رفتن به محتوای اصلی

پاى كوتاه دروغ و رو سياهى ماندگار ذغال!

پاى كوتاه دروغ و رو سياهى ماندگار ذغال!

پاى كوتاه دروغ و رو سياهى ماندگار ذغال!

حمزه فراحتى روز چهار شنبه 17 فوريه2021 چشم از جهان فرو بست و با مرگ خود ما را با خاطره مردى تنها گذاشت كه چهل سال صليب گور خود را بر دوش كشيد. آلِ احمد حمزه را با صمد كشت و چه ابله بوديم ما كه در اركستر شهيد سازى او نغمه خوانى كرديم و حمزه داغدار مرگ رفيق را به سطح قاتل فروكاستيم ! و چه شير- آهن- كوه مردى بود حمزه كه اسارت در چنبره افعى دروغ را ، اينگونه تحمل كرد تا مبادا به آنچه او و يارانش لازم مى پنداشتند، خدشه اى وارد شود. حمزه ميان دو سنگ آسياب " اخلاق" و " اخلاق" جان كند و استخوان خرد كرد و زنده ماند تا چرخ بازىگر او را بار ديگر ، در وردخانه اى ديگر و با شاعر و نويسنده اى ديگر ، به آزمون فرا بخواند و چه با گردنفرازانه از پس امتحان بر آمد اين مرد نازك دلى كه تاب ديدن اشك هيچ انسانى را نداشت.
قرن ها خواهد گذشت و دلى هاى آذربايجان براى كودكان شان حكايت خواهند كرد كه در آن روزگاران دور ، يك حمزه بود كه صمد را نكشت كه سعيد را از آب گرفت كه عاشق اسب بود و ويالونش سوز دل نازكش را پژواك مى داد ! كه پاى دروغ كوتاه است و اين زمستان كه برود، رو سياهى به ذغال مى ماند و گور حمزه در آن سوى دنيا زيارتگاه عاشقانى است كه گوهر عشق را مى شناسند.

*************
داستان صمد از زبان حمزه :

«... برای من همیشه دو صمد وجود داشت است: صمدی که در ارس غرق شد، دوست من بود. انسانی زمینی و دوست داشتنی که می‌شد ساعت‌ها و دقایق بی‌شماری را با او بدون کوچکترین احساس خستگی سر کرد... دوست از دست رفته‌ایست که نتوانست طومار سرنوشت خود را تا به آخر بپیماید و خاموش شد. هنوز که هنوز است با هربار به خاطرآوردنش قلبم فشرده می‌شود.
اما "صمد شهید" همیشه برای من بیگانه بود . زیرا که شاید هیچ‌کس بهتر از من او را نمی‌شناسد. آخر من می‌دانم که دروغین و ساخته و پرداخته "روانشناسی‌ای عمومی در دوران خاصی از جنبش" ماست... در داستان تلخ "شهادت صمد" چهار گروه را می‌توان به روشنی از هم تشخیص داد. کسانی که باورانده بودند. کسانی که باور کرده بودند. کسانی که حداکثر سود را از باور دروغین می‌بردند و در آن ذینفع بودند و بالاخره کسانی که باور نکردند... آن‌هایی که باورانده بودند کارشان بسیار راحت و بی‌دردسر بود. ذهن جنبش جنینی آن دوره آمادگی پذیرش چنین شایعه‌ای را داشت... جلال آل احمد پیغام می‌فرستد به حمزه بگویید ما او را می‌شناسیم، نه با خود او، بلکه با لباسش کار داریم... در آن دوره کاملا عادی به نظر می‌رسید که جلال آل احمد نسبت به سرنوشت انسانی که داخل آن لباس زندگی می‌کرد و رنجی که می‌بایست سالیان سال تحمل کند بی توجه باشد. گروه دوم یعنی کسانی که باور کرده بودند ... مایل و قادر به تجزیه و تحلیل نبودند، مجموعه این گروه را شاید بتوان یکی دیگر از قربانیان داستان دروغین "شهادت صمد" به حساب آورد...»
.......
«...این خوشبختی بزرگی است که فصل "قهرمان"هایی از آن دست دیگر به سر آمده و "قهرمان"ها مدت‌هاست که در موزه آثار دوره‌های سپری شده به فراموشی سپرده شده‌اند. دیگر کسی به "مسلسل پشت ویترین" فکر نمی‌کند... آن‌هایی که "مسلسل پشت ویترین" را برداشتند... یا با تنی غربال از گلوله در زیر خروارها خاک خفته‌اند، یا با سری سنگین، به سنگینی همه تجربه‌های تلخ، سال‌های بیهودگی را پشت سر می‌گذارند...»
************
ياد حمزه در دل يارانش گرامى خواهد ماند. بهار كه بيايد، بر گورش گرد مى آييم تا به احترام عشق و انسانيت كلاه از سر برداريم !

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید