«اشتر را گفتند که از کجا می آیی؟ گفت از حمام. گفتند از پاشنه ات پیداست!» (مولوی)
با آنکه بنده کوشیده بودم بدرودم را از ایرانگلوبال به هیچ وجه شخصی نکنم و از روزنی عمومی و معطوف به سود ملی به مسائل نگاه کنم، متاسفانه برخورد بسیار شخصی و بعضا به شدت بی ادبانه ی آقای توکلی این مسئله را از بُعد اصلی اش خارج ساخت و اینک مجبورم جهت آگاه سازی هم میهنان، اندکی صریح تر به طرح چند موضوع بپردازم.
نخست اینکه بی اطلاعی آقای توکلی در مورد نام و نشانی بنده یک فریب و دروغ محض از سوی ایشان بیش نیست. ایشان در حالی که به خوبی از نام و نشان حقیقی بنده آگاه بوده و هستند می نویسند:
" دوست ناددیده نمی دانم چند سال داری ، کجا زندگی می کنی و آیا عکس و نام ات واقعی است یا به مانند گذشته نام هایت مستعار و جعلی است؟ ! "
البته اینگونه دوستی نمایی کردن و همزمان تهمت جعلی زدن به نویسنده ای زدن که هم نام اش را می دانی، هم چهره اش را می شناسی، هم آدرس اش را داری، هم شماره ی حساب اش را که برای تو وجه کمکی واریز کرده است در اختیارت است و هم خود ات شخصا نام و نشان این "دوست" را در اختیار به قول خود ات "دشمنان" اش قرار داده ای، امری ست آنچنان شگفتی آور که به سختی بتوان صفتی نیک برای اش یافت. و سوای این، اگر بر این همه، جعلی بودن نام برخی از همکاران سایت خود ات را نیز بیفزایی، موضوع ابعاد باز هم ناباورانه تری می یابد.
خیر، جهت اطلاع همگان عرض می کنم که بنده، کیخسرو آرش گرگین، پس از آنکه نخستین مقاله ام در ایرانگلوبال، با نام مستعار "آرمین سورن" به چاپ رسید، برای آقای توکلی ای میلی فرستادم و برای ایشان نوشتم که چه کسی هستم و در کجا زندگی می کنم.
البته برای بنده که از سال 1994 نخستین کتاب ام را چاپ کرده ام، آن هم با عکسی یگانه و "آرش وار" بر روی جلد اش، که آوازه اش در میان اهل ادب هنوز نیز فروننشسته است، مسلما موردی نداشت که با نام مستعار بنویسم و آشکار کردن شخصیت حقیقی ام نزد آقای توکلی، سوای پرنسیب کار، که لازم می بود شخصیت حقیقی ام را به صاحب سایت معرفی کنم و او بداند که با چه کسی سر و کار دارد، برای آرشی که من بوده و هستم، چیز خاصی به شمار نمی رفت.
ولی موضوع نام مستعار چه بود و از کی شروع شد؟ کل موضوع در نخست امری بود ادبی و مربوط به زبان، که بنده حساسیت زیادی بر آن داشته و دارم. اهل فن می دانند که فرناندو پسوآ، نویسنده ی پر آوازه ی پرتقالی، شخصیت های چند گانه ی ادبی ای برای خود فرازتراشیده بود و برای هر یک نیز، تاریخچه و شناسنامه ای درست کرده بود. این امر به او این امکان را می داد که به ابعاد گوناگون شخصیت اش، نمودی مشخص و در عین حال مستقل ببخشد. با پیروی از این الگو، و به علت علاقه ی ویژه ای که به پسوآ داشته و دارم، کوشیدم تا از چنین الگوای پیروی کنم، و بیش از هر چیز، میان این شخصیت های گوناگون که می خواستم برسازم، یک تفاوت محسوس زبانی به وجود آورم. با تسلطم بر لایه ها و سبک ها و دوره های گوناگون زبان فارسی، و در عین حال، با دانشی که از زبان های گوناگون باستانی و نوین، از سانسکریت و اوستایی و فرس باستان، تا پهلوی و سغدی و عربی و انگلیسی و فرانسه و مسلما آلمانی، اندوخته بودم، این کار امری طبیعی به نظر می رسید.
علائق فلسفی، به ویژه در فلسفه ی سیاسی، به عنوان یک شاعر و نویسنده، امری بود که من در آن با بسیاری از همکاران خود ام هنباز بوده هستم، اما فرقی که با این دوستان ام داشتم این بود که می توانستم برای این علائق و گرایش های گوناگون بستری زبانی بطور عام، و زبان شناختی بطور خاص، پدید بیاورم. پس کوشیدم تا کار را آغاز کنم. نخستین نامی که برگزیدم، «بزرگ امید» بود، شخصیتی که در تاریخ اندیشه ی ایرانشهری نه تنها در دوران تازش و گرد یاران حسن صباح، بلکه پیش از آن نیز جایگاه خاصی داشت و حتا نام یکی از آموزگاران خسرو پرویز بود. با این نام مقاله های بسیاری نوشتم و در فوروم های گوناگونی به فعالیت پرداختم، همه ی این ها بسیار پیش از اینکه به ایرانگلوبال بیایم و آقای توکلی این گونه بی ادبانه و ترمنشانه و منت وار از چاپ مقالات "متناقض" بنده که در آن ها "علیه همه احزاب و شخصیت های سیاسی از چپ تا راست میانه طرفدار سلطنت" نوشته ام، سخن بگویند.
باری، «اخبار روز» و یا «سیروس نیوز» و یا سایت «فروهر» برخی از جای هایی بودند که در آن ها با این نام نوشتم. اما این مقالات غالبا به زبانی نگاشته شده بودند که مخاطبان بسیار محدودی می توانستند داشته باشند، پس دست به ساختن شخصیتی دیگر زدم: "آرمین سورن"؛ با این نام کوشیدم به زبانی دست بیابم که به همان اندازه که به مبانی ریشه شناختی زبان پارسی و نوآوری واژگانی پایبند است، به آسان یابی و کم و بیش، همه فهم بودن مطلب نیز دقت داشته باشد. با آنکه بخش قابل ملاحضه ای از نوسازی های واژگانی مورد پذیرش پارسی گرایان قرار گرفت و آن واژگان امروز نشر یافته و گسترده شده اند، کوشش ام برای "همه فهم بودن"، آنچنان که می خواستم، چندان موفقیت آمیز نبود. به هر روی تحت این نام بود که به ایرانگلوبال آمدم و شماری مقاله در نقد "حزب مشروطه ی ایران" نوشتم که با واکنش های ناخوشایندی از سوی شماری از هواداران و هموندان این حزب روبرو شد. و این امری ست که آقای توکلی از تاکید بر آن خسته نمی شوند، اگرچه ماجرا مدت های زیادی ست که گذشته و خاتمه یافته است و هیچ کدورتی بین بنده و دوستان حزب مشروطه نیست.
به هر روی، سوای کسانی که بسیار از آن زبان آوری ها خشنود بودند و در گسترش واژگانی زبان فارسی کارساز می پنداشتند اش، یکی از ایرادهایی که دوستان مشروطه خواه می گرفتند، نا مفهوم بودن نسبی زبان مقالات بود. از آن رو که مایل بودم هر گونه سوء تفاهمی را بر طرف کنم و به دوستانم نشان دهم که هدفی جز امر خیر ندارم، شخصیتی دیگر، یعنی «سیامک ایرانی» را فرازتراشیدم و با آن، با زبانی کاملا معمولی به گفت و گو با دوستان پرداختم.
در حین این گفت و گوهای شوربختانه نه همیشه دوستانه با دوستان مشروطه خواه بود که یکباره آقای محسن کردی در کامنتی، بدون هیچ مقدمه ای، با اندکی خط و نشان کشیدن نام حقیقی بنده را درز دادند. بنده بسیار برآشفتم، نه برای هراس از خط و نشان ها، بلکه از این رو که در آن موقع گروهی از جوانان ایرانی از درون ایران با من در تماس بودند و موضوع حول دین بهی و گرایش این جوانان عزیز میهن ام به آئین نیاکان شان می چرخید. مسئله در این جا فقط و فقط مسلما امنیت آنان بود که می بایست حفظ می شد و "لو" رفتن بنده می توانست برای آن عزیزان که زیر "تیع ارتداد" به سر می بردند، مشکل آفرین باشد. من از این مسئله به قدری برآشفتم که بر خلاف رویه ی همیشگی ام نامه ای عتاب آمیز به آقای همایون نوشتم و به ایشان در این مورد به سختی اعتراض کردم، چرا که در آن روز بر این باور بودم که بدون ارتباطاط ایشان در فرانکفورت با برخی از آشنایان و دوستان مشترکمان، برای محسن کردی اصولا امکان این امر وجود نداشت که به نام حقیقی بنده دست یابد.
و البته لحن عتاب آمیز این نامه، سوای این مسئله، به این نیز برمی گشت که توقع نداشتم که شخصیت فرهیخته ای چون ایشان کلا اجازه بدهند که اعضای رسمی حزب شان مدت های مدید بطور سیستماتیک به ناسزا گویی به کسی بپردازند که بنا بر دیدگاه و نوع نگاه اش به ایران و جهان، اصولا جز یک دوست و نیک خواه مستقل و منتقد نمی توانست باشد. سوای اینکه مکتب لیبرال دمکراسی که دوستان مدعی اش بودند حکم می کرد که حتا با دشمنان نیز به شیوه ی دوستانه و ادب آمیز برخورد شود، به ویژه که رایزن حزب خود یکی از با ادب ترین شخصیت های سیاسی بود و یکی از دستاوردهای بزرگ اش، تفاوت گذاشتن میان مفهوم مخالف و مفهوم دشمن، و از میان بردن دومی به سود اولی به شمار می رفت.
باری، اما کل عصبانیت بنده تا آن اندازه که به رد یابی "احتمالی" توسط آشنایان مشترک در فرانکفورت برمی گشت، بی مورد بود، چرا که این «دسته گل» را خود جناب توکلی به آب داده بودند. لازم به یاداوری ست که ماجرای این لو دادن را که مدت هاست از آن می گذرد، تازه همین یکی دو ماه پیش آقای توکلی در گفت و گوی تلفنی ای که داشتیم اعتراف کردند. و آن نیز بدین گونه بود که داشتند می گفتند که یکی از همکاران سایت شان که امروز تصمیم گرفته است به آخوند کروبی رای بدهد، به این جهت که بنده را "مامور" جمهوری اسلامی می داند از سایت قهر کرده و رفته است و یا دقیق تر، آقای توکلی را زیر فشار گذاشته است که از چاپ مقالات بنده پرهیز کند، جالب است، نه؟
باری، آقای توکلی به این امر تن در نمی دهد و در این پیوند بود که گفتند نه تنها چپ های دمکرات میهنی، بلکه دوستان مشروطه خواه نیز همواره خواسته اند که صدای بنده بریده شود، از جمله آقای علی کشگر، صاحب سایت تلاش آنلاین. و ایشان، یعنی آقای کشگر، (همه ی این ها گفته ها و ادعاهای آقای توکلی است)، به سختی در پی دست یافتن به نام و نشان بنده بوده است (که مثلا چه کند را نمی دانم) و آقای توکلی نیز لطف می کنند و نام و نشان بنده را به ایشان می دهند، آقای کشگر هم این "اطلاعات ذی قیمت" را (واقعا موضوع خنده دار است) می گذارند کف دست آقای محسن کردی، ایشان هم برای اینکه بنده را بترسانند که خط ات را پیدا کرده ایم و چه و چه، به صورت یک کامنت مسئله را در ایرانگلوبال درز می دهند. آن چیز که هیچ کدام از عزیزان اما نمی دانستند، این بود که من ککم هم از اینکه کسی نام مرا بداند نمی گزید، چرا که ده پانزاده سال پیش از آن، نه تنها طی شب های شعر و داستان خوانی گوناگون در شهرهای گوناگون، بلکه با نخستین کتابم خود را در برابر ملتم عریان کرده بودم.
موضوع اما برای من دو چیز بود: نخست امنیت آن چند جوان بی خبر از همه جا و دوم، روش آزادگی و جوانمردی کار که اصولا، حال به هر علتی که کسی نامی جز نام حقیقی خود برگزیده باشد، نباید نام مستعار کسی را افشا کرد. حکم شرافت و پرنسیب کار سیاسی، آن هم در زیر تیغ یک رژیمی که چون ریگ آدم می کشد، جز این نمی توانست باشد. و من از اینکه می دیدم حتا همجناحان سیاسی ام با یکی از خودشان این چنین می کنند بسیار برآشفتم.
ولی آقای توکلی این راز را که خود ایشان بوده اند که بنده را لو داده بودند و به عنوان یک سردبیر و مسئول سایت بسیار غیر حرفه ای و ناشیانه عمل کرده بودند، هرگز، مگر تا همین چندی پیش، به من نگفتند؛ که البته امروز فکر می کنم که این کار ایشان نه ناشیانه، بلکه آگاهانه بوده است. باری، هر چه باشد، اگر موضوع آن بچه ها نبود، هرگز بنده آن نامه ی عتاب آمیز را به آقای همایون، فارغ از اینکه با برخورد دوستان و اعضای حزب ایشان با خود، به علت ناسزاهایی که شنیده بودم ناخشنود بودم، نمی نوشتم. سیاست دو به هم زنانه ی یک نفر این وسط اما، و تنگ نظری سیاسی چند نفر دیگر که بر این باور بودند که با چند نقد یک متفکر مستقل صدمه ای "جبران ناپذیر" به حزب متبوع شان می رسد، باعث به وجود آمدن کلی سوء تفاهم، و حتا خطری احتمالی برای چند نفر آدمی شده بود که کلا روح شان از این چیز ها خبر نداشت.
حال امروز، با تمام این اموراتی که گذشته است، تذکر این نکته از سوی آقای توکلی که حتا نمی دانند بنده چند سال دارم و چه شکلی هستم و در کجا زندگی می کنم، بسیار خنده دار می نماید. مسلما این ادعای ایشان یک ادعای جعلی و مبتنی بر دروغ و ناراستی بیش نیست، اگر نخواهیم نام اش را ناجوانمردی محض بگذاریم. همانطور که گفتم، به ویژه هنگامی که برخی از همکاران رسمی ایشان با نام مستعار کار می کنند هر گونه اتهامی به دیگران در این زمینه زدن چیزی جز ریا و دو رویی نیست.
.
در جایی دیگر ایشان می گویند:
"متاسفانه افکار شما بشکل اغراق آمیزی خیالی و دچار توهم تاریخی شده اید و چنین افکاری با ایران واقعی صد ها سال نوری فاصله دارد . کشوری که رئیس جمهورش احمقی نژاد؛ رهبرش ملای ریاکار باشد و سلام مردمان کوچه ویازارش« بی طمع » نیست و ایرانی که در آن، برادر سر بردار را کلاه می گذارد و مردمی که در یک کلام فاقد ارزش های اخلاقی شده اند و احزاب اپوزیسیون اش در دنیای دیجتالی مهارتی عجیبی در صدا خفه کنی دارد . آری جان ات را می گیرند مبادا تو حرفت را بزنی ! " (اشتباه دستوری در جمله ی اول از خود متن است)
من نمی دانم ملاک ایشان برای اندازه گیری میزان "توهم" و "خیالی" بودن افکار بنده چیست، ولی گویا بازبُرد دادن بنده به مبانی اندیشه ی سیاسی ایرانشهری باعث چنین "توهم" و "خیالی" در نزد ایشان شده باشد. راست اما این است که ایشان کلا با آن چیزی که مخالف اند یک چیز بیش نیست: میهن پرستی.
البته ایشان در جایی دیگر نیز ذکر کرده اند که با "میهن پرستی" بنده مخالف اند و در این کامنت شان نیز یاداور شده اند:
"چند وقت پیش برات نوشته بودم که «ایمان» و« پرستش خاک» را بکناری بگذار ؛ چرا که« پرستش و ایمان»، مغز آدمی را با تعصبات میهنی آلوده می کند و موجب نا بینایی شخص خواهد شد و از ادمی زاده ناسیونالیست نژادپرستی تربیت می کند که حاضر خواهد بود که برای تمامیت ارضی دست به هر جنایتی بزنید چرا که پرستش « نژاد ایران» که «هنر نزد ایرانیان است و بس» عواقب بدی دارد "
گذشته از اینکه کاربرد لفظ "تو" هیچ موردی ندارد، چون من و ایشان رابطه ای از آن دست نداریم که کاربرد لفظ "تو" را موجه کند، من فکر می کنم نفرت عمیق ایشان از ایران و تمدن ایرانی باعث این می شود که هر گونه اشاره ای به ایران و فرهنگ چندین هزاره ای اش، باعث این "توهم" و "خیال" در ایشان و مردمانی از جنس ایشان می شود، که گویا فرد مورد نظر یک نژاد پرست و آدم کش حرفه ای است. کلا ایراندوستی نزد ایشان یعنی آدم کشی. البته این آنچنان هم چیز عجیبی نیست، چون به هر حال آقای توکلی از سنتی می آیند که در آن انترناسیونالیسم نام دیگر تنفر از ایران بوده است. خلیل ملکی در این مورد خاطرات جالبی را نقل می کند:
" آنهایی که به تمامیت ایران ابراز علاقه می کردند انترناسیونالیست خوبی نبودند؛ اما آنهایی که آذربایجان ایران را در گرو امتیاز نفت شمال قرار دادند، انترناسیونالیست خوبی بودند! ... او [یعنی فردی به نام «بی ریا»] انترناسیونالیست خوبی بود، زیرا با تکیه به قدرت ارتش سرخ در تبریز، برای خود مقر حکومتی حتی پیش از پیشه وری درست کرده بود؛ زیرا او مدتی با دو نفر سرباز روسی در شهر رفت و آمد می کرد تا از گزند مرتجعین در امان باشد! زیرا او با زبان فارسی دشمنی داشت و بر ضد من که در عین دوست داشتن زبان ترکی، با زبان فارسی نیز دشمنی نمی کردم و در آذربایجان آن زمان به فارسی سخنرانی می کردم، توطئه می کرد. بی ریا و پیشه وری و آن تاجر سفته باز مجلس آذربایجان [یعنی علی شبستری] انترناسیونالیست های خوبی بودند که آذربایجان ایران را در گرو امتیاز نفت شمال گذاردند و به حقوق و منافع انقلاب اجتماعی مردم آذربایجان خیانت کردند.... انترناسیونالیست خوب جوانکی بود که در زندان قصر با داشتن «روابط بسیار صمیمانه» با پیشه وری معروف بود و پس از رهایی از زندان نیز شبها که در تهران در شورای متحده ی کارگران در حیاط می خوابید، افتضاحی توصیف ناپذیر بر پا می کرد... بعدها طی یک ایجاز و «تحول انقلابی» احمد قاسمی نیز انترناسیونالیست خوبی گردید و اعلام کرد که: «ما در اشتباه بودیم، باید زیر تمام کارهای حزب و شورای متحده و فرقه را بدون قید و شرط امضا گذاشت!»، چنین بود که او نیز انترناسیونالیست خوبی شد." (نامه ی ایران، جلد دوم، ص. 876)
به هر حال ایشان حق دارند که به عنوان یک «بی ریای» امروزی، چون همه ی بی ریاهای دیگر، مهر به ایران و فرهنگ ایرانشهری را توهم و خیال بدانند، چرا که این عین عدم توهم و «بی خیالی» ِ واقع گرایانه ی ایشان است که نام تمامیت ارضی ایرانزمین را به "تمامیت مرضی" تغییر می دهد. این عین عدم توهم و واقع گرایی محض شخص آقای توکلی است که در سایت ایشان شعار "مرگ بر ایران" به یک شعار رسمی تبدیل می شود. تحقیر فرهنگ ایرانشهری و توهین به زبان سه هزار ساله ی این مرز و بوم، و آن هم بصورت سازمان یافته و مداوم، عین واقع گرایی و انترناسیونالیسم است، و یا درست تر، عین آینده نگری؟
نه، من فکر می کنم نزد کسانی چون آقای توکلی هیچ چیز، اگر آن چیز تنفر از ایران و خاک ایرانشهر نام داشته باشد، تغییر نکرده است. چرا که تنها چیزی که تغییر کرده است نام است، نمود ها همان هستند که بوده اند: خاک ایران جیز است!
اگر دیروز برای یک انترناسیونالیست خوب بودن می بایست که آذربایجان را بر سر قباله ی شوروی بیندازی، امروز برای یک آینده نگر خوب بودن به چیزهای بسیار بیشتری نیاز است: نه تنها آذربایجان، که کل ایران را باید تکه تکه کنی و با افتخار از تریبون آزاد اتحادیه ی بزرگ اروپا فریاد براوری که "حق تعیین سرنوشت تا سر حد جدایی" یکی از حقوق اساسی انسان هاست. امروز این عین آینده نگری ست که فریاد براوری: زنده باد ایالت عربستان ایران! زنده باد ایالت خود مختار قشقائستان!
تا به امروز میان میهن پرستان شک و شبهه وجود داشت که آیا آقای توکلی یک تجزیه طلب حرفه ای ست و یا اینکه مردی ساده لوح و زودباور است و البته به میزان نه چندان اندکی نیز جویای نام و آوازه، که مجموعه ای از این ها باعث شده است تا به دشمنان حرفه ای ایران و ایرانی این امکان را بدهد که هر چه دل شان می کشد در تحقیر و توهین و دامن زدن به نژاد پرستی و انسان ستیزی بگویند. امروز اما، با شرکت مستقیم ایشان در اتحادیه ی اروپا، و سخنرانی کردن در کنار تجزیه طلبان سوگند خورده و نامدار و بی نام، چنین تصوری از این فرد داشتن عین ساده لوحی و خوش خیالی ست. خیر، آقای توکلی خودشان ستون خیمه ی تجزیه طلبی در ایرانگلوبال هستند و این ایشان هستند که به ترفند گفت و گو میان نحله های فکری گوناگون، و یا، به ترفند آینده نگری و دور شدن از تفکرات ایدولوژیکی، کوشیده اند تا محفلی درست کنند که در آن هدفی جز براندازی خاک و آب ایرانزمین و بازگشت به دوران ملوک الطوایفی و ایل گرایی پیگیری نمی شود. ایشان بلندگوی نژاد پرستی و تجزیه طلبی نیستند، خودشان یک پا قاری دو آتشه ی کینه و نفرت از ایران و ایرانی اند که میهن پرستی را گناه کبیره می دانند.
مسلما چنین انسانی حق دارد بترسد از اینکه ببیند تمدن ایرانشهر به نهاد و فی النفسه، تمدنی سکولار است. حق دارد بهراسد از اینکه ببیند حقوق بشر در ایرانزمین اندیشه ای خانه زاد و چندین هزاره ای است. حق دارد بترسد از اینکه ببیند عدالت یکی از پایه ای ترین مفاهیم فلسفه ی سیاسی ایرانشهری بوده است. حق دارد بترسد از اینکه ببیند مفهوم آزادی در ایرانزمین به اندازه ی خود تاریخ است. حق دارد بترسد از اینکه دریابد مرد و زن، حتا در اسطوره های ایرانزمین نیز، چون در اسطوره ی مشی و مشیانه، نه تنها برابر و همزادند، بلکه هر دو نیز فرهمدند و داری شأنی یکسان. ایشان حق دارد بترسد از اینکه ببیند مفهوم قانون در ایرانزمین مفهومی اصیل است و انسان ِ خود مختار و آزاد رای یک مسئله ی آشنا و قابل درک برای ایرانزمین بوده و هست. ایشان حق دارند از چنین چیزهایی بترسند، چرا که در صورت جا افتادن چنین افکاری دیگر ایشان و همراهان و پشتی بانان اروپایی و غیر اروپایی شان، بختی برای دامن زدن به ایده ی فروپاشی ایرانزمین ندارند. هنگامی که جوانان ایرانشهری به چنین درکی از تاریخ خود و جهان برسند و آشتی با تمدن جهانی را از گذرگاه آشتی با تمدن خویش بجویند و بیابند، دیگر چه نیازی به پیشه وری ها و غلام یحیی های نوین چون آقای توکلی و شریعتمداری که تحت عنوان حقوق بشر و یا به قول آقای توکلی، تحت عنوان "مدرن شدن" و "هویت های انسان ایرانی"، خواهان تشکیل ایالت عربستان شوند؟ باید به اینان گفت، به راستی آقایان، شما که ایران را حتا در تمامیت ارضی و جغرافیای کوچک شده ی امروز اش نیز قبول ندارید، آیا بهتر نیست که بنا بر ضرورت منطق، "هویت های انسان ایرانی" را نیز به باورمندان به آب و خاک همان ایران واگذارید؟
من امروز هیچ شکی ندارم که ایده ی تجزیه ی ایران یک پروژه ی کاملا حساب شده است که سایت ایرانگلوبال به مرکزیت آقای توکلی یکی از قوی ترین پشتیبانان و پیش برندگان آن است. این سایت موفق شد با ظاهری فریبانه، و به بهانه ی دوستی و آشتی ملی و همسخنی میان هواداران شهریاری و جمهوری، به ارگانی برای "کنگره ی ملیت های ایران فدرال" تبدیل شود و صدای مرگ بر ایران و نوای تجزیه طلبی را به یک صدای رسمی در بین فعالین سیاسی ایرانی تبدیل کند. در هیچ سایت سراسری ای تا به امروز، بدین سان که در ایرانگلوبال به مرکزیت آقای توکلی رخ داد، این چنین بر چهره ی ایران و ایرانی تیغ ناسزا و تحقیر و توهین کشیده نشده بود.
اصولا متنفران ایران و ایرانی جایی نداشتند جز محافل بسته ی خودشان. این کیانوش توکلی و سایت ایرانگلوبال بود که توانست بسیار حساب شده و آرام این فضای آمیخته به تنفر از ایران و ایرانی را به وجود آورد و بستری شود برای کاشتن تخم نفاق و ایران ستیزی. برای چنین کاری یک واژه بیشتر وجود ندارد و آن هم خیانت است و بس. اکنون باید پرسید که آیا همکاری با چنین محفلی نیز خیانت شمرده می شود؟ مسلم است. همکاری با ایرانگلوبال خیانت محض است چرا که ایرانگلوبال امروز سایت رسمی تجزیه طلبان حاشا گر است: کسانی که بطور رسمی پروژه ی تجزیه ی ایران و توهین و تحقیر مبانی فرهنگ ملی را به پیش می برند و همزمان، مرتب سوگند می خورند که تجزیه طلب نیستند.
از یک طرف فریاد می زنند "مرگ بر ایران"، و یکپارگی ایرانزمین را "تمامیت مرضی" می شمارند و در "کنگره ی ملل" ایران شرکت می کنند، و از طرف دیگر تاکید می کنند که هدفی جز دوستی و آشتی ملی بیش ندارند. از یک طرف میهن پرستی را گناه کبیره می شمارند و تحقیق و پژوهش در فلسفه ی سیاسی ایران را، البته اگر بخواهد به سوسیال دمکراسی و لیبرال دمکراسی ختم شود و قصد توضیح و تبیین استبداد شرقی و شیوه ی تولید آسیایی را نداشته باشد، "توهم" و "خیال" نام می دهند، و از سوی دیگر، چنگیز و تیمور و آتیلا را قهرمانان تاریخ و آزاد سازان ایران و ایرانی می نامند.
کوروش بزرگ را "خبیث" می شمارند و زبان فارسی را "الکن"، اما همزمان مدافع "هویت های انسان ایرانی" نیز می باشند. فکر می کنم بازی اینان امروز عیان تر از آن است که نیاز به تفسیر آنچنان زیادی داشته باشد. پانتورکیسم و پانعربیسم و دگر هر آنچه که بتواند مویی از تن ایرانزمین بکند، امروز بطور سازمان یافته وارد عمل شده اند و از فاخته ی زمانی تا کیانوش توکلی، کسانی را وارد عمل کرده اند تا در مجامع بین المللی صدای خود را تحت پوشش حقوق بشر و هویت طلبی، برای ضروری جلوه دادن تجزیه ی ایرانزمین بلند کنند.
درست است، ایرانگلوبال امروز به حقیقت وجودی خود دست یافته و به همان چیزی تبدیل شده است که از روز نخست در سر داشته: ام القرای تجزیه طلبی.
آیا باید از ایرانگلوبال ترسید؟ خیر. اما باید تحریم اش کرد و از اش پرهیخت، هر کاری جز این، خیانت به فرهنگ ایرانشهری، و تمامیت ارضی ایرانزمین است.
کیخسرو آرش گرگین
2568 شاهنشاهی
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید