] از دست نداد؛ بلکه همچون لاکپشت از بیم قبایل مهاجم و خونریز، لاکی سنگسان به گرداگرد خودش برافراشت و کوشید که از راههای مختلف به تاثیر گذاری بر ذهنیّت و روان مهاجمین همّت کند. تمام جنبشهایی که در ایران، چه قبل از فروپاشی سلسله ساسانیان [= مانویان، مزدکیان، یاوگیان، سیمرغیان، کرم هفتواد، بهرام چوبینه و...]، چه بعد از فروپاشی سلسله ساسانیان [خرّمدینان، استادسیس، جنبش مرداویج، سیاه جامگان، سفید جامگان، قرمطیان، رافضیان و....]، شکل گرفتند، همه بدون استثناء خاستگاهشان از بُنمایه های فرهنگ ایران بود که تلاش میکردند حکومتگران را در پایبندی و ارجگزاری به بُنمایه های فرهنگ ایرانیان و تضمین اجرایی و نگاهبانی و پرورش آنها، تمکین و متعهد و مسئول کنند که متاسفانه تا امروز با شکست روبرو شده اند؛ زیرا ایرانی «خونریز و شمشیر کش» نیست؛ بلکه اهل استدلال و منطق و مهرورزی است [گفتگوی ایرج شاه با اژدها در شاهنامه]. 
ناگفته نگذارم که اسلامیّت به هیچ وجه، فرهنگ نیست؛ بلکه مذهب و روشی برای زندگی قبایل متنوّع عرب بود که در جنگها و مغازیهای گسترده محمّد و حواریونش علیه «اصنام قبایل عرب» تلاش کردند که آنها را در تحت «صنم واحدی» به نام «الله» منسجم کنند. آنچه به غلط تا امروز به نام شکست ایرانیان از اعراب در اذهان کثیری بیشمار از ایرانیان – از آکادمیکرش گرفته تا فرد معمولی اش - جا افتاده است، شکست ایرانیان در «منش فرهیخته و والامنشی و رادمردی» بود که نه تنها تا امروز به منش والا و کرامت شاهنشاهی و خدایی خودشان پشت پا نزدند و عبید و ذلیل و تسلیم و هیچگاه شمشیر و خونریزی را به پرنسیپ فرهنگی تبدیل نکردند؛ بلکه سرفراز و والاگوهر، قداست جان و زندگی را اولویّت دادند و هنوزم پایبند به چنین اولویّتی هستند در زبان و رفتار. شکست ایران از «شمشیر خونریز اسلامیّت» بود که پیامدهایش قرنهاست همچنان ادامه دارد و در دوران معاصر در سلسله خلفای الله [=اخانید] تجدید حیات کرد و بر همان روال و روشی در حقّ ایرانیان اقدام کردند و همچنان مصدر شرّ هستند که رسول الله و حواریونش در صدر اسلام در حقّ اقوام عرب و دیگر مردم همجوار اجرا کردند. ایرانی برغم بیداد و ستمی که بر او رفته و همچنان میرود، حاضر نیست به شمشیر و خونریزی متوسّل شود. ولی مسلمان جماعت، افتخار و هنر خود میداند که قهرمان قهرمانان در مسئله خونریزی و کشتار و غارت و چپاول و تجاوز باشد. اسلامیّت به هیچ وجه، بویی از منطق و استدلال و آدمیگری در تار و پودش نیست به همین دلیل نیز فقط با تکیه به شمشیر و گیوتین است که تا کنون توانسته دوام آورد.  آنچه به نام «شکوفایی تمدّن اسلامی» از آن سخن میرود، سرتاسرش محصول متفکّران و نویسندگان ایرانی و دیگر متفکّران جوامع مغلوب شده شمشیر اسلامیّت هستند و هیچ ربطی به «اسلامیّت» ندارند که مذهب خون و خونریزی و غارت و تجاوز و کشتار و شکنجه و حماقت و بلاهت محض است. بحث شیعه نیز موضوعی دیگر است که نیاز به جستاری جداگانه دارد. مسئله سیطریابی «خمینی و همپالکیهایش» بر سرنوشت ایران و ایرانیان، دقیقا امتداد بُعد سیاسی و کشورداری «ایده فرّ در فرهنگ ایرانیان» بود که در دامنه سیاسی به عنوان واکنش و پاسخی بود که مردم در «شکست مصدّق» به جبران آن میخواستند بکوشند، ولی به دلیل التقاط هولناک تصاویر و مفاهیم که هیچگاه از طرف تحصیل کردگان و روشنفکران ایرانی به بازشکافی و توضیح و روشنگری آنها کوشش نشده بود و همچنان نمیشود، باعث فاجعه ای شد که نامش انقلاب اسلامی از آب درآمد و شخص «خمینی» که با آفرینگویی مردم بر امواج اعتراضات، صاحبقرانی یکه سوار شد با ریختن نخستین قطره خون، بلافاصله فرّ از او گریخت و به ضحّاک زمانه استحاله یافت. 
مسئله تنش مردم ایران در جامعیّت وجودی با اسلامیّت، مسئله ای کلیدی است برای اندیشیدن و ژرفکاوی در باره ریشه های فرهنگ ایرانیان از عصر اساطیری تا همین امروز از بهر کشف و شناخت علتّهای قهقرائی و تلاش برای حلّ و فصل معضلاتی که ناشی از تصادم و تضاد و تناقض و ناهمخوانی آنها تا امروز بوده است و وقایع دلخراش و هولناک و تراژیک و فلاکتباری را برای ایرانیان و جامعه ایرانی و جهانیان رقم زده اند.

1.    بیگانگان شرقشناس، ایرانشناس، اسلامشناس

منظور من از بیگانگان، پژوهشگرانی هستند که با یکی از موضوعهای تحقیق یا هر سه موضوع فوق در کنار یکدیگر به بررسی و نظریّه پردازی همّت کرده اند. پژوهشگران بیگانه را میتوان به طور کلّی به سه نسل متفاوت از همدیگر تقسیم بندی کرد: 1- نسلی که کنجکاو و تشنه شناخت و آگاهی بودند بدون هیچ غرض و مرضی به جستجو و کاوشگری در بنیانهای تاریک و پیچیده تاریخ و فرهنگ کشورهای خاورمیانه ای رو آوردند و در این جا – ایران به طور اخص – 2- نسلی که محصول پژوهشهای نسل اول را پُردامنه تر کاویدند و در پرداخت و تنقیح و تکمیل و سنجشگری و سرندکاری نظرات آنها تلاش کردند 3- نسلی که تمام کرد و کار قلمی و نظری خودش را تا امروز با تکیه و مصادره به مطلوب کردن زحمات نسلهای اول و دوم در خدمت سیاست و دیپلماسی دولتهای خود همسو و همتراز کردند و هدفشان از «رشته های تحصیلی فوق در دانشگاهها و مراکز آموزشی» فقط توسعه و تضمین تداوم منافع و امتیازها و برتریهای ممالک خودشان است. از بیگانگان پژوهشگری که پیشگام تحقیق بودند، میتوان انگلیسیها، روسها، آلمانیها، اطریشیها، فرانسویها، ایتالیایی ها و دانمارکیها و دیگران را نام برد که در میان آنها، پژوهشگران «انگلیسی و روسی»، مهمترین نقش را به دلیل منافع حیاتی و رقابتهای سیطره خواهانه و سیاستهای غارتگرانه و اقتدارخواهیهای دُوَل خود در زمینه تحقیقات تاریخی و فرهنگی و سیاسی و جغرافیایی و مردمشناسی و ترکیبهای قومی و ادیان و مذاهب و ظهور و سقوط سلسله ها و غیره تا امروز صرف کرده اند.
در این که پژوهشگران بیگانه - خواه دلیل پژوهشهایشان از سر کنجکاوی و کسب شناخت و بعضا علاقه های فردی ریشه گرفته باشد، خواه از سر سیاستهای دولتهای کشورشان، خواه از سر ادغام هر دو نیّت – در هر صورت باید اذعان کرد که تلاشهای آنها خدماتی ارزشمند هستند که ما را در پروسه شناخت تاریخ و فرهنگ سرزمینمان میتوانند مددکار باشند. 
فاجعه فقط از لحظه ای آغاز شد که پژوهشگران و استادان و تحصیل کردگان ایرانی در شاگردی کردن و مطالعه و ترجمه آثار پژوهشگران بیگانه هیچوقت نیاموختند که نسبت به تولیدات قلمی و نظریّه ها و دیدگاههای آنها با بینشی کریتیکال و پرسشی و شکّاک و ژرفکاونده و تیزبینیهای انگیزشی – تلنگری از بهر فراتر کاویدن و اندیشیدن در باره «بُنمایه های تاریخ و فرهنگ ایرانیان»، اقدام و رفتار و برای تامّلات عمیق همّت کنند؛ بلکه پیوند اساتید ایرانی با پژوهشگران بیگانه تا همین امروز، مناسبات «مرجعیّتی – تقلیدی» بوده است؛ طوری که اساتید ایرانی در هر مطلب و مقاله و کتاب و مصاحبه و سخنرانی که میکنند مدام به «آرا و نظریّه ها و دیدگاههای پژوهشگران بیگانه» استناد میجویند و حرف و نظر آنان را «حجّت محض» میپندارند و از اینکه شخصا هیچگونه مغزی برای اندیشیدن و پرسیدن و کاویدن و  شهامت قائم به ذات شدن را ندارند، سفت و سخت مغرور نیز هستند!؛ زیرا در جای جای مطالب و کتابهایی که مینویسند با ارجاع و رفرنس دادن به نظرات بیگانگان به این «توهم» مبتلایند که نوشته هایشان کاملا «علمی-آکادمیکی» هستند!. آنها با بازگویی و تکرار نظرات پژوهشگران بیگانه بدون کوچکترین موضع و صف آرایی انتقادی در برابر آنها تا امروز نه تنها خردلی بر «شناخت و دانشهای نو به نو کسب کردن» از تاریخ و فرهنگ ایرانیان نیفزوده اند؛ بلکه در محاق گذاشتن و تاریکی قیرگونه کردن آن نیز همّت به شدّت آکادمیکی کرده اند! بدون آنکه از دانش پژوهشگری بویی به مشامشان رسیده باشد.  
هنوز تحصیل کردگان و کنشگران ایرانی متوجّه نشده اند که پژوهشگران بیگانه هیچگونه پیوند بی واسطه با تجربیات نیاکان و پیشنیان ما ندارند؛ بلکه ما هستیم که در تجربیات نیاکانمان نسل به نسل همچون ماهی در دریا زیسته ایم و میتوانیم بی واسطه با آنها پیوند داشته باشیم. کسانی [پژوهشگران بیگانه] که سیستمی/عمارتی/کاخی/قصری/موزه ای/دریایی را از بیرون به بهترین و ایده آل ترین فرم ممکن توصیف و تشریح میکنند، هرگز دلیل بر آن نیست که از درون سیستم/موزه/کاخ/قصر و عمق دریا نیز آگاهی بی واسطه و دقیق دارند. تمییز و تشخیص ندادن این مسئله از یک طرف به معنای نفهمیدن خردلی از زحمات ستایش انگیز پژوهشگران بیگانه و از طرف دیگر، بی بو و خاصیّت بودن نقش خود ما در درک صحیح و منطقی برای سنجشگری آراء و دیدگاههای بیگانگان و سهم بنیانی و ریشه ای و بهره آور خود ما از بهر اندیشیدن کریتیکال در خصوص کشف و شناخت «ریشه ها و بُنمایه های» تاریخ و فرهنگمان است.
متاسفانه و بدبختانه، سالهای سال است که کثیری از پژوهشگران و اساتید ایرانی – مهم نیست در کجا مقیم باشند – هنوز شهامت و دلاوری آن را ندارند که خود را از زیر بار ننگ آمیز و تحقیری و تابعیّت و آئوتوریته نظرات پژوهشگران بیگانه به در آورند و به تن خویش راههای بدیع و ابتکاری را جستجو و کند و کاو کنند و بیازمایند و به کشف و شناخت تازه و قویمایه و کارساز دست یابند. بیشنه شمار اساتید و پژوهشگران ایرانی با «بازخوری و مکرّرگویی» هزاران بار گفته و جویده شده دیدگاهها و نظرات پژوهشگران بیگانه، راه را بر هر گونه «پیوند بی واسطه داشتن با بُنمایه های تجربیات نیاکان ایرانیان» مسدود و صعب العبور کرده اند. هنوز کثیری از استادان و پژوهشگران ایرانی وقتی که میخواهند در باره تاریخ و فرهنگ ایرانیان، مطلبی را بنویسند تنها هنرشان این است که خود را در چارچوب محصولات تحریری ادبیّات و متون «الاهیات زرتشتیگری» محدود و مقیّد میکنند؛ یعنی متونی که زاییده نظارت و دخل و تصرّف موبدان اقتدارگرا و سوائق و غرائز سلاطین قدرتپرست بوده و به شدّت در تضاد با «بُنمایه های فرهنگ ایران» بوده اند. پژوهشگر و استاد ایرانی، هنوز وقتی میخواهد بنویسد که تهران، پایتخت ایران است به «انسیکلوپدی بریتانیکا» ارجاع میدهد. هنوز نمیتواند یک  پژوهشی را منتشر کند که محصول کنکاویها و اندیشیدنها و تامّلات فردی خودش باشد. هنوز تمام افتخار و هنر تحصیلاتی اش به زلم زیمبوهای عاریتی و متابعتی آلوده است. استاد و پژوهشگر ایرانی با تسلیم شدن به مبانی «الاهیات زرتشتیگری که ایدئولوژی حکومتی ساسانیان» بود و همچنین واماندن خیره ای به تحقیقات پژوهشگران بیگانه،  حواس و هوش ندارد تا بفهمد و دریابد که «الاهیات زرتشتیگری»، تحریف و تقلیب و واژگونی و بی محتوا کردن بُنمایه های فرهنگ است که باعث و بانی فلاکتهای هزاره ای در ایران و مردمش و دیگر نقاط جهان شده اند. تنها مزیّت عالی الاهیات زرتشتیگری و متون و کتابها و رساله هایی که در دامنه زرتشتیگری به جا مانده اند، در این است که با اندیشیدن در باره تناقضات گسترده ای که در متون انباشته اند، میتوان با ژرفکاوی و سختسری و همّت خستگی ناپذیر همچون کریمینولوژها، راهی به سوی «کشف و شناخت و پیوند انگیزشی و بازآفرینی تجربیات نیاکان» پیدا کرد. 
تا زمانی که آثار تحقیقی پژوهشگران بیگانه به حیث «دستمایه و ملاط آغازگری» در سمت و سوی کنکاوی در دامنه تاریک ریشه های درخت فرهنگ ایرانیان به حساب نیایند؛ بلکه به حیث «حجّت محض و حرف اول و آخر» قلمداد شوند، معضلات و فلاکتهای ایرانیان به وضعیّت کما فی السّابق خود دوام خواهند آورد. فقط روزی و روزگاری که پژوهشگران و اساتید ایرانی آموختند که بر پاهای استقلال اندیشیدن و قائم به ذات بودن خود در گستره «جویندگی و خویشاندیشی» استوار بایستند، روزگار تحوّلات ریشه ای و کلیدی در تمام دامنه های مناسبات کشوری و میهنی آغاز خواهد شد؛ در غیر این صورت، دنباله رویها و متابعتها و تسلیم آئوتوریته ها شدن به اقتدار و سلطه سلسله خلفای الله [اخانید و ملّاها و رتوشگران اسلامیّت] در چهره های دیگر بر ایران و مردم ایران دوام خواهد داد.  

2.    وحشت آخوندها از بازگشت جشن آفرینی خدایانِ ایرانی

[ ......  مانع عمده برای بهبود و رونق کشور ایران، وجود ناامنی جان و مال و ناموس مردمان این سرزمین است که از ماهیّت رفتار زمامداران حکومت و پیامد خیزشها و انقلابهایی سرچشمه میگیرد که حکومتگران مدام در معرض آنها هستند. وضعیّت ناامنی و بی ثباتی همواره سدّ معبر کوششهای مردم در راه تولید صنعتی است؛ زیرا هیچکس به تولید کالاهایی تمایل ندارد که ساعتی بعد از  تولید از چنگالش ربوده و به سرقت میروند].

[Narrative of Journey into Khorasan -James Fraser (1783 – 1856) – Longmans, Green & Co – London - 1825 – P. 190]

اگر بخواهیم کارنامه چهل و پنج ساله حکومت سلسله خلفای الله را بررسی کنیم و میزان سنجشگریها و انتقادهایی را که در باره رفتارها و گفتارها و اعمال زمامداران فقاهتی تا امروز نشر و بر زبان رانده شده اند، محاسبه و در نظر بگیریم؛ آنگاه قُطر پرونده اتّهامی آنها از دیوار چین نیز قطورتر خواهد شد و نمیتوان در میان و طول اینهمه سال سیطره توام با خونریزی و تجاوز و غارت و سرکوب و شکنجه و ویرانگری و منفور و نکبت آلود بودن اعتقادات آنها، تپه ای را پیدا کرد که بر آن نریده باشند. برغم اینهمه تبهکاریها و جنایتها و خونریزیها و ویرانگریها و فلاکتها که همچنان ادامه دارند،  دست کم میتوان از روی انصاف گفت و استدلال آورد که حکومت فقاهتی در روند به خود آیی و «نوزایی ایرانیان از زهدان تجربیات مایه ای و انگیخته شدن از چهره و گوهر خدایان خودشان»، بهترین نقش کلیدی را ایفا کردند. حکومت الهی فقها و آخوندها، ایرانیان را در «رستاخیز فرهنگی از ژرفای تاریخ و فرهنگشان» توانستند تا امروز تخمیر و مستعد نوزایی بسیار با خجسته و شکوهمندی بار آورند.
ایران در پروسه پدیدار شدن چهره اصیلش، آتشفشانوار و آذرخشسان و تندر وار، راه صد ساله را در یکسال طی خواهد کرد؛ زیرا ایرانیان «سی و سه خدا» داشتند که هر کدامشان رامشگر و آهنگنواز و ساقی شادخواری و شوخ و شنگی و خنده و بازی و خوشکامی بودند. ایرانیان تا قبل از سیطره یابی خشونت آلود «میترائیسم و سپس زرتشتیگری و به دنبالش اسلامیّت»، هرگز  جامعه ای «تک خدا» نبودند. سراسر مناسبات ایرانیان با همدیگر به هر قوم و قبیله و طایفه و ملّتی که تعلّق داشتند بر شالوده همپایی و همآوازی و همخوانی «سی و سه خدای زندگی و شادکامی و رامشگری» از بام تا شام سپری میشد. خدایانی که ایده آل و معشوقه و همراز و همپیمان و همآغوش و همکار و همرزم و همتاز مردم بودند و شبانه روز برای جشن آفرینی و پایکوبی در نقش «ساقی» به خوشیها و شادیها و بی رنج و درد و غم زیستن ایرانیان در تمام تار و پود مناسباتشان آمیخته و عجین بودند. تجربه زندگی در سایه سار «سی و سه خدایانی که آهنگنواز و رقّاصه» بودند، هیچگاه از خاطره ایرانیان برغم سرکوب و خصومت سرسختانه متولیّان «میترائیسم و زرتشتیگری و اسلامیّت» محو نشد و از بین نرفت؛ بلکه در متون دیوان شاعران و چهره های بیشمار و رنگهای متنوّع و با نامهایی دیگرسان و در «حدیث دیگران»، حضور بی واسطه خود را با ایرانیان حفظ کردند و مردم نیز در مهری و دلباختگی که به آنها داشتند و هنوزم دارند در هر کوی و برزنی و در هر فرصت و لحظه ای که پیش آید با رقص و پایکوبی و شادخواری به پیشوازی از خدایان خود همّت میکنند.
آنقدر که «آخوندها و ملایان و رتوشگران اسلامیّت» از بازگشت «خدایان رامشگر و آهنگنواز ایرانیان» وحشت دارند از هیچ قدرت فیزیکی و اتمی و مخالفان حکومت خودشان در جهان نمیترسند. ولی برغم تمام وحشتی که طیف سلسله خلفای الله از گسترش موسیقایی و رامشگری خدایان ایرانی دارند، پروسه واقعیّت پذیری و پدیدار شدن چهره های دلفروز آنها  نه تنها در ایران رخ خواهد داد؛ بلکه تاثیر و نقش دلربای آنها به سراسر کشورهای خاورمیانه و شرق دور و اروپا و دیگر نقاط جهان نیز رخنه خواهند کرد. «خدایان ایرانی، ارکستر موسیقی جهانی» هستند و راز دوام و محبوب بودن آنها نیز در گوهر موسیقایی آنها نهفته است. خدا برای ایرانی، رامشگر و آهنگنواز است؛ نه آمر و مصدر قدرت و آمر به معروف و نهی از منکر و خونریزی.  

3-    ابزارشدن انسان از راه تخریب وجدان و کرامتش

ماهیت سلسله خلفای الله (آخوندها): [ ......  قومی هستند که جز خرابی و فساد جهان از ایشان چیزی ظاهر نشد و شهرها بیابان شده و عمارت، پست گشت ... طبیعت بد اصلِ فرومایه به هزار پایهِ نردبان به مکارمِ اخلاق نرسد].

[کتاب: تاریخ طبرستان –  مولف: اسفندیار کاتب – انتشارات: کلاله خاور – سال انتشار 1366 – محلّ نشر: تهران-  صص. 38/47]

به نُدرت میتوان در میان متفکّران و فیلسوفان جهان، کسانی را پیدا کرد که در باره «کُشتن و خونریزی» اندیشیده باشند. آنقدر که در باره «مرگ»، اندیشیده و قلمفرسایی شده است، در باره «کُشتن/قتل/خونریزی»، نشانه هایی قلیل در آثار متفکّران و فیلسوفان به جا مانده است؛ انگار که در استتار کردن سرچشمه های توجیهی قتل با قصد و عمد سکوت شده باشد. مُعضل قتل و خونریزی به قدمت تاریخ زندگی بشر بر روی کره زمین است که همچنان با شدّت و حدّت خودش پابرجاست. چگونه میتوان انسان را موجودی «عقلانی/خردمند» به شمار آورد و پذیرفت که در حقّ همنوعانش مرتکب « تجاوز، خونریزی، شکنجه، مُثله کردن، اعدام، غارت و چپاول و مذمومات شریر دیگر» شود؟. کتابهایی را که از دیر باز تا اکنون، برچسب «مقدّس» زده اند مثل «عهد عتیق، عهد جدید، قرآن، متون مختلف مذهبی/دینی»، میتوان به حیث معیار «خیر و شرّ» برای رفتارها و گفتارهای انسانها به حساب آورد. مسئله تکاندهنده این است که «عقلانیّت» چگونه میتواند تبهکاریها و جنایتهای بشری را توجیه کند و مهر تایید بر آنها بزند؟.  آیا «عقلانیّت اخلاقی» که ابزار توجیهی برای جنایتها و تبهکاریهای بشری محسوب میشود، به ذات خودش معیاری نقصانمند نیست که مسئله «شناخت» را در مغاکی تاریک و معمّایی گور به گور میکند؟.  
اندیشیدن در باره محتویات کتابهای به اصطلاح «مقدّس» میتواند تنش احساس و عواطف بشری را در خصوص «عشق و انتقام و شهوتِ کُشتن» آشکار و رسوا کند. متون دینی/مذهبی/اعتقاداتی که هر انسان جوینده و کنجکاو و تشنه شناخت باید به تن خویش آنها را بخواند و بفهمد؛ نه به آن زبانی که مفسّران و مترجمان و شارحین و امثالهم عبارتبندی کرده اند؛ بلکه بدانسان که متون تحریری، معنای لغت به لغت خود را واتاب میدهند. مسئله قطعیّت آگاهی بشری از  مردن و مرگ در نظر ابناء بشر به حیث واقعیّت دلهره افکنیست که پا به پای زندگی آدمیان آمیخته است.  آنچه که برچسب «خیر و شرّ» دارد برای مومنان به کتابهای مقدّس دینی/مذهبی/ایدئولوژیکی، سراسر تار و پود رفتارها و گفتارهایشان را رقم زده است. مومنان به چیزهایی که اعتقاد دارند، دقیقا و استدلالی نمیخواهند بدانند که محتویات اعتقاداتشان چیست. فقط متولیّان و شارحین و مفسّران و اصحاب دینی/مذهبی/ایدئولوژیکی هستند که میدانند محتویات کتابهای به اصطلاح مقدّس چیستند؟.  آنچه برای مومنان به کتب مقدّس، حائز اهمیّت است، مسئله  مناسبات «وابستگی و مطیع بودن مومن به خالق» است که در همدیگر ذوب شده اند. خالقی میتواند قاهر مقتدر باشد که مومنانش در وابستگی و اطاعت از اوامر او، ذوب و مستحیل شده باشند.
اندیشیدن در باره پروسه ایمان آوردن به الهی یا چیزی همسان آن، فقط رازگشای رفتارها و گفتارهای انسانهای مومن نیست؛ بلکه تاثیر وابستگی مستحیلی و پیامدهای اخلاقی آن است که محتویات عقلانی بودن اعتقادات را انسجام میدهند و اوامر و کلمات الهی را در نظر مومنین به حیث «کلماتی که از موضع قدرت» هستند، پذیرفتنی و تصدیقی میشوند. در سراسر آیه ها و سوره های متون مقدّس که با برچسب «قداست» قُنداق شده اند و هرگز به ذات محتوایی خودشان هیچ قداستی ندارند و تا امروز در کثیری از جوامع بشری به حیث معیار و قانون قطعی ابلاغ میشوند، نقش و تاثیر آنها به دلیل اطاعت مومنین از آمریّت الاهان قدرتمند، معنا و مفهوم پیدا میکنند. کتابهای مقدّس پنداشته به نام کتابهایی معرفی میشوند که هیچگونه خطا و اشتباه و تناقض و تحریفی در آنها نیست و فقط «راه/صراط حقیقت ازلی-ابدی» را بر انسانها برای رستگاری و نجات از شرّ دنیوی آشکار میکنند. مسئله تقدیس شدن « قدرت و آمریّت کلام الهی» در متون ادیان نوری و ابراهیمی، «اخلاقی دو نبشه» را در بطن خودشان حمل میکنند؛ زیرا در متون کتب مقدّس، هر چیزی را میتوان به گونه دلخواه، قرائت و تفسیر کرد؛ سوای آنچه که واقعا به نام الاهان عبارتبندی شده اند و به آسانی میتوان از طریق تفسیر دلبخواه در صدد پیگرد دگراندیشان و دگرمعتقدان به ادیان و نحله های دیگر اقدام کرد. از تجاوز و قتل و کشتار و غارت و چپاول و نفله کردن گرفته تا اسارت زنان و کودکان و ویرانگری و شکنجه و ستم هولناک و مبارزه کور با هنر و موسیقی و امثالهم.
«منش فرهیخته و بلندی جویی» که خاستگاهایش از مناسبات اجتماعی و فرزانگی انسانها شکل گرفته باشد سوای اخلاقی است که از مبانی نصوص و اصول متون مقدّس آمری استخراج و حکمبندی میشوند. در قرائتهایی که شارحین و مفسّرین از متون به اصطلاح مقدّس میکنند، میتوان به آسانی به رفتار سرپیچی کردن و متمایل نبودن آنها برای دانستن محتوای معنایی و حقیقی کلمات پی برد. امّا وظیفه کوشندگان آزادی است که در روند مطالعه متون به اصطلاح مقدّس ادیان نوری و ابراهیمی، ششدانگ حواسشان جمع باشد که موضوع اندیشیدن در باره محتویات متون به معنای بررسی افقهای تاریخی تنقیح و پیرایش متون محدود نمیشود؛ بلکه سنجشگری محتویات ذهنیّت و عواطف وابسته و آمیخته ما به آنهاست که در خور تامّل عمیق هستند. ما باید متون مذهبی/دینی/اعتقاداتی را دقیق و ژرف بخوانیم و با محتویات آنها صف آرایی فکری/سنجشی کنیم. آنانی که صف آرایی فکری/سنجشی با محتویات متون به اصطلاح مقدّس را با تهمت بدنام کننده «ستیز» برچسب میزنند، همه بدون استثناء از خاصمان سرسخت فرهنگ و بالندگی و فرهیختگی و پرورش شعور و آگاهی و دانش انسانها هستند. سنجشگری، هیچگاه و هرگز با «ستیز» اصلا و ابدا سنخیّتی ندارد.  
ما باید به تن خویش، متون مذهبی را بخوانیم و چیزهایی را پژوهش و بررسی کنیم که تا امروز نخواسته ایم و نخواسته اند که آنها را به جدّ بگیریم و به آنها اهمیّتی بدهیم. مهم نیست که محتویات آنها صحت داشته یا پوچ و بی معنی باشند. اصل این است که وجود آنها در طول قرنهای قرن بر ذهنیّت نیاکان و آبا و اجداد و پدران و ذهنیّت خود ما معاصران تا امروز موثّر بوده اند و همچنان موثّر هستند.  در پروسه اندیشیدن  و سنجشگری متون مقدّس باید همواره در نظر داشت که هر کلمه ای در دوران تاریخی و نسلها در معانی دیگری به کار برده شده است و بار چندین معنای متضاد و متناقض و ناهمخوان را در بطن خودش دارد. مفاهیم ضدّ و نقیضی که بیانگر تحریف و تقلیب و واژگونگی و پوچی اصالت تجربیات نهفته در آنهاست. دقّت در ریشه یابی دلایل تحریف و تقلیب و حذف و دیگرگونه معنا کردن کلمات و مفاهیم، راهیست که میتوان به اصل تجربیات پی برد و در صدد پاسخگویی برای چرایی تقلیب و تحریف و معنای دلبخواهی دادن به کلمات از طرف شارحین، مفسّرین، کاتبین و  قدرتپرستان و امثالهم دست یافت. 
آنچه انسان به تن خویش در مطالعه و بررسی متون مقدّس باید هرگز از یاد نبرد و مدام با بینشی تیزبین و سنجشگر در زیر ذرّه بین استدلال و پرسش و شکّ بگذارد، ردّپاهایی هستند که به عمد در سایه گذاشته شده اند یا به صورت پراکنده در متون مقدّس پخش و پلا شده اند تا هیچکس نتواند پیوند آنها را با اصل تجربیات و تصاویر استتار شده کشف کند.
نه تنها «اوستا و قرآن»، آیینه تمام نمای «تحریفات و تقلیبات و مسخ کردنها» هستند؛ بلکه دیگر متون مقدّس ادیان ابراهیمی نیز، مملوّ از تناقضات و تحریفات و حذفها هستند. در سراسر «سوره های قرآن» میتوان کشمکش محمّد را با قبایل عرب و جنگ خانمانسوز علیه اصنام آنها را به عیان کشف کرد. در «اوستا» نیز، جنگ موبدان زرتشتی را علیه بُنمایه های فرهنگ ایرانیان و تحریف و تقلیب و دگرسان کردنشان میتوان به آسانی کشف کرد. همچنین برای مثال میتوان به «عهد عتیق» اشاره ای مختصر کرد. کتاب «عهد عتیق و عهد جدید»، مجموعه ای تلخیص شده از دست کم شصت و سه رساله مختلف است که به صورت واحدی به نام «کتاب مقدّس» در اختیار انسانها گذاشته شده است. تناقض آشکار را میتوان در همان صفحات آغازین «سِفرِ [= کتاب] خلفت» کشف کرد.  در سِفِر خلقت، وقتی که از «الوهیم=Elohim» صحبت میشود که «ضمیر جمع»  و از دو جنسیّت «مونّث و مذکّر» ترکیب و تشکیل شده است، نکته ای که شاید کمتر کسانی متوجّه آن شده باشند، این است که «الوهیم» در خلقت انسان از حالت «ضمیر جمع» به حالت «ضمیر فاعلی من و مفرد» استحاله پیدا میکند و چهره ای مردانه به خود میگیرد که با «قدرت» به خلقت «زن» کامیاب میشود.

«[..... و خدا گفت: آدم را به صورت «ما» و موافق شبیه «ما» بسازیم]» سپس در ادامه می آید که: «[... پس خدا، آدم را به صورت خود آفرید. او را به صورت خدا آفرید. ایشان را نر و ماده آفرید]».

(کتاب عهد عتیق و عهد جدید – سِفر پیدایش - ص. 2)

لازم به تذکّر میدانم که خلقت هرگز به معنای آفرینش/پیدایش نیست؛ زیرا خلقت در ادیان ابراهیمی، روند مناسبات قدرت و تابعیّت است، ولی پیدایش در فرهنگ و تاریخ ایرانیان به معنای «همآغوشی و اتّصال و عشقبازی و همجوشی انسان و خدا  و پدیده ها» است که با مهر و دلباختگی، به همدیگر می آمیزند و پدیدار میشوند و هیچگونه نشانه ای از قدرت و تابعیّت یکی بر دیگری نیست. از یاد نباید برد که هر کدام از ما در خانواده ا ی که زاده شده ایم از دوران کودکی تحت تاثیر دین/مذهب/اعتقادات رایج بوده ایم؛ طوریکه در تار و پود آنها پروریده و بالیده شده ایم و پسزمینه های آگاهبود و ناخودآگاهبود ما را در گذشت زمان رنگ آمیزی کرده است. اینکه هر کدام از ما در دوران بلوغ فکری از لحاظ راسیونالیستی/عقلانی با مذهب/دین رایج در خانواده و جامعه، چگونه صف آرایی میکنیم و موضع انتقادی-گسستی میگیریم، در اصل قضیه، هیچ تغییری ایجاد نمیکند؛ زیرا بسیاری از رفتارها و گفتارهای ما به طور ناخودآگاه به دلیل قدمت آمیخته بودن اعتقادات مذهبی/دینی به عواطف و احساس رقیق آغشته اند و باعث میشوند که کنشها و واکنشهایمان در شرایط و موقعیّتهای متفاوت، سبک و سیاق مذهبی/دینی داشته باشند. انسان میتواند بسیاری از اعتقاداتش را  در یک چشم بر هم زدن، انکار یا بطلان آنها را حتّا ثابت کند. امّا آنچه که به عواطف و احساس و روح و روان آدمی آغشته است به همین سادگیها و در کوتاهترین فرصت تعجیلی و ضربتی ریشه کن شدنی نیست و از گاز انبر و مقّاش تند و تیز «راسیونالگرایی/عقلانیّت» پنهان و گریز پایند. گسستن از اعتقادات پوسیده و کهن، پروسه ای طولانی و کوششی مسئولانه و فردی و جمعی است.
اندیشیدن در باره محتویات کتابهای به اصطلاح مقدّس و روند سرکوب و حذف و بدنام کردن «زنخدایان» میتواند ما را در فهم و شناخت و کشف معضلات و فلاکتهای اجتماعی و کشورداری و سپس اندیشیدن در باره راهگشاییها و راهکارهای ثمر بخش از بهر گلاویز شدن با معضلات مددکار شود. بدون سنجشگری چفت و بست محتویات کتابهای مقدّس به دشواری بتوان بر معضلاتی چیره شد که محصول تاثیر و نفوذ شدید محتویات آنها در طول قرنها و هزاره ها بر ذهنیّت و اخلاق و رفتار و گفتار آدمیان بوده ند و هنوزم هستند.  
حتّا ایدئولوژیهای مدرن که با پسوند «ایسم» شناخته شده اند به عواطف و احساس بشری از لحاظ ایمان آوردن و اعتقاد عمیق داشتن به آنها آلوده اند؛ طوری که گرایشهای ایدئولوژیکی، بالقوّه، پتانسیلهای تخریبی و خطرناکی را در خود حمل میکنند و میتوانند روح و مغز آدمیان را اسیر و ذلیل و تابع خود کنند. [تاریخ ایدئولوژی مارکسیسم، نازیسم، فاشیسم، نمونه فاجعه بار ایمان کور داشتن را اثبات کرده اند]. تفاوت کلیدی مابین ««دانشجویی/دانشپژوهی = Science/Wissenschaft» با «علمگرایی=Scientism/Scientismus» در این است که علمگرایی بیش از حدّ ممکن و نابخردانه و خلاف امکانهای شناخت پذیری به ایمان و اعتقادات جزمی و خشک و هرگز چون و چرا ناپذیر آغشته و آلوده است. ایمان نیز برای انسانهایی معتبر است که به چیزی اعتقاد راسخ و بی امّا و اگر داشته باشند و بخواهند که خودشان و دیگران را طبق اصول و فروع آن به زیستن مجبور و وادار کنند. در حالیکه افراد جامعه ای که از اصول اعتقادات رایج و اوامر مذهبی/دینی به ستوه آیند و نسبت به بی اعتباری و نامتّقن و نامستدل بودن آنها شکّاک و سنجنده شوند و سپس از اطاعت و تسلیم و گردن نهادن به آنها تمرّد و سرپیچی کنند، جامعه را به تنشها و کشمکشهای بغرنجزا گرفتار خواهند کرد.

4-    سکولایسم در تغار تحصیل کردگان و کنشگران ایرانی

هر گاه دلیر و رادمنش و کنجکاو و جوینده و اندیشنده شدیم؛ طوری که بتوانیم کشک تجربیات نیاکان و آبا و اجداد و پدران و همچنین تجربیات فردی خودمان را در تغار اندیشیدن و پرسشگری بسابیم و به نتایج و پیامدهای ارزشمندی از پرسشهای فردی دست یابیم، آنگاه میتوانیم در باره مفاهیمی که در دامنه تغارهای بیگانگان؛ بویژه اروپائیان سابیده شده اند، بدون هیچ گونه کژفهمی و اصلا نفهمی و پیشداوری و ساده لوحی و سطحی نگری، بفهمی نفهمی پی ببریم و تا اندازه ای از چم و خم معانی آنها سر در آوریم. بردارید نگاهی سرسری به تمام تکرارگوییها و  تقلید و به دست و دهان همدیگر نگاه کردنها و  تقلب نویسیهای تحصیل کردگان و کنشگران ایرانی در طول دو دهه اخیر بیندازید، تا عمق فاجعه آنچه را به نام «سکولاریسم» در باره اش مینویسند و سخن میگویند، دریابید و بفهمید. 
برای دایره نظری و کنشگری جامعه ایرانیان - کما فی السّابق -، هر «مفهومی» که در کشورهای باخترزمینی در دامنه کشمکشهای فکری و نظری متفکّران و فیلسوفان و پژوهشگران و اساتید دانشگاهی مطرح شد و میشود از اروپا گرفته تا ینگه دنیا فقط به حیث «لغتهایی» به حساب می آیند که هیچگونه «پسزمینه های تاریخی، فرهنگی، اجتماعی، فکری» ندارند؛ بلکه فقط همچون کیسه خالی محسوب میشوند که میتوان محتویات اغراض و منظورهای خود را با معادلهای زورکی-تصنّعی -مکانیکی در آنها چپانید و به دوش گرفت و به خورد دیگران داد. اینگونه ساده لوحیها از عصر مشروطه تا همین امروز برای جامعه ایرانیان فقط فلاکت و بدبختی و قهقرایی اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی را به ارمغان آورده اند؛ آنهم با نامهای پُر طمطراق پیشرفت و نو نواری و مدرن و مدرنیته و معاصر و همپای جهان اینترنتی و هوش مصنوعی شدن.   
خلاف تمام کژفهمیهای رایج و مستولی بر ذهنیّت کثیری از کنشگران و تحصیل کردگان ایرانی، مسئله «سکولاریسم» با عنایت به مغزه کلیدی اش در جوامع اروپایی و ینگه دنیا به حول و حوش مفاهیم و تصاویری به نام «الاهان و اساطیر یونان/پدر آسمانی و یهوه و خدا در معنای ادیان ابراهیمی» میچرخد. تجربه ایرانیان از مفهومی به نام «خدا/پروردگار/خداوند/دادار/آفریننده» و امثالهم با تجربیات دیگر ملّتها، هیچ سنخیّت و مشابهتی اصلا و ابدا ندارد. ایرانیان هیچگاه و هرگز، خدایانی که «ترانسندنس/Transzendenz» باشند، نداشته و ندارند. خدایان ایرانی همه بدون استثناء، زمینی و گیتایی بوده اند. خدا برای ایرانی، مفهومی «ایماننت/Immanent» است که با آن عشقبازی، رامشگری، همبازی، همرزمی و همآوازی میکند و با او، هیچگونه مناسبات «آمری-تابعیّتی» همچون الاهان ادیان نوری و ابراهیمی ندارد. [پیوند سیمرغ و زال در شاهنامه] 
بحث کلیدی «سکولاریسم» را در معنای دم دست اگر در نظر گیریم، همان «مشاجره در خصوص مفهوم خدا و نقش آن در کیهان و زمین و زندگی بشری» است. بنابر این، مسئله سکولاریسم، «پرسشی تاریخی» است که با پروسه تحوّلات روحی و روانی و بینشی انسانهای مغرب زمینی تداخل و نسبت دارد. متفکّران، فیلسوفان، اصحاب کلیسا، تئولوژها، پژوهشگران، اساتید دانشگاهی، هنرمندان، نویسندگان، شاعران اروپایی، این «پرسش کلیدی» را در صدر مسائل خود طرح کردند که «خدا کیست؟/چیست؟». دیگر اینکه، معنای لغوی سکولاریسم، گونه ای تفکیک کردن مابین «اینجهان و آنجهان» و تابعیّت در قلمرو «سلطنت الهی و مدّت زمان زندگی دنیوی بر روی کره زمین» است که بار تاییدی-تصدیقی مثبت یا انکاری-سرکشی منفی دارد. به این معنا که زندگی دنیوی اگر در سمت و سوی تابعیّت از سلطنت جاوید الهی باشد، ساز و کارش میتواند جنبه اشاتولوژیکی و توام با رستگاری و نجات ابناء بشر از شرّ جیفه دنیوی باشد که امری مثبت قلمداد میشود. سکولاریسم در چارچوب نصوص عهد جدید/مسیحیّت به معنای دنیاگروی نیز محسوب میشود که وقوع و استقرار سلطنت الهی پدر آسمانی را بشارت میدهد و موکلان مسیحیّت حتّا تاکید میکنند که از مدتهای مدید، سلطنت الهی واقعیّت نیز پیدا کرده است و کلیساها و اصحاب و حواریون عیسا مسیح به حیث نمایندگان و یاران وفادار او بر مصدر اجرایی اوامر الهی تکیه زده اند. ناگفته نماند که سکولاریسم در چارچوب تفکّر مسیحی هرگز به معنای «خدا زدایی/حذف و انکار خدا» نیست؛ بلکه همچنین به معنای «بت شکنی/منهدم کردن اصنام» است. حتّا اصول و نصوص عهد جدید را میتوان در چشم اندازی وسیع، در دایره «سکولاریسم دنیوی» محسوب کرد؛ زیرا هر انسان با شعور و فرهیخته ای میداند که «اناجیل» از هفت آسمان فلک، نازل نشده اند؛ بلکه در پروسه رویدادهای تاریخی و فرهنگی و اجتماعی و کشورداری تحریر و تنقیح و تکمیل و پیرایش و بازنویسی و حک و اصلاح شده اند و محصول تلاشها و نظارت قیراطی «هیئت تحریریه شرکت الهی واتیکان» هستند.
تفاوت شایان تامّل و بسیار مهم مابین محتویات «عهد عتیق/تورات» و محتویات «عهد جدید/اناجیل» در این است که «عهد عتیق» در زبان و قلم هیئت تحریریه «قوم یهود» به اساطیر بابلی و ادیان طبیعی و بومی اقوام و ملّتهای بین النهرین و فرهنگ دنیای باستان و مشرق زمین آمیخته است.

در این زمینه بنگرید به «تلمود بابل»:
[Der Babylonische Talmud (12 Bde.) -Lazarus Goldschmidt (1871 – 1950) – Jüdischer Verlag - 2002 – Frankfurt/am Main]

ولی «عهد جدید/اناجیل» با دنیای هلنیستی و تفکّرات رواقیون و افکار متفکّران و فیلسوفان اسکندریه و ادغامی و التقاطی از نظریّه های فلسفی و تجربیات ادیان شرقی آمیخته است. بحث سکولاریسم همچنین بر این محور تمرکز دارد که «خدا» را نمیتوان تصوّر کرد و فهمید و دریافت؛ زیرا از دامنه تجربیات بشری بیرون است. به همین دلیل، «سکولاریسم» در حقیقت معنای گوهری اش، گونه ای «بینش فکری» است که از زیستن انسان در گیتی و مناسبات او با «خدای ترانسندس» سخن میگوید؛ نه اینکه گونه ای سیستم کشورداری باشد. مسئله خدا را از لحاظ روانشناختی میتوان توضیح داد و ادلّه کافی برای اعتقاد داشتن به آن ردیف کرد. ولی صرف توضیح و تشریح روانشناختی معضل خدا به معنای «اثبات بی چون و چرای خدا» در معنای «ترانسندنس/Transzendenz» نیست.
«سکولاریسم و سکولاربزاسیون»، پدیده هایی اروپایی هستند و با مسائل تاریخ و فرهنگ ایرانیان،  هیچ ربط و سنخیّتی ندارند؛ زیرا خدایان ایرانی، گیتیانه ترین خدایان زمینی هستند که با انسان و کیهان آمیخته اند و همباز و همگوهر. سکولاریسم، مُعضل اروپائیان است؛ نه جامعه ایرانیان. خدا برای ایرانی، هیچگاه ترانسندنس/ Transzendenz نبوده و نیست. در نتیجه، ضرورت دارد که در رویکرد به منظور شناخت و آگاهی مستدل کسب کردن از روند زایش و گسترش و کرانمندی «سکولاریسم و سکولاریزاسیون اروپائیان» به ابعاد بسیار مهم آنها در پروسه تاریخی توجّه عمیق شود تا در گلاویزی و صف آرایی و بررسی مسائل فرهنگی و اجتماعی و تاریخی میهن و مردم خودمان، سُرنا را با تمام نیرویی که در بدن داریم از سر گشادش ننوازیم و باعث تمسخر و خنده باخترزمینیان نشویم. ابعاد شایان پژوهش سکولاریسم باخترزمینیان به قرار ذیلند:

-    تصویر و تصوّر کیهانشناختی باخترزمینیان از جهان
-    تصویر و تصوّر بیولوژیکی-زیستی باخترزمینیان از زندگی و محیط زیست
-    جنبه های روانشناختی-جامعه شناختی سکولاریسم در مناسبات اجتماعی و کشوری و فرهنگی و حقوقی
-    زمینه های تاریخی-زیر و بمی پدیده سکولاریسم در چم و خم کشمکشهای ضدّ و نقیض رویدادها و جنبشها 
-    چشم اندازهای فلسفی سکولاریسم در بطن افکار و ایده های متفکّران و فیلسوفان باختر زمین
-    گرایشها و تفسیرات تئولوژیکی  سکولاریسم در آراء اصحاب کلیسا و متفکّران مسیحیّت    

وقتی که بحث از سکولاریسم میشود، نباید پنداشت و تصوّر کرد که جامعه بشری از اعتقاد داشتن به «خدا/خدایان/الاهان»، پاکسازی ابدی میشود و جامعه و انسانها مجبورند که بدون هیچ خدا یا خدایانی در کنار یکدیگر زندگی کنند. آنچه شفّاف در باره اش هنوز از طرف کنشگران و تحصیل کردگان ایرانی اندیشیده نمیشود، این است که «سکولاریسم» در ساده ترین کاربرد رایج آن به معنای «تفکیک کردن و عدم سیطره دینی/مذهبی/ایدئولوژی» از «حکومت» است؛ نه «دولت». متاسفانه تا امروز، کثیری از ایرانیان، تفاوت کلیدی دو مفهوم «حکومت و دولت [State/Government= Staat/Regierung]» را خلط معنایی میکنند و متوجّه خطاهای فاحش نیستند که از پیامدهای کژفهمی و نفهمی مفاهیم ریشه میگیرند. گرایشهای دینی/مذهبی/ایدئولوژیکی میتوانند در تشکیل «دولت [Government/Regierung]» از راه انتخابات سهیم شوند، ولی محق و مجاز نیستند که با کسب اکثریت آرا در مجلس به قبضه کردن «حکومت [Staat/State/Eta]» و سیطره مطلق داشتن بر جامعه اقدام کنند. بحث سکولاریسم، کرانمند و مقیّد کردن تمام ادیان/مذاهب/فرقه ها/ایدئولوژیها و گرایشهای مشابه به حدود و تغور اعتقاداتی خودشان است و «حکومت» به حیث «تابو» باید محسوب شود که هیچ گرایشی محقّ نیست به آن تجاوز کند و در صدد تسخیر و تخریبش برآید؛ زیرا «حاکمیّت [Souveränität/Sovereignty]»، ملک طلق و جاودانه و ازلی-ابدی انسانها در جامعیّت وجودی میهن است.
از این نظر، فقط ادیان و مذاهب نیستند که خطر سیطره یابی و تسخیر حکومت و قدرت را ایجاد میکنند؛ بلکه به همان میزان، ایدئولوژیها و نظریّه های آکبند علمی نما نیز میتوانند با تسخیر و مصادره به مطلوب کردن ارگانهای کشورداری به «حکومت مطلق و توتالیتر» تبدیل شوند. از نمونه های بسیار خطرناک آنها در عصر مدرن همانا «ساینتولوژی [Scientology]» است که دست کمی از ایدئولوژیها و ادیان و مذاهب در موضع تمامیّتخواهی و تخریبی ندارد. 
بنیانهای فکری نهفته در ایده حکومت بر این شالوده استوار است که زمامداران حکومتها، متعهد و مسئولند که برای صلح و آرامش و آزادی شهروندان تلاش کنند و رفاه و سامانبندی مناسبات و بالاندگی و پیشرفت  مردم را در عرصه های آرزویی تضمین و مدارایی و باهمزیستی اعضاء جامعه را در کنار یکدیگر به زیباترین فرم ممکن بقا و ارتقاء بدهند و بیش از هر چیزی بر زیبا آرایی جامعه و میهن و جهان همّت کنند.  

5-    روان ماچوپیچوی ایرانیان در سوپر مارکت ادیان/مذاهب/ایدئولوژیها/نظریّه های سمنتی/گرایشها /سازمانها/حزبها/گروهها/ و فرقه های سیاسی  

جوامع بشری – و در اینجا جامعه ایرانیان – از کهنترین ایّام تا امروز در دامنه انواع و اقسام ادیان/مذاهب/ایدئولوژیها/نظریّه ها و امثالهم زیسته اند و در آینده های دور نیز خواهند زیست. ادیان و مذاهب و گرایشهای مشابه به سان «سوپرمارکت» میمانند که انسانها نسبت به نیازها و احتیاجهایی که برای زندگی خود دارند به آنها مراجعه میکنند. هر دینی/مذهبی/ایدئولوژیی/گرایش اعتقادی/نظریّه ای/مسلک و مرامی سعی دارد که خودش را همچون کالاهای تجاری به حیث عالیترین و مطللوبترین و جایگزین ناپذیرترین و بهترین و دقیق ترین و پاسخگوترین تولید بشری عرضه کند. بالطّبع انسانها نیز حسب نیاز خودشان میتوانند از هر مذهبی/دینی/ایدئولوژیی/نظریّه ای و امثالهم، چیزهایی را اقتباس و خوشه چینی کنند که با نیازها و تمایلات خودشان همخوان و همسویی داشته باشند. 
مشکل جوامع بشری از زمانی آغاز شد که معتقدان به هر دینی/مذهبی/ایدئولوژیی/گرایش آکبندی/مرام و مسلکی بر این عقیده خانمانسوز و فلاکتبار مصرّ و سرتق بودند و همچنان هستند که تصوّر میکنند، نیازها و تمایلات مردم را در جامعیّت وجودیشان میتوانند برای هر زمان و مکانی متعیّن ابدی کنند غافل از اینکه، انسان حسب نیازهایش به ابزارها و امکانهای پاسخ دهنده در زمان و مکان زیستن گرایش دارد و هر تمایلی به معنای این نیست که تا ابد در وجود آدمیان ثبات خودش را حفظ میکند؛ بلکه در وضعیّتها و شرایط متفاوت، اولویّتهای آدمیان نیز تغییر میکنند. 
انسان، موجودیست پراکتیکر که در زندگی به چیزهایی محتاج و ملزوم است که سنگی را از پیش پایش بردارند. خواه ملزمات و ضرورتها در دامنه ادیان/مذاهب باشند. خواه در قلمرو دانشها و هنرها و اختراعات و اکتشافات و خرافات و شایعات. انسانها پیوسته در فضاهایی مایلند سیر و سیاحت کنند که رنگ آمیزی آنها اعجاب انگیز و رباینده باشند. بالطبّع، هر چقدر مایه های ادیان/مذاهب/دیدگاهها/نظریّه ها به انعطاف پذیری و رنگ آمیزی رویاها و خیالات و تمایلات انسانها مدد کنند به همان میزان نیز از جاذبه های بیشتری برخوردارند. امّا به محض اینکه متولیان ادیان/مذاهب/ایدئولوژیها/نحله ها و امثالهم در رقابت با یکدیگر در فکر سیطره یافتن بر ذهنیّت و روح و روان انسانهای جامعه افتادند و می افتند، بلافاصله زمینه های فروپاشی و متلاشی شدن خود را نیز رقم میزنند. اسلامیّت تا زمانی که به «حکومت مطلقه ولایت فقها و دستگاه آمریّت به منکرات و معروفات به قوّه گیوتین اقتلویی» استحاله نیافته بود با تخیّلات و رویاهاهای آدمیان سرشته بود و جاذبه داشت. فقط از روزی که متولیان اسلامیّت، مصدر قدرت و اقتدار شدند و هر سال با تاریخ چهل پنج ساله حکومتشان در خونریزی و کشتار الهی، «نایب قهرمان جهان [نگاه کنید به گزارشهای سالیانه عفو بین الملل]» از آب در آمدند، ماهیّت حقیقی اسلامیّت و مسلمانی نیز هویدا و بی اعتبار شد. سرنوشت منفور تمام ادیان/مذاهب/نحله ها/گرایشها/فرقه ها و امثالهم در استحاله یافتن به قدرت و اقتدار، یکسان است و متلاشی شدن آنها اجتناب ناپذیر.   

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

دیدگاه‌ها

فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
ذهنیّت خیره بین!

درووود!
به ناشناس!
خاک عالم تو سرت که هیچی حالیت نیست و نمیخواهی هم چیزی یاد بگیری. به جای اینهمه پرت و پلانویسی، برو بشین کیهان شریعتمداری را بخون. حدّاقل یه چیزی یاد میگیری که به دردت بخوره. من حوصله بحث کردن با آدمهایی را ندارم که خودشون بلند نیستند فکر کنند و هنوز شهامت خود بودن را ندارند و پشت صدها اسم استعاری، خودشونا قایم میکنن و زر مفت میزنن مدام. آقا جان!. «علم/دانش» نیز «خرافات» است. تفاوت خرافات علمی با خرافات مذهبی در این است که انسانهای جوامع باختری سعی کرده اند از خرافات مذهبی/اسطوره ای/افسانه ای/قصه ای و امثالهم که خیلیاشون از شرق به غرب رفتن و به آنها اعتقاد دارند از طریق شک کردن، آگاهی لازم را کسب کنند تا بدانند که به چه خرافاتی اعتقاد دارند و به چه دردشون میخورند خرافات. آنها پروسه آگاهی کسب کردن خود را از جنگل اعتقادات دینی/مذهبی/قصه ای و افسانه ای و اسطوره ای و غیره و ذالک، اسمش را گذاشتند: «علم/دانش/ساینس/ویسنشافت/پژوهش/تفخص». جوامعی مثل جامعه ما از تلاش برای آگاهی کسب کردن از خرافات خودشون، غفلت کردند. همین.

بیخودی گرد و خاک راه ننداز جانم. انسانها ی کره زمین در جهانی از خرافات زندگی میکنند. مللی آگاهند به خرافاتشون. ولی مللی دیگر هیچ آگاهی ندارند و مغلوب اونایی هستند که از خرافاتشون آگاهند. به توهم مبتلا نشو که تصوّر کنی، چیزی میدانی؛ زیرا اگر انسانها، «دانشی» داشتند، مطمئن باش که هر کسی میگفت: «من، فلانی را میدانم»، نمیگفت که «من فلانی را میشناسم». در تمام زبانهای دنیا، حتّا بوشمنهای صحراهای آفریقا نیز صحبت از «شناختن» میکنند؛ نه «دانستن». چیزی به نام دانستن وجود ندارد ای بشر خاکی. این مسئله را سیصد و خورده ای سال قبل نیز «ایمانوئل کانت»، متّقن و مستدل در زبانی کاملا بچه گانه و کودکستانی عبارتبندی کرد که کثیری از پرمدّعیان روزگار در دوران خودش نفهمیدند حرفش را و اشخاص وامونده ای همچون جنابعالی نیز نفهمیده اید حرف کودکستانی او را تا کنون؛ برغم اینکه از زبان صدها متفّکر برجسته و هزاران استاد دانشگاهای اروپایی بعد از کانت تکرار شد و در آثارشان علنا فریاد زدند که «چیزی» به نام دانستن وجود ندارد. فقط اگر من بیایم بگویم، چیزی به نام دانستنی وجود ندارد، بند یقه جنابعالی و حضراتی همچون جنابعالی که مادرزادی «دانشمند و استاد دانستن» متولّد شده اید ولی دوغ و دوشاب را از همدیگر تمییز و تشخیص نمیدهید، دادتان به آسمان بلند میشه. خلاصه بشین کیهان شریعتمداری را بخون، هم ثواب داره. هم یه چیزی یاد میگیری. جدّی میگم.
خوش باشی!
فرامرز حیدریان

ش., 18.05.2024 - 17:39 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید