بخش 1: جنگ روانی و تخریب اعتماد اجتماعی
تعبیر جنگ نرم، مدتی است که توسط رهبر نظام و پیروانش به کرات مورد استفاده قرار میگیرد. رهبر نظام چندی پیش، جنگ نرم را مهم ترین وظیفه شبهه نظامیان بسیج دانست و پس از آن، یکی از فرماندهان نظامی، رسما اعلام کرد که از این به بعد شبهه نظامیان بسیج، فقط در عرصه های امنیت و فرهنگی به فعالیت خواهد پرداخت و به جای شرکت در فعالیتهای دفاعی، به ایفای نقش در جنگ نرم تمرکز خواهند داشت. خروج بسیج از فرایند سرکوب، ناشی از ضعف این نیرو و فروپاشی آن در برخورد با جنبش سبز بود و از این نظر میتوان منتظر کاهش خشونتها بود. اما تغییر رویکرد از تیراندازی مستقیم و تجاوز جنسی به جنگ نرم، نشانه پیچیده تر شدن فرایند سرکوب است و به همین جهت لازم است که کلیه فعالان و هوادارن جنبش سبز به صورت تفصیلی با کلیه ابعاد و عرصه های جنگ نرم آشنا شوند و راهکارهایی برای مقابله با این حرکت ضد ملی اندیشیده شود. مقاله حاضر، اولین بخش از تحلیل و بررسی جنگ نرم است که به جنگ روانی و کاهش اعتماد اجتماعی اختصاص دارد.
جنگ نرم، پوششی برای فرایند سرکوب غیر فیزیکی شهروندان است. یکی از انواع سرکوب غیر فیزیکی، کاهش اعتماد اجتماعی و رواج بدبینی است. در شرایطی که حکومت اکثریت قاطع شهروندان را دشمن خود میداند، تلاشی برای ترمیم وجهه خود در افکار عمومی انجام نمیدهد، بلکه برعکس از بی آبرویی و منفور بودن در همه حوزه ها استقبال میکند چراکه نفرت همواره با ترس و انزوا همنشین است. طبق سیاست جنگ نرم، هر قشر باید اقشار دیگر را متحد حکومت یا فاسد بداند و از آنان متنفر باشد. در این شرایط همه میتوانند بحث سیاسی بکنند یا به دولتمردان فحش بدهند یا به وسیله SMS رهبری و احمدی نژاد را به تمسخر بگیرند و تخلیه شوند، اما هیچ کس برای اقدام پیش قدم نمیشود و رمز دوام دولت نامشروع در همین است.
جناح حاکم برای تقویت موضع خود باید همه گروه ها و نیروهای عمده اجتماعی را از یکدیگر متنفر و جدا کند. از نظر تاریخی، تلاش سازماندهی شده برای ارعاب مراجع و مذهبیون در دوران خاتمی، مثالی مناسب از تخریب اعتماد اجتماعی است. بر اساس جنگ نرم روانی، روحانیان و مذهبیون همیشه باید از سکولارها وحشت داشته باشند و سکولاریسم و لیبرالیسم را به معنی تعطیلی مدارس مذهبی و قتل عام روحانیون تلقی کنند. استادان و دانشجویان باید از روحانیان متنفر باشند و همه آنها را متحجر و مدافع سنگسار بپندارند. بازاریان باید از هر دوی اینها وحشت داشته باشند و نظامیان باید از همه این اقشار متنفر باشند. مردان باید از زنان متنفر باشند و زنان همواره خود را در معرض تجاوز و سوء نیت مردان تصور کنند. همین الگو در همه تضادهای ساختگی دیگر مشاهده میشود: شهری و روستایی، بالای شهری و پایین شهری، پایتخت نشین و شهرستانی، کارگر و کارفرما، تولید کننده و تاجر، مدرس و دانشجو، پزشک و بیمار، قرمز و آبی، مسافر و راننده، خریدار و فروشنده، و ... . دولت کودتا تلاش وافری برای جعل و دستکاری در مفاهیم و متضاد نشان دادن آنها دارد و باید اذعان داشت که در این زمینه موفق بوده است.
گروه حاکم برای ایجاد ترس و وحشت، عمدا خود را منفور و مهیب نشان میدهد، اما در عین حال به گونه ای رفتار میکند که همه تصور کنند، دیگری رابطه ای مخفیانه و پرسود با حاکمیت دارد و همین امر، همراه با انزوا و احساس نفرت و تنهایی، باعث میشود که افراد در نهایت تسلیم حکومت شوند و بی عملی خود را توجیه کنند. اکثر ما تصور میکنیم روحانی (آخوند) بودن، یعنی کسب بیشترین درآمد و عیش و نوش مداوم و بی زحمت، در صورتی که این ذهنیت ساخته و پرداخته گروه حاکم است و اتفاقا شماری از جدی ترین مخالفان دولت کودتا و رهبر نظام در درون همین حوزه علمیه هستند و تحت شدید ترین فشارهای حاکمیت قرار دارند. میزان مخالفت در میان سایر اقشار مثل هنرمندان، روشنفکران و دانشگاهیان هم کمتر از میزان مخالفت حوزویان نیست، اما عاملی که باعث تداوم سلطه گروه حاکم میشود، نفرت و ترس درون گروهی و برون گروهی است. زیرا اولا جامعه به حدی از رشد و تکثر رسیده است که حاضر نیست مانند سال 57 دنباله روی یک قشر یا یک صنف باشد، و ثانیا هنوز همدلی و اتحاد عمل مدنی لازم برای ایجاد یک اجماع و وفاق اجتماعی برای مبارزه با انحصار حاکم در حال شکل گیری است. البته باید توجه داشت که جنبش سبز در جهت ایجاد چنین اتحاد و اجماعی آغاز شده است و تا به امروز در مسیر درستی پیش رفته است.
تا همین چندی پیش، بدنه روحانیت کشور هرچند از دولت رضایت نداشت، اما از عرض اندام نیروهای مستقل و سکولار چنان وحشتی داشتند که به خیال خود، بد را جایگزین بدتر میکردند و تحت القائات گوناگون، جناح حاکم را تایید میکردند. در سوی دیگر، کسانی که مذهب را امری شخصی میدانستند یا سکولار بودند، از تمامی روحانیان و هر کس که بوی مذهب میداد نفرت داشتند و آنها را جزء خاصه خواران و باند حاکم میدانستند. وقتی شهروندی که ریش خود را با تیغ اصلاح میکند، بدون برقراری ارتباط کلامی و با یک نگاه شخصی را که ریش دارد، قاتل یا جاسوس بداند، بهترین شرایط برای ایجاد و حفظ دیکتاتوری مهیاست. باید اعتراف کرد که تا پیش از ظهور جنبش سبز، هیچ کس حتی تصور نمیکرد که بانوان محجبه در کنار دختران شیک پوش و روحانیان سالخورده در کنار جوانان سکولار، با حفظ سلایق شخصی و گروهی، همدلانه برای یک هدف اجتماعی متعالی و در دفاع از حق آزادی بیان یکدیگر مبارزه کنند. همین روشنگری و اعتماد سازی چند ماه اخیر باعث شد روحانیانی که حتی سابقه مخالفت با دولت خاتمی را در کارنامه خود داشتند، به طور شفاف و شجاعانه دولت کودتا را نفی کنند و به جامعه ملحق شوند. این امر نشان میدهد که اکثریت قاطع انسانها اگر از شرایط ترس و انزوا خارج شوند، بهترین انتخاب را انجام میدهند و نیازی به وارد کردن فشار و تهدید نیست.
هرچند جمله معروف و خشونت آمیز «اینها همه شان سر و ته یک کرباس هستند» هنوز بر زبان رادیکال ترین مدافعان و تند ترین مخالفان نظام جاری است، اما خواسته یا ناخواسته، یکی از راه های حفظ و تداوم سلطه گروه حاکم، همین تفکرات جامعه ستیز است، که هر از گاه با ادعای طرفداری از یک تفکر، سبز میشوند و حذف تفکری دیگر را به عنوان تنها راه نجات کل جامعه معرفی میکنند. تفکرات، عقاید و منافع مختلف (و بعضا متضاد) همیشه و در هر جامعه ای وجود دارند و تنها راه برای انسانی تر کردن زندگی اجتماعی، ایجاد چارچوبی غیر خشونت آمیز برای همزیستی بین پیروان همه افکار و عقاید است. تجربه شوروی نشان داد که حذف سرمایه دار منجر به خوشبختی کارگر نمیشود و تجربه انقلاب 57 نشان داد که حذف مخالفان حکومت مذهبی هرگز به شکل گیری یک حکومت الهی و عادلانه نمی انجامد. این درسی تاریخی است برای سکولارها که بدانند حذف نیروهای اجتماعی معقد به مذهب، هرگز آزادی های فردی و مدنی شهروندان را تضمین نخواهد کرد.
در مجموع جنگ نرم حاکمیت در این عرصه، تلاشی است برای ایجاد رقابت مصنوعی میان شهروندان که تصور کنند با پیوستن به حاکمیت میتوانند از قهر دیگران خلاص شوند و در بخشی از غنائم و غارت ملی سهیم گردند. اما چنین تفکری فقط باعث رشد بدبینی و تنفر مردم از یکدیگر و ضعف جامعه در برابر دولت میشود زیرا افراد با این ذهنیت، برای نزدیک شدن به حکومت با یکدیگر رقابت میکنند. مجبور کردن روحانیان، دانشگاهیان، هنرمندان و ورزشکاران به شرکت در آئین های باریابی به درگاه رهبری، دقیقا به همین هدف صورت میگیرد. حاکمیت میداند که رهبری منفور است، اما با ملزم کردن برگزیدگان همه اصناف به همنشینی با رهبری، این نفرت فردی را به جامعه ستیزی اجتماعی تبدیل میکند و از آن برای تداوم حیات خود بهره برداری مینماید. هدف این سیاست مزورانه رواج بدبینی، جلوگیری از اعتماد، اتحاد و همدلی و همکاری بین شهروندان است تا دولت همچنان قوی ترین موضع را در جامعه داشته باشد و هیچ رقیبی نتواند در مقابل آن قد علم کند. دولت نامشروع و غیر مسئول، از پایین بودن اعتماد اجتماعی سود میبرد و به همین خاطر یکی از اهداف جنگ نرم، کاهش اعتماد اجتماعی در بین همه گروه ها، اصناف، اقشار و افراد جامعه است.
پیشنهادهایی برای مقابله:
• ایجاد اعتماد اجتماعی بین گروه های به ظاهر متضاد اولین گام در زمینه مقابله با جنگ نرم حاکمیت است. باید به روحانیت و اقشار مذهبی نشان داد که دموکراسی به معنی کشف حجاب و اجباری کردن نوشابه های الکلی یا آزار دینداران نیست. همچنین باید این آگاهی مدنی در مخالفان ایجاد شود که ضدیت با مذهب سیاسی به معنی تعطیل کردن حوزه های علمیه و حذف روحانیت نیست. شکی نیست که حمایت نیروهای مترقی از روحانیان پیشرو، تاثیری بسزا در روشن شدن اذهان روحانیان محافظه کار داشته و دارد. پذیرش و احترام واقعی به همه عقاید، و وداع با هر نوع رویکرد حذفی، گامی مهم برای مقابله با بدبینی و تفرقه است.
• همدلی اجتماعی: مهمترین مفهوم در گذار از جامعه عقب مانده و استبدادی به جامعه مدنی، همدلی است. همدلی یعنی این که شهروندان بدون قضاوت در خصوص عقاید، نژاد و مذهب یکدیگر، از حق حیات و آزادی بیان همنوعان خود دفاع کنند. باید صادقانه باور کرد که هیچ عقیده یا آرمان سیاسی از جان و کرامت انسانها ارزشمندتر نیست. همدلی ریشه اعتماد اجتماعی است و درست نقطه مقابل جامعه ستیزی است و نفع فردی را هم سو و هم جهت با نفع همگانی میداند، در حالی که نگرش جامعه ستیز، این ذهنیت را القا میکند که فرد برای رسیدن به منافع خود نباید به زیان و مشقت دیگران اهمیت بدهد وگرنه بازنده است، چون دیگران هم چنین کاری میکنند. یکی از مهم ترین اهداف جنگ نرم، ایجاد و رواج نگرش جامعه ستیزی در بین مردم است.
• رویکرد ایجابی به مسائل به جای رویکرد سلبی و نفی: به جای کاهش تعداد پیروان دولت، به فکر فعال کردن حمایت از همراهان فعلی باشیم. اگر این کار درست و با اعتقاد انجام شود، ریزش هواداران دولت هم دور از دسترس نخواهد بود. به جای خواندن سرمقاله های شریعتمداری، میتوان نوشته های عاشقانه محمد نوری زاد را مطالعه کرد و از حق آزادی بیان وی دفاع نمود؛ برای درک نوری زاد، لازم نیست با وی هم عقیده باشیم، اما این کار بسیاری از همفکران او را به جنبش سبز نزدیک و از دولت کودتا دور میکند. آنهایی که جرئت و جسارت نوری زاد را ندارند، منتظرند تا ببینند با نوری زاد چگونه رفتار میشود، تا بر تردید خود غلبه کنند و مسیری را انتخاب کنند که فطرت انسانی شان به آنها نشان میدهد. باید توجه داشت که جنبش سبز دیگر یک کمپین انتخاباتی نیست، بلکه یک جنبش اجتماعی ملی است و در این مسیر باید با همه افکار و عقاید غیرخشونت طلب، ارتباطی همدلانه برقرار کرد. امروز همه کسانی که دست در خون دیگران نیالوده اند سبز هستند و هیچ کس حق ندارد دیگری را نفوذی یا سبزنما بنامد؛ از شجریان تا آرش سبحانی، از مخملباف تا مهاجرانی، از نوری زاد تا سازگارا، همه سبز هستیم و برای ایجاد یک چارچوب دموکراتیک و انسانی برای زندگی سیاسی تلاش میکنیم و به همین جهت با تمام اختلاف نظرها، حق ابراز عقیده، رای و بیان یکدیگر را به رسمیت میشناسیم.
دولت کودتا رفتنی است و چگونگی وضعیت اجتماعی ما در فردای پس از سقوط این دولت، به رفتار فعلی ما بستگی دارد.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید