موسیقی نو، تلفیقی و سنت شکن محسن نامجو در حال پیشروی و گسترش وسیع در داخل و خارج از کشور است. اکنون خوشبختانه هم سرانجام اولین نوار او مجوز گرفت و منتشر شد و هم او در خارج کشور در حال معروفشدن و اجرای کنسرتهای متفاوت و جدیدی است. نقد روانکاوانه ذیل در پی نقد موسیقایی کار نامجو نیست که تنها توسط یک متخصص موسیقی و هنر قابل طرح است، بلکه ،بر بستر سنت نقد روانکاوانه از فروید تا لکان و ژیژک و بر بستر شناخت ساختار و امکانات تحول گفتمان ایرانی و عبور از بحران مشترک سنت/مدرنیت، به نقد روانکاوانه خلاقیت و حالات خاص زبان و موسیقی و اشعار او و تفاوت آن با سنت موسیقایی در سبک و محتوا میپردازد و علل محبوبیت موسیقی او نزد علاقهمندان به موسیقی را دنبال میکند. روانکاوی، به قول فروید در نقدش بر «داستایوسکی»، دچار این توهم نیست که میتواند خلاقیت هنرمند و یا خلاقیت در شعر را شرح دهد و در برابر هنرمند و شاعر سلاحش را بر زمین میگذارد. روانکاوی با قبول این محدودیت و قبول نگاه خویش بسان یک چشمانداز به اثر هنری، به حالات این خلاقیت بسان پاسخی به بحران فردی و جمعی و تلاشی برای ایجاد تفاوت و تحولی نو مینگرد و به آسیبشناسی آن میپردازد. او میخواهد در هنر هنرمند بحران درونش و جهانش را بنگرد و ببیند که هنرمند و یا متن هنری چه پاسخی به بحرانهای فردی و جمعی خویش میدهد و تا چه اندازه در عبور سالم از بحرانهای فردی و جمعی موفق میشود و خالق تحول و تفاوت در سبک و محتوای اثر هنری خویش و در نهایت در لحن و سبک دیسکورس و گفتمان حاکم بر جهان خویش و فرهنگ خویش میگردد. در این معنا نیز این نقد، بر بستر برخی آثار محسن نامجو و نیز بر بستر فیلم ساخته شده با شرکت محسن نامجو توسط محسن سالور بنام «آرامش با دیازپام ده» که اکنون در لینک ذیل قابل دیدن است(1) و نیز بر بستر برخی مصاحبههای او، به بررسی روانکاوانه نوع خلاقیت او، قدرت و ضعفهایش و تفاوت او مینگردد و به آسیبشناسی مختصر او دست میزند.
تحول و تفاوت و عبور از بحران فردی و جمعی از طریق شکاندن زبان و لحن کهن و ایجاد چندزبانی، چندلحنی
هر تحول اصیل و مدرن در دیسکورس و فرهنگ جامعه و یا در یک عرصه هنری و علمی بایستی قادر به شناخت دیسکورس و ساختار جامعه خویش و نیز آشنا به ساختار مدرن و پسامدرن در حوزه کار خویش و ایجاد تلفیق فردی و متفاوت باشد. هر خلاقیت نو و در هر رشتهای، در واقع پاسخ یک فرد به بحران مدرنیت/سنت خویش و تلاشی برای دستیابی به فردیت متفاوت و متفاوط ایرانی خویش است . هرچه این خلاقیت و تلفیق عمیقتر و قویتر و در یک پیوند ارگانیک و درونی با یکدیگر باشد، آنگاه حرف و صدای او، برای هر دو جهان سنتی و مدرنش، در واقع یک «غریبهآشنا»ی جذاب و اغواگر خواهد بود که در هر دو زبان و جهانش تفاوت ایجاد میکند و دیگران را به سوی تفاوت و نگاه نوی خویش جذب و اغوا میکند. خوشبختانه امروزه ما در عرصههای مختلف هنری ایرانی شاهد رشد این خلاقیت و تلاش برای انواع تلفیقهای فردی و یک آریگویی مدرن و پسامدرن به جسم و زندگی و یک زبان و هنر چندلایه هستیم. طبیعی است که این هنر چندلایه و متفاوت ایرانی یکروزه بوجود نمیآید و ابتدا عبوری طولانی از درون چندپارگی فردی و جمعی لازم است تا خون شیر شود و فرد و جمع از چندپارگی به چندلایگی و به یک کثرت در وحدت یا وحدت در کثرت دست یابد. در این معنا نیز نقدهای مختلف و از چشماندازهای مختلف لازم است تا هم این تلاشهای نو شناخته و پشتیبانی شوند و هم با آسیبشناسی آنها قدرت و ضعفشان بر خواننده و هنرمند و دیسکورس هنری یا علمی آشکار شود و دیالوگ و چالش ایجاد گردد. خواننده نیز از اینطریق با نگاهی چندسیستمی به متون هنری و علمی آشنایی مییابد.
برای درک و نقد خلاقیت محسن نامجو بر بستر گفتمان و دیسکورس موسیقی و فرهنگی جامعه ایران، بایستی هم کوتاه به شیوههای عمده امکان تحول در این دیسکورس و گفتمان دست یابیم و هم آنگاه بر بستر این نگاه عمومی و ساختار عمومی، تفاوتهای خلاق کارهای محسن نامجو را بسنجیم و نقد کنیم. از آنرو که من در جدیدترین نقدم بر شعر معاصر بنام « روانکاوی شعر روده، چندصدایی، دبستان لندن و...» به توضیح این مباحث پایهای پرداختهام و آنجا نیز کوتاه به محسن نامجو اشاره ای کردهام، پارگرافی از آن را اینجا آورده و تکمیل میکنم و سپس به نقد حالات کار نامجو میپردازم. از طرف دیگر خواندن این نقد را به دوستان علاقهمند به بحث ذیل نیز توصیه میکنم، زیرا نقد نگاه نامجو بدون نقد شعر دهه هفتاد یا شعر پسامدرن از براهنی تا بقیه، نقدی ناقص است. زیرا میان کارهای نامجو و این نسل پیوند تنگاتنگ وجود دارد که در متن نیز به آن اشاره میکنم.(2). همه تحولات فردی ما جزیی از یک پروسه و گفتمان عمومی و تحول عمومی است و تنها بر بستر این پروسه میتوان به درک بهتر آن نائل آمد. به قول نیچه در «شامگاه بتان» همه ما جزیی از کل و یک پروسه هستیم.
شیوه تحول در ساختار فرهنگی ایرانی و در موسیقی ایرانی
موضوع اساسی برای ما ایرانیان، در تحول مدرن یا پسامدرن فرهنگ خویش، عبور از تکروایتی سنتی و ایجاد انواع و اشکال تفاوتهای مدرن و پسامدرن ایرانی و دستیابی به انواع و اشکال لحنشکنی مدرن و یا دستیابی به چندصدایی و عرصه «روایات ناتمام هزارگستره» است. ما برای دستیابی به این خلاقیت هزارگستره و چندصدایی مدرن و پسامدرن بایستی از یکسو به شناخت ساختار و دیسکورس خویش نائل آییم، بازیها و تکنیکهای او برای بازتولید خویش و بازتولید تکروایتی سنتی خویش را بشناسیم و بسان فرزندان خلف دیسکورس خویش به ایجاد تفاوت خندان و چندصدایی ناتمام خویش در دیسکورس و فرهنگ خویش و در جهان فردی خویش نائل آییم. هر ایرانی در پی فردیت خویش و یا در پی خلاقیت هنری و فکری خویش، هر زن و مرد ایرانی در پی سعادت زمینی و فانی فردی و یا جمعی خویش، بناچار بایستی برای دستیابی به خواست خویش نوع رابطه کهن در فرهنگ و ساختار روان خویش با جهان و جسم را بشکند. او باید لحن کلام و آهنگ کلام، دستور زبان سنتی و ساختار کاهنانه/عارفانه فرهنگ و زبان خویش را بشکند و راههایی نو و مدرن یا پسامدرن، بر بستر فرهنگ خویش و زبان خویش، بوجود آورد. همین حالت چندفاکتوری تحول، مشکلات موضوع و تحول را نشان میدهد. بگذارید مثالی بزنیم.
فکر کنید که میخواهید ،برای دستیابی به لمس اروتیسم و عشق فانی فردی و یا خلاقیت اروتیسمی و عشقی در زبان ایرانی، کاهن و عارف یا حافظ درونتان و یا لحن کلام حافظ و زبان عارفانه ایرانی را بشکنید و تحول دهید. برای دستیابی به این امر توجه به سه امر مهم ذیل لازم است. درجه شناخت بستگی به موضوع فردی و یا خلاقیت هنری و فکری دارد.
1/ شما باید ابتدا مفهوم اروتیسم ایرانی و ساختار آن را، حالت کاهن اخلاقی و نیز عرفان ایرانی نهفته در درون شما و زبانتان را بشناسید. برای مثال لحن حافظ و عارف را، در دستور زبانتان و ساختار روح و روانتان را درک و شناسایی کنید.
2/ حال با تن دادن به اشتیاق نو و تمنای نو و لمس تن و عشق و اروتیسم نو و یا مدرن و با چیرگی بر هراس اخلاقی کهن در خویش و یا با چیرگی بر نگاه ضد جسم عارف در خویش، بر نگاه و دیسکورس کهن چیره شوید، همانگونه که فروغ در شعر «گنه کردم، گناهی پرزلذت» سعی در این کار میکند. البته این طغیان قدم اول است و کار نهایی دستیابی به تلفیق و مفاهیم و لحنهای نوی ایرانی و مدرن خویش در باب عشق و اروتیسم است وگرنه شخص و هنرمند در بنبست این تلفیق و چندپارگی مثل هدایت، فروغ و غیره داغان میشود و یا خلاقیتش سترون میشود. یعنی بایستی ابتدا با شکاندن لحن کهن و با شیوه غلطخوانی و آشنازدایی زبان، دستور زبان و تکروایتی زبان و ساختار کهن حاکم بر زبان و جسم ایرانی را بهم ریخت و امکان تجارب نو و متفاوتی را فراهم کرد. این شروع ایجاد تفاوت و خلاقیت خویش است
3/ شکاندن دستور زبان کهن و رسوم و سنن کهن به شکل کامل ممکن نیست و یک توهم است بلکه هر تحولی و هر دیسکورس نویی از درون دیسکورس قبلی و برای نفی آن و با حفظ نکات سالم آن و نوزایی آن بوجود میآید. اینگونه پسامدرنیت به قول لیوتار روح مدرنیت است و تفاوت مدرن را به اوج خویش یعنی تفاوط پسامدرن و «تفاوتیدن» مداوم و شکاندن متاروایت «فردیت» میرساند. تلاش برای نفی نهایی دستور زبان کهن، در واقع همان تلاش بیمارگونه دیوانه برای نفی پدر و قانون و یا به قول لکان نفی «نام پدر» است. از اینرو دیوانه ناتوان از ایجاد مرز بین واقعیت و رویا و یا ناتوان از ایجاد فاصله میان خود و فیگور مسیح و ناپلئون درون خویش است، زیرا او ناآگاهانه در حال نفی پدر و در پی بازگشت به یگانگی با مادر است. از اینرو نیز دیوانه معمولا کلمات را به هم میچسباند و نامفهوم مینویسند و سخن میگوید. زیرا فاصله میان کلمات در دستور زبان و «دستور زبان» در واقع نماد حضور قانون و پدر هستند و دیوانه ناآگاهانه در حال نفی این قانون و «نام پدر» و در پی بازگشت به بهشت دروغین یکی شدن با مادر است. ازینرو نیز واقعیت با رویا برای او در هم میآمیزد و سخن و حرفش نامفهوم میشود.
در خلاقیت فردی ناقص و یا تحول بیمارگونه و پریشانحال نیز، ما به جای شکاندن لحن و دستور زبان کهن، شاهد نفی کل سنت و کل رسوم و دستور زبان و گرفتاری هنرمند و فرد در حالت «چندپارگی و شیزوفرنی زبانی و فکری» هستیم؛ شاهد نامفهومی و بحرانزدگی تحول و گرفتاری در حالت خشم نارسیستی به گذشته و تلاش برای نفی هر قانون و مرز و یگانه شدن با اشتیاق خویش و تمنای خویش هستیم. این تلاش برای نفی کامل گذشته و سنت و میل یکی شدن با اشتیاق جنسی و تصویر مطلقخواه خویش، در واقع یکی از راههای دیسکورس و دستور زبان برای بازتولید خویش است. زیرا به قول فوکو، جهان مدرن و دستور زبان مدرن با ایجاد مفهوم «سوژه» همزمان مفهوم «دیوانه» را نیز میآفریند و اینگونه مرتب هر تفاوتی در خویش را به «تفاوت مدرن و در چهارچوب فردیت مدرن» تبدیل میسازد. همانگونه که جهان سنتی از یک طرف مرتب مخالف هرگونه تحولی است و همزمان باعث میشود که هر تحولی در نهایت فقط به رفرم در چهارچوب سنت و زبان و یا به تلاش نارسیستی برای نفی کامل سنت و نفی قانون تبدیل شود. تحول نهایی عارف و کاهن درون ما، نه با قتل و نفی آنها بلکه با شکاندن لحن کهن و ایجاد انواع و حالات عارف زمینی خندان مدرن و پسامدرن تلفیقی و یا انواع و اشکال حالات اخلاق سبکبال و سروری خندان و در بهترین حالت دستیابی به «جسم خندان و چندلایه» و اخلاق چشماندازی و فانی جسم و یا اخلاق آرزومندی لکان خواهد بود. با این تحول و دستیابی به فردیت تلفیقی و جسمی و جنسیتی خویش است که هنرمند و یا فرد ایرانی هم میتواند با فاصله تثیلیثی جهان سنتی و مدرنش را در دست گیرد و بسنجد و در عین حال به بهترین تلفیقها دست یابد. تلفیقهای نویی که در واقع روایات خندان و ناتمام هستند و مرتب به اشکال و انواع مختلف قابل تحولند. او اینگونه و در بهترین حالت به جسم خندانی تبدیل میشود که به قول نیچه در کتاب «آنک انسان» قادر است جهانش را در دست گیرد و بسنجد و خالق فرهنگ والای خویش است و قادر است با کلام، با اندیشه و موزیک و نوشتار برقصد و جهانش را برقصد و در واقع تنها به خدایی و حقیقتی ایمان داشته باشد که رقصان و خندان است. دستیابی ایرانی نیز به این جسم خندان خویش و به این فاصله تثلیثی تنها بر بستر فرهنگی خویش امکان پذیر است که من به آن نام «عارف زمینی» دادهام. عارف زمینی که از یکسو در واقع تمامی مفاهیم کهن را میشکند و مفاهیمی نو و تلفیقی از گیتیگرایی و مکان و زمان میآفریند و همزمان تنها یک حالت است و هر کس فقط به شیوه و بر بستر فردیت و سرنوشت خویش، قادر به ایجاد حالت جسم خندان و ناتمام خویش و عارف زمینی خویش است.( برای اطلاعات بیشتر در باب حالات و خطوط عمده عارف زمینی در لینک ذیل4). زیرا هر ایرانی متفاوت از دیگریست و حتی ما در یک لحظه متفاوت از لحظه دیگری هستیم و مرتب در تصاویر و روایاتی فانی از خویش میزییم. تمامی تلاش گفتمان معاصر ایرانی در پی دستیابی به شکلی از اشکالی از این چندلایگی نو و آریگویی به جسم و زندگی است که در شعر و هنر و موسیقی از قبیل کار نامجو شاهد آن هستیم. باری در واقع همه ما اجزای یک پروسه مشترک هستم و همتباران یکدیگریم.
. در حالت خلاقیت بالغانه ایرانی، ما شاهد دو تحول مدرن و یا پسامدرن و جسمگرایانه در لحن خواندن حافظ و لحن عارفانه زبان و فرهنگ ایرانی هستیم. طبیعی است که ابتدا هر تحولی یکدفعه بوجود نمیاید و تحول واقعی از بطن بیماری و بحران و خطا و بیراههروی رشد میکند و بر جهان فردی و خلاقیت حاکم میشود. با اینحال شکل نهایی این تحول و ایجاد نگاهی نو به حافظ و عارف و غیره و یا شیوه شکاندن دستور زبان عارفانه/شاعرانه ایرانی، به طور عمده به دو شکل ذیل و در انواع و اشکال مختلف خواهد بود.
1/ یا تحول به شیوه مدرن و تلاش برای زمینی کردن هر چه بیشتر نگاه حافظ و حافظخوانی و دنیوی ساختن عارف و کاهن درون و بیرون به وسیله هنرهای مختلف صورت میگیرد. این لحن عارف زمینی و یا تلفیقی و زبان او، حالتی تراژیک/کمیک یا خندان و ناتمام مییابد. زیرا روایات مدرن یا پسامدرن همیشه یک روایت بدور یک «هیجی محوری» هستند و قابل تحولند.
2/ یا این تحول به شیوه پسامدرن و با شکاندن حالت تکروایتی و تکلحنی عارف و حافظ و ایجاد حالت چندصدایی و چندروایتی و چندچشماندازی به حافظ برون یا عارف درون، به ایجاد انواع و اشکال حالات اروتیسم و عشق و عرفان زمینی و تلفیقی صورت میگیرد و این روایات نیز همه ناتمام و مرتب در حال تحولند.
هر تحول واقعی در فرد و یک فرهنگ، از طریق این شناسایی ساختار خویش و شکاندن آن به شیوه مدرن یا پسامدرن و از طریق پذیرش فرهنگ مدرن و تمنای مدرن در فرهنگ خویش بوجود میآید. یعنی در هر حالت خلاقیت فردی و تحول نو، معمولا با تلفیق و نوزایی نکاتی از فرهنگ خویش و از فرهنگ نو روبرو هستیم، خواه این تلفیق و تحول به شیوه «نوزایی و رنسانس مدرن» باشد و یا به شیوه حالت خلاقیت پسامدرنی و متفاوت یا متفاوط هنرمند ایرانی. در هر حال خلاقیت و کار او یک تلفیق مدرن است و متفاوت است. زیرا هر تحولی تنها بر بستر دیسکورس و فرهنگ یک جامعه میتواند صورت گیرد و بدین وسیله میتواند از چندپارگی به چندلایگی و قدرت خویش دست یابد. با چنین نگاهی نیز میتوان به خوبی به سنجش خلاقیتها و تواناییها در حوزههای مختلف پرداخت. برای مثال میتوان با چنین نگاهی به قدرت محسن نامجو در شکاندن لحن کهن موزیک سنتی و تلاش برای ایجاد نگاه و لحن یا صداهایی نو و خندان پی برد و همزمان از چشماندازهای موسیقایی و غیره خلاقیتش را نقد و آسیبشناسی کرد. یا میتوان با چنین نگاهی دید که به قول آشوری، «روایت حافظ» کیارستمی، یک روایت نوی مدرن یا پسامدرن از حافظ نیست بلکه فقط یک «حافظبازی» به قول آشوری و یا به باور من فقط یک «گلچین اشعار حافظ» به نگاه کیارستمی و یا بزبان طنز «فالنامه حافظ» کیارستمی است. حال نیز به خاطر اینکه کارگردان خوب ما کیارستمی و هوادارانش، ناتوان از دیدن حالت نارسیستی و نابالغانه نهفته در پشت این فالنامه حافظ خویش هستند، بایستی بزودی به دیدن «فالنامه سعدی» کیارستمی مفت خر شویم.
با چنین نگاه آسیبشناسانه و سیستماتیک میتوانیم هم به تحسین خلاقیتهای نو و تلفیقی در موسیقی ایرانی، از محسن نامجو، گروه آکسیوم چویس، کیوسک، آبجیز و غیره بپردازیم و هم از چشماندازهای مختلف نقد موسیقایی، زبانی، روانکاوانه و غیره، نکات ضعف و قدرت و درجه عبورشان از چندپارگی به چندلایگی را بسنجیم. میتوانیم هم مشکل موسیقی ایرانی و لحن سنتی و ابدی موسیقی کلاسیک ایرانی و ناتوانی او از تن دادن به لحظه و زمین را درک کنیم و هم ضرورت عبور از این حالت و دستیابی به تلفیق حالت ابدی و لحظه و یا زمینی شدن موسیقی ایرانی را بفهمیم. هم میتوانیم از تحولات مثبت در این زمینه چون تلاش علیزاده برای پیوند میان کولاژهای موسیقی ایرانی توسط یک موضوع مشترک ، تصنیفخوانی شهرام ناظری لذت ببریم و هم ناتوانی و سختی موسیقی ایرانی در تن دادن به لحظه و زمین در همین تلاشها را شاهد باشیم . اینگونه میتوانیم هم از کارهای عالی شجریان و پسرش همایون شجریان و کارهای مشترکشان، تکنیکهای نوی همخوانی آنها لذت ببریم و هم دقیقا ببینیم که چگونه همایون شجریان هر چه بیشتر به یک رونوشت نارسیستی پدر تبدیل میشود و ما شاهد تکرار تراژدی ایرانی و «پسرکشی ایرانی» و عدم ایجاد فردیت متفاوت و موسیقی متفاوت پسر هستیم. شاعد عدم تحول عمیق موسیقی با عبور از یک نسل به نسل دیگر هستیم و میبینیم که چگونه عنصر تکرار و اصلاحات در موسیقی کهن، جای تحول عمیق و تلفیقی را گرفته است . همینطور نیز میتوان در موسیقی باصطلاح زیرزمینی ایرانی، اشکال کارهای مختلف تلفیقی خوب تا بد و بسیار بد و ابتدایی را یافت، هم شاهد شروع خلاقیتهای نو و هم شاهد خشم نارسیستی بر سنت گذشته و تلاش نابالغانه برای «نفی پدر و سنت» بود. طبیعی است که میتوان حتی خواستار آن بود که موسیقی کلاسیک را بشکل کلاسیک نگه داشت و در کنار آن برای لحظه و زندگی بشری در لحظه، اشکال دیگر موسیقی را مورد استفاده قرار داد، اما بهرحال هر تحول اصیل بر بستر فرهنگ خویش و با پذیرش نگاه مدرن در فرهنگ خویش و ایجاد خلاقیت مدرن و متفاوت خویش بدست میآید. اینگونه است که ما شاهد کارهای نو و لحنهای نو در موسیقی کهن، شاهد پذیرش و تلفیق موزیک جدید با موزیک کهن خویش و ایجاد اشکال چندلایه موسیقی مدرن ایرانی هستیم و در این مسیر نیز بایستی موسیقی تلفیقی در حال رشد ایرانی، تحول و ژرفا در محتوا و سبک یابد و هرچه بیشتر به یک روایت مدرن ایرانی ناتمام و خندان از هستی چندلایه انسان ایرانی و یا فرد هنرمند تبدیل شود.
باری با چنین نگاه و بر بستر چنین تحول و گفتمان عمومی، اکنون میتوانیم به خصوصیات عمده کارهای نامجو از منظر نقد روانکاوانه بپردازیم.
خصوصیات عمده موسیقی و خلاقیت نامجو و آسیبشناسی آن
مهمترین خصوصیات موسیقی نامجو که هم باعث موفقیت و جذابیت آن شده است و هم ، در عین تفاوت، پیوند خویش با گفتمان جامعه و فرهنگ بحرانزده خویش را نشان میدهد، در نکات ذیل قرار دارد.
در محتوای اشعار او این عوامل علل گیرایی و موفقیت موسیقی او هستند:
1/ بیان بحران و چندپارگی انسان ایرانی به کمک طنزی خندان و نگاهی پرشور: توانایی نامجو در درک معضلات عمیق فرهنگی و بحران مدرنیت/سنت جامعه و فرهنگ خویش را در اشعار و موزیکی چون «عقاید نوکانتی» و یا «جبر جغرافیایی» میتوان دید که در آن از بحران بشر ایرانی و چندپارگی و یا به قول او «لنگ در هوایی» او سخن میگوید. اشعار او و موزیک او، هم بیان بحران و هم بیان اعتراض و طنز درباره این بحران و حالات او و تلاش برای دستیابی به یگانگی و آرامشی نو است. او هم به جامعه و فرهنگی اعتراض میکند که با «دیازپام ده» در پی خفه کردن اعتراض و جستجوی آرامش بیمارگونه است و هم به معضل جستجوی آرامش بشری و رابطه این آرامش با دیازپام ده میپردازد. او در خویش و موزیکش هم عشق شوریده و عارفانه ایرانی به زندگی و هم لمس «هیچی و پوچی» زندگی و لمس چندپارگی درون خویش و ناتوانی از دستیابی به چندلایگی نو را بیان میکند. او از نسل بحرانزده ما سخن میگوید که صبحانهاش، شعر و سیگار است و لنگ در هواست و در لحظه در پی عشق ابدی و وحدت وجود است و همزمان میداند که این خواست ناممکن است و اینگونه هر عملش و آرزویش، عمل و آرزوی بعدی او را نفی میکند و او در واقع دچار یک چندشخصیتی و چندصدایی و شیزوفرنی درونی و ناتوان از تبدیل آن به چندلایگی و به یک کثرت در وحدت جدید است.
2/ بیان احساسات چندسودایی انسان ایران گرفتار بحران، از حالت شوریدگی و جنون تا حالت طنز و اعتراض، یا به قول او «عقده گشایی» هنرمندانه، یکی دیگر از مهمترین علل موفقیت اشعار و ترانههای او چون «ترنج»، «جیز» یا «هستی» است. او قادر به بیان این چندپارگی و چندشخصیتی در لحن و متن است. به قول او در ترانه «هستی» که هم در لحن و شعر، در واقع مرتب در حال شکاندن لحن و دستور زبان است میگوید:
« هستی از ما آلت خورده، ما از هستی» که همان بیان شاعرانه زبان عامی ک ...خوردگی ایرانی از زندگی و یا تلاش خودفریبانه برای ...زدن به زندگی است. و سپس شکاندن زبان و لحن را به شیوهای نو و برای بیان عمق جدیدی از بحران و حالت چندسودایی ایرانی ادامه میدهد: « هستی از ما آلت خورده، از ما ، از تو/ پندارد همی ما خوردهایم / ما زهستی، مو ز هستی را / آلتگونه و میخوریم ما...» و اینگونه ما را به صحنه جدیدی از بحران ایرانی و چندپارگی ایرانی از طریق تحول در متن و در لحن و موزیک وارد میسازد و چندپارگی و چندسودایی جهانمان بر ما آشکارتر میشود. پیوند میان این غلطخوانی و تفاوتخوانی اشعار او و اشعار دهه هفتاد کاملا مشهود است.( احتمالا چون از ترانه این تکه برداشته شده است، خطایی در نوشتنش وجود داشته باشد)
3/ بیان بحران عشق فردی و ایرانی و بحران فرهنگ ایرانی به زیباترین و قویترین اشکال آن، مانند موسیقی « زلف برباد مده» و «بگو بگو» به بهترین شکل و حالتی و تلاقی عالی حالت جنونآمیز و شوریده عشق ایرانی در پی وحدت وجود و یگانگی با معشوق و شرایط زمان و عشق فانی کنونی در ترانه «زلف بر باد مده» و یا تلاقی طنزآمیز عشق روحانی ایرانی و اروتیسم مدرن، تلاقی نگاه کهن و جهان نو در شعر «عقاید نوکانتی» که در آن به طنزی زیبا و جنونآمیز میگوید:
عقاید نوکانتی از آن من
شقایق نرماندی از آن تو
حلاوت و بیصبری از آن من
عشق پانزدهسانتی از آن تو
وقتی شور عاشقانه ایرانی با میل اروتیسم مدرن و طنزی رندانه در هم میآمیزد تا بتواند بحران عشق ایرانی را نشان دهد، آنگاه حلاوت و بیصبری عاشق ایرانی با تخیل و آرزوی اورتیکی ممنوعش در هم میآمیزد و رند خندان درونش، عشق پانزده سانتی اش را به معشوق هدیه میکند و همزمان با کل شعر راز تراژیک/کمیک بحران عشق ایرانی و بحران عشق در مجموع را نشان میدهد.
4/ بیان جستجوی امید و عشق و آرزوی دستیابی به عشق و جهانی نو همراه با طنزی پرشور.
5/ جستجوی تلفیق در متن و سبک از مهمترین قدرتهای کار نامجو است که در بخش سبک بیشتر به آن میپردازم.
هر روایت متفاوت بناچار سبک و زبان متفاوت خویش را میطلبد و نامجو نیز برای بیان جهان جنون خندان و متفاوت خویش به تحول در سبک خویش و شکاندن لحن موسیقی کهن دست میزند و خالق جهان و موسیقی متفاوت خویش است. در سبک آثار او، عوامل ذیل، علل موفقیت آثار او هستند.
1/ لحنشکنی موسیقی کلاسیک ایرانی و ایجاد لحنی نو، غلطخوانی و تفاوتخوانی اشعار معاصر. همانطور که خود محسن نامجو در فیلمش توضیح میدهد، موسیقی او در واقع لحن کهن خواندن اشعار حافظ و سعدی و غیره توسط شجریان و غیره را درهم میشکند و بنا به سنتی در واقع پسامدرنی، با لحنشکنی، تنوین و پرداختن به لفظ به جای توصیف و حالت موسیقی کهن و شعر نیمایی، در واقع متون حافظ و سعدی و اشعار مدرن شاملو و دیگران را به شیوهای نو و پرشورو گیتیانه و چندنحوی و چندلحنی بازخوانی و بازنویسی میکند. برای مثال شجریان در آواز نوا و بر طبق لحن موسیقی سنتی ایرانی و به بهترین وجه میخواند: « ما گدایان خیل سلطانیم» و یکایک ما نیز این لحن را بارها شنیده و اتوماتیکوار، در همین کلمات نوشته شده، این لحن را حس میکنیم و در حالت عرفانی و توصیفی این بیت شعر فرو میرویم و در واقع وارد شعر ابدی و حالت ابدی عرفانی میشویم و یا در بهترین حالت به توصیف یک عشق الهی/زمینی حافظانه دست مییابیم. در سبک محسن نامجو اگر بخواهیم این شعر را بخوانیم، از آنجا که او درپی کشف حالات و شورهای دیگر نهفته در این بیت و نیز بیان لحنهای نو و زمینی و چندلایه خویش از طریق این بیت است، ازینرو او لحن را میشکند و به شیوه تنوین، بر تکرار کلماتی خاص در این بیت برای ایجاد احساساتی نو و حالاتی نو، تاکید میکند. یا مرتب لحن خواندنش را عوض میکند و این مصرع را چند لحنی و چندصدایی میسازد و هم میتواند با طنز زیرکانهاش و لحن بیان و نوع موزیکش، حتی مفاهیم بزرگ ولی عملا تهی و از معنا تهی شده عرفانی را به سخره گیرد. او بدینوسیله میتواند حالات دیگری از این عرفان خندان و زمینی چندلایه و همراه با بحران انسان ایرانی کنونی را، به ما نشان دهد. اینگونه این مصرع شعر سعدی در موسیقی نامجو به حالت بیان یک جنون خندان و شیفتگی بحرانی و چندلایه و به بیان حالات چندگانه یک جان شوریده و چندپاره ایرانی تبدیل میشود. اینگونه او قادر میشود، با ایجاد فاصلهگیری درونی از لحن کهن و شکاندن آن و ایجاد لحن و حالات نو، ایجادگر حالاتی نو از این بیت باشد. او میتواند برای نشان دادن حالت چندچشماندازی و چندلحنی گدا یا سلطان و نوع رابطه میان این دو و کل جمله، با تکرار کلمه «گدا یا سلطان» و یا تکرار مداوم بیت با لحن و گامهای مختلف موسیقایی، به این بیت معانی تازه و متناسب با حال و روز «خراباتی» امروزه ما دهد و به بیان بحران عشقی و هویتی فردی و جمعی بپردازد و همزمان موسیقی اش را به بیان انواع و اشکال تمناهای خندان و شوریده ایرانی مبدل سازد. یا با تلفیق این مصرع با اشعار خود، ما را از عمق عرفان به لحظه حال و بحران حال وارد میسازد و چندپارگی و اشتیاقات متناقضمان در پی شوریدگی عارفانه و عاشقانه و همزمان لمس اروتیسم و بازی مدرن را نشان میدهد. برای من کارهای قوی او چون « بگو بگو» و یا «یکروز» در این زمینه واقعا زیبا و قوی هستند. او همین حالات لحنشکنی و نوخوانی، غلطخوانی، تفاوتخوانی در متن و سبک را، با اشعار شاعران مدرن ایرانی چون شاملو انجام میدهد. طبیعی است که در هر کدام از این عرصه ها نیز میتوان به قوت و ضعف کارهای او اشاره کرد. برای مثال به باور من، اگر شعر و موزیک «زلف برباد مده» با تلفیق شعر کهن و اشعار نوی او و با تلفیق در موسیقی، به یک لحنشکنی نو و بسیار موفق به باور من دست مییابد، اما موزیک « بیابان را سراسر مه گرفته است» و غلطخوانی متفاوت او نسبت به لحن شاملو، دارای گیرایی کمتر و ضعف بیشتری است.
2/ تلفیق: نامجو با آشناییش با موسیقی کلاسیک و موسیقی مدرن مثل بلوز و غیره قادر میشود که به تلفیق خویش از دو موسیقی و ترکیب ارگانیک ابزار موسیقی ایرانی چون سه تار با گیتار و غیره دست یابد. این بحث را چون مربوط به تخصص عرصه موسیقایی است، به آنها واگذار میکنم. آنچه که برای من از چشمانداز نقد روانکاوانه جالب است، این است که محسن نامجو با حفظ بستر فرهنگی و بر بستر موسیقی ایرانی، به استفاده از المانهای مدرن و سازهای مدرن دست میزند و تا حدود زیادی قادر به پیوند ارگانیک سازها و دیالوگ میان متون مختلف ایرانی و مدرن و سازهای ایرانی و مدرن میشود. قدرت عمیق او در این زمینه را بایستی موسیقیدانان تشریح و آسیبشناسی کنند. مهم در بحث روانکاوانه من، درک درست خردی و شهودی نامجو از این موضوع است که تلفیق تنها بر بستر موسیقی و فرهنگ خویش و با پذیرش المانهای مدرن در فرهنگ خویش بوجود میآید و نه بدین وسیله که فقط یک ملودی مشابه را با ساز سه تار ایرانی و گیتار اسپانیولی همزمان و یا همراه بزنیم. موضوع شناخت خوب او از ضروریات یک تلفیق مدرن است. در تلفیق ضعیف و شکننده همیشه نگاه نو در واقع مسخ و ایرانی میشود و یا تلفیق در واقع چنان چندپاره است که هر سازی در واقع ساز خویش را بدون دیالوگ و همکاری با دیگری میزند و موسیقی تلفیقی به بهترین تمثیل حالت «شترمرغی» روان چندپاره ایرانی تبدیل میشود. موزیک نامجو اما لااقل در پی ایجاد این پیوند و تلفیق، از طریق پذیرش ساز و لحن مدرن در بستر فرهنگی خویش و ایجاد هنر تلفیقی و متفاوت چندصدایی و چندلحنی است و او با این کار نه تنها ایجادگر خلاقیت هنری و فردی خویش است بلکه همزمان به روح زمانه و گفتمان زمانه خویش تن میدهد که تلفیق و نوزایی فرهنگی و موسیقیایی را میطلبد.
تفاوت نامجو بر بستر گفتمان و جستجوی عمومی بدنبال تلفیق و تفاوت
هر فرهنگی دارای حالات واحده خویش و دارای لحن کلام و آهنگ کلام خاص خویش است که اساس هویت مشترک فرهنگی او را تشکیل میدهد و این هویت مشترک و حالات مشترک میتوانند در هزاران تنوع موجود باشند و خالق یک وحدت در کثرت و یا کثرت در وحدت شوند. ازینرو نیز در ترجمه آثار، ترجمه آهنگ کلام که یک اسم دلالت مهم در شناخت و درک اثر است، تقریبا غیرممکن است. بویژه وقتی نیز تفاوت فرهنگها بسیار شدید باشد. این حالات واحده در فرهنگ ما، همین لحن کلام و حالات شوریده عاشقانه/اخلاقی ایرانی است. هیچ فرهنگ بشری از یکسو یک جهان بسته اخلاقی نیک/بدانه مانند ما ایرانیان بوجود نیاورده است و از طرف دیگر هیچ فرهنگ بشری اینگونه عشق و وحدتوجود عاشقانه را به آرمان زندگی خویش تبدیل نساخته است. طبیعی است که تحول مدرن و پسامدرن جامعه ما با شکاندن اخلاق کهن و وحدت وجود مطلق و درک و لمس «مرگ و غیبت خدا» صورت میگیرد که مرگ خدا اینجا به معنای مرگ حقایق مطلق و متاروایتها نگریسته میشود. با چنین تحولی درونی و لحنشکنی است که انسان ایرانی قادر خواهد بود، اکنون در روایت فانی و زنده خویش از جهان و هنر و علم بزید و با خود و دیگری، با «غیر»، با خدا و هستی به هزار لحن و شیوه سخن و دیالوگ آغاز کند و به هزار شکل قادر به لمس بازی عشق و قدرت زندگی باشد. او اکنون هرچه بیشتر وارد عرصه فردیت زمینی، قانون قابل تحول و قبول دیالوگ و نیاز خویش به تمنای دیگری خواهد بود.
چنین تحول و رنسانس درونی و فرهنگی ایجادگر جهان نوی ایرانی با هزاران گستره و میلیونها روایات مختلف و فانی خواهد بود و بر سترونی دیرینه ایرانی چیره خواهد شد و جهان زمینی و هزار رنگ ایرانی، انواع و اشکال پروتستانیسم مذهبی و روایات مدرن از سنت، عرفان و موسیقی سنتی و یا انواع و اشکال تلفیقهای دوملیتی و چندفرهنگی را بوجود میآورد. خلاقیتهایی که بنا به ذات مدرن و زمینیشان، از یکسو همیشه ناتمام و قابل تحول مداومند، زیرا آنها یک روایت فانی بدور «هیچی محوری» زندگی هستند و از طرف دیگر این روایات بر بستر پذیرش جهان مدرن در هویت فرهنگی و فردی خویش صورت میگیرد و اینگونه ایجادگر جهان و خلاقیتهای نو و ایرانی و مدرن خواهد بود. خلاقیتهای مدرن ایرانی که در عین حال خصلت جهانی دارند و هرچه بیشتر جهانی میشوند.
هر فردیت مدرن و یا هر خلاقیت مدرن یا پسامدرن در واقع از طریق پذیرش فرهنگ مدرن در بستر فرهنگی خویش و ایجاد یک تفاوت هنری چندلایه نو امکان پذیر است. اینگونه گارسیا مارکز با نقل مدرن «صدسال تنهایی» جهان خویش قادر به ایجاد «رئالیسم جادویی» میشود و ناباکوف، جیمز جویس و بورخس با تلفیقهای خویش، ایجادگر آثاری چندفرهنگی و پسامدرنی میشوند و خالق تفاوت در هر دو جهان خویش نیز میگردند. خلاقیت فرهنگ ایرانی نیز دقیقا بر اساس توانایی ایجاد این پیوند میان روایت شهرزاد ایرانی با فرهنگ و صحنه عشق مدرن و بحران عشق امروزی، در پیوند لیلی و مجنون و هفت پیکر گنجوی با عشق معاصر و حتی دیجیتالی امروزی ممکن است. تنها بر بستر توانایی پیوند روایات فرهنگی خویش از قبیل «هفت خوان رستم» و جنگ رستم و سهراب با بحران انسان امروزی ایرانی و انسان معاصر است که میتوان خلاقیتهایی مدرن و متفاوت ایجاد کرد که برای هر دو جهان جذاب و اغواگر باشد. همانطور که «اولیسیس» جویس به پیوند سفرهای ادیسه و سفر یکروزه قهرمان داستانش آقای بلوم دست مییابد و اثری چندلایه و چندروایتی میآفریند. هر فرهنگی دارای لایههای خاص خویش در هویت مشترک و یا در هویتهای اقوام مختلف خویش است که میتوانند با پیوند و تلفیق با جهان امروزی، خالق جهانی متفاوت و مدرن و جذاب باشند و دوصدایی یا چندصدایی شوند.
موسیقی ایرانی خواهان دستیابی به خلاقیت مدرن و جهانی شدن، بایستی به شیوه خویش به انواع و اشکال این تلفیقها و تلفیق لحن و کلام خاص ایرانی با لحن و کلامهای متفاوت جهان امروزی دست یابد و موزیکی متفاوت و جذاب و چندلایه و چندصدایی و چندزبانی بیافریند. در این عرصه است که در نهایت قدرت بزرگ نهفته در کار محسن نامجو را میتوان دید. زیرا دقیقا کار نامجو و موسیقی او ، قادر به بیان و حفظ این حالت شوریده و جنون عاشقانه جان و روان ایرانی است و همزمان این جنون و عاشقی شوریده را با بحران انسان امروزی و طنز و خرد نهفته در جنون خویش همراه میسازد. به قول نیچه در هر عشق جنونی است و در هر جنونی نیز خردی نهفته است. مهم دست یابی به این حالت «عاقلان دیوانه» و «دیوانگان عاقل» و شیداهای خندان و بازیگوش است و این پتانسیل و قدرت رندانه و دیونیزوسی در بطن شعر و موسیقی ایرانی و نیز در آثار محسن نامجو نهفته است و هر چه بیشتر نامجو به تلفیق جهان مدرن با این بستر رندانه و عاشقانه و خندان خویش دست یابد، آنگاه موسیقیاش در عین مدرن بودن، در عین حال حالت خاص و متفاوت ایرانی خویش را حفظ خواهد کرد و ایجادگر تفاوت در هر دو جهان موزیک سنتی و مدرن خویش میشود و برای هر دو به «غریبهآشنا»ی جذاب و اغواگر تبدیل خواهد شد.
طبیعی است که قدرتهای نوی دیگر در موسیقی ایرانی از قبیل موسیقی گروه «کیوسک»، «آبجیز» و یا «آکسیوم چویس»، نیز قادر به ایجاد خلاقیت و تلفیق به شکل خویش بوده و هستند و در این مسیر نیز مطمئنا و باید تحول عمیقتری یابند. تفاوت اما در این است که برای مثال گروه کیوسک و آبجیز، در واقع به کمک سازهای مدرن و بر بستر ملودی مدرن، در عین حال در حال بیان جهان ایرانی و ملودی ایرانی خویش نیز هستند و هرچه این تلفیقها قویتر شود، چندزبانی و چندصدایی شود، به همان اندازه نیز کار آنها موفقتر خواهد بود. اما موزیک آنها قادر به حفظ و بیان لحن کلام شوریده و عاشقانه و رندانه و آهنگ کلام نهفته در جان و روان ایرانی و موسیقی ایرانی نیست. زیرا بستر ساز و آهنگ کارشان متفاوت است و آنها در این مسیر میتوانند به شیوه خویش و به خوبی به موزیکی دوصدایی و جهانی دست یابند، مانند کارهایی در عرصه موسیقی پاپ چون کارهای آرش. در کار نامجو دقیقا این بستر فرهنگی و این حالت شوریده و جنونآمیز و رندانه جان و روان ایرانی جریان دارد و او در واقع اساس است و با جهان مدرن و بحران امروزی در هم می آمیزد و چیزی نو بوجود میآورد و این قدرت بزرگ نهفته در کار متفاوت محسن نامجو است و هرچه این چندلایگی بر بستر این عشق شوریده و خندان و رندانه ایرانی رشد یابد، به همان اندازه شعرش و موسیقیاش میتواند متفاوت و جهانی شود. طبیعی است که فرهنگ ما و موسیقی ما احتیاج به همه قدرتها و نیروهای خلاق خویش و ایجاد انواع و اشکال روایات مدرن و چندلایه دارد، پس بایستی از همه این قدرتهای نو لذت برد و به نقد آنها پرداخت.
موضوع دیگر چگونگی شکاندن بهتر و ژرفتر زبان و لحن کهن و ایجاد انواع و اشکال تلفیق است. محسن نامجو در مصاحبه ای با رادیو زمانه(3)، با استفاد از متن شعرش «یکروز» به بیان لحنشکنی و تلفیق شعر کهن و معاصر و موضوعات معاصر میپردازد. او در این شعر، برای بیان بحران عشق ایرانی و بیان حالات متفاوت و بحرانزای عشق معاصر ایرانی و در نهایت ذات چندگانه عشق، از ترکیب بیتی از شعر حافظ و آیهای از قرآن با دیازپام و سشوار، به بیان حالات متفاوت عشق ایرانی از میل یگانگی در عشق و شوریدگی تا درد جدایی و درد عشق میپردازد . او اینگونه در آهنگ و کلام، شعر و لحن کهن عاشقانه و مدرن را در هم میآمیزد و بر بستر آهنگ کلام عاشقانه و شوریده کهن ایرانی، شعر و زبانی متفاوت و چندلحنی و چندصدایی میآفریند که بسیار زیبا و قوی است. البته دقیقا این تلفیق اساسا نوع شوریدگی و جنون عاشقانه او را از حالت خلسگی عاشقانه و آرام نهفته در کارهای هنرمندان دیگر موسیقی سنتی متفاوت میسازد. زیرا این یک شوریدگی مدرن و تبلور حالت چندپاره و چندلایه و چندسودایی انسان مدرن و در بحران ایرانی است. بخشی از شعرش اینگونه است:
یکروز به شیدایی در زلف تو آویزم
خود را چو فرو ریزم با خا خا خاک درآمیزم
وگرنه من همان خاکم که هـ هـ هـ هـ هستم.
دریای خزر گردم خواهی تو اگر جونم
محصول هنر گردم خواهی تو اگر جونم
صد سینه سپر گردم خواهی تو اگر جونم
یکروز بصر گردم یکروز نظر گردم
ای وای ای وای ای وای ای وای
گرگی تو و میشام من
جمعا به تو آویزیم
آب است و سریشم من
جمعا به تو آویزیم
اگزاس و دیازپامی
جز زلفت آرامی
چون زلف تو ناآرامم
رسوا و پریشم من
سشوار سشوار سشوار سشوار
دریای خزر گردم، هی، خواهی تو اگر جونم
او با چندلحنی و با تلفیق سازهای مختلف ایرانی و مدرن، تصویری عاشقانه و مدرن و در عین حال مالامال از بحران عشق ایرانی و چندپارگی درونیش میآفریند. شعر و موزیک این ترانه و یا ترانه «بگو بگو» چنان شوریده، جنونآمیز و خندان است که مرتب شعر و موزیک انسان ایرانی را از لحظه و قرنی به قرن و حالتی دیگر وارد میکند و در عین مدرن بودن و توجه به لحظه و ماندن در لحظه و بحران کنونی، در عین حال شوریدگی و زبان عاشقانه و عارفانه و رندانه ایرانی را حفظ و تلفیق میکند. اینجاست که تفاوت کار او با کار دیگران به خوبی مشخص میشود و برخلاف کار و آثار هنرمندان موسیقی سنتی ما، این موسیقی و لحن و کلام عملا ناتمام و تودر تو است و میتواند مرتب تحول یابد. زیرا در واقع این اول کار محسن نامجو و اولین روایت نامجو از حافظ و سعدی و از جهان است. موضوع دقیقا دیدن این حالت چندصدایی و ناتمامی و پذیرش ساز و فرهنگ مدرن در بستر فرهنگی و عرفانی خویش و حتی فرهنگ قومی تربت جامی خویش است که زیبایی چندلایه شعر و موسیقی او را تشکیل میدهد و همزمان نوید شورهای نو و جنونهای خندان نو میدهد. این تحول نامجو و تحولات مشابه در شعر و هنر، نمادهایی از امکانات و پتانسیلهای نهفته در تلفیق و روایات مدرن و پسامدرن ایرانی هستند که در حال حاضر در عرصههای مختلف شعر و هنر در حال رشد و نمو هستند. زیرا موسیقی و هنر نامجو تنها بر بستر این تحول و پروسه مشترک و متفاوت در حوزههای مختلف قابل درک و ارزشگذاری است.
تحول بعدی نامجو بستگی به توان او در دستیابی به تحول عمیقتر و تلفیق عمیقتر، از طریق آشنایی هرچه بیشتر با جهان مدرن و موزیک مدرن دارد. اکنون او در این مسیر مهم قرار دارد و در این مسیر است که می تواند هرچه بیشتر چندپارگی درونی را به چندلایگی متفاوت و پسامدرنی تحول بخشد و به کثرت در وحدت ناتمام و قابل تحول خویش دست یابد و مرتب به تلفیقهای نو دست یابد. زیرا دقیقا موضوع تحول ایرانی در این است که پی ببرد که او پی ببرد که به عنوان «جسم خندان و سمبولیک» همیشه در روایت خویش از زندگی، از موزیک، از حافظ و سعدی میزید و این روایت ناتمام است و او میتواند- بنا به توان و انتخابش- به هزار شکل و حالت به این روایت و تلفیق و به دیالوگ با معشوق و خدا دست یابد. ابتدا درک عمیق این روایت فانی و تلفیقی خویش و دیدن هزارگستره نو و امکانات نو است که انسان ایرانی را وارد جهان نوی مدرن و پسامدرن و جهان خلاقیتهای نو و حتی ورای روایات مدرن یا پسامدرن میسازد. زیرا روایات آنها نیز روایاتی فانی و سمبولیک بدور یک «هیچی محوری» هستند و همیشه روایاتی دیگر ممکن است. زیرا ما همیشه در حجاب و فاصله و روایت فانی خویش میزییم و میتوانیم این روایت از عشق و خدا و انسان را به هزار شکل و حالت خلق کنیم و یا تلفیق کنیم. تحول بعدی نامجو و در واقع کل جهان هنری ایرانی، بستگی به توانایی دستیابی به روایت خود و دیدن چهره «هزار رنگ و ناتمام» روایت و جهان خویش است تا قادر به تحول مداوم یک رند خندان و دیوانه عاقل دیونیزوسی و یک جسم خندان و چندلایه باشد. تا به آن جسم خندان و چندلایهای تبدیل شود که من به او در فرهنگ ایرانی «عارف زمینی خندان و بازیگوش» میگویم و در فرهنگ آلمانی به او «ساتور خندان» میگویم. شعر و هنر نامجو دقیقا میتواند به صدا و زبان این نسل نوی ایرانی تبدیل شود که از تلفیق فرهنگ مدرن و سنتی خویش و بر بستر جسم و فردیت جنسیتی چندلایه خویش، قادر به ایجاد روایات خندان و رندانه، عاشقانه و خردمندانه خویش از جهان و هستی هستند. نسلی که عاشقان زمینی، زنان و مردان مدرن و بازیگوش و خندان ایرانی، مهاجران دو ملیتی و روشنفکران چندمتنی ایرانی هستند و در خویش رنسانس ایران را حمل میکنند. شعر و موزیک عاشقانه و شوریده و جنون خندان نامجو در واقع بیانگر خواست این نسل نویی است که به باور من در حال بوجود آمدن است و هرچه این روایات او قویتر و چندلایه تر گردند، به همان اندازه زیبایی جنونآمیز آن و رند قلندر دیونیزوسی درون آن قویتر میشود. برای دستیابی به این تحول، توجه محسن نامجو و دیگر خلاقان ایرانی به چند موضوع مهم ذیل، لازم است.
1/ اگر همان مصرع شعر حافظ بنام « یک روز به شیدایی در زلف تو آمیزم» را به عنوان مثال برگزینیم، راه دستیابی به تفاوتخوانی، غلطخوانی، نوخوانی این مصرع از شعر، در کنار راههای پیشنهادی و عمل شده توسط نامجو و دیگران مانند تنوین و تکرار، تغییر لحن و لفظ، پیوند آن با شعر معاصر، چندصدایی و چندلحنی و غیره، به انواع شیوههای مدرن و پسامدرن دیگر ممکن است و میتوان در عین حفظ لحن کلام و حالت شوریدگی ایرانی آن، هم زمان آن را به دهها شکل دیگر بیان و یا تلفیق کرد. میتوان به شکل نقد شکاکانه و شوریده مدرن ایرانی آن را به « یکروز به شیدایی در زلف تو آمیزم؟» تبدیل کرد، میتوان آن را به حالت تراژیک/کمیک عشق مدرن و حالت چندسودایی دلهره و هراس و شیفتگی وصال عاشق و عارف ناتمام و مدرن ایرانی بیان کرد و یا با دیگر اشعار تلفیق کرد. میتوان به شیوه پسامدرن این قطعه از شعر را به لحظه تلاقی چندین روایت از حالت شوریدگی ایرانی تبدیل کرد، و با تغییر لحن و ساز، با استفاده از طنز رندانه و دیونیزوسی، هم جنون خندان درون این شیدایی را نشان داد هم حماقت یا کابوس درون این شیدایی را نشان داد؛ هم با تغییر چشمانداز به زیبایی نوینی از آن دست یافت و هم با هر تغییر لحن و چشماندازی میتوان و بایستی موزیک و لحن موزیک را نیز تغییر داد، زیرا هر روایتی موزیک و لحن خاص خویش از سبک و محتوا را دارد. میتوان این شعر را دقیقا غلطخوانی و غیرمتعارف و در اشکال مختلف بازنویسی کرد و چشماندازهای نوینی از عشق و حالت چندپاره ذات انسانی و لحظه انسانی را نشان داد و گاه « این شیدایی است به زلف میآویزد» و گاه « زلف است که شیدایی را میسازد» و گاه « شیدایی من را می آفریند و زلف را و آویختن به زلف توسط یک من دیگر مرا». اینگونه ایرانی وارد عرصه هزار روایت از حافظ و سعدی و هزار روایت از سنت و جهان خویش میشود. نامجو دقیقا در این مسیر حرکت میکند و تحولات بعدی او بستگی به توانایی و جراتش در دستیابی به اشکال عمیقتر مدرن، پسامدرنی و تلفیقی دارد.
2/ حافظ و عرفان ایرانی و یا روایت عامه از عرفان ایرانی و موسیقی ایرانی دچار یک جستجوی جاودانه و خراباتی بدنبال یک وحدت گمشده و ناممکن است. البته کلمه «خراباتی» در زبان حافظ با معنای «خراباتی» در زبان عامه تفاوتهای بنیادین دارد، اما همانطور که در نقدم بر حافظ نشان دادم و همانطور که نیچه نیز در باب حافظ گفته است، در واقع این خراباتی شدن انسان ایران و جستجوی ناممکنش در پی یک عشق از دست رفته و ناتوانی از تن دادن به لحظه و چهره چندلایه معشوق زمینی خویش، نطفه خویش را در متن حافظ و وحدت وجود عرفان ایرانی دارد.(5) زیرا این نگاه به قول نیچه به «هیچی محوری» عشق دست نمییابد و نمیبیند که حتی وحدت وجود نیز یک روایت فانی و یک فاصله و حجاب است و هیچ یگانگی مطلق ممکن نیست. تنها بر بستر این شناخت عمیق است که میتوان اکنون بسان عاشق زمینی و عارف زمینی ، هم سراپا عاشق و قدرتمند و خردمند بود و تن به عشق و به معشوق و دیالوگ داد و هم همزمان قادر به خندیدن به بزرگترین عشق خویش نیز بود، زیرا او روایت زنده و فانی ماست. زیرا او یک عشق زنده و پرشور بر بستر «هیچی خندان و خلاق» است. برای دستیابی به این خنده و طنز عمیق رندانه و دیونیزوسی و ایجاد حالات متفاوت عشق و موزیک مدرن و شوریده و خندان ایرانی، عبور از خطای گذشتگان، ترکیب عشق چندنحوی حافظ با «هیچی» خیام و رندی عبید زاکانی در فرهنگ ما، یا ترکیب عشق شوریده ایرانی با خرد و قدرت مدرن نیچهای، پسامدرنی و مدرن لازم است، تا سرانجام ایرانی به روایات مختلف سمبولیک خویش از عشق و قدرت بدور یک «هیچی محوری» دست یابد و از بحران نترسد. تا بجای تلاش برای حفظ سنت و عرفان که حالت اولیه رفتار یکایک ما در موقع درک بحران خویش و فرهنگ خویش است، این بحران و فروپاشی را علامت رابطه غلط خویش با سنت و جهان گذشته ببیند و اکنون با توانایی فاصلهگیری و لحنشکنی، قادر به ایجاد روایات مدرن از سنت و مذهب و عرفان و ایجاد تلفیقهای مختلف گردد. دستیابی به این روایات خندان و چندلایه هزارگانه، راهی است که در برابر محسن نامجو و دیگران و یکایک ما قرار دارد و ورود هرچه بیشتر به این دنیا و اعتماد به بحران خویش و خرد جسم و جهان خویش، میتواند باعث تحول عمیق مدرن کار آنها و هنر ایرانی و جهانی شدن هنر و موزیک ایرانی شود. نامجو و دیگران در این مسیر مهم قرار دارند و بر بستر معیارهای این مسیر نیز بایستی سنجیده، تحسین و آسیبشناسی شوند تا پوستاندازی نهایی و دستیابی به یک جسم خندان نو و به کثرت در وحدت نو و لمس «هزار روایت» زندگی و سنت برای آنها و برای یکایک ما ممکن گردد.
سخن نهایی
باری خلاقیت محسن نامجو نشان میدهد که تحول ایرانی از مسیر ایجاد خلاقیت مدرن و متفاوت چندلایه ایرانی و در عرصه های مختلف و ایجاد تلفیقهای مختلف و از طریق پذیرش نگاه مدرن یا پسامدرن در فرهنگ و روان خویش بدست میآید. قدرت نامجو ناشی از توانایی تن دادن به این تحول مدرن و بیان آن در سبک و محتوای موسیقی خویش است. موسیقی اعتراضی، خندان و شوریدهای که یک جنون خندان و چندصدایی و چندلحنی است و در عین حال مالامال از شور زندگی و امید است. آینده راه نامجو اکنون به طور عمده بستگی به آن دارد که چگونه، با آشنایی بیشتر با جهان مدرن و موسیقی مدرن، بتواند هرچه بیشتر به تلفیقی عمیق و چندلایه از موسیقی ایرانی و موسیقی مدرن دست یابد و بدین وسیله هم به تحول موسیقی وطنش کمک کند و هم جهانی شود. راه آینده نامجو از مسیر دستیابی به درجات عمیقتری از این نگاه و لحن چندلایه و تلفیقی عبور میکند تا بتواند با نگاه تلفیقی و متفاوت مدرن ایرانی خویش، هم برای هموطن ایرانی خویش جالب و جذاب باشد و هم برای همعصر مدرن و غربی خویش. تا بتواند در سبک و محتوا پاسخ خندان و پرشور خویش به معضلات عادی و چندجانبه انسان معاصر را بیان کند و در واقع دوملیتی و چندفرهنگی شود. از طرف دیگر در این مسیر او هر چه بیشتر، درعین حالت چندنحوی و چندمعنایی، زمینی میشود و در واقع به موسیقی نسلی تبدیل میشود که من آن را نسل «جسم های خندان و خردمند ایرانی، «فردیتهای زنانه و مردانه چندلایه و متفاوت مدرن ایرانی» یا به زبان دیگر نسل «عارفان خندان و ناتمام زمینی، عاشقان زمینی و خردمندان شاد» مینامم. در مسیر این چندلایگی زمینی است که خلاقیت محسن نامجو، هم به ژرفا و چندلایگی بیشتری دست مییابد و هم به شوریدگی خندان و اغواگر زمینی نوینی دست مییابد و هم بیانگر معضل انسان با عشق و زندگی و جستجوی مداوم و ناتمام انسان در پی عشق و امید و عبور از چندپارگی به چندلایگی و به کثرت در وحدت میشود و اینگونه بر بستر فرهنگ خویش، همزمان جهانی میشود. او در واقع همان عارف زمینی خندان و پرشور و چندلایه و ناتمام میشود که عاشق زندگی است و مرتب روایتی نو از زندگی و عشق خویش میآفریند و همزمان میداند که هیچ روایتی از او، روایت نهایی نیست و جهانش همیشه خوشبختانه یکجایش میلنگد و لنگش در هواست و اینگونه به هنر رندانه، دیونیزوسی و مدرن ایرانی دست مییابد و جهانی را به شوق وامیدارد؛ شوقی جنونآمیز که مالامال از عقل و اندیشه و طنز خندان است.
ادبیات:
1/ http://www.iranian.com/main/2007/i-am-mohsen-namjoo-1
2/ http://www.mindmotor.com/core/?p=289
3/ http://www.radiozamaneh.org/music/2007/02/post_120.html
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید