رفتن به محتوای اصلی

ملک سلمان و تابلوی "منجی عالم "

ملک سلمان و تابلوی "منجی عالم "

 

امشب بعد سال ها دلم هوای شرابی تلخ کرده است ! پیکی شراب می ریزم و تصویر محو شده مونالیزا و منجی عالم را در برابرم می گذارم .شراب مرا نیک در یافته است.

خیره می شوم به تصویر زنی که داوینچی هرگز آن را نفروخت سال ها طول کشید تا ترسیمش کند .هر جا که رفت با خود برد.چه رازی در این نقاشی عجیب قرون وسطائی نهفته است ؟

راز این لبخند چیست ؟ لبخندی محو،لبخندی که به هیچ زمان ومکانی تعلق ندارد ! متعلق به دنیای ناشناسی است، بی انتها ، بی زمان ! زمانی شروع شده از ازل ! امتداد یافته تا حال ، تا آینده ائی که نمی دانیم ! لبخندی حزن آلود و پرسش گر! حزنش ازچیست ؟

از نا پایداری جهان ؟

ازاندوه تنهائی انسان ؟

ازفانی بودن او؟

از حرص پایان ناپذیرش با وجود آگاهی بر ناپایداری جهان؟

"از کجا آمده ام آمدنم بحر چه بود ؟

به کجا می روم آخرننمائی وطنم ؟" مولوی

آیا این خود داوینچی است؟ پنهان شده درپشت سیمای مونالیزا که " بر آشوب ازلی صورت خود را صورت بخشیده است ؟

این مناظرجادوئی پشت سر ،صخره های مریخی مه آلود ، جاده های پرپیچ خم که انتهائی ندارند، این پلها که بر روی رودخانه ای اساطیری ترسیم شده ما را به کجا می برند ؟

" ژرفای نا پیدای هستی"

مگر جهان چیزی جز تصاویری است که می آیئیم نظاره می کنیم و می گذریم؟ مونالیزا سوال بزرگ داوینچی است برهستی.

"مجامعت زندگی است، عشق است و مفارقت مرگ!"

حیرت است! حیرت! این سوال بزرگ تمام هنرمندان. " ساکنین مغاک میان دو جهان "

سوال خیام است بر معمای حیات، بر اسرار ازل ، واین همه گفتگوی پس پرده آویخته شده، که حیاتش نام نهاده اند. نمایشی بزرگ که چون پرده بر افتد ،" نه تو،مانی ونه من."

من طرح های محرمانه جهان را، کوه ها را دیدم که از آب ها پدیدار می شدند ،اولین انسان را دیدم که از جوهر درختان بود. من چهره خدای بی چهره را دیدم.

آیا این کوه ها ی پدیدار شده از آب ، آن چهره بی چهره شده همانی نیست که داوینچی قرن ها قبل از بورخس می دید؟

آن ها را در زیبا ترین اثرخود ترسیم می کرد؟

مونالیزاتنها یک تصویرساده نیست !تصویری است اندیشگون تجلی بزرگ آفرینش انسان!عظمت انسانی که تمامی تابلو را می پوشاند. همه چیز از او آغاز می شود !زیبائی،عشق ،حسد، کین، شادی، اندوه ،آفرینش، عظمت وبیکرانگی جهان! که انسان با تمام توانائی ها وناتوائی هایش .با جاه طلبی ها ، بزرگ بینی هاواشتهای سیری ناپذیرش برای کسب قدرت در مرکز آن قرار دارد

شکوه انسانی عادی، در جامه ائی ساده که پیچ خم های پیراهن اوبا پیچ وخم های راز آمیز صحنه پشت نگاره در هم می آمیزد وراز گونگی نهفته در تصویر را عمیق تر می سازد. مونالیزا شکوه انسانی است.

مونالیزا راز آمیز است، چرا که ریشه در سر آغاز دارد ! در حس های ناملموس انسانی که به قول سزان به آن تجربه هائی آغازینی باز می گردد که این مفاهیم به واسطه آنها ایجاد شده است.پدیدار شدن جهان در قالب آغازین انسان.

میان وجودوعدم. راز نقاشی های سزان است در ساحت سکوت ومرگ،

به تصویرعیسی "منجی عالم" می نگرم. آیا راز آن گوی بلورین نمادینی نیست که داوینچی بر دست مسیح منجی داده است؟ نمادی از جهان خالی .

چه می دانم آیا نشانی از تهی بودن آن قدرتی نیست که قدر قدرتان جهان تا به امروز برای سلطه برآن جنگ ها آفریده وزندگی ها بر باد داده اند ؟

به داوینچی ،به تابلوی مسیح منجی فکر می کنم .به شباهت چهره و نگاه عمیق اما حزن آلود مسیح که گوی بلورین اسرار آمیزرا بر دست دارد.گوی بلورینی حیات که او منجی آن است.

به ملک سلمان می اندیشم .به او که به نیم میلیارد این تابلو را خرید و براطاق خوابش در کشتی تفریحی خود آویزان کرد .نشان از قدرت مردی که امروز در نقش ناجی درسرزمینی که مسیح هرگز به آنجا گذر نکرد"ظاهر گردیده است .

نمی دانم آیا او توان دیدن راز داوینچی در گوی خالی نهاده شده بر دست مسیح را دارد ؟ گوی بلورین هنرمندانه داوینچی که در آن چیزی جز خلا و ناپایداری جهان نیست.

گوی بلورینی در دست" منجی عالم" که داوینچی رندانه خالی از هر رمز ورازی درکف مسیح نهاد.هر چه هست همین است وبس .

نجات دهنده ای در کار نیست.گوی بلورین ساخته قدرت هاست،هر زمان در کف فردی که خود را ناجی عالم می داند.

حال مسیح ناجی با گوی بلورین خود در اطاقی میانه اقیانوس خفته است .در دیگر سوی جهان، فریاد مادران ،پیکر کودکان ،جوانان غرق در دریائی از خون جاری شده بر سر این گوی بلورینی که اصلش دست یک قدرت است وتصویرش دررویای سلاطین و والیان خدا که خودرا صاحب این گوی می دانند!

نمادی که هرگز از بلور نبود. گوئی آغشته به خون میلیون ها انسان ،آغشته به جاه طلبی ،جهان گشائی وقدر قدرتی مستبدان تاریخ .حتی آغشته به خون منجی که هنوز بر بالای صلیب از درد فریاد می کشد."خدای من چرا ترکم کردی؟ "خدا مرده است"

به گیلاس خالی کریستال می نگرم .آیا دزه هائی از آن جام بلورین درون هر کریستال این جام نه خوابیده است ؟

آیا تنها مونالیزا راز بزرگ داوینچی است ؟ آیااین سرنوشت داوینچی واشراف او بر جاه طلبی ،حرص وجنایات متولیان خدانیست که گوی نهاده شده بر دست منجی عالم را خالی از هر رمزوراز کرده است ؟

بیهوده نگرد !

چیزی نه در بیرون ونه در درون گوی نمی بینی.تنها سیمای انسان وسرنوشت محتوم اوست ترسیم شده درسیمای مونالیزا و منجی عالم که نجات دهنده نیست.

درتبسم مغموم ونگاه آمیخته بر حیرت هر دو تصویر، تنها ناپایداری جهان رامی بینی!وحیرت را. رازداوینچی پنهان شده دراین تبسم محزون است. دراین نگاه، وگوئی که از درون خالی است. ! ابوالفضل محققی

Image removed.

Image removed.

Image removed.

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید