رفتن به محتوای اصلی

خانم [شیرین عبادی] رئیس جمهور ایرانِ سکولار و دمکراتیک

خانم [شیرین عبادی] رئیس جمهور ایرانِ سکولار و دمکراتیک

 

دوران 30 سالهء رژیم اسلامی تاکنون 5 جمهوری و فازهای ماهیتأ یکسان امّا با استراتزی های ناهمگونی را بخود تجربه کرده است:

جمهوری اوّل از سال 1979 – 1989 به رهبری منوکراتی فرد محور روح الله خمینی بود که با وفات ایشان 1989 به پیایان رسید، در این دوران با تصفیّهء اسلامیستهای تکنوکرات معتدل سیاسی، با انقلاب فرهنگی و شعارهای رادیکال و جایگزینی ارزشهای اسلام سنتّی در ساختار ترکیبی: جمهوریّت بعلاوهء متون دین اسلام ایدئولوژیک حوزه ای[ جمهوری+ اسلام]، که اهرم دینی آن بر بخش جمهوریّتِ تسلط کامل بدون چون و چرا را دارد شکل گرفت. شعار تعیین کننده در این دوره صدور انقلاب اسلامی بود که روح الله خمینی در حیاتِ خود شکستِ کامل آنرا تجربه کرد،

جمهوری دوّم 1989-1997: بعداز وفات خمینی رفسنجانی به رئیس جمهوری انتخاب و بدستور ایشان سیّد علی خامنه ای را که رتبهء حجت الاسلامی را داشت یک شبه آیت الله کردند و به رهبری انقلاب برگزیده شد، این دو نفر با تقسیم قدرت سیاسی در بین خود هویّت ایرانی و سرمایه های ملّی کشور را به غارت بردند و برای حفظ مقامهای بادآورده که نصیبشان شده بود ، اجازهء بر باد دادنِ هستی سرزمین ایران را هم به عناصر داخلی وابسته بخود و حامیان کشورهای خارجی دادند.

جمهوری سوّم: 1997- 2005 : بعد از شکست رژیم اسلامی در دوران جمهوری اوّل و دوّم و پی بردن دقیق ملّت ایران به ماهیّت این سیستم، خواهان رفرم و دگرگونی این ساختار تئوکرات مستبد شدند، در نوک این جنبش محمّد خاتمی دست پرودهء دیگر رژیم قرار گرفت که بعد از 8 سال تلف کردن وقت و به بازی کردن خواسته های مردم در نهایت بعد از 2 دور ریاست جمهوری با زبانِ خود اهداف پلیدش را آشکار کرد و گفت : [من نیامده بودم که سیستم و یا چیزی را عوض کنم ]. در طول عمر رژیم اسلامی هیچکس به مانند محمّد خاتمی نتوانست در عرصهء جهانی به رژیم دینی در ایران اینچنین رسمیّت ببخشد.

جمهوری چهّارم 2005-2009: در دور نهایی و رقابتِ بین علی اکبر بهرامانی ( هاشمی رفسنجانی) و پاسدار محمود احمدی نژاد، از آنجا که مردم کارنامهء رفسنجانی را بخوبی میدانستند در چهارچوب امکاناتِ انتخاباتِ از پیش تعیین شده، برخلافِ میل باطنی به احمدی نژاد رأی دادند و تختِ بی اختیار ریاستِ جمهوری از دستِ روحانیّت خارج شد و به سپاه و شاخهءِ نظامی [ غیر کلریکال] و بقول خودشان به طیف آکادمیک مکتبی انقلاب عملأ سپرده شد که خود بیانگر آن بود و هست که در ایران دیگر نمیشود بر اساس دین و در لباس روحانیّت مردم را فریب داد و حکومت کرد. در چنین شرایطی برای حاکمان رژیم دو راه بیشتر نمانده بود یا به رفرمها و اصلاحات مورد نظر مردم تن در میدهند و یا تبدیل کردن احمدی نژاد به بلندگوی خطِ مشی های رادیکال روحانیّت حوزه ای دینی سنتّی.

کل نظام جمهوری اسلامی از هر طیفی و با هر دیدگاهی در دوران محمّد خاتمی بخوبی تجربه کرده بودند که امکانِ میدان دادنِ به رفرم و رفرمیستها تیشه به ریشهءِ خود زدن هست، بنا بر این تنها راه را بستن هر چه بیشتر فضای سیاسی و اجتماعی در جامعه و آفریدن فضای نظامی، بسیجی انقلابی کور، و گسترش رعب و وحشت دیدند و بازگشت به دوران جمهوری اوّل در اوایل انقلاب به رهبری خمینی را حلّ مشکلات ارزیابی کردند، و دوباره شعارهای رادیکال ضد غرب و آمریکا و اسرائیل ستیزی را از سر گرفتند که خوشبختانه از پشتوانهء مردمی برخوردار نبود، سران رژیم گویی فراموش کرده بودند که این سیاست و استراتزی در زمانِ خودِ خمینی با شکستِ کامل روبرو گشته در نتیجه ادامهء این سیاست، با گذشتِ زمان رژیم اسلامی را در عرصهء جهانی منزوی تر کرد و بر شکافِ بین حاکمیّت و مردم همچنان افزود و بار دیگر زیر سئوال رفتن مشروعیّتِ سیستم ولایتِ فقیه و مسئلهء سرنگونی آنرا سرانِ رژیم بخوبی و به آشکار لمس کردند.

جمهوری پنجم 2009، کودتا بر علیه ملّت: از بین بیش از 400 نفر کاندیداد برای دهمین ریاستِ به اصطلاح "جمهوری" اسلامی 4 نفر از فیلتر ولایتِ فقیه، مجلس خبرگان، و شورای مجتمع مصلحتِ نظام، و دست آخر از پالایش شورای نگهبان گذشتند و به میدان ساختگی رقابت انتخاباتی پرداختند. ملّتِ ایران با وجود محدویّت های فراوان و نبودِ دمکراسی و با اکتفا به امکانات موجود بار دیگر پا به میدان نهادند تا شاید در شرایط موجود به تحوّلی دامن زنند.

بر کسی پوشیده نیست که هر چهار نفر مذکور از بنیانگذاران، عشق ورزان، خدمت گذاران، پرورش یافتگان، اندامهای جدا ناشدنی و ستونهای اصلی پیکرهء نظام جمهوری اسلامی میباشند. امّا در همین فضای بستهءِ سیاسی و در همین سفره ای که خودِ ولایت فقیه و دست یارانش فقط 4 کلای خود ساخته و پخته را در اختیار مردم گذاشته بودند، آنها با توجّه به زندگینامهء تاریک میرحسین موسوی، ایشان را به یقین برای ریاست جمهوری آینده بر گزیدند،

همانطور که امروز همهء جهان میدانند سیّد علی خامنه ای در بین همین 4 نفر سر سپردهء برگزیدهء خویش، بر علیه ملّت و رأی آنها، کودتایی بسود احمدی نژاد را سامان داد.

نطفهء اصلی در مقابل هم قرار گرفتن حاکمیّتِ رژیم را باید در مبارزاتِ تلویزیونی کاندیدادها دانست، که ناخواسته به افشای همدیگر پرداختند که در واقع ماهیّتِ سراسر فساد و ریا و فریب سیستم جمهوری اسلامی را آشکار ساخت. آنچه که اکنون میگذرد بحث بر سر اصلاحات و مسئلهءِ دمکراسی و سرزمین و ملّتِ ایران نیست، بلکه جنگِ سابقه دار قدرت بین علی خامنه ای و رفسنجانی میباشد.

رفسنجانی علی خامنه ای را با وجود نداشتن یک دست و از درجهء حجت الاسلام با صادر کردن مدرکِ قلابی آیت اللهی، بر تختِ رهبر انقلاب نشاند، رفسنجانی با همین دو نقطه ضعف بهره برداری های بسیاری کرد و خامنه ای حتّی جرأتِ بیان انتقادی را نداشت، امّا بالاخره خامنه ای توانست با فسادهای مرتکب شدهءِ بیکران رفسنجانی در دوران ریاست حمهوریش اش استفاده کند و خود را از چنگال او نجات دهد. در دورانِ ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد علی خامنه ای تلاش کرده است با جلو انداختن احمدی نژاد رفسنجانی را تا حدّ امکان به جایگاه منفعل تری بنشاند، امّا کودتای علی خامنه ای موازنهء قدرت را بطور جدّی تغییر داده است و اکنون رفسنجانی دوباره خامنه ای را در قفس و در چنگِ خود مهار کرده است، و کلیدِ حلّ مشکلات البتّه جمهوری اسلامی را هم در جیب دارد.

اکنون رفسنجانی بطور غیر مستقیم، رهبر انقلاب، رئیس مجلس خبرگان، و اختیاردار شورای مجتمع، فرادستی بر جایگاهِ ریاست جمهوری و مجلس ملّی را هم دارا میباشد، و با زیرکی خاصّ برای ساده باوران خود را در جایگاهِ اپوزیسیون درون رژیم هم جا زده است.

اگر بر سکویی مشرف بر بازیهای معمول درون ساختاری سیستم ولایتِ فقیه نگاه شود، بعد از وفاتِ خمینی قدرتِ سیاسی به دو قطب بین رفسنجانی و علی خامنه ای تقسیم گردید، بر اثر خواسته های رفرمیستی ملّتِ ایران، این دو قطب مجبور شد که قطب سوّمی بنام جریان اصلاح طلبی را در کنار خود بپذیرد، همانطور که در محاسباتِ استاتیک هر نیرویی که بر سه پایهء استوار شود از استحکامی خاص برخوردار خواهد بود، این سه قطب هم در نماد 3 نفر [ رفسنجانی، خامنه ای، و محمّد خاتمی] تا کنون توانسته بودند توپ بازی سرنوشت ملّت و سرزمین ایران را به همدیگر پاس دهند. گذشته از اینکه هر کدام از این 3 نفر تلاش کرده است که این توپ را تاحدّ امکان زیر پای خود و یا در اختیار خود داشته باشد، امّا در نهایت هر 3 نفر یک هدفِ مشترک داشتند و دارند و آن هم نگهداری مطلق این توپ و حفظِ قدرتِ سیاسی در چنگِ خود و بر پا نگهداشتن نظام جمهوری اسلامی میباشد.

همه میدانیم که این سه نفر و دیگر اندامهای نظام جمهوری اسلامی همه بر یک شاخهء درخت نشسته اند، بنا بر این جامعهء ایرانی نباید انتظار بریدنِ این شاخه را از سوی کسانیکه خود بر آن در جایگاهِ سقوط نشسته اند داشته باشند. رفسنجانی نمیتوانست در سخنان نماز جمعهء قبل خود از علی خامنه ای طرفداری کند، زیرا بخوبی میدانست که مانند خودِ علی خامنه ای به مهره ای سوخته در تاریخ تبدیل خواهد شد، امّا هدفِ اصلی او نجاتِ علی خامنه ای و جلوگیری از سقوط نظام جمهوری اسلامی میباشد،

رفسنجانی تحت هیچ شرایطی موافق رنگِ سبزی که در دستِ تظاهرات کنندگان در خیابان میباشد نیست، امّا او با حیله گری با سخنان نمازجمعهء خود نه فقط رنگِ سبز را از دستِ امیر حسین موسوی گرفت بلکه مچ دستانِ موسوی را با همان نوار سبز محکم بسته است و اکنون موسوی را هم تحتِ فرمان و زیر پرچم اپوزیسیون درونِ نظام خود در آورده است و عملأ موسوی را در سایهءِ خود نگهداشته و او را از رهبری بر کنار و خنثی کرده است [ همان کاری که خمینی با مهندس بازرگان کرد] و اکنون بر آن هست که رهبری سبز ملّتِ ایران و جامعهء راسخ و سبز در خیابان را هم بدست گیرد تا توپ از اختیار پریده را دو باره در کنترل باز گرداند و تمرکز قدرت را دو باره بین خود و خامنه ای برقرار کند، البتّه با موضعی بسیار ضعیف برای خامنه ای.

هدفی که جنبش با پروسهء تاکنون خود به آن رسیده است عبور از این سه قطب و سه پایهء قدرت سیاسی [ رفسنجانی، خامنه ای، و محمّد خاتمی] و اصولا فرو ریزی این ساختار نظام مستبد دینی ولایتِ فقیه هست تا بر این بستر شالوده و پایه های جدیدی را بنا به نرمهای امروزی و برابر با قوانین جهان پیرامونی بنا نهند.

گذشته از کارنامهء خاکستری تیرهءِ آقای موسوی در دورانِ نظام جمهوری اسلامی و با رنگ و روی غبار گرفتهء دینی شیعه گری و افکار متافیزیک ایشان، موسوی توانایی ها و ظرفیّت یک رئیس جمهور امروز ایران را ندارد، او هرگز سکولار نخواهد شد، کسی که تا بیش از پنجاه سالگی نتوانست راه رفتن بیاموزد اکنون آموختن آن بسیار مشکل هست، ایشان خوشبختی خود و ملّت را در زیر سایهء همین دستگاهِ ولایتِ فقیه و پایداری نظام جمهوری اسلامی می بیند، آقای موسوی در رنگ سبز، دین اسلام و دوازده امام و کودکانشان و داستانهای خیالی آنها را می بیند، در صورتیکه اوّلین شرط هر کسی که ادعای دمکراسی و یا فهم واژه های سیاسی، اجتماعی و حتّی معنوی دینی امروزی را داشته باشد، انحلال بدونِ تردید ساختار ولایت فقیه و بر کناری رهبر انقلاب و سکولاریسم را وظیفهء اوّل و اساسی خود میداند.

جنبش سبز ملّتِ در خانه نشسته و یا انبوه سبز در خیابانهای ایران، که نشان از طبیعت، آزادیها و حقوق طبیعی که هر موجودی از بدو تولّد با خود بهمراه می آورد، رنگِ سبزی که نشانه از جهان بینی و فلسفهء تشریح هستی از دیدگاه گیتی گرای ایرانی میباشد [ Pantheismus] دارد، پیام آور زمان و فصلی و آغازی نو، نوروز، دارد. بیانگر تندرستی و شادابی و عشق ورزیدن به زنده ماندن، روییدن و روشنی در برابر کندن و به تاریکی فرو بردن، روان بودن و پیوستن، بر زردیها پریدن و با سرخی گردن و با نگاه گشاده و بیدار_ موازی با زمانِ به کهکشانها نگریستن، که به انسانیّت و احساساتِ پاک طبیعت حیات تازه بخشیدن میباشد، اکنون بدون رهبر مانده است و آقای موسوی با مشخصات و ویژگیهای دیدگاهی و پتانسیلی تا کنونِ خود، نمیتواند دیگر رهبر چنین جنبشی باشد، برای اینکه ایشان بتواند از امروز خود را با جنبش افتخار آفرین ملّتِ هماهنگ کند در پیش گرفتن راهکارها و اتخاذِ سیاستهای زیر از واجباتِ تاریخ امروز ایران هست:

1- فاصله گرفتن کاملأ روشن و آشکار آقای موسوی با رهبر انقلاب علی خامنه ای و دستگاه ولایت فقیه، و پنداشتن این ارگان به عنوان سدی در مقابل جایگزینی دمکراسی در ایران و در دستور کار نهادن انحلال کامل این ارگان غیر انتخابی و بازدارنده. فاصله گرفتن اقای موسوی از جامعهء روحانیّت و پیوستن تمام به جبههءِ مردم و ادامهء تحقق بخشیدن به خواستهای آنها،

2- در خواست انحلال شورای مجتمع نظام و اخراج اعضای آن و باز نشسته کردن رفسنجانی، که فقط از حقوق اجتماعی یک شهروند ایرانی معمول برخوردار باشد، در مقابل جایگزین کردن یک شورایی متشکل از نخبگان سراسر کشور و ایرانیان خارج از کشور که تاکنون هیچ وابستگی با رژیم اسلامی نداشته اند و نزد مردم جایگاهی داشته باشند، تا بتوانند موقعیّت ایران را در جهان امروز ارزیابی و برابر با نیازمندیها سیاست ها و برقراری روابط صورت گرفته شوند،

3- اعلام انحلال مجلس خبرگان و شورای نگهبان، و بجای آنها ایجادِ یک شورایی متشکل از ایرانیان و نمایندگانِ ارگانهای معتبر جهانی برای برقراری مجدد انتخابات در فضایی کاملأ آزاد

4- انتشار بیانیّه ای رسمی و جهانی مبنی بر جدایی دین از سیاست [ سکولاریسم] ، اعلام آزادی همهء ادیان و عقیده ها در ایران از طرفی متعهّد به پاسداری قانونی از ارزشهای فرهنگی ادیان،

5- سپردن تمامی اختیارات و گرفتن تصمیمات سیاسی کشور به مجلس غیر مکتبی اسلامی ملّی کنونی تا انتخابات دیگر. واگذار کردن حفاظت از منابع و ثروت ملّی کشور به مجلس. سلب قدرت سیاسی از کسانیکه دارای نمایندگی مستقیم مردم نیستند، از جمله محمّد خاتمی، غیر قانونی اعلام کردن دادن امتیازات سیاسی و اجتماعی خارج از مرسوم به طبقهءِ روحانیّت،

6- در خواست رسمی از جامعه جهانی و حکومتهای آنها که حکومت فعلی ایران را به رسمیّت نشناسند. در مقابل به رسمیّت شناختن جنبش ملّی ایران برای ایران فردا،

این شش بند در بالا مذکور باعث خواهد شد که رژیم از بازسازی خود که رفسنجانی با موسوی و محمّد خاتمی و سایر ارگانهای وابسته به رژیم دارند روی آن کار میکنند جلوگیری کند از سویی دیگر راه را برای رسیدن به اهداف بالاتر باز بگذارد، امّا بعید می بینم که آقای موسوی به هیچکدام از این بندها تن در دهند، پس آلترناتیو چیست ؟؟. این جنبش بدونِ رهبری نمادین فردی و یا گروهی سرکوب خواهد شد، باید چاره ای اندیشید و راهِ حلّ ارائه داد،

پروسهء تا کنون جنبش آزادیخواهی در فاز و مرحلهءِ کنونی خود به رهبران ملّی از همه مهّمتر به رهبری شناخته شدهءِ بین المللی نیاز مبرم دارد، که در شرایط کنونی موقعیّتِ دو نفر از همه برجسته تر هست:

1- شاهزاده رضا پهلوی که تسلط کامل به دانش سیاسی و دمکراسی با روابط بین المللی امروز دارد و چندی پیش با خانواده در میان ایرانیان مقیم آمریکا به عنوان یک شهروند ایرانی ظاهر شد و مانند همیشه با داد سخن خود، صدای هم میهنانش را به گوش جهانیان رساند، در عرصه جهانی از موقعیّت قابل تحسینی بر خوردار میباشند 2- خانم شیرین عبادی، که با دریافت جایزهء نوبل صلح و حقوق بشر به برگزیدکان و نیک اندیشان خانوادهء جهانی پیوست از افرادی هستند که میتوانند رهبری جنبش و حتّی مدّتی هدایت آن را بعد از پیروزی بر عهده بگیرند. با از خود گذشتگی و میهن دوستی و با ظرفیّتهای بالایی که شاهزاده از دمکراسی و موقعیّت شناسی سیاسی دارند، گمان رود که ایشان با همگام شوند که خانم شیرین عبادی بهترین نامزد رهبر جنبش و شایستگی چند گانهء اوّلین رئیس جمهور ایرانی دمکرات و آزاد را دارا باشند.

رئیس جمهور آیندهء ایران یک خانم باشد خود بیانگر بسیار مسائل هست، که شاید یک قرن طول بکشد تا شاید آن مسائل دمکراسی و حقوق بشر جا بیفتد یا نیفتد، جهان بینی و ارزش گذاری شهروندانِ سراسر جغرافیای ایران را در پیشگاهِ مردم جهان به نمایش میگذارد، شهروندانِ ایرانی نسلهای گذشتهء خانم عبادی را زیر سئوال نمیبرند، جلوی شانه خالی کردن و یا بهانه گیریهای بسیاری را در مسئولیّت پذیری و جایگزینی دمکراسی میگیرد، نگاهِ اقوام ایرانی نسبت به حکومت مرکزی را عوض میکند و با خانم عبادی مشکلی ندارند، [در تشریفاتِ دریافت جایزهء صلح خانم عبادی هنرمندانِ توانای "کامکاران" کُرد ایرانی تبار آهنگ زیبایی را به نمایش گذاشتند، برخورد، صحنهء و ایدهءِ جالبی بود]،

از همهء اینها گذشته خانم شیرین عبادی، با وجودِ مسلمان بودن و ارزش گذاری به دین، یک فرد سکولار با اندیشهء راسیونال هست، فردی آگاه و دارای توانایی مخصوص بخود هستند که براحتی میتوانند به عنوان رئیس جمهور، خواسته های ملّی ما را در جهان امروز با سربلندی برآورده کنند، در آخرین مصاحبهءِ چندی پیش خود در سبکیّهءِ 1 تلویزیون آلمان از چنان اعتماد به نفس و پرداختن به مسائل از دید جهانی بر خورد کردند که اگر از خانم مرکل صدر اعظم آلمان یک سر و گردن بالا نبودند، از ایشان هم چیزی کم نداشتند،

رهبر جنبش بودن و رئیس جمهور شدن خانم عبادی باعث خواهد شد که ایران و ایرانیان همچنان از کمکهای فکری و سایر سرمایهء دیگر انسانی و اطلاع رسانی و تکنولوژی جهان پیرامونی برای به ثمر رساندنِ این جنبش و در بازسازی کشور بر خوردار باشیم. انقلاب کنونی در ایران به امر فراگیر جهانی تبدیل شده است، از سالنهای مُد گرفته تا میادین ورزشی و کلاسهای درس و تقریبآ دامنهء آن به یکایک خانواده های جهانی کشیده شده است، این خانوادهء جهانی از ما میخواهد که پیروزی این جنبش را ببیند، خود را در آن شریک و سهیم میدانند، کارگر آلمانی که بر روی دیوار کار میکند، نام طلایی خانم« ندا » را میداند و ندای ندا را که به درازای زمان ادامه خواهد داشت را شنیده است، جهان دمکراتیک و اندیشه ورز، اتحادیّهءِ اروپا بدون امضای قرارداد و یا سندی ما را پذیرفتند، چه خامنه ای و یا رفسنجانی بخواهند و یا نخواهند کشور ما به جهانِ دمکراتیک پیوست و دوباره بر جایگاهِ شایسته خود نشست،

الزامی هست که ما فردی را به رهبری جنبش و رئیس جمهور آیندهء آن انتخاب کنیم که مشخصات جهانی داشته باشد، خانم عبادی این توانایی ها و این شایستگیها را بدون تردید دارا میباشند، به امیّدِ روزی که خانوادهء هنرمند و توانای "کامکارها" در تشریفات و جشن واگذاری و سوگند یاد کردن خانم شیرین عبادی به عنوان اوّلین رئیس جمهور ایرانی دمکرایتک و سکولار، آهنگ دیگری برخاسته از مهر بنوازند که تاریخ را دوباره بیاد آورد و صدا زند، باشد که صدای زمان و ندای « ندا » ی عزیز مان که در آسمانها در پرواز هست هم با ما هم آواز شوند.

Nasser.karami@gmx.de

|24|07|2009|

آلمان

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید