«چو در طاس لغزنده افتاد مور» «رهاننده را چاره باید نه زور»
در آغاز مسئله بود ـ مسئله ساده بود ـ مسئله پیچیده شد ـ مسئله منفجر شد و سرانجام ـ مسئله معّما شد.
در آغاز مسئله بود، مسئله انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری پس از تأسیس نظام ولایت فقیه پس از انقلاب سال 1357 بود. مسئله ساده بود، زیرا موضوع انجام یک تکلیف قانونی بود که طبق اصل 114 قانون اساسی جمهوری اسلامی: «رئیس جمهور برای مدت 4 سال با رأی مستقیم مردم انتخاب میشود و انتخاب مجدد او به صورت متوالی، تنها برای یک دوره بلامانع است.» میبینیم که مسئله ساده بود، زیرا هیچگونه اجباری برای دولت جهت انجام یک انتخابات ناخواسته و خارج از قاعدهای که در قانون اساسی پیشبینی نشده باشد وجود نداشت و هیچ فشاری نیز از سوی مردم برای انجام عملی برخلاف قانون و مغایر با «مصلحت نظام»، «یعنی مثلاً انتخابات قبل از موعد قانونی» بر دولت تحمیل نشده بود. بنابراین انتخابات ریاست جمهوری باید انجام میگرفت زیرا دورۀ چهار ساله ریاست جمهوری احمدینژاد در خرداد 1388 به پابان میرسید، و دولت نیز وظیفهای جز انجام تکلیفی که در قانون اساسی معین شده بود نداشت. بنابراین مسئله ساده بود، زیرا دولت در کار انجام انتخاباتی بود که تکلیف قانونی او بود، و مسئله ساده بود زیرا مردم نیز درصدد شرکت در انتخاباتی برآمدند که طبق اصل 6 قانون اساسی جمهوری اسلامی حق مؤکّد آنها شده بود زیرا که: «در جمهوری اسلامی ایران امور کشور باید به اتکاء آرا عمومی اداره شود از راه انتخابات، انتخابات رئیس جمهور، نمایندگان مجلس شورای اسلامی، اعضای شوراها و نظایر اینها، یا از راه همهپرسی در مواردی که در اصول دیگر این قانون معین میگردد.» اگر چه این حق یا حق «انتخاب شدن» و حق «انتخاب کردن» در مفهوم «جمهوری» حقی است مبسوط که به مقوله آزادی حق حاکمیت شهروندان باز میگردد، همانگونه که در اصل ششم از اصول قانون اساسی جمهوری اسلامی «امور کشور باید به اتکاء آرا عمومی اداره شود از راه انتخابات». اما این حق در مفهوم اسلامی جوهر جمهوریت خود را از دست میدهد و در قانون اساسی جمهوری اسلامی به «حق مشروط» یا «حق محدود» شهروند تبدیل میشود، زیرا حق مبسوط شهروندان که ریشه در حق حاکمیت مردم دارد در جمهوری اسلامی در حق جعلی «نظارت استصوابی شورای نگهبان قانون اساسی» به «حق مشروط و محدود» تنزل مییابد و آزادی حق انتخابات از شهروندان ایرانی ساقط و به شورای نگهبان محول میشود، اما با این همه مسئله همچنان ساده باقی میماند و مردم به خاطرۀ تلخی که از ناکامی خاتمی در دوران هشت ساله ریاست جمهوری او نصیب آنها شده است نادیده میگیرند و آنچنان که دیدیم با قبول «حق مشروط و محدود» خود به انتخاب نامزدهائی که از نظارت استصوابی شورای نگهبان گذاشتهاند تن میدهند، یعنی هم تجربه شکستخوردۀ خاتمی را نادیده میگیرند و همه دعوتهای مختلف سازمانها و گروههای داخل و خارج را در تحریم انتخابات زیر پا میگذارند، به نظر راقم این سطور دلایل این خطر کردن و ارادهگرائی مردم را به این ترتیب میتوان برشمرد:
اول ـ اراده به خطر کردن در انتخاباتی که باید به دست دولت احمدینژاد که خود یکی از چهار نفر نامزد شرکت در انتخابات است انجام پذیرد، این خطرکردن، یعنی به اصطلاح دل به دریازدن مردمی است که به قول خود از احمدینژاد و چهار سال حکومت سراپا خشونت و تحقیر و اهانت و رذالت ذاتی او و شرکایش خسته شده بودند. دل به دریا زدن یعنی هر چه باداباد. یعنی سواد کشتیای شدن که ناخدا و همکارانش کسانی جز دزدان آشکار حقوق کشتینشینان نیستند. اما این گونه دل به دریا زدن خالی از حکمت هم نبود.
دوم ـ تقارن انتخابات ریاست جمهوری اسلامی آمریکا با ریاست جمهوری ایران ـ این تقارن به زمینه انتخابات ایران حساسیتی بخشید که ناشی از پایان دوران جورج بوش، یعنی کسی بود که ایران در کنار کره شمالی و در محور شر و همدست القاعده و حامی حزبالله لبنان و حماس فلسطین و تروریست و دشمن اسرائیل میشمرد که در تلاش برای رسیدن به، سلاح اتمی تمامی بشریت را به نابودی تهدید میکند!. با رفتن بوش کسی به ریاست جمهوری آمریکا میرسید که از قبل، در دوران مبارزه انتخاباتی خود، صلای صلح و مذاکره سر داده بود و با پیروزی در انتخابات همراه با پیام تبریک عید و تجلیل از مردم ایران ، دولت ایران را بدون هیچگونه پیششرط با مشت باز و در شرایط مساوی به پشت میز مذاکره دعوت میکرد. اما از قبل با آگاهی از زمینه مساعدی که سیاست بوش برای دیپلماسی طفره رفتن و سردواندن رژیم جمهوری اسلامی و مخصوصاً دولت احمدینژاد فراهم کرده بود، مذاکره را مشروط به مدتی معین کرد و امکان استفاده از هرگونه وسیله را در صورت ادامه بازی موش و گربه از سوی رژیم جمهوری اسلامی از حیطۀ سیاست حود خارج نکرد.
سوم ـ انصراف خاتمی از شرکت در انتخابات و ورود میرحسین موسوی پس از سالها کنارهگیری از صحنه کشمکشها و رقابتها و بدهبستانهای جناحهای درونی قدرت با اتکا به سوابق دوران نخست وزیری و تجربهها و شناسائیهای قدیمی خود در نهادهای رژیم و همچنین با تکیه به دوربودن بیست ساله خود از گسترش فساد و غارت و جنایت و خشونتهای دائمی رژیم عموماً و دوران سیاه سفلهپروری و عوامفریبی و غارتگری چهار ساله ریاست جمهوری احمدینژاد خصوصاً.
چهارم ـ جریان مداوم مقاومت و همبستگی در قشرهای مختلف اجتماعی و مخصوصاً از سوی زنان در زمینه تعاون و دفاع از حقوق اجتماعی و صنفی و تحرک دائمی کانونهای دانشجوئی و اعتراض و اعتصاب در کارخانهها و مراکز کارگری و خدمات عمومی.
پنجم ـ گسترش گریزناپذیر شبکه ارتباطات و اطلاعات انترنتی و دسترسی به منابع خبری خارج و تفسیرها و مصاحبهها و بیانیههای اعتراضی روشنفکران و سازمانها و احزاب سیاسی مخالف با تمام موانع و حصارهای سانسور و اختناق و ارعاب رژیم عموماً و جناح مطلقگرای ـ اقتصادی ـ نظامی ـ مذهبی، احمدینژاد و سرداران.
ششم ـ تفاوت بین کمیت و کیفیت گفتارها و سخنان موسوی در زمینه خواستها و حقوق اجتماعی و سیاسی مردم با هرزهدرائیهای نفرتانگیز و گزافهگوئیهای توخالی احمدینژاد که با حراست آشکار در وعدههای خود در صورت انتخاب که بطور مستقیم ورود به حریم اختیارات مقام رهبری را در اصل 110 قانون اساسی نشانه میگرفت. به عنوان مثال موسوی بازگشت مدیریت صدا و سیما را به حوزه اختیارات دولت وعده میداد که نصب و عزل مسئول و رئیس این نهاد اساسی اطلاعات و ارتباطات کشور با همه وسایل و امکانات مادی و معنوی شگرف خود یکی از شش بند مربوط به اختیار عزل و نصبی است که در اصل 110 وظایف و اختیارات رهبر پیشبینی شده است. نهادی که مردم ایران برای شنیدن اخبار و اطلاعات صحیح از کشور خود و جهان خارج به جای صداها و سیماهای آن سوی مرزهای خود در اروپا و آمریکا و حتی به آن طرف آبهای خلیج فارس یعنی تلویزیون الجزیره قطر متوسل میشوند. مثال دیگر وعده موسوی به تسلط بر مدیریت دولت بر نیروهای انتظامی و نهادهای خودساخته گشتهای بسیجی است که عزل و نصب فرماندهان آن یکی از جمله اختیارات ششگانه رهبر در اصل 110 قانون اساسی جمهوری اسلامی است، این گونه وعدهها برخلاف وعدههای انتخاباتی خاتمی که به قانونمندی و جامعه مدنی ختم میشد برای مردم ملموس و جذاب بود زیرا مسائلی را وعده میداد که بخشی اجتنابناپذیر از زندگی روزانه مردم است که در حوزه اختیارات مطلقه رهبر به صورت موادی مسموم و وسایلی تحقیرکننده و آزاردهنده روح و جسم مردم ایران درآمده است.
راقم این سطور در فاصله بین انتخاب باراک اوباما به ریاست جمهوری آمریکا و پیشنهاد مذاکره بدون پیششرط او به ایران و انجام انتخابات ریاست جمهوری ایران در مقالهای زیر عنوان «هدیه مسموم اوباما به جمهوری اسلامی» پیشبینی میکرد که هسته مرکزی مدیریت سیاسی نظام جمهوری اسلامی که در حلقه «خامنهای ـ رفسنجانی» متبلور میشود به این نتیجه رسیده است که با رفتن بوش از کاخ سفید راه فرار از پروندۀ بمب اتمی به بازیگری احمدینژاد بسته میشود و مذاکره با آمریکا و گروه 5 به اضافه یک اجتنابناپذیر میشود و از سوی دیگر کارنامه سیاه چهار ساله ریاست جمهوری احمدینژاد در مدیریت اجتماعی و اقتصادی و سیاسی کشور جان مردم را از خشم و نارضایتی به لب آورده است. بنابراین برای حفظ نظام ولایت و نجات باقی مانده قدسیت و حرمت جعلی رهبری و امامت راهی جز تعدیل مطلقیت نظام برای کاهش از غلظت روزافزون تنش اجتماعی و نارضایتی و خشم و نفرت مردم باقی نمانده است. در نتیجه انتخابات مجدد احمدینژاد که طبعاً با تشدید فساد و اختناق و تجاوز مداوم به زندگی روزانه مردم همراه خواهد بود نه فقط اقتدار و قدرت مطلقه تحمیلی نظام و رهبری را در قانون اساسی جمهوری اسلامی مخدوش میکند، بلکه اصل و اساس نظام ولایت را همچون سلطنت پادشاهی در طوفان خشم و هیاهوی تودهها به باد فنا میدهد.
تا اینجا مسئله ساده بود، تا اینجا خواست مردم و انتظار آنها در مرز شرکت در انتخابات و ریختن رأی برای انتخاب یکی از چهار نامزد منتخب از قبل تعیین شده به وسیله شورای نگهبان بود.
بنابراین با توجه به دلایلی که در چگونگی حساسیت مردم به دهمین دور انتخابات ریاست جمهوری ذکر شد، ما دلیل ورود غیرمنتظره موسوی به عرصه انتخابات را به به بند هشتم از اصل 110 و مربوط به وظایف و اختیارات رهبر فرض میکردیم که در بند 8 از اصل 110 اختیارات رهبر میگوید: «حل معضلات نظام که از طرق عادی قابل حل نیست از طریق مجمع تشخیص مصلحت نظام». یعنی مقام رهبری در صورت ایجاد معضلات در نظام نه با مجلس شورای اسلامی یعنی با نمایندگان منتخب مردم مشورت میکند که طبق اصل 76 از قانون اساسی: «مجلس شورای اسلامی حق تحقیق و تفحص در تمام امور کشور را دارد». و نه با رئیس جمهور مشورت میکند که با رأی مستقیم مردم انتخاب میشود که طبق اصل 113 قانون اساسی: «پس از مقام رهبری رئیس جمهور عالیترین مقام رسمی کشور است و...». بنابراین طبق بند 8 از اصل 110 در حل معضلات نظام، مجلس شورای اسلامی و رئیس جمهور که هر دو نهاد با رأی مستقیم مردم انتخاب میشوند از مقولۀ «طرق عادی» تلقی میشوند و در مرتبهای نیستند که رهبر حل معضلات نظام را با آنها در میان بگذارد، به این جهت معضلات نظام را از طریق مجمع تشخیص مصلحت حل و فصل میکند. اما عملاً در آستانه انتخابات ریاست جمهوری به هاشمی رفسنجانی یار و شریک دیرینه رهبر از نحستین روزهای پس از انقلاب 1357 خود هم رئیس مجلس خبرگان است و هم رئیس مجمع تشخیص مصلحت بنابراین عاری از واقعیت نبود که گمان کنیم که مصلحتگذاری این دو مقام تصمیمگیرنده نظام بر این زمینه باشد که با تجدد انتخاب احمدینژاد نه فقط معضلات عظیمی که از چهار سال ریاست جمهوری او در امور داخلی و در روابط خارجی نظام به وجود آمده است حل نمیشود، بلکه با تشدید بدون تردید معضلات به دست احمدینژاد، اصل و اساس نظام ولایت یا درخت پرثمر دین و دنیای آنها از بیخ و بن کنده میشود.
در ارزیابیهای نخستین ما انتخابات ریاست جمهوری خود وسیلهای بود برای حل معضلات داخلی و خارجی نظام از نظر دو مقامی که طبق اصل 110 قانون اساسی جمهوری اسلامی و بند هشت از این اصل موظف و مکلف به حل آنها بودند، ورود غیرمنتظره میرحسین موسوی به عرصه مبارزات انتخاباتی و کنارهگیری خاتمی را نتیجه همان مالاندیشی و مصلحتگرائی آن دو مقام مسئول میدانستیم که به نظر آنها با تعدیل مراتب مطلقیت یا کاهش فشار اختناق و سرکوب و مزاحمتهای دائمی و فساد و گرانی میتوان رضایت مردم را جلب کرد و از سوی دیگر تنش روزافزون در روابط بینالمللی را که که در پرونده اتمی از سوئی و در لفاظیها و حماسهسرائیهای توخالی احمدینژاد از سوی دیگر به حد انفجار رسیده است فروکش کرده است.
مسئله پیچیده شد
اما مسئله پیچیده شد آنجا که ورود موسوی به عرصه رقابتهای انتخاباتی با اقبال فراوانی از بخشهای میانه و کانونهای دانشگاهی و دانشجویان و قشرهای مختلف اجتماعی از زنان و مردان جوان و فعالان سیاسی کانونهای مختلف صنفی روبهرو شد که به معنای اعم کلیه نارضیان دوران چهار ساله ریاست جمهوری احمدینژاد را با گستردگی فساد مالی و اقتصادی در نهادهای نظامی و انتظامی خشونتگرای آن در برمیگرفت. مسئله پیچیده شد، آنجا که خاتمی نیز با این که از نامزدی خود منصرف شده بود اما به حمایت از موسوی و کروبی و در واقع به ضرر احمدینژاد و در کنار آنها قرار گرفت. مسئله پیچیده شد، آنجا که احمدینژاد و حامیان او رونق بخشیدن به فضای انتخابات و افزایش هر بیشتر مردم در حوزههای رأی و جلوهدادن هر چه افزونتر آزادی گفت و شنود انتقادی را در محافل و مجامع و در وسایل ارتباط جمعی محدودی که در اختیار اصلاحطلبان و طرفداران موسوی و کروبی بود با تکیه به پایگاههای ضربتی خود از دایره اقتدار و نظارت و کنترل خود در مواقع ضروری خارج نمیدانستند. مسئله پیچیده شد آنجا که رقابت و دشمنیهای دیرینه دو جناحهای قدرت پا به عرصه رقابتهای انتخاباتی گذاشت و از تاخت و تاز نشریات طرفدار احمدینژاد به کنایه و علناً به رفسنجانی و طرفداران او خشم و ناراحتی احمدینژاد و تبلیغاتچیهای او از ورود رفسنجانی به صحنه انتخابات که طبعاً بر علیه او و به نفع موسوی بود استنباط میشد.
مسئله پیچیدهتر شد.
مسئله پیچیدهتر شد، آنجا که رفسنجانی با نامۀ سرگشادۀ خود به خامنهای به عنوان رهبر، آشکارا وجود بحران در نظام ولایت و یا به رعایت دیگر مخالفت ضمنی خود با انتخاب احمدینژاد و دشواریها و بغرنجی پیشآمدهای آینده را به او گوشزد کرد و سنگینی وظیفه او را در حفظ نظام در نتیجهای که از انتخابات به ظهور خواهد رسید یادآوری کرد، مسئله پیچیدهتر شد زیرا با این نامه رفسنجانی حساب خود را از خامنهای جدا کرد و ثابت شد که برخلاف پیشبینی مسئله ضرورت حفظ نظام به ازای کاهش تنشهای روزافزون مطلقیت و خشونت سیاستهای احمدینژاد بین رهبر و رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام حل نشده است.
مسئله پیچیدهتر شد از این جهت که رفسنجانی با نامه سرگشاده خود خامنهای را نه در چهار راه سرنوشت خود، بلکه در چهار راه سرنوشت نظام ولایت قرار داده است. مسئله پیچیدهتر شد، آنجا که احمدینژاد در جلسات تاریخی و بیسابقه مناظرۀ بین خود و موسوی و کروبی در صدا و سیمای نظام برای اولین بار چه در مقام نامزدی در انتخابات ریاست جمهوری و چه در مقام رئیس جمهور نهمین دوره «که هنوز تا خاتمه انتخابات و اعلام برنده انتخابات دهمین دوره پایان نیافته بود»، با حمله به رفسنجانی و پسران و حواریون او به دست خود سرپوش از گسستگی بنیانهای نظام و از فساد و عفونت و پوسیدگی درونی آن برداشت و قیافه زشت و کریه نظام ولایت را در پهنه انتخابات در جلوی چشمان حیرتزدۀ میلیونها تماشاچی صدا و سیمای نظام منعکس کرد. نقشی را که او در این مناظرههای فراموشنشدنی بازی کرد، همان نقش شاگرد ناشی جادوگر در اثر جاویدان گوته است، هاشمی رفسنجانی به این نتیجه رسیده بود که مردم ایران گذشته از اصل نظام که هدف آنها نبود از حضور و وجود احمدینژاد در صحنه سیاست نظام به ستوه آمدهاند و ادامه حضور او را برای چهار سال دیگر بیرون از طاقت و تحمل خود میدانند، بنابراین به مصداق «سر خم می سلامت شکند اگر سبوئی» در حال انتظار مردم خلاص شدن از وجود شوم احمدینژاد از طریق انتخابات بیشتر نیست، بنابراین چه بهتر که با تأمین خواست مردم، وسیله را که احمدینژاد است فدای هدف کنیم که نظام ولایت است، ولایتی که ما همچنان در سایه گرانقدر آن از هیچ به همه جا رسیدهایم. مسئله پیچیدهتر شد، آنجا که رفسنجانی بر خلاف خامنهای فقط سرنوشت ولایت و نظام را در خطر نمیدید، بلکه با تجربهای که از آغاز تأسیس ولایت بدست خمینی در صحنۀ حذف خودی از ناخودی اندوخته بود «که خود از بازیگران اصلی آن بود»، به فراست دریافته بود که آغاز دوره دوم ریاست جمهوری احمدینژاد با نفوذ و تسلطی که سپاه پاسداران به دست او در همه نهادهای سیاسی و اقتصادی و قضائی و تقنینی نظام بدست آورده است به نتیجهای جز پایان ولایت ملاها و برچیدن ختم حضور و نفوذ او و خامنهای حتی تا کشیده شدن به صحنه دادگاه و زندان و مصادرۀ همۀ اموال مسروقه خود و فرزندان و خویشان دور و نزدیک او و دیگر همقطاران معّمم او نخواهد رسید.
مسئله پیچیدهتر شد، آنجا که خطر پیروزی موسوی از راه صندوق آرا به همراه مظاهر مختلف و رنگارنگ شور و اقبال مردم و گستردهتر شدن فضای انتقاد و افشاگری در محافل و مجامع و وسایل ارتباط جمعی در جناح احمدینژاد به درجهای از حساسیت رسیده بود که شاگرد ناشی جادوگر در مناظرههای تلویزیونی صبر و طاقت یک سیاست پیشه مکاری نظیر رفسنجانی و تکیهگاههای سی ساله قدرتمداری او را در نظام ولایت فراموش کرده بود و یکباره با خشم و خروشی بیلگام نه فقط مشت خود، بلکه مشت تمامی موجودیت سراپا خیانت و جنایت سردمداران نظام را باز کرد.
مسئله منفجر شد
مسئله منفجر شد، آنجا که احمدینژاد در مقام رئیس جمهور و شخص دوم مملکت و نظام در روزهای پایانی دوره چهار ساله ریاست بر قوه اجرائیه و پرده از چهره فساد نظام از سوئی و از گسستگی ساختارهای بنیادی نظام از سوی دیگر برداشت به همراه جناح خود بدون توجه به آثار نکبت باری که از دوران چهار ساله او بر پیکر نظام و موقعیت آن در داخل و خارج مملکت بر جای گذاشته است، در صدد تکرار همان نمایشنامهای برآمدند که در انتخاب نهمین دوره ریاست جمهوری بازی کردند، یعنی با جابهجا کردن چهرههای خود که از قبل در نهادهای قدرت تعبیه کرده بودند، یکباره خط بطلان کشیدند بر هر چه مصلحتگرائی و ظاهرسازی و عوامفریبی رایج در جریان انتخابات در نظام خودکامه ولایت است، یعنی کار پیروزی احمدینژاد را در صندوقهای رأی در پیش چشم حیرتزده مردم ایران از مرحله تقلب به درجه خیانت علنی کشاندند.
مسئله منفجر شد، آنجا که شاگرد ناشی جادوگر و دستیاران و سرداران او آنچنان به قدرت و به بازوی اعمال خشونت خود مغرور بودند که خیال میکردند، نظیر انتخابات گذشته، روزهای اعتراض و انتقاد و قال و مقال نامزدها زودگذر است و هر اجتماع و هر حرکتی در جهت اعتراض نیز به آسانی با چوب و چماق مزدوران بسیجی از حرارت و جوشش میافتد و چند روزی نمیگذرد که صداها خاموش و مردم بار دیگر در چنگال تنگناهای روزمره به زندگی گلهوار خود ادامه میدهند. پس دست به کار شدند و یکباره ظرف طاقت و تحمل مردم را از بیشرمی و بیباکی خود آنچنان انباشتند که با اعلام صریح پیروزی شصت و سه درصدی احمدینژاد آخرین قطره از طرف طاقت و تحمل مردم که لبریز از خشم و نفرت بود در گستره جامعه سرازیر شد و آنچنان طوفانی برانگیخت که جهانی را از هوشمندی و بلوغ اجتماعی خود شگفتزده کرد. مسئله منفجر شد، آنجا که مردم با شجاعت و شهامت و همبستگی تنگاتنگ خود جای ترس و احتیاط را در نظام ولایت عوض کردند، دیگر نترسیدند آنجا که احساس کردند که احمدینژاد و حلقه پاسدار و بسیجی او برای القای ترس تا آخرین مرز نامردمی و جنایت پیش میرانند، زیرا امواج خشم و خروش زنان و جوانان آنچنان توفنده و غیر منتظره بود که افزایش وجشت و ترس در حلقه احمدینژاد را به افزایش میزان جنایت و قتل و کشتار و شکنجه مردم تا مرز تجاوز جنسی به اناث و ذکوذ مجبور میکرد.
مسئله منفجر شد، آنجا که تظاهرات صدها هزار نفری مردم از آغاز علنی شدن خیانت در صندوقهای رأی و خواست صریح و یکپارچه مردم و موسوی و کروبی در بطلان انتخابات و تجدید آن و ادامه روزانه تظاهرات یک میلیونی و مقاومت و از خودگذشتگی حیرتآور نسل جوان عموماً و دختران دانشجو و زنان خصوصاً در برابر موج سرکوب پاسدار و بسیجی را که تا مرز ارتکاب فجایع بیسابقه در زندانهای رسمی و مخفی نظام پیشرفته بود به انعکاس صداهای معترض از درون حوزههای مذهبی و از دهان مراجع با نفوذ قم و تهران و مشهد و اصفهان و سایر شهرها منتهی شد، و رقبای احمدینژاد در انتخابات و مخصوصاً کروبی با صراحت و شهامتی قابل تحسین پرده از توحش و قتلها و تجاوزها و شکنجههای مزدوران سپاه و بسیج در زندانها و مخصوصاٌ در زندان ناشناخته کهریزک برداشتند.
مسئله منفجر شد، آنجا که حضور مداوم و روزانه مردم در صحنه اعتراض و تحول گام به گام شعارها و افشاگری پیاپی جنایات پاسداران و بسیجیها و افزایش روزانه تجاوز و یورشهای روزانه و شبانه به خانههای مردم به ناچار توالی بیوقفه پایداری مردم در برابر وحشیگریهای مزدوران نظام خامنهای را مجبور کرد که ماسک از چهرۀ سیاه و نفرتانگیز مقام معظم رهبری بردارد و به خیال خود با تکیه بر اعتبار از اصل بیاعتبار و جعلی این مقام: اولاً بدون اعلام رسمی انتخاب احمدینژاد از سوی شورای نگهبان، پیروزی او را در خیانتی چنان آشکار بیشرمانه به او تبریک بگوید و سپس در اولین نماز جمعه پس از آن خیانت آشکار در فضای طوفانی که همه مردم ایران چشم به دهان او دوخته بودند که چگونه با ایفای نقش داور بیطرف میتواند آبی به آتش شعلهور خشم و نفرت مردم بریزد، با وقاحتی که تعیین مرز آن در معیار هیچ صفتی از صفات شرافتمندی و عقلانیت بشری نمیگنجد.
نظریات احمدینژادرا بر نظریات یار و شریک سی ساله جنایات و خیانتهای خود رفسنجانی ترجیح داد و به دنبال آن مردم و نامزدهای راضی را امر به سکوت و تهدید به مجازات کرد.
مسئله منفجر شد، آنجائی که مردم بدون اطلاع از بند 8 از اصل 110 قانون اساسی جمهوری اسلامی که حاوی وظایف و اختیارات رهبر است که رهبر معضلات کشور را که از طرق عادی (بخوانید رئیس جمهور و مجلس شورای اسلامی) قابل حل نیست، از طریق مجمع تشخیص مصلحت حل میکند. با شنیدن سخنان خامنهای و طرفداری او از احمدینژاد به این نتیجه رسیدند که نقش رهبر در جمهوری اسلامی و در تمامی اصول قانون اساسی آن دواری نیست بلکه خودکامگی مطلق است که در اصل 57 قانون اساسی به صراحت بیان شده است.
مسئله منفجر شد، آنجا که ولایت امر و امامت امت خود به نغظ مبارک یکباره چهره پاره پاره و شکسته شده نظام ولایت و مشروعیت و قدسیت دروغین آن را در آئینه واقعیت حوادث انتخابات منعکس کرد. و مردم با شعار مرگ بر دیکتاتور و مرگ بر خامنهای به این نتیجه رسیدند که نطفه استبداد خودکامه از آنجا بسته شد که خمینی از همان روزهای اول پس از انقلاب سوار بر مرکب جهل و غرور گفت: بشکنید این قلمها را و آنجا که در رد نظام جمهوری و استقرار جمهوری اسلامی گفت: اگر سی میلیون مردم ایران بگویند: بله، من میگویم: نه.
نطفه استبداد خودکامه مذهبی به دست مجلس خبرگان و با حمایت خمینی در قانون اساسی جمهوری اسلامی بسته شد.
و سرانجام مسئله معّما شد.
مسئله معّما شد، آنجا که خامنهای مسئله انتخابات ریاست جمهوری را که حد توقع و انتظار و ظرفیت مردم برای خلاصی از وجود حقیر و تحملناپذیر احمدینژاد بود به دست خود به مسئله ولایت تبدیل کرد، در آغاز هدف مردم احمدینژاد در نهاد ریاست جمهوری بود، اما خامنهای با طرفداری علنی از احمدینژاد به دست خود آتش به خیمه نظام ولایت انداخت. مسئله معّما شد، آنجا که اکنون که هفت ماه از آغاز خیانت نظام به میلیونها رأی مردم به نفع موسوی میگذرد، خشم طوفانی مردم همچنان شعله میکشد، زیرا سقف نظام از بالا و از پایه شکسته است، بازوی سیاسی و نظامی و انتظامی نظام عاجز از اطفای حریق مقاومت و پایداری مردم در سنگر دفاعی افتاده است، نظام ولایت که در آغاز پیوسته در بوقهای تبلیغاتی خود از حضور «مردم همیشه در صحنه» افتخار میکرد، اکنون از مردم و اجتماع آنها وحشت دارد، تا آنجا که اجتماع چند ده نفر در زیر سقف سالن یک دانشکده را هم برای ادای احترام به برنده جایزه یک کتاب ممنوع میکند و تمام راههائی را که به شهر قم میرسد برای جلوگیری از ورود سیلآسای مردم برای شرکت در مراسم تدفین آیتالله منتظری مسدود میکند.
مسئله معّما شد، آنجا که اکنون نظام در کار خود در آمده است، به اصطلاح عوام نه راه پس دارد و نه راه پیش، از ادامه خشونت و ارتکاب جنایت و تجاوز و توحش تا کنون طرفی نبسته است، زیرا جبهه مقاومت مردمی شکستناپذیر شده است، چیزی را که خواست مردم بود انتخابات از دست مردم با دغلکاری سرقت کردند و سپس درصدد برآمدند که خیانت و فریبکاری خود را به کمک چیزی که هنوز در مقام مقابله با آن نبودند «ولایت» پردهپوشی کنند.
مسئله معّما شد آنجا که برای اولین بار در تاریخ پیوند استعمار بیگانگان با استبداد خودکامکان حاکمان، دست حمایت بیگانگان نیز از پشت حاکمان خودکامه ولایت برداشته شده است و اکنون نظام ولایت که داعیۀ رهائی مستضعفان جهان را در سر داشت، نه در داخل مشروعیت دارد و نه در خارج. زیرا ساختار نهادها و بنیادهای نظام ولایت آنچنان از شرافت و اخلاق و عقل و دانش و بینش و بشریت و ایمان تهی شده است که در آن هیچگونه وسیله و ابزاری از حکمت و حکومت برای خروج از بحران مشروعیت وجود ندارد.
مسئله معّما شد، آنجا که در این سوی جبهه نیز در آغاز نامزدهای شرکت در انتخابات هم مورد تأیید شورای نگهبان بودند و هم خود از آغاز عضوی از عناصر تشکیلدهنده نظام ولایت و هیچگونه داعیه و توقعی جز احترام به رأی مردم و قبول نتیجه واقعی انتخابات نداشتند. موسوی و کروبی بارها حمایت از قانون اساسی و ارکان جمهوری اسلامی را به گوش مردم رسانده بودند. بنابراین آنها اگر مانعی در جلوی تجدید انتخاب احمدینژاد بودند، اما هرگز خطری برای موجودیت نظام نبودند.
اما مسئله آنجا معّما شد که موسوی با 20 سال برکنار بودن از صحنۀ فعالیت در نظام، تجربه خاتمی و ریاست جمهوری هشت ساله او را در پشت سرداشت و در نتیجه دلیلی برای تکرار آن تجربه شکستخورده نمیدید که خاتمی در اواخر دوران ریاست خود اقرار کرد که نقش او در ریاست جمهوری تدارکاتچی بیش نبوده است. بنابراین نه شورای نگهبان میتوانست از تأیید نخستوزیر سابق نظام در انتخابات ممانعت کند و نه خامنهای میتوانست با نامزدی موسوی مخالفت کند، اما نه فقط احمدینژاد و شرکای او بلکه خامنهای و بیت رهبر نیز از ورود موسوی به صحنه انتخابات احساس خطر کردند از آنجائی که سایه رفسنجانی را نیز در پشت سر موسوی لمس میکردند.
مسئله معّما شد که پس از فاش شدن خیانت در آرای مردم و خیزش توفنده و مقاومت غیرمنتظره مردم در برابر فشار سرکوب موسوی و کروبی جبهه مبارزه و مقاومت را ترک نکردند و ایستادند و همچنان ایستادهاند و ادامه این ایستادگی آنجا که مبارزه از مرحله انتخابات به مرحله ولایت و سرنوشت نظام میرسد، خود نشانی از نوعی تحول بنیادی در درک و فهم سیاسی موسوی و کروبی در زمینه تحول بنیانی نظام سیاسی ایران و همگامی با پایان یک آغاز که نظام ولایت دینی است و آغاز یک پایان که برآمدن یک الگوی اصیل نظام سیاسی ایران بر اساس جدائی دولت است از هر گونه قید و موازین قدرت خودکامه و استبدادی موروثی و مذهبی و مسلکی.
مسئله معّما شد، آنجا که اکنون دو اردوی متخاصم در مقابل هم ایستادهاند، اردوی خامنهای و احمدینژاد در قالب نظام ولایت و دولت مجهز به همه گونه وسایل سرکوب و تبلیغات و درآمدهای بادآورده نفتی.
اما این اردو متکی به نظامی است که از سر تا پا شکسته است، راهی جز توسل دائمی به خشونت و رودرروئی دائمی و خصمانه روزانه با جبهه مقاومت مردمی ندارد، حاضر به عقبنشینی و گشودن راهی به روی خروج مسالمتآمیز از صحنه قدرت تحمیلی خود ندارد و از سوئی در شهوت ادامه قدرت خودکامه و تتمع از امتیازهای مادی و معنوی سیاست از ادامۀ یک پیشنهاد مورد پذیرش مردم و نامزدهای رقیب نیز عاجز است.
اما در اردوی مقابل، جبهه مقاومت و نامزدهای آنها در انتخابات با تحمل فشار و سرکوب و زندانها و تهدید و ارعاب بر اولین و مشروعترین تقاضای خود که خیانت اردوی احمدینژاد و خامنهای در انتخابات است ایستادهاند، و از این حق پایمال شده یا خیانت آشکار به نفع ادامه ریاست ناحق و نامشروع احمدینژاد به هیچوجه چشم نمیپوشند.
اما مسئله معّما است آنجا که سرنوشت این مقابله و امتناع این دو اردو، اردوئی که حاضر به استرداد حق و امانت غصب شده از مردم نیست و اردوئی که بدون استرداد این حق خیانت شده بدون موسوی و کروبی یا با موسوی و کروبی عقب نخواهد نشست و معّما این جاست که به فرض عقبنشینی به ضرب و زور و حشیگریهای پاسداران و بسیجیها و مزدوران دادگاههای انقلاب، حریقی که در خیمه ولایت و نظام افتاده است و شعلههای سوزان آن از درون و بیرون رو به گسترش است خاموش نخواهد شد، زیرا اگر اوضاعی فوق جریان عادی و غیر قابل انتظار انقلاب سال 1357 به تأسیس نظامی فوق جریان عادی و تحریر قانون اساسی فوق آرمانهای انقلاب مردم انجامیده است، هیچ دلیلی بر عدم تغییر آن نظام و ابطال آن قانون پس از گذشت سی و یک سال از عمر پر از جنایت و شقاوت آن و چشمپوشی از ضرورتهای اجتنابناپذیر تغییری که در تحول کارکردهای نظام ایجاد شده است وجود ندارد.
معما آنجاست که اردوی مخالف یعنی جبهه مقاومت مردمی اگر در زمینه انتخابات یا استفاده قانونی از حقی که در قانون اساسی پیشبینی شده بود دارای برنامه بودند با وجود محرومیت از هرگونه حزب و برنامه و طرح سیاسی و اجتماعی و ممنوعیت از هر گونه توافقهای جمعی و تبادل و مشورت گروهی و حزبی و صنفی در رأی دادن به نفع موسوی یا کروبی به توافق رسیده بودند اما در آغاز نه سر مقابله با کیان نظام ولایت داشتند و نه هم اکنون به نیروئی سازمان یافته و ریشهدار و برنامهئی تدوین شده و آماده برای جانشینی و پرکردن خلاء حکومت و حاکمیت تبدیل شدهاند. اما آنچه دارند وجود همبستگی و پیوند بدون ارتباط سازمانی در مسیر ادامه مقاومت و پایداری بر سر استرداد حقوق پایمال شده خویس داشت، آنچه دارند چشم نداشتن به ظهور منجی و حاضر نبودن به قبول فرمانهای چشم و گوش بسته از بالاست، جنبش مردمی امروز ایران، جنبشی کثرتگرا و مرکب از همۀ اقشار اجتماعی و دربرگیرندۀ عقاید و گرایشهای متنوع سیاسی مخالف استبداد و خودکامگی فردی یا جمعی است.
جنبش کنونی در فراز مرزهای جنسی و مسلکی و مذهبی و قومی و نژادی قرار دارد و هیچ فرد یا هیچ حزب و سازمانی متولی و قیم آن نیست، جنبش مردمی اکنون به دو تجربۀ تاریخ معاصر خود مجهز است که بر اساس آن پایه نظام سیاسی آینده ایران و قانون اساسی آن گذاشته میشود.
تجربه نخست، تجربه محمد رضا شاه بود که پایه خودکامگی و استبداد سلطنت خود را بر حمایت آمریکا و سرکوب آزادی و حقوق و حاکمیت مردم ایران گذاشت و با عبور از این مسیر ضد عقلانیت در چاه انقلاب سرنگون شد، و تجربه دوم تجربه خمینی و پیروان او بود که پایه استبداد مطلقه ولایت دینی را بر دشمنی با غرب عموماً و با آمریکا خصوصاً گذاشت و در نتیجه با اعمال تجاوز به ذاتیترین حقوق فردی و اجتماعی مردم ایران پرونده پیوند و بستگی چندین صد ساله بین دین و مدعیان پاسداری از دین را برای همیشه در بستر علائق ایمانی مؤمنان پاره کرد. و طلیعه بازگشت دین و ایمان دینی را از صحنه عمومی و اجتماعی به حریم خصوصی افراد بشارت داد.
در این نقطۀ تاریخی سرنوشت، الگوی اصیل نظام سیاسی ایران با نگاه به تجربه دردناکی که نسلهای گذشته از سرگذراندهاند بر مبنای دوری از هر گونه الگو و بدیل ساختگی و بدلی مسلکی و ایدئولوژی وارداتی و تقلیدی با تکیه بر واقعیتها و ظرفیتهای فرهنگی جامعه و ساختارهای اجتماعی و اقتصادی آن شکل میگیرد. این الگو در متن مبارزۀ خود عاری از هر گونه خشونت و انتقامجوئی و پرهیز از هر گونه توهمات افراطی بیگانه با اصل حق تکثر و تنوع عقاید و گرایشهای اجتماعی و سیاسی است.
و در پایان معّما آنجاست که به قول مثل عرب «درد از توست و دوا و درمان هم از توست»، در مبارزه بین دو اردوی آزادی و حق و اردوی ضد آزادی و ناحق یعنی اکثریت مردم و اقلیت حاکم، جز ادامۀ یک راه حل سیاسی بر پایه عدم خشونت و انتقامجوئی و تخلیه گام به گام مواضعی که از حقوق اساسی مردم غصب شده است راه دیگری وجود ندارد. زیرا نظام ولایت با ادامه خشونت و توحش قادر به ادامه حکومت و حاکمیت نیست و جبهه مقاومت هم نه خواهان مقابله خشونت با خشونت است و نه خواهان سرنگونی انقلابی ولایت مطلقه. بنابراین بر فرهیختگان جامعه از استادان و دانشوران و آزادیخواهان معّمر و تجربه اندوخته است که با فرزانگی خود برای خروج از بحران متفقاً پیشنهاد راه حلهائی را ارائه دهند نظیر راهحلی که در لهستان و چکسلواکی و دیگر کشورهای اروپای شرقی در پیش گرفته شد.
زیرا درد و رنجی که به همت و عقلانیت و اراده و واقعنگری بیمار درمان نشود به دست هیچ طبیب بیگانه که هرگز خواهان پایان بیماری نیست درمان نمیشود. این همان درد و جهل و غروری بود که شاه و خمینی را از نگاه به واقعیتها بیگانه ساخت.
دوم دیماه 1388
علی اصغر حاج سید جوادی
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید