رفتن به محتوای اصلی

سالی که ما را واکسن آبله زدند آخرین سالی بود که قافله ای از پراشکفت به قمشه می رفت.
28.12.2022 - 09:23

 

۶۵

تا قبل از آن سالی یکبار یا دوسالی یکبار از دوطرف رودخانه تعدادی از کسانی که چیزی برای فروش داشتند برای سفری که گاهی تا یک ماه طول می کشید خر و بار خود را برای آن سفر طولانی آماده می کردند .سالها بعد که از سفر قمشه یاد می شد و از حسرت سالها ی قبل که از وفور رزق و روزی که محصول دسترنج ماه ها کار بود خوشنود بوده ، آه می کشید ند و تاریخ ختم سفر به قمشه را با واکسن آبله گره می زدند . از مبتلایان قبلی آبله فقط ،غریب علی را در ده بزرگ می دیدیم که کاملآ کور بود ،چندنفر دیگر هم آثار آبله در چهره شان ماندگار شده بود و یک نفر ، صفرعلی، هم یک چشمش از آبله کور بود. صفرعلی با یک چشم زندگی اش می چرخید .از میان خانواده بالا سنگی تنها کسی بود و به خاطر همین یک چشم بودن نمی توانست روی سنگ بزرگ ، ده را دید بزند و ببیند در ده چه کسی با چه کسی است ، اما با همین یک چشم آنقدر می دید که توانست یکی از زیباترین دختران ده را کشف کند،. نه این‌که دیگران نمی توانستند ببینند ، ولی همین نقطه ضعف جسمی باعث شد چیزی را با یک چشم ببیند و کشف کند که دیگران با دو چشم می دیدند ولی توجه نمی کردند. همسرش دختر سوم از چهار دختر زیبای ،ماه گل، بود . ماه گل هنوز جوان بود که همسرش محمد علی مرد و چهار دختر رودست ماه گل گذاشت. با رنج و فقر ،از خوشه چینی و خشک کردن تمشک و،جمع آوری کیالک ،بلوط و بنه دخترانش را بزرگ کرد . خودش بر وروی زیبایی داشت ولی هرچه در توان داشت برای بزرگ کردن دخترانش انجام می داد ، با وضعی که داشت کسی که باب طبع او باشد خواستگار نبود. با فقر و یتیم بودن دختران او، حسن و زیبایی آنها دیر کشف می شد . اما غریب علی در اوایل جوانی نزدیک دویست سال پس از کشف واکسن آبله و زمانی که بزرگترین پالایشگاه جهان در آبادان نفت ایران را تصفیه می کرد و برای مصرف در لندن و دیگر پایتخت های اروپایی روانه می شد ،دو چشمش با ابتلا به آبله کور شد . کوری در عنفوان جوانی مصیبت بزرگی بود و از این تلخ تر اینکه غریب در اول جوانی زمانی که دیدنی‌های زیادی ديده بود و هنگامی که باید از این دیدنیها استفاده می‌کرد و کام می گرفت بینایی را از دست داد .جوانی خوش هیکل که با وجود فرو رفتگی و برآمدگی‌های زخم آبله بر چهره و روح وروان او هنوز خوش چهره بود .با گذشت زمان بازو و رانهایش تکیده شدند و آن حجم فشرده ی ماهیچه‌های بازو یش که از زیر پوست سفت و برآمده دیده می شد آب رفت و ناپدید شد. دندان‌ها ی سفید ش به تدریج جرم گرفت و با دود تنباکوی تند برازجانی پک های عمیقی که از سر غصه و خشم به قلیان می زد رنگ آنها زرد شد . در جایی که فقط با زور بازو و کار در زمین‌های سنگلاخی باید نانی تهیه کنی داشتن کوری در خانه یک نان خور اضافی بود. چند برادر کوچکتر از خودش نه موقع کلنگ وبیل زدنشان بود ونه توان راندن ورزایی برای شخم و مادرشان به سختی برای آن‌ها نانی تهیه می‌دید و زمستان هارا پشت سر می‌گذاشتند. جوانی که رفتن به کو ه و کمر و گذر از رودخانه ها کار هر روزش بود در مدت کوتاهی و به سادگی کور شده بود . خودش انگار باور نداشت و خانواده اش از درک وضعیت وی ناتوان بودند . غریب علی نمی توانست یک جا بند شود ،در خانه بی قرار می‌شد و با چوب بلندی که مادرش برایش صاف کرد راه رفتن با عصا را یاد گرفت و کم کم بر شعاع رفت و آمد خود می افزود ، کوچه های ده و خانه هارا بلد بود و تا رودخانه و آسیاب پدر بزرگش قاسم را براحتی می‌رفت. مصیبت کوری و یتیم بودن در ده ضایعه ای بودکه فقط خود غریب میزان درد و رنج آنرا حس و تجربه می‌کرد. با از دست دادن بینایی میل به حرف زدن با دیگران و توانایی حرف زدن با دیگران را نیز از دست داده بود اما با خودش حرف می‌زد ، با تغییر چهره و حالت‌های مختلف خشم و تبسم لبهایش تکان می خورد و صداهایی زمزمه وار در می آورد که دیگران چیزی از آنها نمی فهمیدند. شب و روز برایش فرقی نداشت، در و قت و بی وقت از این طرف ده به آن طرف و از بالای ده تا رودخانه در رفت و آمد بود . سگهای ده که تعدادشان زیاد بود مثل اینکه می دانستند که غریب علی کور است، دست جمعی به او حمله می کردند و سگهای کوچه غریب علی را به سگهای کوچه ی بعد پاس می دادند و مردم ده کم کم از سر و صدای زياد سگها که از این کوچه به کوچه‌ ی بعد مثل موجی در حرکت بود یاد گرفته بودند که غریب علی دارد از کوچه می گذرد . غریب علی از جهت پدر ی از اولاد ، ویسی، بود و ویسی ها در تقسیم بندی دولتی به عنوان جزئی از طایفه پراشکفت ثبت شده بودند. در مکاتبات دولتی که بیشتر مربوط به ژاندارمری و گزارش‌ های خانواده بالا سنگی به ژاندارمری وادره امنیت حساب می شد هم بخشی از طایفه قلمداد شده بودند . اولاد ویسی از زیر مجموعه های این تقسیم بندی بود. ویسی ها در اصل مهاجرچهار نسل پیش به پراشکفت بوده و چند شاخه اند که در دوتا از این شاخه ها هر چند سالی یکی از آنها که به سن بلوغ و بعد از آن میرسید جن زده می شد ،یا به کوه می‌زد و یا در ده از صبح تا شب موعظه های نامفهوم را با صدای بلند می خواند. در شاخه‌های دیگر ویسی ها، هر خانواده متوسط ۶ تا پسر داشت و از همان کودکی تعلیمات تنازع بقا را به شیوه ی خاصی یاد میگرفتند که هر ضعیف تر از خودش را باید زد و منکوب کرد. این قاعده در درجه اول دربین خودشان‌ اجرا می شد و چون نسل اندر نسل با این خصائل و رفتار بزرگ شده بودند مسن ترها مشوق خردتر ها بودند. تفریح تمام فصول بخصوص فصل پاییز و زمستان که کار زیادی نبود مسخره ، هو کردن و سنگ پرانی به پیر ، دیوانه ،چلاق و مریض ها در میان خود ویسی ها بود و البته جرات اینکار ها را برای غریبه ها ب

 

سرخس، گذر از رودخانه خشک (1)

اکثر مردم فقط قهرمانان مرده را می خواهند (2)

از سال سیاه ۶۰ تلاشم این بود که از یاسوج هر چه دورتر باشم (3)

اینها که با زورو جنگ روزگار مردم را سیاه کرده‌اند، نمی توانند از خنده کودکان جلوگیری کنند(4)

ازپاقدم هدیه پاریسی یک طرف مملکت در جنگ میسوخت و طرف دیگر در سیلاب(5)

بستری با برگ و خاشاک ساختم ؛ دور و برم را از نگرانی وجود مار لگد زدم 6

قدم و فکر آغاز این سفرم از پشت بام خانه میر جعفرهفده سال قبل شروع شد 7

کسی بدرستی نمی‌توانست ثابت کند که از کجا شروع شد/8

کشيدن لوله های نفت با مرگ بلوطها همراه بود!/9

ستاره ها می توانند راه را نشان دهند (10)

تردید داشتم چه اسمی را انتخاب کنم(11)

چند سال بود که خودم نبودم (12)

اولین تصویری که از لباس نظامی در یاد داشتم (13)

هیچ قاعده‌ای در مورد آخوندها صدق نمی کرد،چون هم بی شرم و حیا بودند و هم موزی(14)

اولین روزی که در خاک اتحاد شوروی بودم از در بیرون رفتم(15)

شما بدون اجازه از مرز شوروی گذشتید و ما سوالاتی داریم که شما جواب دهید(16)

رسید :اسم غیر واقعی شما چیست؟(17)

لباسهای معلم مان رنگ و بوی گلهای بهاری را داشت(18)

تولد ما احتیاج به ثبت کردن نداشت!(19)

من فکر می کردم که حق تقدم برای رفتن به شوروی از آن اعضا و طرفداران حزب توده بود(20)

از نظر حکومت مذهبی هر کسی که با آنها نیست مجرم و گناهکار است(21)

حکو مت ایران با من و میلیون ها ایرانی هم در جنگ است(22)

مقام مسلمانی در ایران از جایگاه تمساح و افعی جنگل‌های سریلانکا پایین تر رفته بود(23)

کاروان‌ها در راه بودند تا مواد برای کارخانه جنگ ، تولید شهید و عذا و نوحه فراهم‌ کنند(24)

سالها قبل نا خواسته در هنگام بازی های کودکانه در دسته روس‌ها قرار داشتم(25)

مردم آن موقع بنا به خوی طبیعی خود بدون ترس تصمیم گرفته و عمل می‌کردند (26)

آهنگران ده از تکه های آهن و لوله های آبرسانی که از شهرها بدستشان می رسید تفنگ های سر پر(27)

من قربان هستم و ...!(28)

یوری گاگارین سمبل انسان شوروی(29)

آقا به شوروی خوش آمدید !(30)

کانال قراقوم از آمودریا سرچشمه می‌گیرد(31)

این کوه های بلند مانع شنیدن روزه خوانی و زوزه کشيدن آخوند هاست(32)

اینجا کمی شیر شتر میخوریم(33)

آیا شیر الاغ حلال است یا حرام؟34)

سرزمین پر گهر کجا و کی به و برای کی بوده ؟(35)

فصل تابستان است و فصل عروسي هاست ،و هرشب موزیک است(36)

اولین تصویر تلویزیون شوروی اتاق خبر بود.(37)

دوبره وی چر(38)

ناامیدی رها کردن هدف و بی عملی است!(39)

پرندگان و گنجشکان روی شاخه های لخت بادام پیر نمی نشستند.(40)

سگ و الاغ زبان همدیگر را علیرغم اینکه صداهای مختلف داشتند می‌فهمیدند.(41)

کندن قبر در زمین نمناک راحت بود.(42)

اعدام افراد بیگناه برای رعب و وحشت و نشان دادن قدرت و ابهت حکومت‌ها ی مرکزی یک قاعده بود.(43)

 توده‌ای‌ها تجربه‌ عبور از مرزها را هم فراموش کرده بودند .(44)

 خمینی، ؛رحمت الهی؛ توسط ایر فرانس به فرودگاه مهرآباد وارد شد(45)

این سالها، سال‌ها ی آوارگی عمومی در کل خاورمیانه بود .(46)

پیامد می خوری و باده نوشی بسته به این است که کی بخورد و با کی بخورد.(47)

پاییز فصل‌ مرگ بود،...(48)

شجاعت خطر کردن وتلاش برای زنده ماندن امید به آینده را در من زنده نگه می داشت!(49)

این آتش به یاد آنها،قربانیان جنگ همیشه روشن است (50)

 گردش دلبران و دلدادگان زیبای زمینی‌ نتیجه پیروزی زندگی و روشنایی بر سیاهی مذهب و محافظان آن بوده‌است.(51)

حکومت اعلیحضرت نظرکرده ،سید ملکالملوک را برای تربیت آخوند و آخوندپروری به شیراز فرستاد(52)

ژاندارمها بسیجی های اعلیحضرت بودند ولی رونق کارشون بیرون مسجد بود(53)

در دوران پیش به سوی تمدن بزرگ، ،مرغهای مصنوعی وارد بازار شد- 54

زندگی من یک داستان کوتاه بیست ودو ساله بود 55

اگر جنگ نشده بود ،انقلاب اسلامی از بین رفته بود!56

صدور دفترچه بسیج یک طرح امنیتی بود.57

سازمان چشم انداز محتمل آینده را حاکمیت فاسیشم می دید 58

 آبجو مثل قرص خواب آور بود!59

من از جاهای دور تاجيکستان به دیدن فامیلم آمده‌ام. 60

مجسمه ی لنین در عشق آباد یک کار هنری و تاریخی است.61

چند بار علیه دشمن بشریت شعار دادم!62

رعوفت اسلامی یعنی مرگ فوری63

شرع برای‌ شعور ،رفاه و آبادانی احکام نداشت 64

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.