رفتن به محتوای اصلی

براي طراوت ياران‏

براي طراوت ياران‏

قبل از سي سالگي و قبل از فروپاشي شوروي، مي‌پنداشتم كه چپ مذهبي در ايران قافله سالار جامعه برين خواهد بود. ‏جامعه‌اي كه عدالت را با آزادي دارد و عرفان و اخلاق را در جامعه جاري و ساري مي‌كند.‏

به عبارتي آن‌چه خوبان همه دارند، چپ مذهبي به تنهايي دارد. شريعتي اين‌چنين مي‌گفت و الگو هم داشتيم؛ حكومت ‏امام علي، عدالت گاندي، ايثار مجاهدين خلق مانند مهدي رضايي و محمد حنيف‌نژاد و ديگراني كه اگر مذهبي نبودند ‏بزرگ بودند، مانند چه‌گوارا، صمد بهرنگي...‏

يادم مي‌آيد كه در پانزده سالگي وقتي با ماركسيستها در ارايه چهره‌هاي انقلابي مسابقه دوستانه مي‌گذاشتيم، كم ‏نمي‌آوردم. چون ما هم فراوان نام داشتيم كه رديف مي‌كرديم، آنان درخشان و بزرگ بودند.‏

با فروپاشي شوروي، بسياري از پندارها و باورها زير سوال رفت. آيا سوسيال دموكراسي در راه است يا دورتر رفته ‏است. ما منتقد جامعه شوروي بوديم و خود را سوسيال دموكرات و مذهبي چپ مي‌دانستيم. در سالهاي سخت 1368 تا ‏‏1379 مي‌پنداشتيم كه اگر چه آرمان نمي‌تواند حاكم شود اما توانايي آن را دارد كه بر شرايط نا مطلوب تأثير بگذارد و ‏وضع بهتري حاصل كند. در اين مورد بحث ايده آرمان – واقعيت نامطلوب و مطلوب را مطرح مي‌كردم و به‌تجربيات ‏سوسياليسم در اروپا و تأثير آن بر سرمايه‌داري ارجاع مي‌دادم. چرا كه سرمايه‌داري قرن نوزدهم با سرمايه‌داري قرن ‏بيستم متفاوت بود و چهره‌ قابل قبول‌تري داشت. در حاليكه اگر سوسياليسم يك نظام نبود اما يك سيستم مكمل نظام ‏سرمايه‌داري شد و توانست به‌عنوان يك رقيب در درون نظام سرمايه‌داري به‌نفع مردم عمل كند.‏

در اين مورد به يك مثال تاريخي ارجاع مي‌دادم يعني به تجربه حكومت امام علي كه باعث مي‌شد معاويه در ظلم و ‏زورگويي تا حدي ملاحظه كند، چون وجود عدل علي، از ظلم رفتاري معاويه مي‌كاست. به عبارتي مدلهاي آرماني، ‏توقع و انتظار جامعه را بالا مي‌برند، در نتيجه حكومتها ناچارند تا حدي با مردم مدارا كنند.‏

اين باور تا سال 1379 در من نقش محوري بازي مي‌كرد، انديشه شريعتي و جريان ملي – مذهبي را به‌عنوان يك ‏نيروي آرماني مي‌دانستم كه با فعاليت و حضور خود، هم بر رفتار اصلاح‌طلبان تأثير مي‌گذارد و هم بر كل حاكميت ‏مؤثر است. نمونه آن حضور مؤثر ملي – مذهبي‌ها در انتخابات مجلس ششم و شوراي اول بود. ‏

اما در زندان سال 1379 در انفرادي نسبتاً طولاني 6 ماهه، مرور شفاهي تاريخ ايران را به‌عنوان يك برنامه روزانه ‏انجام مي‌دادم. در اينجا بسياري از نقدهاي ديگران به نتيجه دموكراسي در ايران را در ذهنم مرور مي‌كردم و دور ‏حلزوني در تاريخ ايران براي رسيدن به دموكراسي در ذهنم پررنگ‌تر شد. ‏

واقعيت اين بود كه دور حلزوني ذهنم را آزار مي‌داد ولي زندان مجدد سال 1382 تا 84 باز هم زماني براي انديشيدن ‏بود. به‌ظنر نگارنده در مورد ايران اگر دقت كنيم شاهد دوره حلزوني هستيم كه نمي‌توان آن‌را بهتر شدن شرايط ناميد.‏

به‌عبارتي به گفته ماركس، بخشي از شعارهاي انقلابيون را ضد انقلاب غالب محقق مي‌كند و اين سخن قابل تأملي است. ‏اما در جامعه ما مشكل بزرگ‌تري وجود دارد، مگر رضاشاه بخشي از شعارهاي مشروطيت را محقق نكرد اما يك ‏مسأله مهم را نابود كرد. آن اين بود كه مقوله دولت – ملت مدرن يك اصل اساسي دارد و آن حكومت قانونمند است. در ‏غير اين‌صورت حكومت قانوني مستبد، انحراف از اساس مشروطيت بود و رضاشاه كمك كرد كه بيماري استبداد در ‏ايران زمينه مزمن شدن پيدا كند.‏

اگر سياست از قدرت، نظم و هويت حرف مي‌زد كه همين طور است، بايد قبول كنيم كه جامعه ما روي ريل دولت – ‏ملت مدرن نيفتاده است. روابط قدرت، نوع نظم و تعريف هويتها در ايران، نشان از روي مدار نبودنِ جامعه ما مي‌دهد ‏و دليل اين روي ريل نبودن، عدم كاميابي در انقلاب و در جريان اصلاحي است. اگر روي ريل نباشي حاكمان نيز ‏نمي‌توانند مسير دموكراسي را "ناخواسته" همراه كنند.‏

به‌نظر مي‌رسد كه حتي مبارزان سياسي و آزاديخواه و صادق به‌دليل باورهاي آرماني و داشتن نگاه سياسي به سياست و ‏نداشتن نگاه ساختاري به سياست و قدرت، حاضر به كاويدن عميق اين ناكامي نيستند. از همين‌روي است كه علت ‏اصلي را در جايي مي‌كاوند و مي‌يابند كه آن علت اصلي نيست. عمده كردن نقش مذهب يا ايدئولوژي خاص، مهم ‏كردن نقش افراد در حكومت يعني آوردن صالحان به‌جاي افراد ناصالح، اصالت دادن به اصلاح يا انقلاب، طرح موارد ‏اخلاقي و خصلت رهبران، روحيه ويژه مردم ايران و هزاران علت ديگر كه همگيِ اين علتها نادرست نيستند، اما ‏به‌نظر مي‌رسد كه اين دلايل باز مانع اصلي استقرار دموكراسي نيستند. چرا كه به‌هر شكل جوامعي با داشتن اين موانع ‏به‌سوي دموكراسي رهسپار شده‌اند و تجربه آخري ما همين تركيه است.‏

به‌نظر مي‌رسد مهم اين است كه بتوان جامعه را روي ريل انداخت. ريل دموكراسي تغيير نگاه از "دولت محوري" به ‏جامعه مدني محوري است. هر جا كه باشي، در حكومت، در اپوزيسيون، در فضاي روشنفكري، در صفوف و انجمن‌ها ‏و يا هر جاي ديگر اگر به تقويت جامعه مدني بپردازي شايد جريان دموكراسي‌خواهي در ايران روي ريل خود بيفتد. ‏چرا كه قدرت متمركز، مركز‌گرا، انحصاري و بسته، فقط در برابر جامعه مدني پاسخگو مي‌شود. بايد هدف، تقويت ‏جامعه مدني باشد. اما با تاكتيكها، راهبردها و تئوريهاي متفاوت مي‌توان به اين هدف رسيد.‏

از سال 1353 تا 1378 سه مرحله راهبردي در زندگي نگارنده بوده است؛ يعني تلاش براي تحقق آرمان، رضايت به ‏وضع مطلوب، جهت‌گذاري به‌سوي جامعه مطلوب. اين‌ها تجربه ميداني نگارنده در كوران فعاليت‌هاي فكري - سياسي ‏است و اكنون "جامعه مدني محوري" و گفتمان مرتبط با آن را در الويت قرار مي‌دهم، تا چه در نظر افتد.‏

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

برگرفته از:
روز

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید