وعدههای انتخاباتی یکان یکان تکذیب میشود جز خبر روزگار سختی که فرهنگ و هنر را هر روز به زبانی تهدید میکند. تا همین جا مجلات و روزنامههای مستقل در فشاری غیرقابل تحمل در آستانه تعطیلند. اما در بودجه پیشنهادی دولت برای مراکز فرهنگی مقبول، بودجههای چند برابر در نظر گرفته شده. چنان که ستون صدا و سیما، در بودجه دولت انقلابی از نان و داروی لازم برای بیماران واجبتر جلوه کرده است. همزمان با این صعود، چهرههای آشنایی هم از خراسان برای اداره صدا و سیما طلبیده شدند. که گفتهاند حد همین است سخندانی و زیبایی را.
اما هر چه در خبرها جست و جو کنید و هر چقدر از میان خبرهای وین، رجز تراوش شود، قهرمان هفته، جمع معلمان بودند که تظاهراتی عظیم شکل دادند. مجلس، خواست قانونی را که ۱۰ سال متوقف کرده بود، نثار کند، معلمان، در حبس و در خیابان نپذیرفتند.
ممنوعیت موسیقی
بازگشت به حیات برهنه
بلقیس سلیمانی رماننویس و منقد برجسته در واکنش به سخنان نماینده مجلسی که علیه موسیقی و موسیقیدانی شعاری داد که بعد با نصب لوله اکسیژن - به نشانه بیماری - تکذیب کرد، در صفحه خود در شبکههای مجازی نوشت: "ما روز به روز از راس هرم به قاعده آن فرو میریزیم این وضعیتی است که متاسفانه جمهوری اسلامی برای ما فراهم کرده است. روزی را میبینم که موسیقیدانان ما سازهایشان را به ثمن بخس میفروشند تا شکم خانوادهشان را سیر کنند، همان کاری که همین حالا بعضی از اهل قلم با فروش کتابهایشان انجام میدهند."
"چیزی که اهالی فرهنگ و سیاست این روزها ندیدند، حقیقتی است که در کلام این نماینده مجلس است. در این دو سه سال اخیر چند میلیون از دانش آموزان ما ترک تحصیل کردهاند و کسی از خود نمیپرسد چرا در کنکور سال گذشته چند درصد عطای انتخاب رشته را به لقایش بخشیدهاند."
نویسنده رمان نارسیده ترنج، سگ سالی و آن مادران و این دختران در نهایت تاکید کرده: "موسیقی غذای روح است ولی آن نماینده مجلس حداقلی (با میانگین هوش کمتر از مجالس قبل) هم فهمیده که شکم گرسنه روح ندارد که غذا بخواهد. حرف من این است که چرا عمق فاجعه را در نمییابیم. مرحله خودشکوفایی پیشکش، مردم را دریابید که به مرحله حیات برهنه و زندگی حیوانی (زندگیای که در آن انسان برای زنده ماندن تلاش میکند و میجنگد) در حال سقوط هستند."
اختلافات جزیی
چهرههایی در تکرار خود
طناز توسلی نقاش صاحب سبک در یک نمایشگاه انفرادی که آخر هفته با عنوان "اختلافات جزیی" گشایش یافت، چهرههایی را مجسم کرده است که به هم شباهتی ندارند اما تکرارند، تکرار آدمهای پیش از خود. اما هم هویت خود دارند و هم ناکامل و نادقیق چیزهای دیگراند که هزار باره تکرار شدهاند.
نقاش جوان در توضیح مضمون تابلوهایش نوشته: "این مجموعه تلاشی است برای گیرانداختن جزئیات لحظههایی که هریک به دلیلی به ذهن فراخوانده شده و به صورتی مبهم و نادقیق به یاد آورده شدهاند. زیرا دقت، و کمال ناشی از آن، توهمی بیش نیست. هیچ چیز دقیقی نه در بیرون و نه در ذهن وجود ندارد. از هر خاطره چند نسخه هست و هیچ یک در واقعی بودن بر دیگری برتری ندارد اما در هر نوبت از فراخوانده شدن به شکلی تازه بازنمایی میشود. خاطره چیزی سیال است."
طناز توسلی در ادامه این نوشته از بخشی از کتاب جاودانگی میلان کوندرا کمک میگیرد که نوشته "از نظر علم حساب این امکانپذیر نیست؛ بدون کمترین شکی در جهان تعداد حرکات به مراتب از تعداد افراد کمتر است. این دریافت ما را به نتیجهگیری تکاندهندهای سوق میدهد: حرکت از یک فرد فردیتر است. کوتاه سخن اینکه: مردم زیاد، حرکات کم."
اختلافات جزیی سرانجام به این جا میرسد که: "ما خود منحصربهفرد نیستیم. هم ما تکرار شدهایم و هم خاطرات در ما. هربار، با اندکی اختلاف جزئی."
همه چیز میگذره
تو نمیگذری، تو
نمایش "همه چی میگذره تو نمیگذری" اثری درخشان کار محمد چرمشیر است و طراح و کارگردان آن، رضا بهرامی و بازیگرانش علی ریاحی، یاسمین فرخزا، حسن تدینی، شیدا بختیاری، ریحانه اناری و هنگامه خاتم آبادی.
فردین نمیرانیان کارشناس علوم اجتماعی شش ماه قبل که برای نخستین بار این نمایش به اجرا درآمد در توصیف آن نوشت: همین قدر از من برمیآید که بگویم یک حس سرخوشانه آغشته به تنهایی وجودم را پر میکند. مثل یک مه خاص که نمیبینیش ولی حسش میکنی.
نویسنده بعد از تماشای آن اجرا، که به کارگردانی حسن طبیبزاده شکل گرفت نوشت: یک مونولوگ کم نظیر چهل دقیقهای، لبریز از هنر و توانایی است. مونولوگی که قابل لمس هست و قابل توضیح نه.
در خرداد ماه این مونولوگ کمدی-درام با بازی و آهنگسازی و اجرای موسیقی حسن طبیبزاده در تماشاخانه هیلاج در۴۰ دقیقه اجرا شد، اما این بار الهام زارعی تهیه موزیک را به عهده دارد.
به عنوان چکیده نمایش خواندیم: نشسته است و با چشمانش لبخند میآورد. اسبش ترانهای میخواند. شاید در این ایستگاه از تاریخ پیاده شدیم….توی مدارک کشف شده از شوروی سابق، یکی از رازهای یازده سپتامبر اینجوری نوشته شده؛ اون هواپیما خلبانش بهرام رادان بود و مسافراش الیزابت تیلور و شهرام شب پره ….
این اجرا، اولین تولید کارگاه نمایش توسط هنرجویان گروه تئاتر نزدیک است و در تماشاخانه ملک به اجرا درآمده.
نگاهی از چشم اندی وارهال
نوری تابیده بر عمری دراز
هفتهنامه چلچراغ با تصویری از ابراهیم گلستان نویسنده و فیلمساز صاحب اعتبار ایرانی، روی جلد، مصاحبه مفصلی با وی که توسط سهیلا عابدینی صورت پذیرفته، چاپ کرده است. خبرنگار از گلستان میپرسد: فیلمهای شما از ادبیاتتان متاثر شده یا برعکس. پاسخ این است:
"من، من هستم. از پز دادن یا بلند پروازی و کارهای عجیب وغریب کردن نیست. من با صداقت خودم دارم کار خودم را میکنم. در این صداقتی که من به خودم نشان میدهم، چیزهایی که خواندم، چیزهایی که فهمیدم، منعکس میشود ناچار. منعکس میشود در فلان نوشته من، یا فلان فیلم من. دنیا را آنجور که من دیدم، نشان میدهد، به همین سادگی. من اگر بخواهم تقلب بکنم، بالای منبر بروم و چرت و پرتهای عجیب وغریب بگویم، شاید هم بتوانم، ولی خب نکردم، نمیکنم این کار را."
نویسنده در ادامه به آخرین کتاب چاپ شده خود اشاره میکند "برخوردها در زمانه برخورد" و میافزاید: "همین چند روزه یک کتابم درآمده در تهران. گیر بیاورید بخوانید. یک آدمی آمده پهلوی من و میگوید که من را رئیس یک اداره کردند و من به شما دستور میدهم که این کار را بکنید. خب مزخرف میگوید. بهش میگویم تو کی هستی؟ میگوید من را فلان کس سرکار گذاشته. میگویم فلان کس کیه، من اصلا به او حرمت ندارم. من زندگی مستقل خودم را دارم و کارهای خودم را میکنم، حرفهای خودم را میزنم. یا میتوانم بزنم که میزنم، یا نمیتوانم بزنم که نمیزنم."
نویسنده کتاب "اسرار گنج دره جنی" در ادامه افزوده: "مثلا همین الان که پاشدم آمدم دور از شهر و کشور خودم زندگی میکنم. جایی که تمام جزئیات زندگی من از آن میآید. جزئی که علایق من به آنجاست. علاقه خیلی احمقانه و عجیب وغریب هم نه، من آنجا بزرگ شدم، آنجا فهمیدم، آنجا به شعوری که باید رسیده باشم، رسیدم."
سازنده فیلم "خشت و آینه" که اثری ماندگار در تاریخ سینما خوانده شده، در ادامه مصاحبه یاد وطن میافتد: "دلم میخواهد آنجا باشم، دلم میخواهد آنجا کار بکنم. مرا گرفتند بردند سازمان امنیت. علت اینکه من یله شدم، خیلی ساده است. (بغض میکند) یارو شروع کرد به پرت و پلا گفتن. عکس شاه هم بالای سرش بود. بهش گفتم اگر تو بخواهی این حرفهایی که میزنی، به خاطر این آدم این حرفها را بزنی، من همین الان میزنم تو گوشت. مرتیکه جا خورد که یک زندانی دارد بهش میگوید که من میزنم تو گوشت، چون داری به این آدم منتسب میکنی حرفهایی که میزنی. مرتیکه ترسید. آنا ولم کردند. من هم آمدم خانه، کارهایم را کردم و پاشدم آمدم بیرون. آنجا جای ماندن نبود. دیدم من نمیتوانم هر لحظه دربیفتم با آدمهای مختلفی که فقط تفاوتشان کلاهی است که سر میگذارند. اینجا نشستم برای خودم نفس میکشم دیگر. نفس میکشم تا آنجایی که نفس کشیدنم قطع شود."
و جمله آخر این تصویرسازی: "به همین سادگی خانم. زندگی ساده است. اگر کج وکولهاش بخواهیم بگیریم، کج وکوله میشود."
احمدرضا احمدی
پاییز و پرندگان شیشهای
ماه آخر پاییز، که آذر باشد، نگفته پیداست کدام رنگ را میطلبد. تمام زردهای جهان را در خود دارد و تمام دردها را گاهی، اما زرد مینماید. این ماه را وزن دنیا به احمدرضا احمدی داده است با تیتر پرندگان شیشهای.
وزن دنیا که شعرترین مجله فارسی است حالا، چه عکسهایی گذاشته از آن جوانک خوش چشم و ابرو که از کرمان به تهران آمد و دیگر برنگشت. در همین تهران بهترین موزیکها را برای کانون ساخت، بهترین شعرها را هم سرود که مخصوص خودش بود. سالهای سال بدترین خبرهای دنیای ادب، ماجرای قلب احمدرضا بود که آزارش میداد. حتی آنها که احمدرضا را نمیشناختند که با ضربان قلب احمدرضا قرارها داشتند و بیقراریها میکردند.
باری، در طول تاریخ ادبیات گرانسال فارسی، گمان نمیرود که قلب کسی از شاعران این همه پیگیر و مضطرب داشته باشد…. و چنین است دردها و پچپچها، وقتی چند ماهی میگذشت و خبر میرسید که احمدرضا حال شعر ندارد، میپرسیم چرا. خب حالا چه میکند… جواب: هیچی هم نقاشی میکند و هم مانکنهایش (گلدان های گل) را نوازش میکند.
چنین بود که وزن دنیا در شمارهای که به عکسهای احمدرضا و به خاطرات و یادهای او مزین است با چنین شعری آغاز میکند. پرندگان شیشهای
دوستت دارم...
باید در چشمان نگریست،
یا در گوشها گفت؟!
جنبش انگشتانت که بر روی هم انباشته شده بود
و مروارید چشمانت
دلیل بود؟
در عصر یک پاییز
در اتوبوس بودیم
دورمان دیوار شیشهای سبز ...
سبزی شیشهها، زرد پاییز را
سبز خرم کرده بود.
از سبزی برگها بهار به اتوبوس نشست.
بیرون خزان در کار بود.
نمیدانستم در بهار درون باید گفت؟
یا در خزان برون؟!
من و بهار پیاده شدیم
بهار در خیابان محو شد
پاییز در کنارم راه میآمد…
پوستر فیلم آقای صیاد را ول کنید
گذری بر ۵۰ سال عکاسی خبری
همزمان با جشنواره فیلم حقیقت که در حقیقت مستندسازها را شامل میشود، حقیقتی هم عیان شد. محمد صیاد عکاس خبری بیصدا و کوشا، که ۵۰ سال، صحنههای پرصدا را ثبت کرد، حالا قهرمان حقیقت است، فیلمی که از او ساختهاند عنوانش هست "آقای صیاد را ول کنید". یادگار یک از صد گرفتاری وی.
مستند "آقای صیاد را ول کنید!" به کارگردانی مریم ملک مختار درباره محمد صیاد عکاس خبری بینالمللی است که در جشنواره سینما حقیقت رونمایی شد. فیلمی که ساختش سه سال طول کشید.
این مستند که در بخش نیمه بلند جشنواره سینما حقیقت حضور داشت، ۵۲ دقیقه است و در همین هفته پخش شد. در حقیقت فیلمی که خانم ملک مختار ساخته دنبال نمایشگاه عکسهای محمد صیاد با عنوان "عکس از م. صیاد" است که عکسهای سالم و درامان مانده وی از انقلاب و جنگ با عراق را در برمیگرفت. عنوان م. صیاد به قدمتی ۴۳ساله بازمانده از سردبیر مجله تهران مصور است که م. صیاد را بالای عکسهای جان بخش و جانستان م. صیاد و در همه شمارههایش داشت.
نمایشگاه اول صیاد که درباره کوچ اجباری بود و با تاکید بر کردها و پناهشان به خاک ایران از دست صدام. عنوان آن اقلیم حیرانی.
هنگام برپایی نمایشگاه اقلیم حیرانی یکی از کارشناسان عکس و فیلم نوشت: محمد صیاد با بودن در میان مردم و برداشتن نماهایی مشابه با زاویه دید جمعیت حاضر، لحظههایی را ثبت کرده که همزمان حس بیم و امید را منتقل میکنند. بخش زیادی از پرینتها و نگاتیوهای این دوران در گیرودار انقلاب و حوادث جانبی آن از میان رفتهاند که موجب نازک بودن پروندهی عکسهای انقلاب نسبت به دیگر پروندههای موضوعی عکاس شده است.
ویژگی بارز عکسها، به نوشته همان منقد: بازتاب وفادارانه به واقعیت هر رویداد به دور از هر نگاه جانبدارانه و صحنهپردازی شده است. م. صیاد معتقد است عکاس خبری باید هر بار شاترش را با شرافت تمام بزند.
جلال پیشواییان (۱۳۰۹- ۱۴۰۰)
جلال آب منگل رفت
جلال پیشواییان، بازیگر نقش منفی سینمای ایران، کمی مانده به نود سالگی، عصر دیروز اول هفته در آلمان درگذشت. او که از سال ۱۳۴۰ در سینمای ایران حضوری پر رنگ داشت، بیشتر با نقشهای منفی در فیلمها بازی میکرد. آخرین بازی او در فیلم "۵۷۸ روز انتظار" محصول ۱۳۹۰ بود. جلال در ۸۱ فیلم سینمایی ایفای نقش کرده بود.
او پیش از ورود به عرصه سینما در دنیای ورزشهای (بوکس و جودو) فعالیت داشت، مدیر باشگاه ورزشی و راننده تریلی بود. بازی در سینما را از سال ۱۳۴۱ با ایفای نقش کوتاهی در فیلم گرگهای گرسنه کاری به دعوت فردین آغاز کرد. معروفترین فیلمهای قبل و بعد از انقلاب او قیصر و اخراجیها بود.
خود در مصاحبهای گفت:"از حدود سال ۱۳۴۰ من توسط بهروز وثوقی و محمد زرین دست به موسسه مولنروژ معرفی شدم، با بهروز وثوقی هم محلهای بودیم و یک روز آقای کیمیایی برای ساخت فیلم 'یگانه بیا ' به موسسه مولنروژ اَمد. من و بهروز وثوقی در این فیلم بازی کردیم که بعد از اَن، با مسعود کیمیایی بیشتر اَشنا شدم و کارمان رسید به قیصر."
ابوالفضل نجیب در رثای پیشواییان نوشت: : "در حافظه سینمایی نسل من جلال پیشواییان با بازی در نقش یکی از برادران آب منگل در فیلم قیصر کیمیایی تداعی میشود. با افتادن جنازه او در کنار واگنهای اسقاطی ادامه مییابد. او بدل به یکی از ماندگارترین بدمنها و کاراکترهای منفی تاریخ سینمای قبل از انقلاب شد."
به نوشته این مقاله: "بازیگران ضد قهرمان و منفی در سینمای ایران چندان مورد توجه نبوده و نیستند. این بیاعتنایی شاید به دلیل نازل بودن نقشها و استفاده از نابازیگرانی است که غالبا تحصیلات سینمایی هم نداشتند اما سوپراستارهای تاریخ سینمای ایران اغلب در قالب شخصیتهای قهرمان در حافظه مخاطبان تثبیت میشوند، اما نقش ضدقهرمانها نادیده میمانند."
اما آقا جلال آب منگل به کارهایی که کرد غیرت داشت. خودش در مصاحبهای گفت: "یک روز در ارشاد، هنرمندی من را همراه با تمسخر به نام بازیگر فیلم فارسی صدا زد و من گفتم: به بازیگر فیلم فارسی بودنم افتخار میکنم، چون ما فیلم را برای مردم میساختیم ولی شما فیلمهای امروز را برای خودتان میسازید. بعد هم اضافه کردم: اگر شهامت دارید یکی از فیلمهای قدیم را بگذارید اگر ۵ میلیارد نفروخت؟"
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
افزودن دیدگاه جدید