رفتن به محتوای اصلی

بهارى بود

بهارى بود
 

 

 

 

 

در اين هنگامه ى حيرت

يكى در زد

بهارِ آشنا آمد

و عطرى از بنفشه هاى ترس و تشنه

كه دامانش پُر از بابونه هايى خشك و بى ريشه

حكايت بودش از روزان بى رنگى

بر اين انكار ها در وهم و بيزارى

 

صداى بستن در آمد و گُل بر تپش افتاد

بهارى بود

دلى رنگين نداشت

صداى پاى او در گوش زرد اين چمن باقيست .

 

 

فرخ ازبرى - آلمان

آبريل ٢٠١٦

 

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید