رفتن به محتوای اصلی

قلبم را در قرچک جا گذاشتم!

قلبم را در قرچک جا گذاشتم!

گفتگو با راحله احمدی مادر صبا کردافشاری/ گفتگو از ژوان مهابادی

راحله احمدی که پیشتر در نوزدهم تیرماه ۱۳۹۸ جهت تحت فشار قرار دادن دخترش (صبا کردافشاری) بازداشت شده بود پس از محاکمه و صدور حکم به زندان رفت که یکی دیگر از مادران دادخواه دربند باشد! در این شماره از خط صلح به گفتگو با این مادر دادخواه نشستیم:

لطفا از خودتان و زندگیتان بگوئید

من راحله احمدی متولد سال ۱۳٤۹ مادر صبا کردافشاری هستم، قبل از این که بخواهم در خصوص فعالیت های خودم و یا صبا بگویم می خواهم از دوران کودکی خود به عنوان یک دختر بگویم که در آن زمان چه مواردی برای ما ممنوع بودند و ما نمی توانستیم آن فعالیت ها را انجام دهیم، در تهران متولد شدم، هنوز انقلاب نشده بود، در آن زمان شرایط تهران برای دختران بهتر از شهرستان ها بود، از کودکی یادم است که به ما می گفتند دختر نباید با صدای بلند صحبت کند! کسی نباید صدای دختر را بشنود! دخترها نباید به خیابان بروند و با پسرها دوچرخه سواری کنند! من در آن زمان صاحب یک دوچرخه بودم و به صحبت های پدر و مادرم توجه نمی کردم، به کوچه و خیابان می رفتم و با پسرها هم بازی می کردم، بازی هائی از قبیل زو و هفت سنگ، گاهی هم با پسرها دعوا می کردیم و بعد می آمدم به خانه و در هر صورت باز من تنبیه می شدم، مادرم می گفت که نباید گریه کنی و کسی نباید صدایت را بشنود! اگر یک دختر گریه کند و صدایش را فردی بشنود به معنای این است که دلش شوهر می خواهد! من و خواهرم اگر می خندیم مادرم به ما این مسأله را گوشزد می کرد، به ما می گفتند که نباید لباس های رنگی مثلا قرمز یا زرد بپوشید، نباید بلند صحبت کنید، بلند بخندید یا بلند گریه کنید، خلاصه از بچگی به ما می گفتند که تو دختری، آن یکی پسر است، پسر هر چه بگوید اشکالی ندارد ولی اگر توی دختر حرف بزنی اشکال دارد! تا این که انقلاب شد و جمهوری اسلامی آمد، از آن به بعد مشکلات ما زنان و تبعیضات موجود صد چندان و جامعه از این لحاظ بد و بدتر شد.

بعد از انقلاب چه تفاوت عمده ای در خصوص تبعیض علیه زنان رخ داد؟

در واقع همان تبعیض های فرهنگی قبل برقرار بودند با این تفاوت که این تبعیض ها به صورت قانون هم درآمدند و دیگر فقط خانواده نبود که ما را بر مبنای آنها شماتت و تنبیه می کرد بلکه این بار قانون هم ما را مورد مؤاخذه و مجازات قرار می داد، در سن ما این بار مدرسه هم به خانواده ملحق شده بود و به ما امر و نهی می کرد، وقتی که انقلاب شد ما بزرگتر شده و دبیرستانی بودیم، مثلا جلوی در مدرسه اگر پسر همسایه ای، خاله ای، دوستی یا آشنایی می آمد و با ما حرف می زد تقصیر متوجه ما بود، ما را اخراج می کردند فقط چون دختر بودیم اما هرگز هیچ پسری رو اخراج نکردند چون که با دختر حرف می زده، دیگر نمی توانستیم برویم کوچه، دوچرخه و یا موتورسواری کنیم، می گفتند دختر باید روسری سر کند، مقعنه سر کند، سکوت کند، حرف نزند، اگر پسری هم در کوچه یا خیابون متلک گفت نباید جواب بدهی چون اگر جواب بدهی مقصر تو هستی! استدلال هم این بود اگر دختر خودش کاری نکند هیچ پسری به او متلک نمی گوید! همیشه می گفتیم ما کاری نکردیم، کاری نمی کنیم اما گوش شنوایی نبود، این خاطرات ما از بچگی و نوجوانیمان بود که بسیار تلخ گذشت، ما با این افکار و تبعیض ها رشد کردیم و به سن قانونی رسیدیم، در آن زمان به این شکل بود که دخترها نمی توانستند با پسرها دوست شده و شریک زندگی خودشان را برای ازدواج انتخاب کنند، آن زمان پدر و مادر برای فرزندانشان همسر انتخاب می کردند، البته در این وضعیت شانس و بخت، خوشبختانه همسر من آدم خوبی است، صبا و سوگند ثمره زندگی ما هستند که هشت سال تفاوت سنی دارند، سوگند متولد ۱۳۶۹ و صبا متولد ۱۳۷۷ است.

چه شد که صبا بازداشت شد؟

سال ۱۳۹۶ همسر من به دلیل تعدیل نیرو در جائی که کار می کرد بیکار شد! سال ۱۳۹۷ که تجمعات اعتراضی به گرانی قرار بود برگزار بشوند یک روز صبح پنجشنبه صبا به من گفت: "مامان من می روم به تجمع، شما هم می آیی؟" گفتم: "بله می آیم!" متأسفانه آن روز از سر کار دیر به خانه برگشتم و صبا از قبل رفته بود و من نتوانستم در تجمع شرکت کنم، صبا جلوی تئاتر شهر وقتی دیده بود یه عده ای خبرنگار از صدا و سیما آمده و در مورد مشکلات جامعه می پرسیدند صبا هم گفته بود: "پدر من بیکار شده و من کار می کنم و کمک هزینه خانواده هستم!" در نهایت نیروی ضد شورش ریخته بود و با باتوم و شوکر تجمع کننده ها را بازداشت کرده بودند، صبای من و در کل حدود دویست نفر را همان شب برده بودند!

بازداشتی ها را به کجا بردند؟ صبا وضعیت بعد از بازداشت را برای شما بازگو کرده است؟ شما چه اقدامی کردید؟

روز جمعه وقتی که از وزرا بچه ها را به دادسرای اوین بردند بازپرس پرونده هر چه که روی میزش بود را روی صبا و بچه های دیگر پرت کرده بود! سربازی را هم صدا کرده بود و قنداق تفنگ را گذاشته بود روی سینه صبا و گفته بود: "باید بنویسید و امضا کنید که ما اغتشاشگریم!" بچه ها هم که ترسیده بودند، این کار را کرده بودند و پس از آن به زندان قرچک منتقل شدند، من هفتاد و پنج روز سکوت کردم، به طوری که یک ماه تمام پشت در دادسرای اوین نشستم و هیچ جواب روشنی به ما نمی دادند، تا این که در روز هفتاد و پنجم بود که دادگاه دخترم تشکیل شد و من ویدئویی در فضای مجازی منتشر کردم که در آن ویدئو حرف های دلم را زدم، گفتم که فرزند من و دیگران را بازداشت کردید، ضرب و شتم شدید کردید، سر و صورتشان را شکسته و آغشته به خون کردید، با آن شرایط با یک دستگاه ون به زندان منتقل کردید، این اولین ویدئویی بود که در فضای مجازی منتشر کرده بودم، وقتی صبا و بازداشتی های دیگر از قرنطینه به بند پنج زندان قرچک منتقل شدند، بندی که زندانیان جرایم عادی، قاتل، سرقتی و معتاد آنجا بودند، روزی که صبا زنگ زد و گفت: "مامان تو را به خدا کمکمان کنید!" صدایش می لرزید و ترس و وحشت را در صدای این بچه حس کردم، حین مکالمه هر دو گریه می کردیم، وقتی این همه ظلم و بی عدالتی را دیدم دیگر سکوت نکردم.

منظورتان از "سکوت نکردم" را توضیح می دهید؟

وقتی که دیدم در حق دختر من و بقیه دختر های این سرزمین این همه ظلم و بی عدالتی می شود دیگر نتوانستم سکوت کنم، یک بار هم همراه مادر یاسمن آریانی (خانم منیره عربشاهی) جلوی دادگاه انقلاب رفتیم و یک ویدئو از خودمان منتشر کردیم، در این ویدئو ترانه علیدوستی را به چالش کشیدیم، من در آن ویدئو خطاب به روزنامه نگارها و هنرمندان پرسیدم که از قرچک و فشافویه خبر دارید؟ یک بار سراغ ما آمدید؟ یک بار درد دل ما را جویا شدید؟ به همراه ما جلوی دادگاه انقلاب آمدید؟

چرا ترانه علیدوستی؟

سال گذشته در کانادا یک سمینار برگزار شد که در آنجا یکی از دختران انقلاب به نام شاپرک شجری زاده از صبا و یاسمن و دیگران که به دلیل حمایت از حقوق زنان بازداشت می شوند یاد کرده بود، بعد خانم ترانه علیدوستی منکر بازداشت های غیر قانونی شده بود! در واکنش به صحبت های این خانم من و مادر یاسمن در آن ویدئو که در فضای مجازی نیز منتشر شد خطاب به او گفته بودیم که این بازداشت های غیر قانونی دروغ نیستند، شما یک سر به زندان های فشافویه و قرچک بزنید و ببینید چه افرادی در آنجا بازداشت شده اند!

از دیگر فعالیت هایتان بگوئید

یکی از فعالیت هایم این بود که وقتی یک اتوبوس حامل دانشجویان در دانشگاه علوم تحقیقات تصادف کرد و متأسفانه تعدادی از آنها نیز کشته شدند برای همدردی و اعتراض چند روز رفتم روبروی دانشگاه تهران، در یکی از آن روزها یک لباس شخصی مرا تهدید کرد و گفت که می دانم نیت شما چیست و برای چه به اینجا می آیی! می اندازمت آنجائی که عرب نی انداخت! روز سوم بود، رفته بودیم جلوی دانشگاه که مادر یاسمن، خانم عربشاهی بازداشت شد و من فقط به دلیل این که بتوانم گوشی هایمان را از آنها دور نگهدارم از آنجا گریختم و بعد از پنج روز هم مادر یاسمن آزاد شد، بعد از آن هم بچه های ما به زندان اوین منتقل شدند و به ملاقات آنها می رفتیم، آنجا آتنا دائمی و خانواده اش را دیدم، گلرخ ایرایی را دیدم و از همان روز اول عاشق این دختر شدم، پدر و مادر پیرش را می دیدم که به سختی راه زیادی را هر بار از شمال می آمدند، زندانیان سیاسی دیگر را دیدم، با خودم می گفتم اینها به چه گناهی زندانیند؟ اینها هم مثل صبای من بی گناه هستند، بعد از آن من و مادر یاسمن هر جا لازم بود یا قصد کمک به کسی را داشتیم بدون هراس انجام می دادیم و دیگر سکوت نکردیم چون بی گناهی همه را دیده بودیم.

در خصوص زندانیان سیاسی چه کارهائی کردید؟

پست هائی را در صفحه شخصی اینستاگرام خود می گذاشتم، به عنوان مثال از آرش صادقی، گلرخ ایرایی، آتنا دائمی، کارگران هفت تپه و ندا ناجی حمایت کردم، روزی که در انفرادی بودم به من می گفتند که چرا از آنها حمایت کردی؟ همین طور به فعالیت خود در صفحه شخصی اینستاگرامم ادامه می دادم تا این که یک روز تلفنی با صبا صحبت می کردم و می گفتم که دخترم به شما عفو نمی دهند؟ او گفت: "خیر مادر، مرده شور خودشان و عفوشان را ببرد!" من هیچ وقت این جمله صبا را فراموش نمی کنم، اینها آن قدر بی انصاف هستند که در ساعت دوازده شب زنگ خانه را زدند و من دیدم صبا پشت در است! داد می زدم که چطور آزاد شدی؟ او گفت: "مادر فریاد نزن، من آزاد شدم، فقط پول بیاور و به آژانس بده که برود!" فکرش را بکنید، یازده شب آمده و گفته بودند که صبا، یاسمن و آذر حیدری (آذر ساکن کرمانشاه بود) شما آزاد شدید، آنها گفتند که ما این موقع شب کجا برویم؟ گفتند که اگر خارج نشوید گارد زندان شما را مورد ضرب و شتم قرار خواهد داد! در واقع رفتن به زندان دختر من و آزادی ایشان همراه با ضرب و شتم بوده است، با همه اینها خیلی خوشحال بودیم، فردای آن روز دوستان صبا را دعوت کردیم، همان خانم هائی که یازدهم مرداد با صبا بازداشت شده بودند و در قرچک بودند و زودتر از صبا یعنی شصت و چهر روزه آزاد شده بودند، آن روز را دور هم جشن گرفتیم.

اشاره کردید که بازداشت همزمان صبا و دیگرانی که باهم بازداشت شده بودند بین آنها ایجاد دوستی کرده بود، این دوستی ها را چطور می بینید؟ از این بابت نگران نبودید؟

به دخترم گفتم: "کاری نکن که دوباره بازداشت بشوی!" صبا گفت: "مامان، مگر به زندان نیامده و ندیدی چه تعداد شهروند بی گناه در آنجا به سر می برند؟ فقط من نیستم و همه کسانی که در آنجا به سر می برند مادر دارند!" من با صحبت های صبا توجیه شدم و فهمیدم که ما هم باید ببینیم و بی توجه نباشیم به زجرهائی که دیگران می کشند و در آن راستا قدمی برداریم، در واقع روز بازداشت کسی با کسی آشنائی نداشت ولی وقتی همه به زندان رفتند و آزاد شدند چه دختر، چه پسر تعدادی باهم دوست شده بودند، به هم کمک می کردند و سراغ هم را می گرفتند، صبا دنبال این بود که صدای علیرضا شیرمحمدعلی در زندان فشافویه باشد، علیرضای عزیز تنها فرزند خانواده بود و پدرش هم به علت مواد مخدر و اعتیاد سال هاست که در زندان است، وقتی علیرضا در زندان اعتصاب غذا کرد صبا خیلی سعی کرد صدای او باشد، صبا از شرایط بد قرچک و فشافویه گفت، از کتک خوردن ها، بازداشت ها، نبود بهداشت، نبود آب و نبود غذا، خلاصه از شرایط سخت زندان می گفت.

از بازداشت دوباره صبا و شرایطی که داشتید برایمان بگوئید

دختر من حامی حقوق حیوانات نیز بود، یازدهم مرداد که بازداشت شده بود یک بچه گربه به خانه آورده و ازش مراقبت می کرد، بعد از این که آزاد شد یک بچه گربه دیگر نیز به خانه آورد، یازده خرداد ۱۳۹۸ بود که ما می خواستیم برای زدن واکسن بچه گربه به کلینیک دامپزشکی مراجعه کنیم که در راهرو ساختمان چند تن از مأموان از جمله چندین مأمور زن دست مرا محکم گرفتند، آمدند به خانه ما و فرزندم را بازداشت کردند! یکی از اون مأمورها که قد بلندی داشت و لاغر اندام بود خیلی با بی ادبی جلوی من سر صبا داد می زد! من هم بهش گفتم "هو! دراز عوضی! حق نداری جلوی من مادر سر بچه من داد بزنی!" برگشت به یکی از مأمورها گفت: "خیلی زبانش دراز است، به او هم دستبند بزنید!" به من دستبند زدند، گفتم: "دستبند بزن، من نمی ترسم، الان دیگه یازدهم مرداد ۱۳۹۷ نیست، دیگه اجازه نمیدم بچه منو با شوکر و باتوم بزنید!" خلاصه حسابی با آنها درگیر شدم، برگشتم بهش گفتم که اگر پایت را از این در بگذاری بیرون به تمام دنیا خواهم گفت که شما چقدر نامرد هستید که فرزند مرا از من گرفتید! آن روز یک خاطره خیلی دردناکی در ذهن من نقش بست که تا عمر دارم از خاطرم نخواهد رفت.

صبای مرا از من جدا کرده و با خود بردند، وقتی که داشتم با صبا خداحافظی می کردم این شعر را برای او زمزمه می کردم، می گفتم: "ای ظالما، ای ظالما، صبای منو چرا میبرین؟ ای ظالما، ای ظالما، صبای منو کجا می برین؟" صبا را بردند، فردا گفتند: "می بریمش دادسرای ارشاد!" بازپرس پرونده حاج مرادی بود، فردای روز یازدهم خرداد که صبا را گرفتند رفتیم دادسرا، صبا به من گفت: "مامان مواظب خودت باش، حکم جلب تو رو هم صادر کرده اند!" دوازدهم خرداد آخرین روزی بود که من صبا را دیدم، صبا را بردند سلول انفرادی و ما نمی دانستیم که صبا در کجا به سر می برد، در طی این یازده روز من و مادر یاسمن سه بار به بازپرس پرونده آقای حاج مرادی در دادسرا مراجعه کردیم، به او گفتم که آقای حاج مرادی، من یک مادرم و نگران فرزندم هستم، او می گفت که شما نگران نباشید، زیرا که بازداشت فرزند شما قانونی بوده است! من هم گفتم که من هم از قانون شما هراس دارم زیرا که صدای فرزندم را در این مدت نشنیدم و نمی دانم در کجا به سر می برد! تنها کاری که از دستم برمی آمد رفتن به دادسرا و گذاشتن پست های حمایتی از صبای عزیزم در اینستا بود.

آخر سر چگونه متوجه شدید که صبا کجا به سر می برد؟

روز دوازدهم بود که من از سر کار برگشته بودم، همین جوری داشتم با بچه گربه صبا گریه می کردم، بهش می گفتم: "مامان، صبا کجا رفته؟" که گلرخ بهم زنگ زد و گفت که راحله جان مژده، مژده، صبا زندان قرچکه! از خوشحالی جیغ زدم! با خودم گفتم خدایا اینها با ما چه کردند که بابت قرچک بودن دخترم خوشحالی می کنم! از گلرخ پرسیدم: "از کجا فهمیدی؟" گفت: "سپیده قلیان زنگ زد، گفت صبا رو الان آوردن پیش ما !" من در این مدت از زندانیان سیاسی حمایت کردم، هم در شبکه های اجتماعی، هم از طریق کمک مالی در حد توان، از طریق پیدا کردن کار، یک ویدئو هم منتشر کرده بودم که گفته بودم به عنوان یک مادر و به عنوان یک انسان صدای هموطنانم را می شوم و از زندانیان سیاسی حمایت می کنم، همین طور روزها گذشتند، تا این که یک روز ما رفتیم به ملاقات صبا در زندان قرچک، وقتی که رسیدیم خانه صبا تماس گرفت، آن زمان به دلیل ماه رمضان ساعت کاری تا دوازده بود، دخترم گفت که یک عده ای مأمور آمدند که مرا ببرند اما نمی گویند که از کدام ارگان هستند و می گویند که باید بروم دادسرا اما دادسرا تا ساعت دوازده مشغول به کار هستند و الان ساعت یک است! من هم گفتم که دخترم، هر کاری که خودت صلاح می دانی را انجام بده، یک ساعت بعد مادر یاسمن تماس گرفت و گفت که صلاح بود که صبا برود و صبا رفت، پس از آن ما یازده روز از صبا هیچ خبری نداشتیم!

در همان روزها بود که شما بازداشت شدید، بازداشت شما به چه شکلی بود؟

دو، سه روز بعد از این که صبا رو بردند من دیدم که گلرخ یک پست گذاشته خطاب به آقای محمدی و گفته بود: "زمانی که من و آتنا رو گرفتن گفتی سکوت کن، گفتی هیاهو نکنید و صبر داشته باشید، الان برای چی صبا رو دادی دست گارد؟ یک دختر بیست ساله رو؟" وقتی این پست گلرخ رو دیدم خیلی حالم بد شد، خطاب به محمدی رئیس زندان قرچک نوشتم که اگر بچه خودت هم بود این کار را می کردی؟ وجدان خوابیده تان را بیدار کنید و کلی چیزهای دیگه، من مادری هشتاد و پنج ساله دارم که پایش شکسته و نمی تواند راه رود و من از او مراقبت می کنم، روز نوزدهم تیرماه بود که اتفاقا مادرم هم پیش من بود، در خانه نشسته بودیم که زنگ در به صدا درآمد، خانمی چادری همراه با دوازده تا مرد که نماینده دادستان هم همراهشان بود برای بازداشت من آمده بودند! فردای آن روز (بیستم تیرماه) تولد بابای صبا بود و قرار بود همگی خانه دختر بزرگم سوگند دور هم جمع شویم که آن روز را هم از ما گرفتند، یعنی امسال تولد صبا شانزدهم تیر، تولد من دهم تیر، تولد همسرم بیستم تیر برای ما یا در انفرادی یا با تنش و نگرانی گذشت!

همان روز مرا در خانه بازداشت کرده و با یک دستگاه اتومبیل با خود بردند، در کنارم یک مأمور خانم به نام محبی نشسته بود، این مأمور خانم گفت که خیلی سر و صدا کردی، تمام رسانه ها از صبا حرف می زنند، این خبر رسانی ها باعث می شوند که آمریکا ما را تحریم کند! من هم به او گفتم که بازداشت صبا چه ارتباطی با تحریم آمریکا دارد؟ آن مأمور گفت که این طوری آبروی ما می رود! حالا مشکلی نیست و اگر صبا با ما کنار بیاد هم شما آزاد خواهی شد و هم صبا ! من هم گفتم که شما مرا بازداشت کردید که صبا را تحت فشار قرار بدهید؟ دختر من هیچ کار خلافی انجام نداده است، همان طور که گفتم مرا نوزدهم تیر بازداشت کردند، یک شب در سلول انفرادی به سر بردم، سپس مرا به زندان قرچک منتقل کردند، من سؤال کردم که دختر من کجاست؟ و آنها گفتند که حالا صبوری کن، صبا می آید! من در آن لحظه داشتم از ترس سکته می کردم، ساعت چهار بعد از ظهر بود که مرا صدا کردند و گفتند: "صبا آمده!" من صبا را از دور دیدم و او را فریاد زنان در آغوش کشیدم، خیلی خوشحال شدم از دیدن دخترم، فهمیدم که دخترم حداقل سالم است!

وقتی که صبا به قرچک آمد دست هایش لرزش پیدا کرده بودند، صبا را خیلی آزار داده و به او گفته بودند که تو باعث قتل علیرضا شدی! خون برابر خون! پدرت را به قتل می رسانیم! صبا که این حرف ها را شنیده ترسیده و گریه کرده بود، به من گفت که مادر، من روز یازدهم بود که در انفرادی بودم و آنها می گفتند که باید جلوی دوربین نشسته و اعتراف اجباری کنی! و من این کار را نمی کردم، حکم جلب تو را به من نشان دادند اما وقتی گفتند که باعث مرگ علیرضا تو هستی و پدرت را به قتل می رسانیم خیلی ترسیدم و برای پدرم نگران شده بودم، آن زمان مرا به اجبار وادار به اعتراف کردند! آن زمان صدای تو را پخش کردند و فهمیدم که شما بازداشت شدید که به آنها گفتم که خدا شما را لعنت کند، اگر می دانستم مادرم را بازداشت می کنید اعتراف اجباری نمی کردم! خلاصه بعد از چهار روز مرا با قرار وثیقه هفتصد میلیونی از زندان قرچک آزاد کردند، قلبم را در قرچک جا گذاشتم و آمدم بیرون!

طی مدتی که بازداشت بودید شکنجه هم شدید؟

من مورد شکنجه فیزیکی قرار نگرفتم، این سؤال را بازجو نیز از من پرسید و گفت که خانم احمدی، آیا وقتی که از بازداشت رهائی پیدا کردید می گوئید که مرا شکنجه کردند؟ من هم گفتم که شکنجه فقط ضرب و شتم نیست بلکه شکنجه این است که من بعد از بیست و دو روز هنوز نمی دانم فرزندم کجاست، شما مکرر اسم دختر بزرگم سوگند را به زبان می آورید، صبای مرا به مکان نامعلومی بردید و من هنوز نمی دانم که فرزندم زنده است و یا مرده، از دید من بزرگترین شکنجه این است که ندانی فرزندت کجا و در چه شرایطی به سر می برد، در زمان بازداشت به من گفتند که می خواهیم شما را ببریم و با صبا رو در رو کنیم اما من صبا را ندیدم و اینها شکنجه روحی است.

دادگاه به چه منوال بود؟ نتیجه چه شد؟

جلسه دادگاه من به ریاست قاضی افشار برگزار شد و حکم چهار سال و دو ماه حبس برایم صادر شد، از این مدت حبس سه سال و نیم اجرائی شد و من به دلیل این که تسلیم به رأی زدم باید دو سال و نیم حبس تعزیری را تحمل کنم و تا اواسط بهمن باید خود را به زندان جهت تحمل حبس معرفی کنم!

حال که خودتان بازداشت و محاکمه شده اید همچنان که پیشتر از زندانیان و بازداشتی ها حمایت کردید از دیگران و رسانه ها چه انتظاری دارید؟

فقط می خواهم صدایم به گوش همه برسد، می خواهم دنیا بداند در ایران حتی مادر بودن هم جرم است! دختران این سرزمین به خاطر پوشششان، به خاطر اندیشه و بیانشان و حتی به خاطر خواب دیدن هایشان به سال ها زندان محکوم می شوند و بهترین سال های عمرشان را باید در زندان بگذرانند! به دنیا بگوئید که من یک مادرم و تا نفس دارم صدای فرزندم هستم، روز دادگاه این را به قاضی افشاری هم گفتم، گفتم: "آقای قاضی، اگر حکم ابد هم بگیرم برایم مهم نیست چون تا وقتی نفس دارم صدای فرزندم می شوم، در ایران زنان حق دوچرخه سواری ندارند، حق موتورسواری ندارند، حق ندارند قاضی شوند، حق ندارند لباس تنشان را انتخاب کنند، حق ندارند حرف بزنند، حق ندارند مادر باشند، حق ندارند از بچه هایشان حمایت کنند، اینها دردهای دل ما هستند!"

چرا تقاضای تجدید نظر ندادید و تسلیم به رأی شدید؟

سؤال خوبی است چون این کار همیشه به من عذاب وجدان می داد، من نمی خواستم تسلیم به رأی شوم، با خودم می گفتم تسلیم به رأی یعنی اتهامات آن ها را قبول کرده ام ولی قاضی همان روز به وکیلم آقای تاج گفته بود که من او را از اتهام حجاب تبرئه می کنم، قاضی به او گفته بود: "بهتر است موکلت تسلیم به رأی شود چون در مرحله تجدید نظر حکم نمی شکند!" آقای تاج گفت: "چون برای صبا یک و نیم برابر کرد و حکم صبا خیلی سر و صدا کرد دادگاه دیگر اتهام حجاب را در مورد تو مطرح نکرده و در تجدید نظر هم حکمت نمی شکند!" گفتم: "بهتر که می توانم بیشتر پیش صبا بمانم!" گفت: "خانم احمدی، بودن شما در کنار صبا کمکی به او نمی کند ولی بیرون بودن شما می تواند به او و دیگران خیلی کمک کند، با این قضیه احساسی برخورد نکنید!" یکی از دوستان دیگر هم که در جریان وضعیت بود و حقوق می دانست گفت که تو در زندان باشی نمی توانی به صبا کمک کنی، کاری را که وکیلت می گوید انجام بده، تسلیم به رأی به این معنی نیست که اتهاماتت را پذیرفتی، تو اجتماع و تبانی نکردی، تو تبلیغ علیه نظام نکردی، تو فقط صدای بچه ات شدی، اگر اینها حکم شما را نشکنند باید سه سال و نیم آنجا بمانی، هم به ضرر شما و هم به ضرر صباست!

این طور شد که من تسلیم به رأی شدم! قاضی وقتی به من می گفت: "اجتماع و تبانی، تبلیغ علیه نظام و همکاری با رسانه های معاند!" گفتم: "آقای قاضی، من هیچ کدوم این ها رو قبول ندارم، من فقط یک مادرم و صدای بچه ام شدم!" اینها را در برگه ای هم که در اختیارم گذاشتند نوشتم، پرسیدم: "من چطور علیه نظام تبلیغ کردم؟" جواب داد: "ویدئوهائی که از خودت ضبط و منتشر می کنی تبلیغ علیه نظام است!" گفتم: "این نظام بچه مرا کتک زده، بچه ام را انداخته زندان، مگه من دروغ گفتم؟" به قاضی گفتم: "برای آشنایان خودم این ویدئوها را ضبط کردم، همه از من سؤال می کردند و من حوصله نداشتم تک تک برای همه توضیح بدهم، به همین خاطر ویدئوها را در صفحه شخصی اینستاگرامم منتشر می کردم!" من هیچ کدام از اتهامات را گردن نگرفتم، توی سه، چهار تا برگه ای که به من داده بودند نوشته شده بود: "داری برای ما فیلم هندی بازی می کنی و می خواهی ما را گول بزنی؟ مثل این که یکی بهت یاد داده که هر چی بهت گفتیم بگوئی من یک مادرم!"

با توجه به اتفاقات تلخ پیش آمده اگر زمان به عقب برگردد آیا باز حاضرید همراه صبا در تجمع اعتراضی شرکت کنید؟

اگر زمان به گذشته برگردد بله من دوباره با صبا و دوشادوش دخترم در تجمعات شرکت می کنم، درست است که ما را مورد آزار قرار دادند و حکم سنگین قضائی برایمان صادر کردند اما این سختی ها باعث شدند که من افرادی را که همانند ما سختی کشیدند درک کنم و به همین دلیل سکوت نکنم و پا به پای دخترم باشم، دختر شجاع و قهرمانم، زمانی که صبا را بازداشت کرده و با خود بردند من ویدئویی منتشر کردم و به تمام مادران پیام دادم که سکوت نکنید و متأسفم برای مادرانی که سکوت می کنند و فرزندانشان عذاب می کشند.

اگر سخن ناگفته ای هست که لازم می دانید گفته شود بفرمائید

می خواهم به عنوان یک مادر بگویم من آمدم که صدای دخترم باشم اما نتوانستم برای دختر عزیزم سوگند مادری کنم، من خیلی شرمنده ام، همین طور نتوانستم دختر خوبی برای مادرم باشم، مادرم سال های آخر عمرش را سپری می کند و احتیاج دارد من در کنارش و مراقبش باشم، متأسفانه در ایران مادر بودن جرم است، اگر بخواهی برای یک فرزند خود مادر باشید برای فرزند دیگر خود نمی توانید مادری کنید و در نهایت برای مادر خود نیز نمی توانید فرزند خوبی باشید.

با سپاس از وقتی که در اختیار خط صلح گذاشتید

★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

rahele-saba-780-1

 

rahele-saba-780-2

 

rahele-saba-780-3

 

sabakord-780-1

 

sabakord-780-2

 

sabakord-780-3

 

sabakord-780-4

 

sabakord-780-5

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

منبع:
https://www.peace-mark.org/106-13

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید