کامنت آقای آرش را از این رو برنگزیدم که با هر جه در آن گفته آمده است موافقم. بارها در نقد کامنتها و در توضیح دلیل حذف برخی از آنها این را توضیح دادهام که ما مردم ایران نیازی مبرم به دیالوگ داریم. دملهای نیشتر نخوردۀ بسیاری در دل جامعۀ ایران بر هم تلنبار شدهاند. در واقع امر اگر هم قدرتگیری شاگرد شیخفضلالالله نوری نزدیک به هفتاد سال پس از اعدام او را نتیجۀ عواملی بیرون از ارادۀ ملی بدانیم، تداوم سی و یک سالۀ حاکمیت این دستگاه پلید و مافیائی جز بر بستری از چرک و ریم اعماق جامعه نمیتوانسته است ممکن شود. یعنی جمهوری اسلامی تداوم موجودیت تباهکارش را مدیون چرک و ریم اعماق است. این چرک و ریم را نباید تنها در اندرونۀ فرهنگی آن چند هزار یا چنددههزار تنی جستجو کرد که در نماز جمعه پای خطبۀ امثال جنتی نعرۀ تکبیر سر میدهند. سرگیجۀ اپوزیسون رژیم نیز بخشی از همین دملهای نیشتر نخورده است. راستی چند تن از ما اعضای نسلی که با شعار «بختیار، نوکر بیاختیار.» آخرین شانس تاریخی ایران برای درنغلطیدن به دوزخ دهان گشودۀ ولایت فقیه را به باد دادیم، به گناه خود اعتراف کردهایم؟ هنوز و پس از 31 سال، سازمانها و جریانهائی که بیشترین قربانیان را در پیشگاه این جباریت قرونوسطائی دادهاند روز 22 بهمن را جشن میگیرند. این روز روز سرنگونی دولت سوسیالدموکرات و مستقل بختیار بود و نه روز سرنگونی رژیم استبدادی شاه. در این باره بارها نوشتهام و در مقالهای مفصل در پیوند با جنبش سبز باز خواهم نوشت. و باری، به گمان من، اپوزیسون از مردمی که جنبش سبز را به پا کردهاند و با رفتار به دور از کینخواهی و بخشایندگیهاشان، حتی دشمنان دیروز را عفو کردهاند و به یاری گرفتهاند، عقب ماندهاست و جز با نقد بیدریغ خود نخواهد توانست این عقبماندگی را جبران کند و به آن جنبش یاری رساند. در دفاع از ساکنان اشرف «اشرف، منقدین و مأموران» و در کامنتهای پای آن مقاله و نیز پیشتر نوشتم که من در دفاع از حقوق انسانی مجاهدین و شخص مسعود رجوی در برابر جمهوری اسلامی تا پای جان ایستادهام. برخی از کاربران سایت این مدافعه را به حساب باجدهی من به مجاهدین گذاشتند و با تحریف سخن من و به طعنه مرا جانباز جدید رجوی خواندند. بیتردید کنون نیز گروهی دیگر انتخاب این کامنت را به حساب این خواهند گذاشت که من میخواهم جبران مافات کنم و حمایتم را از مجاهدین در برابر رژیم پس گیرم. اما نه چنان بودهاست و نه چنین است: سایت ایرانگلوبال یکی از معدود رسانههای ملی و مستقل ایرانیست که استعداد آن را دارد که بدل به جایگاه نقد و فرهنگسازی سیاسی مورد نیاز جنبش دموکراسیخواهی نوین ایران بشود. و این مهم اما، تنها در سایۀ سخن گفتن و نقد با زبان دیالوگ شدنیست؛ کامنتی که برگزیدهام به رغم نقد بسیار تندش از عنصر رهبری در سازمان مجاهدین، نه با زبان ستیزه که بل، به زبان دیالوگ نوشته شدهاست. از این رو برگزیدمش. در عین حال، من نگران و مواظب بیانصافی نسبت به مجاهدین و جایگزین کردن این سازمان بر صندلی اتهام به جای جمهوری اسلامی نیز هستم و تا در توان داشتهباشم و در امکان، با کنترل صفحهی شما جلوی این بیانصافی و اینهمان انگاری نیز خواهم ایستاد و مطمئن هستم که هم کیانوش توکلی و هم دیگر اعضای زحمتکش و فداکار کادر مدیریت مشوق و یاور من در پیشبرد این وظیفه هستند. امیدوارم کاربران صادق و ناوابسته نیز با رویکرد به زبان دیالوگ به جای زبان ستیزه و نیز قضاوت منصفانه، من و ما را در ایفای این وظیفۀ تاریخی یاری دهند. امیدوارم. (ک-نویدی) * * *
ریبشه پرخاشگری های بهرو. ع به کاربران ---- پرخاشگری بهرو. ع به دیگر کاربران منتقد مجاهدین در ایران گلوبال در حد یک مساله شخصی نیست . اوخشم شخصی وشخصیتی خود را در اینجا در مقابل کاربران منتقد مجاهد نشان نمیدهد ، بلکه حامل یک فرهنگ است . شما برای شناخت این فرهنگ بهتر است به روزنامه های قدیمی سازمان مجاهدین بنام «مجاهد» مراجعه کنید و ببنید که مثلا در مقابل انتقاد دیگر گروههای اپوزیسیون به این گروه چه نوع فرهنگی را بکار میگیرد .
در رده های سازمانی مختلف نیز این برخوردها با این خشم بهروز. ع و با همین فرهنگ میباشد در مورد بهروز . ع بعضا این نوشته ها نوشته هایی است که او ازجایی کپی ودراینجا وارد میکند یعنی حتی گفته های شخصی اش نیست . در گروههای اقتدار گرا ، اقتدار جو خود را با رهبر اقتدار گرا یکی میداند و شخصیت کوچک خود را در بزرگی «رهبر» میبنید و خود را با رهبرش تعریف میکند وبرای همین نیز هرگونه تعدی به رهبر را به خود میبنید . در یک کلام این فرهنگ شخصی پرخاشگری بهرو. ع نیست ، او مطمئنا در زندگی شخصی یک انسان مودب تر است ولی متاسفانه زمانی که هویت سیاسی اش را مورد انتقاد قرار میدهند وزیر علامت سوال قرار میبرند در واقع همان رهبر اقتدار گرا را که او خود را با او تعریف میکند زیر علاممت سوال میبیند و در نتیجه تمامی باورهای خود را و به همان فرهنگ غالب بر مجاهدین در مقابل انتقاد به رهبرمتوسل میشود. شما باید برای شناخت این فرهنگ ببنید که این سازمان درمقابل مسعود ومریم رجوی چگونه برخورد میکند . آیا آنها را انسانهای عادی میبنید که تنها دارای یک سری «حسن های سیاسی »هستند که آنها را به عنوان رهبری سازمانشان برگزیده اند ویا آنها را از «جنس دیگر» بقول خودشان میبنیدد که تنها به خداوند جوابگو میباشند و زمانی که مهدی ابریشمچی پاسخگویی رهبر مجاهدین را تنها به خدا میداند من نمیدانم که چرا هنوز عده ای خوش باور وساده اندیش فکر میکنند که این رهبری پاسخگو به مردم ویا آنها خواهد بود وبرای همین نیز رجوی هرگز طی سی ساله شکست سیاستهایش یک بار هم مسئولیت شکست هاییش را بعهده نگرفته است . اصلا معتقد به شکست نبوده است واگر هم مانند شکست در عملیات موسوم به «فروغ جاویدان » که بعضی آنرا دروغ جاویدان مینامند بوده است اشکال را نه در تفکر نظامی وتشخیص سیاسی خود بلکه در افراد میدیده است که هنوز «خالص نبوده و به فکرشان پیش زن و بچه هایشان » بوده است وبرای همین طرحهای او شکست خورده است وبرای همین ماجرای طلاق ها مطرح گردید .
بهرروی برای شناخت برخورد مجاهدین با رهبری میبنید که در زیر از مهدی ابریشنچی که هیچ کس حق سوال از رهبری را ندارد زیرا مادون رهبری است و بهمین جهت نیز تخطی به مرز خدایی رجوی د ر ذهن هواداران و اعضایشان است وزیر علامت بردن رهبری یعنی تعدی به «رهبر ایدئولژیک » که ماورا انسان عادی است و حتی «معصوم وبالاتر از پیامبر ان است» این است که خشم وپرخاشگری بهوز. ع یک فرهنگ غالب اقتدارجویانه در مقابل رهبر اقتدار گراست که غالب برفرهنگ سازمان مجاهدین است و کم وبیش د ر تمامی اعضا و هواداران آنها این فرهنگ را با غلظت کم وزیاد پیدا میکنید . پس ریشه پرخاشگری های بهروز. ع را باید در یک مشگل بزرگتری بنام یک سازمان مجاهدین خلق دید که یک فرهنگ خاص بقولی «رجویسم » را دارد که در آن فرهنگ اقتدارگرایانه و تقدس گرایانه درمقابل سازمان و رهبرش وجو د دارد که اجازه انتقاد را به هرشکل به این سازمان نمیدهد
برای درک مجاهدین از درجه رهبریشان بهتر است به گفته های زیر از مهدی ابریشمچی توجه شود :
"خلاصه کنم، وقتی فرد رهبری انقلاب را می شناسد و او را در جایگاه خودش قرار می دهد و می بینید و متوجه می شود که نباید خودش را درگیر آن تضادهایی بکند که حل آن در عهده رهبری است، آن وقت ورودش در مسائل ایدئولوژیک با اشل عمومی صلاحیت هایش در سازمان و انقلاب برابر می شود و به تعادل می رسد. چنین فردی هیچگاه خودش را در تشخیص ایدئولوژیک در وضع بالاتر از رهبری قرار نمی دهد. چرا که اگر کسی بتواند روی نظر ایدئولوژیک و سیاسی قضاوت کند پس لابد خودش را در جایگاه رهبری می داند و باید دنبال او راه افتاد."
"همانطور که اشاره شده در پائین تر از مسئول اول و رهبری ایدئولوژیک همه مشروط هستند و قبل از همه به مسئول بالاتر خودشان مشروط هستند. اما مسعود در بالا به کی مشروط است؟ فقط به انقلاب. او به صورت ایدئولوژیکی مسئولی جز خدا ندارد. همه در سازمان مسئول دارند یعنی مشروط هستند، اما مسعود به هیچکس به عنوان بالاتر از خودش پاسخگو نیست، جز خدا."
"رهبری نمی تواند هیچ تعیینی را به سمت پائین بپذیرد."
"به مجرد اینکه مسعود را در معرض قضاوت قرار می دهیم و در وضع اتهام می نشانیم، از آنجا که در واقع امر گذشته سرشار از صلاحیت او روی ذهن ما سنگینی می کند بلافاصله احساس می کنیم که تنها وقتی می توانیم قاضی چنین دادگاهی باشیم که خود در معرض اتهام نباشیم. چون اول باید به اتهامات خودمان بیندیشیم تا بعد بتوانیم راجع متهم (مسعود) حرف بزنیم."
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید