رفتن به محتوای اصلی

دل نوشته های یک مادر در غربت +فیلم

دل نوشته های یک مادر در غربت +فیلم

امانیه

(دل نوشته های یک مادر در غربت)

(قطعه هنری آهنگین)

نوشته: ائلوجا آتالی ترجمه آیدین یئنیلمز تهیه کننده آهنگها و ترنم متن: شلاله ابیل

تهیه کننده فیلم: بابک آذری

در طول زندگی هر کسی، هم روزهای خوب و هم روزهای بد، وجود دارد. روز بیست و چهارم اکتبر امسال یکی از بدترین روزهای، روزگار تلخم شد. در شهر غربتی که زندگی می کردم، صبح از خواب بیدار شده و نگاهی به آسمان انداختم. آسمان را ابر پوشانده بود. نه باران می بارید و نه ابرها به جایی رفته و آسمان را رها می کردند. نمی دانم، از کجا به دلم افتاده بود که خبر بدی را خواهم شنید. شاید هم صحنه کدر طبیعت، بر روشنی دلم فزونی یافت. شاید هم بدین خاطر باشد که چون طبیعت را دوست می دارم، احوالات او به حال و روز من هم سرایت کرده باشد. بدون این که سبب آن را به وضوح دریابم، کامپیوتر را روشن نمودم و به پیگیری اخبار پرداختم. خبر قتل غلامرضا امانی را که خواندم، چشمانم سیاهی رفت. از بزرگی این درد، مات و مبهوت ماندم. لحظه ای اصلاً قادر به درک چیزی نبودم. بعد از اینکه اندکی به خود آمدم، از پشت کامپیوتر بلند شده و به اتاقی دیگر رفته و در را پشت سرم بستم. نمی خواستم کسی اشک چشمانم را ببیند.

توت آغاجی بویونجا - درخت توت بزرگ شده است

توت یئمه دیم دویونجا- نتوانستم شکم سیر توت بخورم

آزادلیق گؤزه ل شیئ دیر- آزادی چیز زیبایی است

دادانمادیم دویونجا- نتوانستم شکم سیر، مزه اش را بچشم

منیم بالام کیمه نئینه ر؟- فرزند من چه ضرری به دیگران دارد؟

کؤرپه بالام کیمه نئینه ر؟- طفل و نوزادم چه ضرری به دیگران دارد؟

عزیزینم مردانه- عزیز توام مردانه

سؤزوم دئدیم مردانه- حرفم را مردانه زدم

قورخاغا اوغول دئمز- به ترسو «فرزند» نمی گوید

ایگید آتا، مرد آنا- پدر جسور و مادر مردگونه

از خودم می پرسم: چرا دشمن غدار، غلامرضا امانی را به قتل رسانید؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟

جواب روشن بود: دشمن می خواهد که نور امید رهایی و آزادی دلمان را با ترس، زور و شکنجه خاموش گرداند!

اما ایـن را نمی داند کـه مـرگ امانی ها، ریـشه این امـید را با خون آبیاری می کند. او نمی داند کـه امیدهای آبیاری شده، روزی تبدیل به عصیان ملت مان خواهد شد! در همان روز، امانی، از دهان میلیونها آذربایجانی، آزادی را فریاد خواهد زد.

من یک مادرم، در غربت زندگی می کنم! اگر روزی موقعیت جنگ پیش آید، آنوقت من هم در میدان نبرد حاضر شده و بر روی زخم سربازانی که از دست دشمن زخمی شده اند، مرهم خواهم گذاشت.

من از نسل تومروس هستم! اگر لزومی داشته باشد، همانند مادر بزرگوارم به دشمن هجوم خواهم برد.

اما اکنون در غربتم. دستم نمی رسد که آن دیار خفته را نوازش کنم، برایش لالائی بخوانم. دورادور، با یک لالائی کوتاهم، برایش مویه می کنم.

دئییردین باهاردا گله جه یم من- می گفتی که در فصل بهاران خواهم آمد

باهار گلدی، گئچدی، سن گلمز اولدون- بهار آمد و گذشت و تو نیامدی

داشلارامی ده یدی، سیندی عهدیمیز؟- آیا عهد و پیمانمان به سنگها خورد و شکست؟

آیلار، ایللر گئچدی، سن گلمز اولدون- ماهها و سالها گذشت و تو نیامدی

نه!!!...

تو نرفتی! تو در این روزگارمان ماندگار شدی.

تو نرفتی! تو با وجودت در آینده نسلها ریشه درافکنده ای.

تو گفتی که: «هرکس در راه وطن بمیرد، تا ابد زنده است.»

تو در طالع وطنم، نام خود را با خون نوشته ای.

روز اول، ماه باران (یاغیش)، سال سی ام

استکهلم، 01/11/08

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید