خوشحالم که آقای سام قندچی، به تورش (قهرکردگی) خود پایان داد و ویرایش دیگر از مقاله اش را دوباره در سایت قرار داد. هرچند به درخواست من پاسخی نداده اند که خواهش کردم از ایشان و نیز آقای ستوده که نسبت به طرحی که در دومین پیام سرگشاده ام به کنگرة ملیت های ایران فدرال ارائه داده ام، موضع گیری کنند، نه ایشان و نه آقای ستوده کلمه ای در این باره ننوشته اند.
چرا؟
قطعا نه ایشان و نه آقای ستوده هماند آقائی نمی اندیشند که به نام عقل سلیم کامنتی پای آخرین مقالة من (در پاسخ به آقای ستوده) گذاشته است؛ اگر آن آقا نام مستعار عقل سلیم بر خود نمی نهادند، جوابی هم شاید از من نمی گرفتند. ایشان نوشته اند:
«دوستان جواب ابلهان خاموشیست. خوب است که هیچ کس دیگر پاسخ ترهات این یارو را نمیدهد. بگذارید برای خودش صفحه سیاه کند. این یارو دنبال جلب توجه هست تا خودش را جوری اثبات کند. با کمال تعجب دید که هیچ کس پیغامی در رابطه با مقالهء دیگرش ننوشت.»
نخست خدمت ایشان عرض کنم که قدمای ما «عقل سلیم» را در تقابل با «عقل کسبی یا جزوی» استفاده می کردند؛ اگر خرد جزوی یا کسبی را همان خرد حسی اسپینوزائی بدانیم (که چنین نیز هست چرا که اسپینوزا غریزه را سنگ بنای نخستین خرد می داند و عقل کسبی که مشترک انسان و حیوان است، شامل حواس است و ناظر بر بقا) و باری، بر این مبنا، پس «عقل سلیم» همان گونه از خرد است که اسپینوزا آن را «خرد منطقی» می نامد؛ خرد منطقی را باروخ اسپینوزای بزرگ حاصل ایجاد توزان و تعادل میان غرائز می داند؛ شاه کار اسپینوزا در بررسی فلسفی انسان این است که به جای نصایح اخلاقی شبه توراتی و مسیحی، انسان را نخست با همة غرائزش در نظر می گیرد. او مطلقا نصیحت نمی کند که آدمیان غرایزشان را سرکوب یا احکام غریزیشان را نفی کنند، بلکه، پیشنهاد می دهد میان آنها تعادل ایجاد کنند:
میل به جنس مخالف (غریزة جنسی) اگر ترکتاز شود؛ اگر اختیار دیگر غرائز را نیز داشته باشد، از آدمی یک دیو جنسی می سازدکه ممکن است کار او را به تجاوز به جنس مخالف یا حتی به کودکان (پدوفیلی) بکشاند. اما، اگر آدمی بتواند غریزة جنسی خود را با غریزة مهرخواهی (هرانسانی از نخستین روز تولد، نوازش و مهربانی نسبت به خویش را می فهمد و دوست دارد. این آغاز مهرورزی او به دیگران هم هست) وغریزة بازی گری (که دوستی و رفاقت از آن ناشی می شود) در پیوند قرار دهد و میان این غرائز تعادل ایجا کند، به عشق والای جنسی می رسد که دردانه ای ست در جان آدمی؛ و بخش بزرگی از هنر و ادبیات متعالی بشریت بر آمده از این چشمة مهر جنسی ست.
چنین انسانی هیچگاه میل به مالکیت شریک جنسی خود نخواهد داشت؛ همسر خود را شریک هستی خود خواهد شناخت و نه بردة جنسی خود. از جمله، اگر همسر جوان او یک نوازندة برجسته است، تا او را از معاشرت با نوازندگان مرد بازدارد و از شرکت در کنسرت ها، دو بار هارپ گرانبهای او را نمی شکند؛ وقتی آن جوانه زن به جان آمده، طلاق بگیرد، او را ننگسار نمی کند؛ برای شکنجه دادن وکشتن او کودکشان را از او نمی دزدد و به پناه قوانین ضد بشری جمهوری اسلامی نمی کشاند؛ نمونه ای حتی سراغ دارم در سوئد، که نره دیو به روی زن زیبای خود، هنگامی که آن زن به جان آمده از کتک های او ـ تا حد شکستگی استخوان زده بودش ـ از او جدا شد، اسید پاشید؛ با برنامه ریزی قبلی، و بلافاصله به پناه جمهوری اسلامی پرواز کرد.
باری، آقای عقل سلیم!
آدمی زاده ای که به خرد منطقی رسیده باشد، نژادگرا نخواهد شد؛ راسیسم از خویشتن پرستی برمی آید. دوست داشتن گروه خودی (هم شهری ها، هم میهنان و...) از دوست داشتن و احترام به خود و تمایل به مهرورزی ناشی می شود؛ چنین گرایشی اگر در دل دوست داشتن نوع انسان (اومانیسم) جا داشته باشد، بخشی از شخصیت انسانی ست که به تعادل منطقی میان غرائز خود رسیده است؛ اما، اگر دوست داشتن گروه خودی توأم بشود با نفرت از دگرباشان (نفرت از عرب تبار و ترک تبار مثلا اگر می پنداریم آریاتباریم)، دیگر برآمده از تک پایه ای شدن غریزة دوست داشتن خود است و می تواند از آدمی دیوی بسازد همانند هیتلر و آیشمن و گوبلز.
آن کس که به تعادل میان غرائز چندگانة خود رسیده باشد، حرمت دوستی و دوست را به محض بروز یک اختلاف عقیدتی زیر پا نمی گذارد. اختلاف نظر سیاسی یا فلسفی خود را دستاویز ترور شخصیتی همکار و دوست پیشین خود نمی کند. و اگر بدل به چنین جرثومة تباهی ای شده باشد که شرحش رفت ـ چه در رابطه با همسرش و چه در ارتباط با دوستش ـ گریه خندآور خواهد بود دیگر اگر خود را «عقل سلیم» بنامد؛ این می شود همان که «بر عکس نهند نام زنگی کافور.»
این «عقل سلیم» که انگار همة توپخانة لجن پراکنی حزب توده را یکجا به ارث برده است، آقای گرگین نیست. کس دیگری ست؛ امیدوارم این اشارت کافی باشد برای آن که بداند تا چه حد ملاحظة آن نان و نمکی را داشته ام که باو خورده بودم و دست از توهین بردارد. آخر لمپن طراز نوین! اگر حرفی داری مثل آدم حرفت را بزن. با این ترهات نویسی جز رسواتر کردن خودت چه بهره ای می بری؟
و باری خوانندگان محترم سایت! پوزش مرا از این که ناچار شدم برای آخرین بار، در مورد ایشان بنویسم تا نشان دهم چه وجود مبارکی هستند بپذیرید. اگر کامنتی دیگر از این قبیل بگذارد پای مقالات من یا هر کسی، کامنتش را حذف خواهم کرد تا نه من و نه کس دیگری ناچار به پاسخ دهی نشود. خوانندگان سایت گناهی نکرده اند که با اعصاب ویران از پای کامپیوترشان برخیرند.
و
اتفاقاً، من بر این باورم که جواب ابلهان خاموشی نیست؛ بلاهت را، به ویژه اگر سلامت و سعادت جمعی را نشان گرفته باشد، باید افشا کرد؛ باید علیه اش جنگید. من یقین دارم که بخشی از آریاگرایان (چه شووینیست ها و چه راسیست ها) کار را به آنجا خواهند کشاند که آقای گرگین کشانید، خواهند رفت به سمت حمایت از جمهوری اسلامی برای برقرار نگاه داشتنش؛ این سرنوشت گرایش تک پایه ای و تک هویتی خواهی در میهنی ست که ملت سیاسی اش از بهرهای اتنیکی و فرهنگی مختلف تشکیل شده است: این گرایش، خود به خود، به سوی توتالیتاریسم جهت می یابد؛ ناگزیر است، هیچ راه دیگری برای نفی هویت های خودویژة ملیتهای اتنیکی و فرهنگی ایرانی وجود ندارد. تنها راه تداوم ستم ملی در ایران دهان بندزدن بر همگان است؛ حتی بر فارس ها. و تنها راه توسعة انسانی نیز (و از جمله توسعة جنسیتی که لازمة توسعة انسانی و در نهایت اجتماعی و اقتصادی ست.) دموکراتیسم است و دموکراتیسم نیز، در کشوری که ملت آن از بهرهای اتنیکی و فرهنگی مختلف تشکیل شده است، از رهائی آن مردم، شکوفائی درون زای فرهنگی شان، باسوادیشان به زبان مادری و سهیم شدنشان در قدرت سیاسی می گذرد.
و اما، جناب «عقل سلیم» شادمانی شما سخت مستعجل است؛ آنهائی که باید پاسخ پیام ها و مقاله های مرا در رابطه با مسئلة ملی بدهند، به زیباترین وجهی پاسخ دادند؛ در یک روم پالتالکی خصوصی که تنها رهبران و نمایندگان سازمانها، احزاب و تشکل های تشکیل دهندة کنگرة ملیت های ایران فدرال در آن می توانستند شرکت کنند و به قصد روشن کردن راه همکاری های بیشتر من با کنگره تشکیل شد، تک تک آنان با مهرآمیزترین زبان و کلامی مرا مورد تفقد قرار دادند، به راستی شرمنده ام کردند تا آن حد که در پاسخشان گفتم (به صدق) که امیدوارم شایستگی این همه محبت را داشته باشم. درخواست عضویت من در کنگره با مسرت و خوش آمد پذیرفته شد و به زودی همکاری رسمی من به عنوان یک سرباز فرهنگی، با کنگرة ملیت های ایران فدرال آغاز خواهد شد.
در عین حال، باید توجه داشت که این کنگره که از شمار بالائی حزب و سازمان سیاسی و فرهنگی تشکیل شده است، نمی تواند بلافاصله نسبت به یک پیشنهاد برنامه ای واکنش نشان دهد؛ باید تک تک اجزای کنگره در بارة هر پیشنهادی، در سازمانها و تشکل های خود بحث و تصمیم گیری کنند. تا بعد بتوانند توافق همگان را مبنای یک برنامة رسمی قرار دهند.
کنگرة ملیت های ایران فدرال مقتدرترین تشکل سیاسی همة تاریخ معاصر ایران است و بنابراین آقای قندچی!
متأسفانه شما گرفتار خطای بینشی بزرگی هستید.
شما می گوئید فدرالیسم آری!
حکومت قومی خیر!
نخست این که نمی دانم چرا دست از این واژة بی ریخت و موهن «قوم» بر نمی دارید؟ قوم معادل رسائی برای گروه اتنیکی یا اتنوس نیست. آخر شما که آکادمیکر هستید چگونه می توانید آذربایجانی ها و دیگر ترکهای چندین استان و بلوچهای چندین استان و کردهای چندین استان و لرهای چندین استان و گیلانی ها و مازندرانی هائی را که بالاترین رده های جنبش روشنگری معاصر ایران را از خود بیرون داده اند قوم بنامید؟ آخر این چه استدلال کودکانه ایست که اگر اینها قوم باشند هوس دولت سازی به سرشان نخواهد زد و اگر ملیت اتنیکی یا فرهنگی بنامیمشان به فکر دولت سازی می افتند؟! باور کنید جناب قندچی ممکن است این اصرار بر قوم نامیدن این مردمان تأثیر روانی معکوسی داشته باشد؛ یعنی این گرایش را دامن بزند که بسیار خوب! اگر فقط و الا و بلا، با دولت داشتن ما می توانیم ننگ عقب ماندگی و قوم و قبیله بودن را از خویش بزدائیم، برویم بیرون از ایران؛ جدا شویم؛ دولت خودی درست کنیم که دیگر قوم نباشیم؛ ارتقاء پیدا کنیم بشویم ملت.
می دانم که شما همة مقالات مرا به دقت دنبال می کنید؛ توضیح داده ام و بار دیگر توضیح می دهم که ملت سیاسی بزرگ ایران تشکیل شده است از ملیت هائی فرهنگی یا اتنیکی. و راه این که ملت سیاسی بزرگ ایران بتواند جلوی تداوم اقتدار سنتی را بگیرد [که در هر شکلی (چه غیردینی و اعلیحضرتی و چه دینی و ولایت فقیهی) به سرعت توتالیتاریزه خواهد شد و این توتالیتاریسم نیز به علت جاگیر شدن شیوة تولید کالائی به سرعت به سوی فاشیسم خواهد رفت] باید ملیت های اتنیکی و فرهنگی ایرانی در قدرت سیاسی سهیم بشوند؛ در عین حال، آنها تنها در صورتی که سازمانیابی دموکراتیک فدرالی داشته باشند، خواهند توانست زبان مادری و فرهنگ ویژة خود را شکوفا کنند و مدرن شوند و نیل به مدرنیته که ضرورت تداوم هستی ملی در جهان نوین است، تنها به این صورت بر ملت سیاسی ایران دست خواهد داد.
آقای قندچی!
تجربة این هشتاد ساله نشان داده است که به هیچ تمهید و ترتیبی نمی توان ملیت های فرهنگی و اتنیکی غیر فارس ایرانی را فارس کرد؛ در هیچ جای جهان چنین امری رخ نداده است: در فرانسه و آلمان لهجه ها و نیمه زبانهائی خویشاوند در برابر زبان ادبی فرانسوی و آلمانی عقب نشستند. چنین نبوده است که ترکی و عربی و کردی و گیلکی و بلوچی و لری و مازندرانی و ترکمنی در برابر زبانی رسمی همانند فارسی عقب بنشینند؛ این سیر در ایران، در تک تک این زبانها دارد روی می دهد؛ یعنی لهجه های مختلف فارسی در گویش در برابر لهجة تهرانی و در زبان کتابت در برابر زبان بوستان سعدی (و نه گلستان) یا عقب نشسته اند و یا عقب می نشینند؛ در کردی لهجة کتابت سورانی دارد بقیة نیمه زبانها و لهجه های کردی را عقب می نشاند و در ترکی احتمالا همة لهجه ها در برابر لهجة زیبای تبریزی عقب خواهند نشست. اما، تک تک این زبانها در برابر فارسی پس نخواهند نشست. مردمان ترک و کرد و لر و بلوچ و ترکمن و عرب و.... زبانشان را از لالائی مادرانشان یاد می گیرند و هنگامی که کودک شش سالة این دیگرزبانها را می برند سر کلاس اول فارسی می نشانند، بی این که جمله ای فارسی بتواند بفهمد یا حرف بزند (و در بسیاری مناطق روستائی به ویژه چنین است) نسبت به آن کودک جنایت صورت گرفته است. او از درس و مدرسه و مشق و سواد و هر گونه آموختن متنفر می شود. در این مورد من تجربة مستقیم دارم. در گیلان و در روستای خودم در کردستان. این از کودکان و در مورد بزرگ سالان نیز، در دوران خدمت سربازی ام در همدان تجربة همسانی دارم؛ در روستاهای ترک و کردنشین استان، ما برای بزرگسالان کلاس دایر می کردیم؛ الفبا را هم یاد می دادیم. اما، آن مردم فارسی بلد نبودند که باسواد شوند. به سرعت آموخته ها یادشان می رفت؛ چون چیزی به زبان خودشان در دسترشان نبود که بخوانند. حال آن که اگر به زبان خودشان باسواد شوند، خواهند توانست روزنامه و مجله ای هم به همان زبان داشته باشند که بخوانند و سوادی که فراگرفته اند فراموششان نشود. به تدریج هم می شود فارسی را یادشان داد و ازکلاس چهارم ابتدائی، آغاز کرد به تدریس فارسی به آنها.
و اما، در طرحی که من ارائه داده ام ، مبنای فدرالیسم همین استانهای موجود است، اما، مردم هر شهرستان و دهستانی این امکان را خواهند داشت که با هم فرهنگی های خود در هر جای ایران که بخواهند کار فرهنگی مشترک بکنند؛ یا طرح های عمرانی مشترک تهیه و اجرا کنند. جلوی چنین حرکتی را در یک ایران دموکرات گرفتن چگونه ممکن خواهد شد آقای قندچی، بدون این که اساس دموکراتیسم را نقض کنیم و یعنی در واقع جلوی میل و ارادة مردم بایستیم؟ این که مردم استان سمنان تمایل به این داشته باشند که با مردم استانهای دیگر کار و برنامة مشترک داشته باشند یا نه، مسئلة خود آنهاست. این که کردهای خراسان یا مازندران و گیلان هم بخواهند با استان کردستان کار و برنامة مشترک فرهنگی نیز داشته باشند یا نه، صرفا به تمایل و خواست خودشان ارتباط دارد. آنچه هست یک پارلمان ملی ناظر است بر همة آنچه بر کل ایران می گذرد و آنچه در هر گوشة ایران بگذرد، در چهارچوب قوانینی خواهد بود که این پارلمان ملی تصویب خواهد کرد؛ روشن است که حدود اختیارات پارلمان های استانی و مرز دخالت پارلمان ملی در استانها را نیز، قانون اساسی تعیین خواهد کرد و دادگاه قانون اساسی ناظر بر درستی رعایت مفاد قانون اساسی خواهد بود؛ که در طرح من، هر لحظه که لازم ببیند، می تواند فرماندهی تمام نیروهای مسلح نظامی و انتظامی را به عهده بگیرد.
و خوانده اید لابد که در این طرح، برای ده سال، در هر گوشه ای گرایش جدائی بر گرایش فدرال چیره شد، ادارة آن منطقه از دست پارلمانهای استانی خارج خواهد شد و در اختیار پارلمان ملی قرار خواهد گرفت. و البته بگویم این را که واقعا هیچ دلیلی برای این وجود نخواهد داشت که حتی یک بار دادگاه قانون اساسی ناگزیر از اعلام وضعیت فوق العاده در یک نقطة ایران باشد. مردم از دست جمهوری اسلامی به جان آمده اند و یک وجه این به جان آمدگی هم فرار از ایران است (چه فردی چه جمعی). پس وظیفة عاجل ما برای حتی نگاهداری از یکپارچگی ایران، خلع ید از جمهوری اسلامی ست.
در طرح خلاصه ای که در پیام سرگشادة دوم به این قلم پیشنهاد شده است، آن چهارچوب اساسی ای مد نظر بوده است که:
۱ ـ بیشترین زمینه را برای تعیین کنندگی رأی و ارادة مردم هر گوشه و کنار ایران، در سامان دادن به زندگی اجتماعیشان، فراهم کند.
۲ ـ بیشترین تضمین دموکراتیک (و نه قلدرمآبانه) را برای نگهداری از یکپارچگی دموکراتیک ملی ایجاد کند.
پرسش های من از شما و آقای ستوده و هر کسی که می اندیشد فدرالیسم آغاز تلاشی کشور یکپارچة ایران است در مورد این برنامة مشخص است.
گورباچف یک حرف زد که به رغم هر چه او کرد یا نکرد، انجام نداد یا نتوانست انجام دهد، یک سخن تاریخی ست:
«هرکسی باید به این بی اندیشد که آیا بخشی از مشکل است یا بخشی از راه حل.»
میهن ما در حال گذر از یک نقطة عطف تعیین کننده است: گذار از اقتدار سنتی و نیل به اقتدار دموکراتیک. تا کنون، تاریخ ما تاریخ انتشار قدرت از مرکز به پیرامون بوده است و نتیجه اش را دیده ایم: سرکوب و شکنجه و کشتار؛ و حاصلش را نیز درو کرده ایم: عقب ماندگی فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی میهنمان تا حد بحران تمدن. اگر در بر همین پاشنه بچرخد تا ده پانزده سال دیگر که صادرات نفت پایان گیرد به فروریزی کامل آن تمدن خواهیم رسید.
فدرالیسم یعنی تغییر ماخذ و جهت قدرت: مأخذ و مصدر قدرت باید مردم و مردم واقعی با فرهنگ ها و زبانها و هویت واقعی شان باشند و جهت انتشار قدرت باید از پیرامون به سوی مرکز باشد. کنگرة ملیت های ایران فدرال طلیعة این فصل نوین است. این کنگره در عین حال بالاترین تضمین را برای جلوگیری از اغتشاش و برخورد میان مردم ایران ایجاد خواهد کرد؛ هنگامی که نمایندگان سیاسی یا هویتی تک تک ملیت های اتنیکی و فرهنگی ایرانی به یک توافق قطعی برسند، هیچ دلیلی برای نگرانی از برخوردهای احتمالی وجود نخواهد داشت. فارس ها را باید متوجه این نقش خطیری که کنگرة ملیت های ایران فدرال دارد ساخت و آنها را باید به حمایت و حتی شرکت فعال از، و در، کنگره تشویق کرد. من شهادت می دهم که تمایل اصلی و قطعی در کنگرة ملیت های ایران فدرال، حفظ یکپارچگی ملت بزرگ سیاسی ایران و تمامیت ارضی ایران است (به دموکراتیک ترین شکل ممکن البته.)
محض اطلاع شما و دیگران این را تعریف می کنم، یکی از فعالین کرد یکی از سازمانهای سیاسی که در پاره ای روم های پالتالکی علیه فارس ها و ایران حرف هائی می زد؛ در یک گفتگوی تلفنی به شدت از خود و رویة پیشینش انتقاد کرد و به صراحت به من اعلام کرد به این نتیجه رسیده است که کردها می توانند در کنار حتی شووینیست های فارس زندگی کنند؛ اما، در کنار پان ترکیست ها نه.
در عین حال، معتقدم که همة ملیت های فرهنگی و اتنیکی ایران باید برای پیوند با هم ملیتی های خارج از ایرانشان راه داشته باشند. این راه از طریق طرح های مشترک فرهنگی متعین خواهد شد. با این همه این مهم تنها در چهارچوب ایران دست نخواهد داد و باید توافق بقیة کشورهائی را که این هم ملیتی های اتنیکی و فرهنگی در آنها قرار دارند جلب کرد. این امر آینده است و ایران می تواند و باید در این راه پیش قدم باشد.
جهان به سوی سازمانیابی های سیاسی نوینی پیش می رود؛ اتحادیه اروپا الگوی جهان آینده را به دست داده است. مانع ها را از سر راه برداریم و خود بدل به مانع نشویم.
بر این مبنا، من بسیار متأسفم آقای قندچی که شما خواهان اضمحلال کنگرة ملیتهای ایران فدرال هستید. امیدوارم به آنچه می نویسم بی اندیشید. من بر خلاف شما، تأمین یکپارچگی ملی و نیل به دموکراسی و آزادی و آبادی را در آیندة ایران، در گرو هر چه قدرتمندترشدن این کنگره می دانم و از صمیم دل آرزومند پویائی و شکوفائی هر چه بیشتر آنم.
بژی کردستان، درود بر همة ملیتهای ایرانی، پاینده ایران.
بعدالتحریر:
جناب قندچی!
چون من یک کامنت در پاسخ خشایار رخسانی گذاشته ام و باید کلی صبر کنم و بعد هم کار دارم؛ برای رفع هر سوءتفاهمی، در پاسخ کامنت توهین آمیز و عصبی شما اینها را با استفاده از امکان ویرایشی پائین مقاله توضیح می دهم.
۱ ـ قطعا عقل سلیم شما نیستید. چرا فکر کرده اید منظورم شما هستید؟ در عین حال من هیچگاه با شما با این لحن غیر سیاسی و توهین آمیز سخن نگفته ام که شما دارید می گوئید. در عین حال حق دارم بپرسم من کجا از کشور کردستان حرف زده ام؟ نه این که اگر حرف بزنم گناهی مرتکب شده ام. ولی کجا؟
۲ ـ این حق دموکراتیک شماست که بخواهید پاسخ بدهید یا ندهید. اما وقتی وارد بحث می شوید. ظرفیت داشته باشید آقای قندچی. به گمانم این بحث ها بالاتر از مدار تحمل شماست. بهتر است وارد بحث نشوید پس. من نیز نیازی به جلب توجه کردن، آن هم از طریق شما ندارم. دیده اید لابد که معمولا مقالات من در کنار گزارش های خبری جزو پرخواننده ترین مطالب سایت است.
۳ ـ متاسفم. من شما را عوضی گرفته بودم. هدف من هم از بحث اما، با شما یا با هر کس دیگر همین است که یا منطق طرف را دریابم یا بی منطقی اش را ثابت کنم. به سلامت آقا! اگر شما بتوانید کنگرة ملیت های ایران فدرال را منحل کنید؛ پس یعنی این کنگره کشک بوده است. بفرمائید.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید