راستش من این روزها خیلی به لحظهای فکر میکنم که نرگس محمدی را برای تفهیم اتهام دوباره به دادسرا بردند. لحظهای که پشت در شعبه دو بازپرسی روی نیمکتهای سرد نشسته و احتمالاً دستبندی هم بر دستانش دارد. ماموری هم احتمالاً کنارش نشسته و منتظر است تا کار بازپرس تمام شود و متهم را برای تفهیم اتهام به داخل اتاق ببرد.
نرگس دو شب گذشته را در سلول انفرادی بند ۲۰۹ گذرانده است، همان جائی که در طی ایام کوتاه آزادی تلاش کرد تا شکنجه بودنش را افشاء کند. شکنجهای که در موردش کتاب نوشت، مستند ساخت، ثبت شکایت کرد، کمپین ساخت و خلاصه علیهاش مبارزه کرد. حکم سی ماه زندانش هم به او ابلاغ شد. حکمی که بخشی از آن یادگار آن روز کذائیِ تبعید به زندان زنجان بود.
آن روز که «غلامرضا ضیائی» رئیس وقت زندان اوین، کتکش زده بود، به در و دیوار کوبیده بود و دست آخر برای تحقیر از او خواسته بود سیگارش را برایش روشن کند! همان ماجرائی که به شکایت نرگس بیتوجهی شده بود ولی از شکایت رئیس زندان برایش زندان بریده بودند! کمی بیشتر از یک سال از آزادیاش نگذشته و امروز دوباره خود را در زندان میبیند. در این سیزده ماه آزادیِ موقت، ممنوع الخروج بود و نتوانست علی و کیانا را از نزدیک ببیند و در آغوششان بگیرد. علی و کیانا که چند روز دیگر تولدشان است و با تقی قرار گذاشته بودند که در تولدشان حضور مجازی داشته باشد.
در یک چنین وضعی است که به انتظار جلسه بازپرسی نشسته است. قرار است اتهامهای جدیدی به او تفهیم شود. اتهامهایی که معلوم نیست قرار است تا کی و کجا او را در زندان نگاه دارد. بازپرس شعبه حاجیمرادی است. او را از زمانی که دادیار بود میشناسد؛ میداند که در برابر نهادهای امنیتی مرعوب است و جرات ایستادن ندارد. میداند آن ادب ظاهری که معمولاً از خود نشان میدهد، ربطی به نتیجه قضاوتش ندارد و کیفرخواستی را صادر خواهد کرد که امنیتیها میخواهند.
او خوب میداند که استدلالهایش در دفاع از عدالت و گفتنش علیه ظلم درین محکمه بیحاصل خواهد بود. او میداند چه حس استیصالی در انتظارش است! در یک چنین وضعیتی است که او را روی نیمکت پشت در شعبه دو بازپرسی، در طبقه دوم دادسرای اوین نشاندهاند. پایین راهپلهها، در سالن انتظار، مردمی نشستهاند که برای پیگیری کار پروندهشان آمدهاند.
چند متر آن طرفتر هم اتوبانی که صدای تردد ماشینهایش گاه تا داخل راهروی دادسرا میآید. به اطرافش که نگاه میکند، همهچیز سنگینتر بنظر میرسد؛ وزن چیزها، وزن احساسات، وزن لحظات. تحمل این حد از ظلم آسان نیست، اما چارهای هم نیست، باید از پسش بیاید.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید