اشاره: تصور نمیکردم دست کم به اين زوديها سطوری در اين باب بنگارم. اما يکی از دوستان مقالهای تحت عنوان فدراليسم قومی و موانعِ پيش رو به قلم آقای کوروش اعتمادی برايم ارسال نمود، آن را با تعجيل خواندم و تصميم گرفتم نکاتی کوتاه را با ايميل خدمت ايشان بفرستم، اما حال که اين نکات کوتاه به چند صفحه تبديل شد، آن را بصورت مستقل در اختيار علاقمندان اين حوزه میگذارم. لازم به ذکر است که بنده در اين زمينه بارها نظر خودم را بطور مشروح انتشار دادهام، لذا اينجا توضيحات خود را به مواردی که آقای اعتمادی مورد اشاره قرار دادهاند، محدود میسازم.
آقای اعتمادی عزيز، با درود و عرض ادب فراوان، دلنگرانی شما را من نيز دارم و بسياری از استدلالات شما را میپذيرم. لذا بدون اينکه بخواهم الزاماً به شما پاسخ گويم، ملاحظات خود را به اجمال به استحضار شما و علاقمندان میرسانم:
1. "فدراليسم" و تمرکززدايی يکی از مباحث بسيار جدی علم سياست و فلسفهی سياسی میباشد. حتی کشورهايی که دهههاست فدراتيو شدهاند، از مؤسسات بزرگ علمی ويژه برای اين موضوع برخوردارند. شايد اينجا کافی باشد تنها به Europäisches Zentrum für Föderalismus-Forschung در آلمان اشاره داشته باشم. بلژيک و کانادا و سويس و يقيناً آمريکا نيز از همچون مؤسساتی برخوردار هستند. در واقع هم اين در درجهی نخست وظيفهی پژوهشگران و مؤسسات علمی میباشد در اين زمينه راهحل ارائه دهند و نه فعالان و نيروهای سياسی. چند سال پيش نظام فدرال آلمان نوآوری شد. طرحهای متفاوت مربوطه را پژوهشگران دانشگاهی به اهل سياست و شورای فدرال و مجلس فدرال اين کشور ارائه نمودند. رسالت حزب سياسی تعيين اهداف و مسير کلی و سياستورزی است و راههای تحقق سياست و طی مسير و دستيابی به اهداف را اما کارشناسان بايد ارائه بدهند. توجه داشته باشيم که سعی بر اين باشد که در آينده در کشورمان خرد و خردگرايی و تخصص حاکم گردد و نه چون گذشته ايدئولوژی و تعهد.
2. معالوصف تا جايی که به کنشگران سياسی کردستان و آذربايجان و خوزستان مربوط میشود، آنها تاکنون دهها و صدها نوشته در اين خصوص منتشر نمودهاند. به ويژه حزب دمکرات کردستان بيش از 66 سال است به مضمون همان را میگويد که شما در ارتباط با مبانی و شاخصهای فدراليسم به درستی به آن اشاره نمودهايد. حتماً با بنده همنظريد که جامعهی ايران، اما، به کل مردم ايران مربوط است. لذا چارهيابی برای معضلات ساختاری آن به کل روشنفکران آن مربوط میشود. بنابراين اين همچنين وظيفهی روشنفکران پارسیزبان ميهنمان است که در اين حوزه تفحص کنند، که نمیکنند و البته به باور من بخشاً عامدانه نمیکنند. تازه کم نديدهايم که هر بحث فدراليسم را بلافاصله به "تجزيهطلبی" منتسب دانستهاند و باعث دوقطبیشدن بحثکنندگان در اين باب شدهاند. شما به درستی به آمريکا چون يک کشور فدرال اشاره داشتهايد. بنده خود شاهد بودهام که مجريان فارسیزبان صدای آمريکا جوری با اين مقوله تعامل نمودهاند، گويی که تاکنون چيزی در اين باره نشنيدهاند، چه برسد به اين که در يک کشور فدرال زيست کرده باشند!
3. شما به درستی فرمودهايد که در ارائهی طرحها بايد دادههای دموگرافيک و جمعيتی کشورمان را در نظر بگيريم. البته که بايد چنين باشد، اما کدام دادهها و اطلاعات؟! مگر اطلاعاتی در دست است؟ بنده خود يکی از مصوبات داخلی مجلس را چند سال پيش ديدم که از انتشار اين دادهها عامدانه و با اهداف سياسی (و يا به قول خودشان به دلايل "امنيتی") جلوگيری میشود.
4. در ايران علاوه بر اين، علیالخصوص به تازهگيها جلو اين بحثها گرفته میشود. جعل سرسامآور تعداد رأیهای آقای کروبی از جمله جهت مجازات وی بود، چون گفته بود که "ملت ايران" ترکيبی از اقوام مختلف است و بايد همه برابر باشند و تبعيضات برداشته شوند. احتمالاً مستحضريد که کسانی چون حميد احمدی و همکارانشان در دانشگاههای ايران چگونه به مطبوعات و کنشگران سياسی توصيه میکنند که ابداً در اين مورد بحث نکنند و در عناد با بخشی از اصلاحطلبان که چون شما به ضرورت بحث در اين زمينه اعتقاد دارند، با مستبدترين و ارتجاعیترين جناحهای رژيم همداستان میشوند. ملاحظه میفرمائيد از سوی چه کسانی راههای بحث علمی و اجتماعی گرفته میشود، تا اين بحث به قول شما به گفتمانی عمومی تبديل نشود.
5. در خارج از کشور نيز کم نيستند اهل قلمی که در اين حوزه چون حکومت اسلامی میانديشند و با اين حکومت در هر چه تضاد داشته باشند، در حوزهی تمرکز ساختار دولتی و حفظ وضع موجود اختلافی ندارند.
6. شما فرمودهايد که ايران نمونهی کمنظيری است در همزيستی و تعدد فرهنگها. بنده اين مسأله را قدری متفاوت میبينم. آری، مردم ايران بايد از افتخاراتشان باشد که به قول شما "مشکل قومی" با هم نداشتهاند. اما ايران تافتهی جدا بافته نيست؛ کمتر کشوری داريم که چند فرهنگ باشد و چنين اختلاط و درهمتنيدگی و تفاهمی نداشته باشد. در کشور بسيار کوچک سويس سه فرهنگ آلمانی و فرانسوی و ايتاليايی سدههاست که با هم در تفاهم زندگی میکنند و اين درحالی است که در کنار اين کشور کوچک کشورهای پرقدرت آلمانی و فرانسوی و ايتاليايی وجود دارند و اين کشورها چند بار نيز بطور هولناکی در جنگ با هم بودهاند. اما اين، استحکام سويس را خدشهدار نساخت. و يا به کشور بلژيک نظری بيافکنيم. به هر حال، تعدد و درهمتنيدگی فرهنگی و زبانی و ملی و قومی در جهان ما کم نيست. اساساً چند کشور را میتوان يافت که بتوان خطکشیشده و دقيق تعيين نمود که کدام سرزمين به کدام گروه زبانی و خلق و قوم و ملت تعلق دارد؟ برای همزيستی آنها راههای متفاوت فدراليستی ارائه شدهاند که پيچيدهترين و تازهترين آنها در بلژيک میباشد که البته به دليل تازهگی آن هنوز از استحکام لازم برخوردار نيست، اما با اين وصف به جان هم نيافتادهاند. تازه همه اينها به درست، امر همزيستی تفاهمآميز اما چه ربط الزامی با فدراليسم دارد؟ مگر ما حتماً بايد با هم دعوا داشته باشيم که نظام فدرال را برقرار سازيم؟! واژهی فدرال خود به معنی "اتحاد" و "ائتلاف" است و اتحاد و ائتلاف نه تنها هدف آن، بلکه بستر و پيشرط آن هم است. از اين گذشته، اين يک بحث سياسی ـ ساختاری است و نه مردمشناسی. طبيعتاً بايد به دادههای جمعيتی و شايد هم تاريخی متکی بود، اما اصل مسأله تقسيم قدرت سياسی، امنيتی، اقتصادی، فرهنگی بين واحدهای سياسی يک کشور میباشد. مستحضر هستيد که فدراليسم به دليل کارايیاش تنها در کشورهای با بافت چندفرهنگی نيست که موضوعيت پيدا کرده است.
7. شما به درستی به اهمال در تدقيق بحث فدراليسم اشاره نمودهايد. پرسش اينجاست که موافقان نظام غيرفدرال تاکنون چه دسته گلی به آب دادهاند؟ مگر شما تاکنون کس يا نيرويی میشناسيد که بطور دقيق تصوير خود را از نظام مورد نظرش برای من و شما روشن کرده باشد؟ ظاهراً دمکراسی برای آنها قرص مسکن است و درمان هر دردی. اما بلافاصله بلوکه میشوند، هر آينه از آنها پرسيده میشود که خوب، اين دمکراسی چه سنخی است. آنها در واقع پشت واژهی دمکراسی ادعايی صرفاً سنگر گرفتهاند، بدون اينکه کوچکترين درکی از مضمون واقعی آن ارائه کنند. میدانيم دمکراسی معادل دمکراسی نيست و مدلهای متفاوتی از آن وجود دارد. ترکيه هم هر روز از مردم کُرد کشتار میکند، مدعی هم است که دمکراتيک است. احمدینژاد هم میگويد که ايران الگوی برتر دمکراسی است. آری، مشکل قبل از اينکه به فدراليسم برگردد، به ناروشنی در مفهوم و مضمون و ماهيت دمکراسی مورد نظر برمیگردد. آيا دمکراسی اکثريتی میخواهيم، مشارکتی، مذاکرهای يا تفاهمی؟ از اين گذشته دمکراسی در کشورهای چند بافتی با کشورهای تک بافتی نمیتواند يکی باشد. اشکال و مکانيسمها و کارکردهايش يکی نيست. علاوه بر اين میدانيم که از دل يک نظام فوق متمرکز شاهنشاهی يک نظام متمرکزتر اسلامی خلق شد. يکی از معضلات اساسی ايران اتفاقاً پاسخ به اين پرسش است که دليل اصلی اينکه هر جنبش دمکراتيکی در اين کشور با شکست روبرو میشود چيست. مگر نه اين است که ما تاکنون ساختار بسيار متمرکز سياسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی و امنيتی را مورد چالش قرار ندادهايم؟ شاه و خمينی و خامنهايی محصول فرهنگ ايرانزمين نيستند، بلکه قبل از هر چيز ريشه در ساختار و فرهنگ و انديشهی تمرکزگرايانه دارند. پرداختن به دمکراسی از اين منظر نيز بسيار حائز اهميت است و قصور در آن آسيبرسان.
8. آقای اعتمادی گرامی، هر بار بحث فدراليسم به ميان میآيد، نمونهی تلخ يوگسلاوی طرح میگردد. اولاً اين کشور اولين و آخرين کشور فدرال نبوده است. از همهی کشورهای فدرال چرا اين نمونه اين چنين شد و نامی از موارد موفق ديگر برده نمیشود؟ دوماً جنگ در آن کشور ارتباطی به بحث فدراليسم نداشت. اين کشور دههها بود که فدراتيو بود. منشاء جنگ در آن کشور يکی دو تا نبودند. از آنها میتوان از جمله به استقلالطلبی بخشی از مردم آن کشور، عدم موافقت دولت سوسياليستی آن کشور با آن و الغای ساختار فدراتيو برای نمونه در کوسوو از سوی دولت آن کشور اشاره داشت. از ياد نبريم که جنگ در آن کشور قبل از اينکه منشاء قومی که مؤلفهی اصلی آن زبان است، داشته باشد، ريشهی دينی و مذهبی داشته است. صرب و کروات يک قوم و يک زبانه هستند، تفاوت آنها تنها در مذهب ويرانگرشان است و بس. تفاوت بوسنی و صربستان نيز نه در زبان که در دينشان است. اين را به "فدراليسم" منتسب نمودن، واقعبينانه و صادقانه نيست. در ضمن در آن کشور قبل از اينکه فدراليسم حاکم بوده باشد، سوسياليسم حاکم بوده است. با همان استدلال غيرمنطقی مخالفان فدراليسم میتوان سوسياليسم را عامل اين نزاعها معرفی کرد.
9. آری، فدراليسم در کشور ما الزاماً بدون تنش نخواهد بود. اين را بعنوان طرفدار يک نظام فدرال میگويم. اما اين امر (تنش) ارتباط سببی با فدراليسم ندارد، بلکه با دمکراسی دارد. بدون دمکراسی در ايران فدراليسمی در کار نخواهد بود. برعکسش هم از نظر من صادق است: ماحصل هر دمکراسی واقعی در ايران فدراليسم خواهد بود. برای نمونه فردا در ايران (حتی در حالت غيرفدرال آن) در شهر "آ" که ترکيب مختلط زبانی دارد، رفراندومی با اين نتيجه صورت میگيرد: بخشی از مردم آن شهر (مثلا 55 درصد) میخواهد جزو استان "ب" شود. بخش ديگر (45 درصدی) آن اما مايل است جزو استان "ت" باشد. در چنين حالتی تکليف سياسيون ما چيست؟ بلاخره ما يا يک نظام دمکراتيک داريم که در چنين حالتی بايد بتوانيم از عهدهی اين مهم برآئيم و يا نداريم. بنابراين مسأله در درجهی نخست به بود يا نبود دمکراسی برمیگردد. خوب اگر بر اين عقيده هستيم که مردم ما شايستگی و ظرفيت دمکراسی را ندارند، برای چی ما اساساً فعاليت میکنيم؟ اگر هم معقتديم که توان برقراری يک نظام دمکراتيک را داريم، به همان اندازه نيز بايد معتقد باشيم که در چهارچوب قواعد شناختهشدهی دمکراسی میتوانيم يک نظام فدراتيو نيز برقرار کنيم. وانگهی، بلاخره خارج از بحث فدراليسم، در نظام دمکراتيک مورد نظرمان برای ساختاربندی و تقسيمات کشوری جامعه به ملاکها و معيارهايی قابل قبول نياز داريم. اين معيارها از نظر من چيزی جز ارادهی آزاد مردمی که در آن مناطق زندگی میکنند، نمیتواند باشد. لذا آن فدراليسمی که مد نظر من میباشد، نه "قومی" است و نه "اداری"، بلکه "مردمی" است، به عبارتی ديگر ترکيبی از آن دو است بر اساس توافق سياسی يا انتخاب مردمی. در ارتباط با نمونهی آورده شدهی تهران نيز بايد گفت که اين شهر در نظام فدراتيو (چون برلين در آلمان) به تنهايی يک ايالت با هر سه قوه را تشکيل خواهد داد. زبان مشترک و اداری و آموزشی در اين ايالت طبيعتاً فارسی خواهد بود. مضاف بر آن، هر شهروند و ساکن اين ايالت نيز بايد از ميان زبانهای رايج کشور يکی را به دلخواه خود بردارد و بعنوان يک درس مجزا در مدرسه بخواند (همانطور که تاکنون انگليسی و عربی و سابقاً فرانسوی داشتهايم). برايم مشخص نيست که چه چيز غير عادی در اين حالت وجود دارد. در پيوند با استانهای ترکيبی هم يا بر اساس خواست مردم آنها تفکيکشان میسازيم و يا باز بر اساس تمايل ساکنان آن بهجای خودشان باقی میگذاريم، تنها آنها را با ساختارهای دمکراتيک چون پارلمان، حکومت ايالتی، قوهی قضايی، نظام آموزشی و غيره غنی میسازيم. يقين داشته باشيم که ما اولين کشوری در جهان نيستيم که در آن مردم يک ايالت و استان و شهر چند زبانه هستند. اگر نتوانيم با اين امر بديهی تعامل درست و دمکراتيک و مدنی داشته باشيم، بايد گفت که در انديشه و فرهنگ ادعايی دمکراتيکمان اشکال است و مانع اصلی نه تنوع قومی، نه فدراليسم و يا دمکراسی، بلکهعقبافتادگی فرهنگیمان است.
10. فدراليسم بحثی ايستا و يک بار برای هميشه نيست، در حالت پيادهشدن آن، بسته به شرايط هر کشور میتواند اشکال متفاوت به خود گيرد. طبيعی است که اين امر در ايران نيز صادق خواهد بود. البته اين حکم به همان اندازه برای دمکراسی نيز معتبر است. به هر حال دو پرسش اصلی که بايد بدانها پاسخ گوئيم اين است که آيا يک نظام فدرال کئوپراتيو (تعاونی) میخواهيم (نمونهی آلمان) يا يک نظام فدرال دوآل (دوگانه) (مانند نمونهی آمريکا). پرسش بعدی اين است که آيا يک نظام متوازن (مانند نمونهی سويس) میخواهيم يا ناموزون (مانند نمونهی کانادا يا اسپانيا). هر کدام از اينها کارکردها و ساختارهای خود را دارند و بايد با توجه به شرايط ايران، جنبشهای ملی درون آن، کارايی آنها، امر تمرکززدايی و تعميق دمکراسی مورد تفحص قرار گيرند. آنچه در اين ارتباط همچنين اهميت دارد دو موضوع نظام انتخاباتی و مدل دمکراسیای است که برمیگزينيم. آيا انتخابات اکثريتی خواهيم داشت، نسبيتی و يا ترکيبی؟ آيا نظام رياست جمهوری خواهيم داشت يا پارلمانی؟ همهی اينها با امر استقرار دمکراسی و فدراليسم پيوند ناگسستنی دارند و وظيفهی همهی ماست در آنها تفحص و تأمل کنيم. (اين ناچيز در بسياری از اين حوزهها مقالاتی نگاشته و يا کارهای علمی صاحبنظران خارجی را به زبان فارسی برگردانده که توجه علاقمندان را به آن جلب میکنم).
نتيجهگيری من اين است که در معرفی موانع فرضی يا واقعی که برای فدراليسم برمیشماريم، توجه نمیکنيم که
1) اين موانع پيوند سببی و بلاواسطه با فدراليسم ندارند، بلکه بيشتر فکری و فرهنگی هستند. و قبل از اينکه ريشه در فدراليسم و به ويژه در مردم داشته باشند، در خود ما دارند. مگر بطور مکرر نمیگوئيم که ايران مشکل قومی نداشته و ندارد و مردمان آن چنين و چنان در هم تنيدهاند؟ پس چگونه است که با استقرار دمکراسی فدراتيو يک دفعه به جان همديگر میافتند؟!
2) فدراليسم سنخ معينی از دمکراسی است. لذا اين موانع ـ اگر هم وجود داشته باشند ـ در واقع موانع استقرار دمکراسی هستند و نه در درجهی نخست فدراليسم. چنانچه بر آنها فائق نيايم فدراليسمی نخواهيم داشته و اما از دمکراسی هم خبری نخواهد بود.
3) و بلاخره اينکه آيا مردم شايستگی و لياقت دمکراسی را دارند يا نه؟ اگر دارند، طبيعتاً از عهدهی دمکراسی فدراتيو نيز برخواهند آمد. اگر هم ندارند بايد همهی ما مدعيان دمکراسی با سياست وداع کنيم و خود را به سرنوشتی که برايمان تعيين نمودهاند، بسپاريم!
آلمان، 28 اکتبر 2011
لينک مطلب آقای اعتمادی:
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید