رفتن به محتوای اصلی

ايران متعلق به همهً ايرانيان با همهً تکثر و تنوع است

ايران متعلق به همهً ايرانيان با همهً تکثر و تنوع است

علي سالاري

G_alisalari@hotmail.com

«چرا «ما» در ایرانگلوبال شکست خورده است؟»

آقاي گرگين، راستش من که وقت و حوصلهً آنرا ندارم که نوشتهً شما را کامل بخوانم، لب کلام شما را از نوشتهً آقاي توکلي گرفتم. اميد است حس وطن دوستي و ميهن پرستي شما از قماش دلسوزي هاي خاله خرسه نباشد. هموطن گرامي، اولاً، ايران متعلق به همهً ايرانيان است با همهً تکثر و تنوع و اختلافات و مشکلات مبتلابه آن، اگر براي اين ايران و ايراني حرفي گره گشا براي گفتن داريد، در هرکجا و هرشرايطي و بهر قيمتي بايستيد و آنرا به کرسي بنشانيد. دوماً، دارايي هاي فرهنگي و تاريخي گذشتهً ايران پايه هاي لازم براي انطباق رشد يابنده اي در دنياي مدرن فراهم مي کند. از اين تاريخ و فرهنگ، مثل بسياري از ملل ديگر، مي شود عناصري يافت که با دستاوردهاي جا افتادهً تمدن امروز بشر سازگار باشد، ولي اين پايه ها را سقفي بايد، سقفي نه در گذشته و بکارگيري تکنيک و تکنولوژي و مصالح ساختماني گذشته، بلکه با استفاده از علم مهندسي و معماري و تکنيک و تکنولوژي و مصالح ساختماني براي جامعهً مدرن و پيشرفتهً امروزي.

همان طور که منشور کورش، سقف لازم براي دوران شکوفايي تمدن ايراني فراهم مي کرد. اعتقاد و بکارگيري دستاوردهاي تعالي بخش دوران مدرن مثل حقوق برابر شهروندي، حقوق بشر و دموکراسي سقف لازم بر بناي هويت تاريخي هر جامعهً پيشرو مي باشند. حال آيا جنس ادعاي وطن دوستي کسي که به همان پايه ها دلخوش کرده و از اين سقف غافل باشد مي توان اعتباري بيش از دوستي خاله خرسه قائل بود. اگر به اين سقف مدرن ايمان داريد، آنگاه لابد به نظام شاهنشاهيي دل بسته ايد که با موازين حقوق بشر و دموکراسي سازگار باشد. چنين چيزي در دوران پهلوي ها که ضمن ادعاي ملي گرايي پوشالي،هم وابسته و هم مستبد بودند، يافت نشد. حال اگر شما به نظام شاهنشاهي اعتقاد داريد که هم اين سقف را برآن پايه ها بگذارد، لابد کار بسيار طاقت فرسايي در پيش داريد که گاو نر مي خواهد و مرد کهن، که معلوم مي شود شما که در دنياي مجازي طاقت و توان تحمل انتقاد و ديالوگ با مخالف را نداريد، در دنياي واقعي بطريق اولا توان رويارويي با واقعيت هاي جان سخت را نداشته و نخواهيد داشت. منهم مثل شما از اينکه در سايتي بنويسم که تخم تفرقه و قوم گرايي بپراکند مخالفم. ولي ايران گلوبال متعلق به اين گروه ها نيست، اگر چه مواردي افراط و تفريط وجود دارد، ولي فکر مي کنم چنين جريانات و افکاري از هر نظر داراي اعتبار و جايگاه محکمي نيستند و مي شود با روشنگري از آلودگي ها و زنگارها و کج فهمي ها کاست.

تقی

taghi@home.nl

آن کس که همه حقیقت را مالک باشد حق دارد همگان را بکشد

کیانوش عزیز، بدون اینکه قصد و نظر خاصی درباره علل و مضمون مباحثه آقای کیخسرو و شما و برخی دیگر داشته باشم، تنها آمده ام اینجا بگویم که: دوست عزیزم، موضوع فقط بر نمیگردد به اینکه فلان و بهمان شخص از چه زاویه خطا و یا قابل بحثی " ایران گلوبال " را به نقد میکشد و اینکه آیا محق هست یا نه. موضوع بر میگردد به ساختار و چگونه گی مناسبات بین کارکنان، همکاران و کاربران و آخرالامر خوانندگان. اگرچه بارها و بارها تأکید کرده ای که

ایران گلوبال یک ساختار مسئولیت همگانی دارد و افراد مختلف بمثابه همکاران میتوانند از حق رأی و کارکرد مساوی برخوردار باشند و طبعاً گرایشات فکری گوناگونی را هم میتوانند تداعی کرده و متناسب با آن آنچه را که خود خوب و مفید تشخیص میدهند در مجموعه انتشارات و مطالب سایت بگنجانند.

اما از سوی دیگر، فراهم کردن مناسباتی دوستانه، مباحثاتی کم و بیش درونی و فراهم آوردن حد معینی از رسپکت متقابل میتواند سرچشمه مناسبی باشد برای آنانی که در دوره ای بهرحال همکار و یا همراه این سایت محسوب میشدند. ضرب المثلی هست که بطور غیرمستقیم به این خصیصه اشاره دارد که شما: میهمان را خوب تحویل میگیری و بد بدرقه میکنی!

باز تأکید می کنم که من به اتهامی که به سایت می زنند کاری ندارم. اشاره کلی من این است که: امر تجزیه طلبی، نگارش مطلب و مقاله و امثالهم نیست؛ چنین امری قطعاً فرآیند دیگری را دنبال می کند که معمولاً در زدوبندهای کلان جای دارد. اینکه مثلاً هزاران مطلب و نوشته در فلان و بهمان سایت وارد شود، شاید جز موضوعی برای مباحثه فلان و بهمان روشنفکر با دیگری، کارکرد دیگری ندارد. اصولاً کسانی که به سایت های سیاسی مراجعه میکنند نه برای آموزش، بلکه برای کسب خبر و تفسیر می آیند و طبعاً هرکدام مواضع خاص خودش را دارد و من حتی در مباحثه های احزاب سیاسی هم ندیده ام که تاکنون، کسی نظر نفر مقابل خود را پذیرفته باشد!

هر فردی که دست به قلم می برد، مجاز هست نوشته خود را در هر جا و مکانی به انتشار بسپارد؛ مشروط بر آنکه آن بنگاه و انتشاراتی مورد نظر، شرط و شروطی در میان نگذارد. شما هم بهتر بود با قدردانی از تلاشی که در همین دوره آقای کیخسرو داشته و سعی کرده مقالات و مباحثاتی را در چارچوب سایت شما دنبال کند، به او میتوانستید این اطمینان را کماکان بدهید که، جای ایشان در انتشار مطالب خود در ایران گلوبال پابرجاست.

در واقع امر، در کنار تمامی احساس مسئولیت هم سنگ در میان همکاران ایران گلوبال شما، خودت بنحوی از انحاء مسئولیت دیگری داری. نه اینکه نسبت به همه کارکرد و امور سایت جوابگو باشی، بلکه فراهم کردن حد معینی از تولرانس بین اجزاء مختلف همکاری، توجه دادن عمومی به سمت و سوی کلی نشریه و غیره کاری است که بهرحال با مالکیت سایت و تمایل برپائی و برجائی سایت همسنگ هست و میدانم که بهرحال آخرالامر این تو هستی که مسئول نهائی این سایتی. لذا، بهتر هست در لحظات خداحافظی همکاران سابق، با احساسی از احترام و امتنان آرزومند موفقیت های قلمی برای شان باشی و ...

خلاصه، فکر کردم بد نیست بعنوان یک دوست دیرینه این جملات را برایت بنویسم.

کیانوش توکلی

آن کس که همه حقیقت را مالک باشد حق دارد همگان را بکشد

تقی عزیز از من خواستی که :"برای آنانی که در دوره ای بهرحال همکار و یا همراه این سایت محسوب میشدند. ضرب المثلی هست که بطور غیرمستقیم به این خصیصه اشاره دارد که شما: میهمان را خوب تحویل میگیری و بد بدرقه میکنی! " اول بایستی در باره همکار و همراه توضیحی بدهم : خودت بهتر از هر کسی می دانی که ایران گلوبال بطور متوسط روزی 10 تا دوازه ساعت کار می برد و کسانی که بخشی از این زمان را در اختیار سایت قرار می دهند؛ بعنوان مدیریت سایت شناخته می شوند و جناب ارش گرگین همکار سایت نبود وی از جمله نویسندگانی بود که برای سایت ما هم مقاله می فرستاد و با اینکه مقالات ایشان اشکارا در ستایش «نژاد آریایی» بود_ بدون سانسور چاپش می شد .

چاپ مقالات ایشان مخالفت های زیادی را بر می انگیخت و بیش از همه هواداران داریوش همایون خواهان سانسور مقالات ارش گرگین می شدند و بطور مشخص یکی از اعضای مدیریت سایت بخاطر درج مقاله ارش از همکاری با ما خودداری نمود .

از طرف دیگر ما خود را جمهوریخواه می دانیم ولی بخاطر پای بندی عملی به ازادی بیان و خط مشی فرهنگ گفت و گو ؛به مدت دوسال مقاله ایشان در سایت چاپ می شد و درست بود که ایشان ضمن قدردانی از ما سایت را ترک می کردولی ایشان 8000 کلمه در ستایش نژاد آریایی نوشت و در پایان مقاله اش اینطور نتیجه گرفت :

"من امروز در ایرانگلوبال، که خود را آزادانه به «ام القرای تجزیه طلبی» تبدیل کرده است، چیزی جز نفرت به ایرانشهر نمی بینم...فکر می کنم حضور گردانندگان سایت در پارلمان اروپا و سخنرانی در آن «انجمن اهریمنی»، که در آن همه نامداران و بی نامان خواهان فروپاشی ایرانشهر گرد آمده بودند، تیر خلاصی بود در شقیقه ی ایرانگلوبال به عنوان یک تارنگار دست کم در ظاهر ایرانی. "

ملاحظه می کنید ایشان به جای تشکر به ما انگ «ام القرای تجزیه طلبی»

زده و حضور تیم ایران گلوبال در کنفرانس پارلمان اروپا را که به منظور تهیه خبر گزارش بوده بعنوان تیر خلاص در شقیقه ایران گلوبال می بنید .

خوب اجلاسی بوده که صدای امریکا و دیگر رسانه ها هم درآن حضور داشته اند

هدف ما صرفا تهیه خبر و گزارش بود اگر قرار بود نقدی صورت گیرد منطقی بود که متن سخنرانی اعضای مدیریت سایت در اجلاس بروکسل مورد توجه قرار می گرفت

حامدي

«چرا «ما» در ایرانگلوبال شکست خورده است؟»

با درودخدمت آقايان توكلي وقويدل گرامي

دوستاني كه بناحق ازسانسوروعدم دموكراسي درايرانگلوبال شكوه وشكايت دارندلطفانشاندهندكدام پيام يامقاله ي ارساليشان چاپ نشده?

ولطفا سري به سايتهاي مدعي دموكراسي مثل اخبارروزبزنيدكه اگرپيامتان باب دلشان نباشدفوراپاك ميشود.

جناب گرگين

 بيداركردن آدم خوابيده آسان است ولي كسي كه خودرامثل شما بخواب زندبسيارمشكل است.

شما وجاوات هاهنوزهم اراذل واوباش دروازه قزوين وشهرنوتحت فرماندهي شعبان بي مخ درروزكودتاي ٢٨مردادرامردم عادي پايتخت جلوداده ودرحاليكه خودمجريان كودتاي ننگين ٢٨مردادازمردم ايران عذرخواهي نموده اندكلي هم ازمردم طلبكاريدوازتمام جنايات جمهوري اسلامي براي تبرئه ي رژيم استبدادي وديكتاتوري مطلقا فردي عروسكي بنام محمدرصاشاه استفاد ميكنيدغافل ازاينكه جنايات جمهوري اسلامي پرونده ي وطن فروشي ها و دزدي وغارت ثروتهاي ملي ازطرف پهلوي ها وطرفدارانشان راسنگين ترميكند زيراجمهوري اسلامي وارث بحق رژيم تروروشكنجه ي پهلوي ها ست.

جناب گرگين نوشته هاي خود-جاوات-مزدك خوش دهن رابانوشته هاي قويدل(درمورددموكراسي)وياپيام آخري توكلي-ونوشته هاي آقاي گلمراد مرادي-ناصرايرانپور ...مقايسه بفرمائيدواگرتوانستييدبآئينه بنگريد!

فرهاد

shirinlove@yahoo.com

عراق خبر بركنارى موفقالربيعى و انحلال دفتر وى را منتشر کرد

والدین رکسانا صابری در زندان اوین با او ملاقات کردند" ای انسان هائی که از شنیدن این خبر خوشحال میشوید. ای کسانی که حق این والدین میدانید که از آمریکا به ملاقات فرزندشان در زندان اوین و یا هر محبس خانه دیگری بروند. شمائی که آرزو میکنید تا هیچ زندان و زندانی در این جهان نباشد. آیا میدانید که شهری در این جهان خاکی وجود دارد که شهر شرف نامیده میشود؟ آیا میدانید که سه هزار و پانصد نفر انسان در این شهرممنوع الملاقات هستند.

آیا شنیده اید که آنها از برخور داری زندگی مشترک و خانوادگی محروم و ممنوع میباشند؟ آیا خبر دارید که آنها با جهان آزاد ارتباطی ندارند؟ تا به حال فکر کرده اید که این افراد نیز متعلق به سه هزار و پانصد خانواده میباشند؟ کسی به شما گفته است که این افراد مدت بیست و پنج سال است که هیچ عضوی از اعضای خانواده خود را ندیده اند و صدایشان را هم نشنید ه اند. آیا کسی تصور میکند که این انسانها در این مدت هیچ موجودی را به جز خودشان ندیده اند؟

پس من فریاد میزنم و میگویم که همسرم و من والدین دو نفر از آنها هستیم. ما هیجده سال است که صدای فرزندانمان را نشنیده ایم. هیجده سال است که فریاد میکشیم. صدایمان را به گوش تمامی سازمان های مدافع حقوق بشر رسانده ایم. دولت ها از درد ما با خبرند.

در این مدت جنگ ها شد و صلح هائی در پی داشت. کشور هائی فتح گردیدند. دیکتاتورهائی سرنگون شدند. زندان هائی بسته شد. زندانی هائی آزاد گردیدند. ولی فرزندان ما هنوز در زندانی هستند که اشرف یا شهر شرف نامیده میشود. این نامیست که رهبران فرقه مجاهدین براسارتگاه اشرف در نزدیکی بغداد گذاشته اند. این ها رهبرانی هستند که مغز ها را ترور مینمایند. اینها خون جوانان ما را میمکند. اینها کسانی هستند که انسان آتش میزنند. اینها میخواهند فرزندان ما را به آتش بکشند.

ای دولت ها پس چرا ساکت نشسته اید؟ ای سازمان های حقوق بشری چرا جواب نمیدهید؟ ای حقوق دانان چرا از ما دفاع نمیکنید؟ شما که میدانید فرقه وفرقه گرائی خطر ناک است. شما که هزاران کتاب در این رابطه نوشته اید و خوانده اید. شما که میدانید مغز شوئی از سرطان هم برای انسانها خطرناکتر است. پس منتظر چه چیزی هستید؟

ما هم سه هزار و پانصد خانواده هستیم که آرزو میکنیم و انتظار داریم تا مثل صابری فرزندانمان را ملاقات کنیم.

احمد

اقای سالاری منظور از ارق ملی چیست در فرهنگ عمید ارق به معنی (رقیقتر،نازکتر، شفافتر) و در لغتنامه دهخدابه معنی (نهر و،بیداری شب، بیخوابی...،نعت تفصیلی و موضعی به) امده است و در هر دو این لغتنامه ها چیزی بنام ارق ملی نیافتم.

علي سالاري

G_alisalari@hotmail.com

نظري بر نظرات سه صاحب نظر

حميد عزيز، فکر مي کنم کلمهً بکار برده شده براي رساندن مفهوم مورد نظرم درست است ولي در مورد املاي آن صد در صد مطمئن نيستم که "عرق" و يا "ارق" نوشته مي شود. درست مي فرماييد در فرهنگ لغت فارسي عميد و دهخدا که منهم گشتم، به معنايي که مدّ نظرم بود و در زبان فارسي رايج است، پيدا نکردند. بهرصورت مي شود در اين مورد از افرادي مثل آقاي داريوش آشوري که به "باز و پويا" بودن زبان معتقدند مراجعه کرد تا در اين مورد نظر دهند. ولي غرض از "ارق ملي" و يا "عرق ملي" عبارت است از:

داشتن حد معقول و اعتدال و تعالي بخشي از حس وطن دوستي، تعلق خاطر و همان پيوند هويتي به ميهن جغرافيايي، فرهنگي و غيره، غرور و افتخار و مباهات به هويت ملي خود کردن، اين کلمه امروزه بيشتر در ميان فوتبال دوستان در ايران بکار مي رود که مثلاً براي رقابت با تيم هاي کشورهاي ديگر، داشتن ارق و يا عرق ملي را بدرستي جهت کسب پيروزي در رقابت ها موثر مي دانند.همين طور مي توان موارد تعميم داده شدهً اين کلمه را در جامعه شاهد بود مثل "ارق" و يا "عرق" ناموسي، خانوادگي، هم کلاسي، همشهريگري، هم ولايتي و غيره. براين باورم که مبناي "ارق" و يا "عرق" ملي (و يا ساير مواردکاربرآن) هرچه بر ارزشها و معيارهاي انساني تر و بالا بلند تر گذاشته شود، سازنده تر، مولدتر، و موًثرتر است. بعنوان مثال منشور کورش کبير، مگناکارتاي انگليسي ها و سند حقوق شهروندي آمريکا منشاء غرور و افتخار سازنده و تعالي بخشي براي هر ايراني، انگليسي و يا آمريکايي هستند که به آنها انگيزه و روحيهً بالاتر و شانس بيشتري در کسب موفقيت و پيروزي بر رقبا ميدهد. متأسفانه در ايران کنوني، بدليل وجود نظامي تبعيض گرا، استبدادي و متحجر مذهبي، دافعه ها و ضايعه هاي ويرانگري بر "ارق" و يا "عرق" ملي شهروندان ايراني وارد شده که اسباب و امکان و ميزان همبستگي بين ايرانيان و تعلق خاطر به هويت ايران وايراني را خدشه دار کرده است.

ناصر ايرانپور

شکست «شما» شکست همه نیست!

آقای کيانوش، باسلام، با تمام فرمايشات شما در ارتباط با موضوع جدايی‌طلبی موافقم. بنده‌ جدايی را حق بی چون و چرای مليتهای ايران می‌دانم، اما ‌آگاهانه‌ می‌گويم که‌ از زندگی آزاد در يک جامعه‌ی مشترک با ديگر مليتهای ايران دفاع می‌کنم. استدلال اصلی من هم از اين همزيستی اين است که‌ ما چون ملتهای اروپا محکوم به‌ نزديکی به‌ هم هستيم. پس چرا ابتدا از هم جدا شويم تا بعدا به‌ هم برسيم؟ چرا نبايد از همين اکنون يک نظام عادلانه‌ را که‌ از نظر من تنها می‌تواند دمکراسی فدراتيو باشد، بنا گذاريم.

همانطور که‌ خود شما هم مستحضر هستيد، کسی در آن همايش از جدايی سخنی به‌ ميان نياورد. حقيقتش را بخواهی به‌ عقيده‌ی من زيادی از حد بر‌ وحدت ايران تأکيد شد و اين امر بديهی اين همه‌ تأکيد نمی‌خواست.

و آقا کيومرث،

با سلام و سپاس بنده‌ اتفاقا بسيار به‌ ندرت به‌ کامنت‌نويسی می‌پردازم. نوشته‌های بنده‌ بيشتر به‌ صورت مقاله‌است. خيلی ممنون خواهم شد اگر نظری به‌ سايت کوچک بنده‌ (iran-federal.com) بياندازيد و مرا از نظر خود مطلع سازيد.

بنده‌ بعنوان انسان چپ و دمکرات اهميت بسياری برای همبستگی مليتهای ساکن ايران قائلم. از قضای روزگار هم علاقه‌ی زيادی به‌ زبان فارسی دارم. مشکل بنده‌ نه‌‌ زبان و ادبيات فارسی و سخنوران شريف فارس‌زبان، بلکه‌ ستمهای گوناگون از جمله‌ تحميل اين زبان زيبا به‌ قيمت ممنوعيت زبانم است.

در بحثهای پيرامون فدراليسم بی‌ربط گفته‌ می‌شود که‌ "کدام زبان کردی؟ ما لهجه‌های متفاوت کردی داريم." البته‌ که‌ چنين است. مگر می‌تواند چنين نباشد. زبان واحد در همه‌ی جای دنيا پس از دولت واحد بوجود آمده‌ است. خود زبان فارسی هم از اين قاعده‌ مستثنی نبوده‌. لذا يک ايالت واحد باعث فرهنگ‌سازی بيشتر در کردستان و در همين چهارچوب استانداردشدن زبان کردی خواهد شد. در کردستان عراق هم چنين تنوع گويشی داريم. اما آنجا کسی به‌ فکرش نمی‌رسد که‌ بگويد چون شما گويشهای متفاوت داريد، اجازه‌ی ايالت شدن نداريد. وانگهی چگونه‌ است که‌ در داخل يک کشور وجود زبانها، مليتها، اديان و مذاهب مختلف بدون ايراد باشد و دائم دهل "ما همه‌ يک ملت هستيم" را می‌زنيم، اما وجود چنين تنوعی در ابعاد بسيار کمتر ايراد و مانع باشد.

در ضمن آنانی که‌ تا ديروز برايشان مهم نبود که‌ پيروان دو مذهب (کرد سنی و آذری شيعه‌ و سنی در آذربايجان غربی و همچنين کرد شيعه‌ و سنی در استان کردستان) و حتی دو مليت (کرد و آذری در آذربايجان غربی) در يک استان باشند، امروز آن را برای ما مسأله‌دار تشخيص داده‌اند.

همانطور که‌ خود شما هم مستحضر هستيد، احزاب کردستان ايران سکولار هستند و پديده‌ای به‌ نام سنی و شيعه‌ برايشان مطرح نيست. و همچنين بارها گفته‌اند که‌ ساختار داخل خود کردستان فدرال هم در آينده‌ نامتمرکز خواهد بود. با اين وصف مخالفان فدراليسم بطور مصنوعی اين فاکتور را عمده‌ می‌کنند. از آنها پرسيده‌ می‌شود که‌ چگونه‌ خود آنها اين پديده‌ را حل می‌کنند، می‌گويند که‌ دين از دولت جدا خواهد شد. نمی‌دانم چرا اين امر بايد برای آنها ممکن باشد، اما برای ما نه‌. تازه‌ مليت کردی هيچگاه‌ بر اساس مذهب نبوده‌ و اساسا مذهبی جايگاه‌ قابل ذکر در سياست کردی نداشته‌ است، درحاليکه‌ بر همگان مبرهن است که مذهب شيعه‌‌ در کنار زبان فارسی يکی از دو عنصر و رکن اصلی به‌ اصطلاح "مليت ايرانی" بوده‌ است.

در مورد اين تناقضات و استدلالات ضعيف مخالفان فدراليسم بارها سخن گفته‌ام و باز سخن می‌گويم.

به‌ هر حال، خواستم شما را در جريان گوشه‌ای از تفکراتم قرار دهم. از راهنمائی‌های پيشکسوتانی چون شما ممنون خواهم شد.

دستگیری خانواده هائی که به اشرف رفتند :

عراق خبر بركنارى موفقالربيعى و انحلال دفتر وى را منتشر کرد

دکتر هانی بازرلو در مصاحبه با کمیته گزارشگران حقوق بشر در رابطه با دستگیری همسرش نازیلا دشتی و پسرش هود سخن می گوید. چند ماه پیش هم وزارت اطلاعات دهها نفر را در فرودگاه تهران دستگیر نمود که قصد رفتن به شهر اشرف را داشتند. امروز هم قاضی حداد شکنجه گر دستگیری تعدادی از دانشجویان را ارتباط با سازمان مجاهدین خلق ایران اعلام کرده. مصاحبه با دکتر بازرلو در سایت پژواک قابل دسترسی می باشد.

 سعید امامی که بود :

سعید امامی یک جوانی بودکه به خاطر این‌که دایی‌اش وابسته نظامی بود، می‌آید به آمریکا. بچه بسیار درس‌خوان، فعال، ژیگولو، دنبال دختربازی و دیسکو و غیره. در همان گیرودار این کارها که هست، با یکی دو تا از بچه‌های انجمن اسلامی آشنا می‌شود. و یکباره، او دچار تحول فکری می‌شود. شاید یکی از دلایل این تحول هم باز آشنایی‌اش با فاطمه، همسر بعدیش است؛ که اینها، حتی من عکسهایی ازشان دارم که با دوستانشان پیک‌نیک رفته‌اند، و شما در آنجا می‌بینید که فاطمه، روسری سرش است؛ در آن زمان، در آمریکا. خیلی مسئله عجیبی است. یک روایت این است که سعید زمانی که شروع می‌کند برای وزارت اطلاعات گزارش دادن- آن وقت هنوز وزارت اطلاعات نبوده؛ اطلاعات سپاه و نخست‌وزیری بوده – بعد می‌آید به تهران و اظهار علاقه می‌کند که کار کند و همکاری کند. چون جریان گروگان‌گیری در وسط بوده، بهش شک می‌کنند، که این شاید جاسوس آمریکایی‌ها باشد. برمی‌گردد. زمانی که وزارت اطلاعات تاسیس می‌شود، کسانی از درون وزارت اطلاعات، از جمله خود آقای ری‌شهری، توصیه می‌کنند که، این پسر الآن آمده ایران، با او صحبت کنید. آقای حجاریان با او گفتگو می‌کند. و ضمن صحبتهایی که می‌کنند، این آقا به دلش نمی‌نشیند. حالا شاید فکر می‌کند، تردید می‌کند در میزان وفاداری که او دارد ابراز می‌کند. توصیه می‌کند از او به عنو.ان یک خبرچین غیرثابت استفاده شود. شغل سازمانی بهش داده نشود، به عنوان یک خبرچین فقط استفاده بشود.

بعد از مدتی او خبر می‌دهد که می‌خواهد برگردد به ایران. زمانی که او می‌گوید برگردم ایران، باز آقای حجاریان توصیه می‌کند که در دایره فعالیت‌های تحقیقاتی قرار بگیرد، نیاید در دایره عملیات. ولی او به قدری آدم قابل و لایقی هست، آدمی است که اینقدر کارش را خوب بلد است، و چنان جلوه می‌کند در وزارت اطلاعات، که آقای ری‌شهری، بسیار به او علاقه‌مند می‌شود و معاون و قائم‌مقام ری‌شهری، یعنی فلاحیان، به طور کلی مجذوب شخصیت او می‌شود. و این جذب شخصیت او شدن، تا حدی است که وقتی آقای فلاحیان وزیر اطلاعات می‌شود، سعید را می‌آورد مدیر کل و بعد معاون خودش می‌کند، با اقای خامنه‌ای آشنایش می‌کند، و ارتباط سعید با آقای خامنه‌ای به جایی می‌رسد که وقتی همسر آقای خامنه‌ای و دخترشان، فرزندانشان، قصد سفر دارند مثلا به سوریه، یا به مکه، یا موردی هست که به عراق می‌روند بعد از پایان جنگ، یا موردی هست که خانم خامنه‌ای احتیاج به عمل دارد و باید به خارج بیاید، در تمام این سفرها، آقای سعید امامی و همسرش همراه‌شان بودند. یعنی تا این حد نزدیک بوده‌اند. آقای خامنه‌ای به او سعیدجان می‌گفته، و در مهمانی‌های خانوادگی‌شان حضور داشته. کاملا به او اعتماد داشته‌اند و از نظر اطلاعاتی و امنیتی، فوق‌العاده بوده است. نفوذی که او در سازمان مجاهدین خلق می‌کند، به گونه‌ای است که حتی خودش در صحبتها‌یش که اعلام می‌کند، کاملا جدی است که در یک سفری، وقتی به فرانسه می‌رود، و با مسئولان اطلاعاتی آنها صحبت می‌کرده، به آنها می‌گوید که سازمان مجاهدین، در اینجا، اینجا، و اینجا، خانه‌های تیمی دارند. او می‌گوید شما اشتباه می‌کنید، و بیایید فردا نظارت کنید و ببینید. فردا، او برمی‌گردد و به آنها می‌گوید که شما دیشب از ساعت فلان تا فلان، این خانه‌های تیمی را برچیدید و رفتند. بعد آن مسئول، که یک خانمی هم بوده مسئول اطلاعاتی فرانسه، برمی‌گردد وبه او می‌گوید شما تا چه حد این ‌قدر مطمئن صحبت می‌کنید؟ می‌گوید آن قالیچه‌ای را هم که مجاهدین به شما دادند، خود من در تهران خریدم و دادم آوردند. یعنی تا این حد این موفقیت داشته. بسیاری از مسئولان مجاهدین را از بین می‌برد، یعنی می‌دهد از بین می‌برند، بعضی‌ها را به دام می‌اندازد، در درون تشکیلاتشان در عراق آدمهایی را گذاشته بوده، در ستاد مجاهدین آدم داشته، در بیرون همین طور، و همین طور گروه‌های دیگر اپوزیسیون. و بعد توفیقش در قتل دکتر عبدالرحمان برومند و شماری دیگر از مسئولان اپوزیسیون در خارج، این هم به مقام و جایگاهش برجستگی بیشتری می‌دهد. بنابراین، خیلی عزیز بوده سعید امامی. و مشکلی که برای سعید امامی به وجود می‌آید، زمانی است که او و اکبر خوشپوش و آدمهایی که برایش کار می‌کردند، چند خمپاره‌انداز را می‌فرستند به بلژیک، که از آنجا بتوانند مقر مجاهدین را در آلمان و فرانسه بزنند از راه دور؛ که این البته آنجا کشف می‌شود. و بعد از کشف این ماجرا، چون آقای رفسنجانی هم درست زمانی بوده که داشته با اروپایی‌ها معامله می‌کرده و با هم توافقاتی می‌کردند، بسیار آقای رفسنجانی ناراحت می‌شود. فلاحیان را می‌خواهد و سر این ماجرا داد و بیداد می‌کند. به ظاهر، آقای فلاحیان او را از مقام معاونت می‌گذارد کنار، و او می‌شود مشاور عالی وزیر اطلاعات. ولی عملا تمام حوزه معاونت عملیات، زیر نظرش بوده و حوزه سیاسی. بنابراین، سرجایش می‌ماند و زمانی هم که فلاحیان می‌رود کنار، و آقای درّی نجف‌آبادی در زمان آقای خاتمی وزیر اطلاعات می‌شود، یکی از اولین توصیه‌هایی که آقای حجاریان به عنوان مشاور آقای خاتمی، و همین طور آقای خسرو تهرانی، و آقای دکتر علی ربیعی، جزو توصیه‌هایی که این تیم سه نفره مشاوران امنیتی آقای خاتمی به او می‌کنند، این است که وزارت اطلاعات، نیاز به یک تصفیه کامل دارد، که در درجه اول، باید سعید امامی و تیمش کنار زده شوند؛ چون آنها آشنا بودند با کارهایی که این آقا انجام می‌داده. و به وزیر اطلاعات فشار می‌آورند، و او برمی‌گردد و می‌گوید که آقا یسعید امامی، اصلا مشاور است و کار اجرایی ندارد، بنابراین کاری نمی‌تواند بکند. ولی خوب، این مشاور برکنار شده، اشراف داشته و سلطه داشته بر مجموعه‌ای از عوامل وزارت اطلاعات، که در مقامات بالا بودند، مثل مصطفی پورمحمدی، که مدیرکل امنیت داخلی بوده است.

سعید امامی، خرداد ماه سال 1378، دو ماه پیش از انتشار اطلاعیه سازمان قضایی نیروهای مسلح، چنانچه مسئولین جمهوری اسلامی عنوان کردند، در زندان دست به خودکشی می‌زند.

تاریملی

«چرا «ما» در ایرانگلوبال شکست خورده است؟»

کیخسرو آرش گرگین نویسنده و مترجم هفت دلیل در این که چرا زبان ترکی نمی تواند در ایرانزمین رسمی شود شمار متکلمان به این زبان، به عبارتی دیگر، چیزی حدود 5 ملیون، یعنی آذربایجانی تباران ساکن آذربایجان شرقی، به اندازه ای نیست که گنجایش رسمی شدن در سطح کشور را داشته باشد. یکی از پر کاربرد ترین استدلال های کوشندگان این پهنه، اشاره به اختلالی ادعایی در رشد ذهنی و فکری کودکانی می باشد که به زبان مادری خود تحصیل نمی کنند. سوای اینکه این زبان، بنا بر گواه مردمان آگاهی چون آخوندزاده و ایرانشهر و کسروی، زبان متجاوزان مادری می باشد

کیخسرو آرش گرگین

نویسنده و مترجم

هفت دلیل در این که چرا زبان ترکی نمی تواند در ایرانزمین رسمی شود

شمار متکلمان به این زبان، به عبارتی دیگر، چیزی حدود 5 ملیون، یعنی آذربایجانی تباران ساکن آذربایجان شرقی، به اندازه ای نیست که گنجایش رسمی شدن در سطح کشور را داشته باشد.

یکی از پر کاربرد ترین استدلال های کوشندگان این پهنه، اشاره به اختلالی ادعایی در رشد ذهنی و فکری کودکانی می باشد که به زبان مادری خود تحصیل نمی کنند. سوای اینکه این زبان، بنا بر گواه مردمان آگاهی چون آخوندزاده و ایرانشهر و کسروی، زبان متجاوزان مادری می باشد

***

nəməm kauuaēm xvarənō

nəmō airiiene vaējahi

nəmō saoke mazdaδāite

nəmō ape dāitiiaiiā

nəmō arəduiiā āpō anāhitaiiā

 nəməm vīspaiiā aṣ̌aonō stōiš

درود و نماز بر «فرّ کـَویانی»

درود و نماز بر «آریـــا ویــچ»

درود و نماز بر فرشته ی پیشرفت، «سئوک» ِ مزدا آفریده

درود و نماز بر «آب دائیتی»

درود و نماز بر «آب اردوی اناهیتا»

درود و نماز بر همه ی «هستومندان اشایی» (هرمزد یشت، 21)

*

زبان ترکی به دلایل زیادی قابلیت رسمی شدن در سرزمین زرتشت و کوروش را ندارد.

1. این زبان، زبانی آریایی نیست؛ به عبارت دیگر رسمیت بخشیدن به این زبان، رسمیت بخشیدن به یک ایران زدایی فرهنگی ست. روشن است که از این روزن، فقط و فقط زبان های آریایی چون گیلانی و یا بلوچی و یا سورانی و یا کرمانچی و البته دیگر زبان های ایرانی می توانند کاندید احتمالی رسمی شدن باشند؛

با توجه به پیامدهای رسمیت بخشیدن به یک دین غیر ایرانی، یعنی اسلام، با وجود 1400 سال پیشینه و به هر روی، بخشی از فرهنگ همگانی شدن، و روانپریشی هایی که از گذر این پیوند ناانداموارانه برای روح ملی پدید آمده است، مسلما هر اقدام دیگری در این جهت به مثابه ی تیر خلاص به دوام فرهنگ و تمدن آریایی به شمار می رود. روح زخم خورده ی ملی توان و نیاز تحمل شکاف مضاعفی را ندارد. با پایان یافتن دوران شکوه و خوداستواری و خود در خود بودگی، یعنی فروپاشی شاهنشاهی ساسانی، دین، دولت، و زبان ایرانزمین نابود شد. از این سه سازه ی مهین تمدن ایرانشهری، تنها سومین آنها، یعنی زبان بود که رفته رفته، با کمری هر چند خمیده، سربرآورد و نقش ستون تمدن را به تنهایی و تا به امروز عهده دار شد. تنها و تنها در زبان فارسی ست که ایران، در کلیت اش، هر چند با کژی ها و گوژی های بی شمار، اما به گونه ای که بتوان هنوز گوهر کهن اش را بازشناخت، ادامه یافته است. حافظ با همین زبان است که دلیل پیوسته عزیز داشته شدن اش در دیر مغان را چنین بیان می کند: آتشی که نمیرد همیشه، در دل ماست!

راست این است که این زبان نه رقیب می پذیرد، و نه اصولا رقیب پذیر است. بی شک، تا زمانی که خدای چیره بر آسمان ایرانزمین هنوز دانایی بزرگ نام ندارد و فرزندان کوروش و داریوش و جمشید و تهمورس، به جای دست به سوی آسمان برافراشتن، پشت به آسمان می گشایند و سرها بر خاک می سایند، تا هنگامی که آتش آتشکده ها به زور سر نیزه ها خاموش است، سقف ایرانزمین را تنها و تنها پارسی ست که سر پا نگه می دارد.

اسلام، هرگز ریشه ها و خودآگاهی عربی خود را فراموش نکرد و تبدیل به دینی ایرانی، به گونه ای که بتوان آن را غیر عربی خواند، نگشت؛ ترکی به طور غیر قابل مقایسه ای امکانات بسیار کمتری برای ایرانی شدن داشته و دارد. زبان چنگیز و هولاکو در خاک آریا، در زمان چنگیز و هولاکو نیز ریشه نگرفت، خود پیداست که برای کونه کردن چنان زبانی در چنین خاکی، حتا باری دیگر چنگیز شدن نیز، که کسان سرود اش را سر دادن آغاز کرده اند، بسنده نخواهد بود.

2. زبان ترکی زبانی محلی، و بطور دقیقتر، زبان فقط یک استان است؛ مهاجران آذربایجانی در دیگر نقاط ایرانزمین، بیشینه شان بسیار جدید هستند و سوای این، اکثر قریب به اتفاق شان بعد از یک یا دو نسل جذب بافت فرهنگی میزبان می شوند. رشد شهرنشینی شتاب این مجذوب شدن و آمیزش را خواهد افزود. بنابراین، ترکی هرگز پا را فراتر از مرزهای آذربایجان شرقی نمی تواند گذارد و در آنجا نیز، با گذشت زمان و رشد آمیزش، هر روز پس تر خواهد نشست.

3. شمار متکلمان به این زبان، به عبارتی دیگر، چیزی حدود 5 ملیون، یعنی آذربایجانی تباران ساکن آذربایجان شرقی، به اندازه ای نیست که گنجایش رسمی شدن در سطح کشور را داشته باشد. این طبیعتا بدین معنی ست که گسترش یک خرده فرهنگ التزام گسترش خرده فرهنگ های مشابه با خود را به همراه دارد و این، خود، با توجه به شمار خرده فرهنگ های موجود در سراسر ایرانزمین، به معنی تجزیه ی فرهنگی ایرانزمین به شمار می رود. رسمیت بخشیدن به یک خرده فرهنگ زنجیره ای از رسمیت بخشیدن های مشابه را به همراه خود خواهد داشت که فرهنگ ملی را از توانایی هویت بخشی اش تهی کرده، عملا ساکنین ایرانزمین را به پاره هایی غیر مرتبط تبدیل می کند. به زبان تمثیل، فرش فرهنگی ایرانزمین پاره خواهد شد و آنچه که رسمی می شود، تکه های جدا شده ی آن فرش هستند که هیچ یک به تنهایی قابلیت جایگزینی کلیت فرش را نخواهند داشت.

4. زبان ترکی زبان متجاوزان به ایرانزمین است؛ غلبه ی ترکان و سپس مغولان بر ایرانزمین درست مصادف است با پایان دادن سلطه ی اعراب توسط نیروهای مقاومت ایرانشهری که از همان روز نخست زمین خوردن مدائن آغاز گشت؛ به عبارت دیگر، درست در هنگامی که ایرانزمین، به عنوان فرهنگ و تمدنی مغلوب شده در حوزه ی سیاسی و نظامی، و همزمان مقلوب شده در حوزه ی دینی و تا حد زیادی زبانی، می رفت تا استعمار عرب را به زمین زند و بیرون اش راند، بردگان ترک تبار ارتش اشغالی عرب با یک کودتا، و بر عهده گرفتن نقش صیف الاسلام، خود را جایگیزین اشغال گران عرب کردند و به این ترتیب، یک بار دیگر رویای آزادی ایرانشهر را به کابوسی نوین و هزار ساله مبدل نمودند.

در این میان اگر زبان عربی، علی رغم زبان دین نو بودن، به عبارت دیگر، علی رغم مقدس بودن اش نیز نتوانست هرگز زبان دل ها و رسمی فرهنگ ایرانزمین گردد، مسلما ترکی نیز شایستگی تبدیل شدن به دومین زبان رسمی فرهنگ ایرانزمین را ندارد. به دیگر سخن، اگر هرگز زبانی بخواهد به عنوان زبان دوم فرهنگ ایرانزمین رسمیت یابد، به دلایل چندی این زبان فقط و فقط عربی می تواند بود، که البته به دلایل بسیار بیشتری، چنین امری مطلقا منتفی ست.

5. زبان ترکی از هنگام تحرک جنبش های کمونیستی و توسعه ی تجزیه طلبی، به عنوان حربه ای در دست نیروهای بیگانه و خودفروختگان داخلی بوده است برای فروپاشی ایرانزمین. این زبان هرگز یک زبان فرهنگی در حوزه ی تمدن آریایی شمرده نشده است. نه ادبیاتی دارد که از راه دور نیز سنجش پذیر با ادب ملی باشد، نه فلسفه ای که حتا بخواهد حاشیه نویسی ای بر بیرونی و ناصر خسرو و پورسینا شمرده شود. و مهم تر از همه، حافظه ی ملی غیر از خون ریزی ایلغار و ایجاد تاخیر اجباری در روند خودبازیابی ملی، چیز دیگری را با مفهوم ترک مرتبط نمی کند.

شمار نه چندان اندکی از بزرگ ترین ناسیونالیست های ایرانزمین، از آخوندزاده تا ایرانشهر، و از افشار تا کسروی، و تاکید آنان بر جداناپذیر بودن زبان پارسی از تمدن ایرانزمین، و همزمان، رقابت گاه تا پای مرگ تمدن صرفا نظامی ترکی با تمدن ایرانشهری، گواهی ست بر این امر که زبان ترکی در هیات رسمی شده اش چیزی جز اسب تروای بیگانگانی همیشه مترصد نیست. و درست از این روست که استدلال های این جنبش در اصل تجزیه طلبانه، و در نما هویت طلبانه، که البته همین پسوند خود گواهی ست بر بی هویتی نمایندگان اش، در کل عوام فریبانه و آشوب گرانه بوده و می باشند.

یکی از پر کاربرد ترین استدلال های کوشندگان این پهنه، اشاره به اختلالی ادعایی در رشد ذهنی و فکری کودکانی می باشد که به زبان مادری خود تحصیل نمی کنند. سوای اینکه این زبان، بنا بر گواه مردمان آگاهی چون آخوندزاده و ایرانشهر و کسروی، زبان متجاوزان مادری می باشد ( تا جایی که شاهان عثمانی، که بیشترین دلیل را برای ترکی گویی داشتند، خود به فارسی شعر می سرودند)، دلایل بسنده ای برای بی اعتبار بودن این بهانه ی مرثیه خویانه موجود است.

نخست، شمار نه چندان اندک ترک زبانانی ست که در ایرانزمین به بالاترین مقام های فرهنگی و دولتی رسیده، و هیچ نشانی که عدم تحصیل به ترکی سبب واپس ماندن آن ها شده باشد، در دست نیست. از ملکه ی پیشین تا رهبر کنونی، از امیران گوناگون ارتش، تا نامدارانی در پهنه ی اقتصاد و فرهنگ و ادب، همگی خود گواهی هستند که ترک زبان بودن و به فارسی فرهنگ آموختن لزوما باعث عقب افتادگی نمی شود!

همزمان، خیل بزرگ ایرانیان زینده در آمریکا و اروپا، و عدم تحصیل نسل دوم و سوم همین ایرانیان به زبانی غیر از زبان مادری، و از سوی دیگر، درخشش همین ها در همه ی زمینه های دانشی و فرهنگی و اقتصادی، نشان داده است که تحصیل به زبانی جز زبان مادری، نه تنها کوچکترین تاثیری در رشد منفی افراد مربوطه نداشته، بلکه بر عکس، باعث تحرک و جنبش بیشتر فکری و ذهنی نیز بوده است و به عبارتی دیگر، افراد زینده در چنین شرایطی، موفق تر از گروه های اجتماعی ای می توانند باشند که از چنین شرایطی برخوردار نیستند. در بیرون از ایران، همه ی ایرانیان، فارغ از اینکه چه زبان مادری ای داشته اند، فارسی، لری، سورانی، زازایی، بلوچی و یا گیلکی، نشان داده اند به یک اندازه توانسته اند موفق باشند.

در ایران اما، در مقایسه میان گروه های گوناگونی که در چنین شرایطی می زیند، تنها آن دسته مردمانی از واپسماندگی نسبی در رنجند، که نه از زبانی متفاوت، بلکه از عاملی دیگر، یعنی دین متفاوت در رنج اند. لُر ها و گیلانی ها و مازندرانی ها و ترک زبانان، که همگی در کنار شمار بسیاری از دیگر خرده فرهنگ ها به زبانی جز زبان مادری شان تحصیل می کنند، همه ی پله های ترقی را بدون هیچ مشکلی پشت سر می گذارند؛ در مقایسه با اینان، بلوچ ها و یا آن بخش از کردها که شیعی مذهب نیستند، بطور مشهودی در محرومیت به سر می برند. اولی ها بسیار بیشتر از دومی ها. به این ترتیب، با برطرف شدن عامل بازدارنده ی دین، این دو گروه آریایی و از هر روزن واجد همه ی شرایط دسترسی داشتن به همه ی امکانات تمدنی موجود، در جایگاهی برابر با دیگر خرده فرهنگ های فرهنگ ملی قرار گرفته، از رشدی متوازن و شایسته برخوردار خواهند شد. بنابراین، عامل زبان، باعث واپسماندگی نیست، بلکه عامل دین، و موانع قانونی وابسته به آن.

6. زبان ترکی و حق شهروندی:

یکی از اموری که از سوی نیروهای گوناگون ناسیونالیست بدان تاکید می شود، مسئله ی حق شهروندی است. پیشنهاد این نیروها که تاکید بسیاری نیز بر لیبرالیسم دارند، به مدعیان هویت طلبی این است که همه چیز را به حق شهروندی در ایرانی آزاد واگذارند. به همان اندازه که این پیشنهاد نیک خواهانه می باشد، به همان اندازه پیشنهادی ست غیر واقع بینانه و عملا تحقق ناپذیر. نخست اینکه حق شهروندی، رفت و بستی با رسمی شدن یک زبان ندارد. هیچ دولتی، بر پایه ی هیچ پیمان نامه و یا بیانه ی حقوقی ای، موظف به رسمی کردن همه ی زبان های موجود در حوزه ی اقتدار خود نیست. به عبارت دیگر، شهروند نمی تواند از دولت بخواهد که زبان مورد استفاده ی او را تبدیل به زبان رسمی کند. آنچه که او می تواند درخواست کند، اجازه ی حضور آن زبان، در حوزه ی خصوصی است، تا جایی که مخل بقای ملک و منافع اکثریت نباشد. این امر، در مورد دین نیز صادق است. هیچ شهروندی نمی تواند از دولت متوقع باشد که باور قلبی او را تبدیل به دین رسمی کند. او اما می تواند از دولت بخواهد که او را در اجرای مناسک دینی اش، تا جایی که مخل قانون و منافع اکثریت نباشد، آزاد بگذارد. بر این اساس، رسمی شدن زبان ترکی، و یا هر زبان دیگری، حتا زبان های آریایی چون لری و لارستانی و یا بلوچی و گیلکی، هیچ گونه توجیهی از منظر حقوق شهروندی ندارند.

آنچه که می تواند مورد درخواست قرار گیرد، استعمال هر زبان و یا هر دین در حوزه ی خصوصی ست. هر آینه در این میان دولت محق است که جهت ارتباط بی مانع شهروندان زیر سیطره ی حقوقی خود، زبانی را به عنوان زبان همگانی تعیین، و آموختن اش را اجباری کند. این تعیین می تواند به طرق گوناگون انجام گیرد: 1. بطور طبیعی و تاریخی؛ 2. بطور قراردادی.

زبان فارسی به عنوان زبان ملی ایرانزمین، و این بسی فراتر از زبان ارتباطی ست، بطور طبیعی زبان ارتباط تمدن ایرانشهری نیز بوده است. از سنگ نبشته های بیستون تا به امروز، استمرار این زبان جایگاهی در سراسر تاریخ بشریت استثنائی به او داده است. از روزن قراردادی نیز، اگر دولت منتخب مردم، بر اساس رای نمایندگان منتخب مردم، مورد درخواست قرار گیرد که زبانی را به عنوان زبان ارتباطی اتباع اش مورد همه پرسی قرار دهد، دولت موظف است که به این درخواست تن در دهد.

از سوی دیگر، هیچ گونه چشم اندازی که حاصل چنین همه پرسی احتمالی ای، یعنی در صورتی که نمایندگان اکثریت مردم ایرانی اصولا هرگز چنین درخواستی را از دولت به جا آورند، زبانی جز زبان فارسی باشد موجود نیست.

به این ترتیب، زبان ترکی، هرگز بختی برای مطرح شدن در سطح ملی را نیز ندارد؛ به عبارت دیگر، نمایندگان منتخب اکثریت مردم ایرانزمین، و آنگونه که تاریخ آذربایجان در یک و نیم صده ی پیش نشان داده است، حتا نمایندگان همین استان نیز، اصولا دلیلی برای مطرح کردن چنین درخواستی نداشته و ندارند و نخواهند داشت. از این روزن، رسمی شدن ترکی از هر روزن، غیر ممکن است. در عمل، به جز اقلیتی با انگیزه های کاملا سیاسی، اکثریت گویش وران ترکی نیز پیوسته به ژرف تر ساختن پیوندهای خود با زبان ملی، که امنیت تمدنی و اقتصادی را یکجا تامین می کند، علاقه ی بیشتری نشان می دهند. هیچ ایرانی ای، به جز همان کمینه ی آراسته به تنفرهای سفارشی، نه تنها با یادگیری زبان حافظ و مولوی احساس بازندگی در اش پدیدار نمی شود، بلکه اغلب به نظر می رسد که فراموش کردن و کنار نهادن آگاهانه ی زبان ایلغاران، و نیاموختن این زبان به فرزندان، احساس رهایی و آزادی ای لذت بخش را نیز موجب می شوند. و این چنین است که هر روز بر شمار این جویندگان رهایی و آزادی، این جویندگان یکپارچگی و امنیت روحی درونی، نه تنها در تهران و خراسان و فارس، بلکه حتا در حواشی خود میدان ساعت نیز، افزوده می شود.

و این درست امری ست که نوادگان معنوی پیشه وری به خوبی از آن مطلع اند. آنان تنها بخت خود را در اعمال زور، و ایجاد مانع در راه دمکراسی و آزادی ایرانزمین از بند جباران دینی می بینند.

 آشفته کردن فضای عمومی، ایجاد تنش در گفتمان سکولاریسم جویانه، تهدید به قتل عام دگر اندیشان و تجزیه کردن جغرافیایی و فرهنگی ایرانزمین، به عبارت دیگر، تنها با بر هم خوردن همه چیز، به ویژه مرزهای جغرافیایی ست که زبان چنگیز و تیمور و تحقیر کنندگان فردوسی و تعقیب کنندگان مولانا، می تواند بخت حضور بیابد. همانگونه که اران به زور از ایرانزمین جدا شد، اینان نیز امیدوارند تا با تجزیه ی جغرافیایی ایرانزمین، رویای های تورانیستی خود و آموزگاران مستقر در آنکارای شان را متحقق سازند. بر این پایه هر گونه گفتگو با این گروه ها عملا بی معنی ست. بهشت موعود آنان تنها و تنها بر جنازه ی ایرانزمین است که می تواند برافراشته شود.

7. بیداری فرهنگی و ملی:

امروز پیوسته بر شمار ایرانیانی که به یکپارچگی تمدنی و ملی خود علاقه ی بیشتری نشان می دهند افزوده می شود. این بدین معنی ست، که در برابر شمار اندکی از فاشیست های ایلی که به عنوان پیاده نظام چریک های اسبق و نژاد پرستان امروز به شمار می روند (کلیه ی کادر فکری فاشیست های ایلی از گروه های چپ برخاسته اند)، شمار به مراتب بیشتر و سنجش ناپذیری به ایرانگرایی و نگهبانی از میراث فکری و مادی تمدن ایرانشهر است که رو آورده و می آورند. شمار فروهرهایی که به گردن ها آویخته می شود، هزاران هزار بار از انگشتانی که اینجا و آنجا، در سینه کش کوه ها و در جوار غارهای کهن به نشانه ی گرگ به هم چسبیده می شوند، افزون تر است.

در ذیل یک چنین بیداری ملی ای، که دیری ست بر آن نام نوزایی ای نوین را نهاده اند، خدای ایرانزمین و سرودهای مهر و خرد پرستانه ی اشو زرتشت، در کنار روح جهان جویانه و انسان منشانه ی کوروش و داریوش، فضایی را پدید آورده اند که هیچ چیز توان ایستادگی در برابر آن را ندارد. تسونامی ایرانشهری همه چیز را که بویی از ایرانشهر نداشته باشد، در همی می پیچد.

مسلم است که ستایندگان چنگیز و تیمور و هولاکو و آواز دهندگان سرود مرگ بر ایران و مرگ بر کوروش، آن اندک مردمانی که تمامیت ارضی ایران زمین را به تمامیت مرضی تعبیر می کنند و در برابر ملت یکپارچه و واحد ایرانزمین، به هزینه ی چینی ها و وولفویتزها بقالی ملل مجازی تاسیس می کنند، در یک پیرامون آزاد شده از چنگال رژیم انقلابی، جایی برای عرض اندام ندارند. آنان، تا هنوز روح ملی آزاد نشده است باید ضربه را فرود آورند و درست از این روست که همه چیز این جنبش، فقط و فقط جنبه ی امنیتی برای فرهنگ ملی می تواند داشته باشد. آنان وظیفه ی خود می شمارند سدی باشند در برابر خیزش مردم (چه سدی استوار تر از هراس فروپاشی؟)، تا از این طریق فضای امنی پدید آورند، برای دولت انقلابی، تا با سپری شدن هر روز، بر ژرفنای زوال و پریشانی ملی بیفزاید. امید آنان این است که در پایان این فرایند خون روش مدام، ایران خود به خود بپاشد و آنان، سهم خود را از این شیر ِ به زور گربه شده، به دندان گیرند. آیا موفق خواهند شد؟ پاسخ آنانی که تاریخ ایرانزمین و روحیه ی مردمان اش را می شناسند، جای چندانی برای امیدواری کسان نمی گذارد. سال ها پیش، مردی که مردم اش را از تاج فرونهشته بر سر اش بیشتر دوست می داشت، گفته بود: این ملت اصولا مردنی نیست!

کیخسرو آرش گرگین

پائیز دو هزار و پانصد و شصت و هفت شاهنشاهی

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید