عصر بحرانها:
در پاره ی اول این نوشته جمع بست و سیاهه ای از کلاسبندی و آنالیز دو مفهوم ملیت و قومیت با استفاده از تئوریهای جامعه شناسی سیاسی و علم روابط بین الملل ارایه داده شد. سپس از حوادث اجتماعی سیاسی که رنگ ملی داشتند/دارند و در مناطق گوناگون دنیا در جریان بودند/هستند نام برده شد. در مقاله همچنین به سطح های گوناگون آنالیز و ساختار های سازمانی/موسسه ای که این مفاهیم برروی آنها استوار هستند نیز مطالبی نوشتیم. در آخر مقاله تعریفی عمومی از قومیت و فرق آن با ملیت داده شد.
دراین مقاله به بررسی یکی از مکاتبی که مفهوم قومیت وملیت را در محور کار خود قرار داده می پردازم. دید مدرنیستی به ملیت و قومیت اساسن در همه ی مکاتب علوم اجتماعی به گونه ای وجود دارد؛ چرا که هم مسئله ی "ناسیونالیسم" و هم موضوع هویت "اتنیک" به شکلی که امروز مورد مداقه هستند مفاهیمی هستند مدرن. اگرچه یونانی ها از کلمه "اتنیه" برای تمیز دادن شهروندان یونانی از برده ها؛ افراد فقیر، بی زمین و بیگانگان استفاده می کردند و اگرچه محتوی تعریف آنها علیرغم گذشت قرن ها به اعتبار خود باقی است، ولی برای تعریف قومیت و ملیت در عصر جدید از بستر فکری دیگری استفاده می شود.
قابل یادآوری می دانم که اکثر افرادی که در ایران و یا خارج به مسئله ی ملی توجهی دارند و در رابطه با مسئله ی ملی مطلب می نویسند به نقش تعاریف اکادمیک از این مفهوم و مفاهیم چون قومیت و یا نقش کانستراکشیون (اجتماعی وانسانی) بودن مسئله هویت عمومن توجهی نمی کنند و یا اینکه بهای کمی به این امر می دهند. همانطوریکه در بررسی ساختار شکنانه ی نظریات گلنر خواهیم دید نویسندگان سیاسی و یا افرادی که به این مفاهیم نظری دارند آنگونه می نویسند و یا عمل می کنند که درغرب از آن بعنوان نظرمتداول و نرمگونه یاد می شود. پذیرش این که هویت ملی و ملت ارزش سیاسی و اجتماعی بالاتری از قوم و قومیت دارد نتیجه ی پذیرش این کنشگران و یا پژوهشگران از طبقه بندی ارزشی از مسئله ی هویت است. فراموش کردن نقش کلنیالیسم، کاپیتالیسم و آن نقشی که این سیستم های پیچیده، تاریخی و قدرت بی حساب آنها در القا و جاری ساختن ارزشهای غربی توسط؛ زور گلوله و ارتش استعماری در دنیای غیر غربی فراموش می شود.
نگاهی به تئوری های تعدادی ازنظریه پردازان مدرنیستی گفتمان هویت ملی/قومی
هریک از پرنسیب های علوم اجتماعی، قوم را از زاویه ی هستی شناسانه، شناخت شناسی مورد قبول و تقسیمات حوزه ی کاری و تخصصی خود توضیح می دهند. بدیگر بیان علایق طبقه ای، جغرافیائی، تاریخی، اجتماعی و در نهایت موسسه ای در بررسی ها جای پای خود را می گذارند. ولی سه رشته ی علوم اجتماعی یعنی مردم شناسی، قوم شناسی و جامعه شناسی بطور مستقیم هم در شکل تئوریک و هم در زمینه ی عملی (همکاری کنشگران علمی در عمل اجتماعی) مرجع و مورد استناد سایر پژوهشگران علوم اجتماعی هستند. نا گفته پیداست که متفکران فوق در ساختن و پرداختن تئوری های هویت قومی و به تبع آن القای کیستی و هویت سیاسی ملی/قومی در افراد نقش بسیار مهمی دارند. پاره ای از متفکرین شناخت شناسی و جامعه شناسی علمی جدید معتقد هستند که علم، علوم اجتماعی و پراکتیک علوم در حوزه های تحقیق و در زندگی روزمره ی مردم همزمان ساخته می شوند. بهر صورت در محور بررسی این مقاله نظریات ارنست گلنر، ماکس وبر و الی کدوری قرار دارد. از نویسندگان دیگر هم طبیعتن برای درک بهتر این مفاهیم استفاده خواهد شد.
همانطور که میدانید موضوع جامعه شناسی (ماکرو) بررسی روابط عمومی اقوام، فرم های زندگی فرهنگی گروه های گوناگون انسانی می باشد و از طرف دیگرمردم شناسان به بررسی روابط انسانی در سطح کوچک (میکرو) می پردازند. با این توضیح که انسانهای مورد مطالعه عمومن از تمدن و تکنیک ساده ای در زندگی اجتماعی بهره ور هستند. اریک ولف در یکی از مهمترین آثار مردمشناسی /جامعه شناسی قرن پیش با انتقاد از مردم شناسانی که ازگروه های انسانی متعلق به جوامع غیر رشد یافته بصورت سنتی زندگی می کنند با عنوان "انسانهای ابتدائی" و یا " مردم و قوم های بدون تاریخ یاد کرده اند انتقاد کرده و به تشریح روابط انسانی که در میانکنش اجتماعی روابط کلنیال و سرمایه داری تکامل می یابد می پردازد. او بدون اینکه نوع زندگی ابتدائی این گروه ها را ستایش کند از تحمیل سامان استکباری بر این انسانها فاصله می گیرد.
ایمانوئل والرشتین در باره ی تقسیم بندی علوم می نویسد: بعد از جنگ جهانی اول، سالهای بین دو جنگ و بعد از جنگ جهانی دوم دو فرهنگ علمی در شناخت شناسی غلبه داشتند. علوم (علوم طبیعی) و علوم انسانی. بعد از جنگ جامعه شناسی، روانشناسی و علوم سیاسی در پژوهش های خود از روشهای علوم طبیعی که استوار بود بر استفاده از آمار، تحقیقات عینی که خود بر استفاده از منطق استقرائی و تجربه گرائی تاکید داشت؛ فاصله گرفته و از راهکارهای علوم انسانی که در شناخت جوامع از تفسیر متون، تاویل وتفسیر توامن با مشاهده و استفاده از راهکارهای تجربی برای درک رفتار افراد و اجتماعات استفاده کردند. یکی از دلایل این پشت کردن به ارایه منطق پوزیتویستی، عینی بودن علوم، شکست مدرنیته و مدرنیسم و انقلابات اجتماعی سیاسی سالهای 1968 در اروپا و سایر نقاط دنیا بود. در مقابل این نظر نظریات ارنست گلنر قرار دارد که در پائین بررسی خواهند شد.
رابطه ی تصویری علوم اجتماعی در بررسی مفهوم ملت و قوم
پاره ای از تحلیل گران شناخت شناسی علمی معتقد هستند که قوم شناسان و مردم شناسان (البته آن تعداد که بیشتر با عناوین، انتقادی و یا فرا مدرن شناخته شده اند) در صدد باز سازی سیمای خراب شده ی علوم اجتماعی خصوصن مردم شناسی در باره ی مردم کشور های غیر اروپائی هستند. در این زمینه من بعد از معرفی نظریات گلنر و ماکس وبر به مطالعه نظریات چند تن از آنها خواهم پرداخت. یاد آوری یک نکته اهمیت ویژه دارد و آن اینکه مجموعه ی نظریاتی که به مطالعه تکامل هویت گروهی می پردازند و کلاسبندی ارایه شده توسط نمایندگان این حوزه های علوم اجتماعی را می شود به سه مدل عمده تقسیم کرد:
این سه مدل عبارتند از"ایده الیسم آلمانی"، "حقوق شهروندی فرانسوی" و "انگلیسی- آمریکائی یا آنگلو امریکن". در تفکر اولی، هویت و حقوق ملی/قومی بر اساس نسب خانوادگی، زبان، فرهنگ و مذهب تعیین می شود. در مکتب دومی، ملیت/قومیت بر مبنای حقوق سکولار و مدنی و شهروندی استوار است که عمدتن بر مفهوم پایای محل سکونت و تولد بنا می شود، و بالاخره در الگوی سوم که با عنوان "آنگلو آمریکن" مشهور است مبنای هویت بیشتر فردی بوده و پایه ی تئوریک آن بر می گردد به نظریات آدام اسمیت و جان لاک اقتصاد دان و فیلسوف انگلیسی. در این مدل، فرهنگ و باور های مذهبی تا آنجا قابل تحمل هستند که در چهارچوب باورهای فردی جای گرفته و همچنین در حوزه های مقررات بازار آزاد عمل کنند.
آنچه که در باره ی مدل پائین قابل اهمیت است تاکید شود این است که امروزه مرزهای موسسه ای بین علوم هنوز به قدرت خود باقی است و ما از دانشکده ی علوم اجتماعی و دانشکده ی علوم انسانی صحبت می کنیم که دیسپلین های گوناگونی را تحت پوشش دارند که به نوبه ی خود رشته های مشخص شده در تصویر پائین دراین یا آن دانشکده جای گرفته ولی از طرف دیگر تئوری ها و راهکارهای تحقیقی این علوم در هم تداخل کرده بطوریکه نمی شود برای مثال از راهکار تحقیقی مردمشناسی و یا جامعه شناسی خالص صحبت کرد. به بیان اکادمیک می توان گفت که هم علوم انسانی و هم علوم طبیعی در استفاه از ابزار شناخت شناسانه چند رشته ای شده اند و در پژوهش های خود از راهکارهای تحقیقی گوناگون کمک می گیرند.
در مدل بالا جامعه شناسی، علوم سیاسی و علم اقتصاد هنوز هم از راهکارهای علوم طبیعی در تحقیقات خود استفاده می کنند ولی این شیوه ها دیگر راهکارهای مسلطی نیستند؛ در مقابل تاریخ با توجه به اینکه با باستانشناسی، شناخت و تعیین موقعیت اشیای ساخته شده ی قدیمی در ارتباط است و همچنین متون تاریخی نیز بایست تفسیر شوند، یک حد وسطی را در استفاده از راهکار های مختلف پژوهشی دنبال می کند. مردم شناسی، قوم شناسی یا از رشته های تحقیقاتی مستقر در موسسات تحقیقاتی علوم انسانی هستند و طبیعتن از روشهای پژوهشی تاویلی، درک و تفسیر مسایل (هرمنفتیک) استفاده می کنند و یا اینکه در دانشکده ی علوم اجتماعی جابجا شده اند ولی استفاده از راهکارهای علوم انسانی در این رشته ها دست بالا را دارند
مورد دیگری که اهمیت دارد تاکید شود پارالل خوانی تاریخ و درک زمان متون و نویسندگان مورد مطالعه است. یعنی متن را باید در زمینه ی خود مطالعه کرد و همچنین تا آنجا که امکان دارد از نوشته ها و تفکرهائی که همزمان ارایه شده اند و توضیح دهنده ی گفتمان های حاکم در آن مقطع هست در توضیح مفهوم قومیت و ملت استفاده کرد این چنین راهکاری می تواند ما را به درک درست محتوی نوشته ها یاری رساند. این مقالات این چنین ادعای وسیعی را ندارد ولی تا حد امکان از مطالعات خود برای برآورده کردن این نیاز علمی استفاده خواهم کرد.
مدرنیته توضیحی عام
قبل از اینکه به معرفی ونقد نظریات گلنر بپردازم لازم می دانم که توضیح کوتاهی در رابطه مفهوم مدرنیته با کمک توضیحات دومتفکر شناخته شده داده باشم. یکی از این متفکرین جامعه شناس انگلیسی معاصر آنتونی گیدنز است و دیگری محقق علوم سیاسی ساموئل هانتینگتون که با نظریه ی خود در باره ی جدال فرهنگها در دنیا مشهور شد. اول نظر هانتینگتون در باره ی مدرنیته را می خوانیم، او بر اين باور است که:
۱). مدرنيزه شدن يک پروسه ی انقلابی است. نتايج اجتماعی و تکنيکی حاصله ازآن را ميتوان برای مثال با انقلاب نيولتيک که در آن جوامع گردآور خوراک به جامعه های توليد کننده محصولات کشاورزی فرا روييده اند يکی دانست. پروسه مدرنيزه شدن ويا بديگر بيان رشد و تکامل اجتماعی وتکنيکی جوامع مدرن جريان يک بعدی وساده ای نبوده بلکه پروسه ی بسيار پيچيده و چند بعدی است که آن را با اشکال بسيار پيچيده ی تکامل زندگی موجودات زنده از کوچک ترين ذرات مولکولی تا موجودات متمرکز و پيچيده چون انسان می توان مقايسه کرد. اين پروسه در بر گيرنده يک سری تغیيرات رفتاری، ادراکی، روابط تولیدی/تکنیکی و همچنين تغیيرات در نهادهای اجتماعی وسياسی جامعه و مردم را در بر دارد.
2). مدرنيسم هم بعنوان يک تئوری اجتماعی و نیز بمثابه يک سیستم راهبردی عملی وپروسه تکاملی؛ دارای نظم خاص و مراحلی است که دگرگونی دريک بعد تحلیلی، تاثیرمستقيم روی مراحل بعدی خوهد داشت و طبيعی است که با چنین برداشتی از مدرنیته، این پریود از زندگی اجتماعی بایست يک شروع ويک خاتمه داشته باشد. چگونگی انتخاب مراحل رشد ميتواند باعث شکست يا پيروزی استراتژی تکاملی را هم بدنبال داشته باشد.
3) اين پروسه ها، حرکتهای دراز مدت اجتماعی هستند که طول پياده شدن ويا اجرای خود بخودی و يا توام با برنامه آنها منوط است به فراهم شدن شرايط ويژه ی اجتماعی و ژئوپوليتيک در هر کشوری و منطقه ای. مدرنيته هم در تئوری و هم به تعبیر راهبردی و همچنین با در نظر گرفتن دخالت راهکارهای تکنیکی برای رفع مشکلات زندگی اجتماعی پدیده ی از پيش تعيين شده با احکام خاص يا شرايط مشخصی نيست. هر کشوری مطابق با تاريخ اجتماعی، منطقه ی ژيوپوليتيک و فرهنگ شايد منحصر به فرد خود، می تواند و می بايست برنامه های مدرنیزه کردن جامعه ی خود را تنظيم کرده ويا اينکه در حرکت تکاملی وخود بخودی جامعه ی خودش تداخل کرده وسمت و سوی آن را به جهتی که نیروهای قدرتمند جامعه می خواهد هدایت کند. بديگر بيان ميبايست از تجربيات ساير کشورهای توسعه يافته استفاده کرد ولی کپی کردن و يا الگو برداری تنهای يک متد توسعه و رشد از روی ساير کشورها توام به شکست احتمالی منجر خواهد شد.
4) بايد پذيرفت که دوره های تکاملی بدون جهت وسمت هم نيستند بلکه مطالعه ی برنامه های راهبردی موفق (اگر بشود در اینجا از کلمه ی موفق با توجه به آسیبی که به طبیعت و محیط زیست موجودات زنده وارده شده، استفاده کرد، نقطه نظر از نگارنده) نشان ميدهد که اين جوامع مراحل عمومی زير را طی کرده اند: الف - سنتی، ب - مدرن.
5) پاره ای بر این باور هستند که اين چنين پروسه ای در مرزهای جغرافيايی يک کشور ويا منطقه ی جغرافيايی وفرهنگی محدود و خلاصه نميشود بلکه پديده ای گلوبال است.
اما گیدنز در کتاب "نتایج مدرنیته" درباره ی این پروسه اجتماعی و مفهوم علمی آن چنین می نویسد:
“When we speak of modernity, however, we refer to institutional transformations that have their origins in the west. How far is modernity distinctively western? In answering this question, we have to consider various analytically separable features of modernity. In terms of institutional clustering, two distinct organizational complexes are of particular significance in the development of modernity: the nation-state and systematic capitalist production. Both have their roots I specific characteristics of European history and have few parallels in prior periods or in other cultural settings… modernity is universalizing not only in terms of its global impact, but in terms of the reflexive knowledge fundamental to its dynamic character” (Anthony Giddens, 1994: 174-5).
بدین ترتیب وطبق تعریف گیدنز، مدرنیته یک تغییرات دگرگشتی موسسه ائی و اجتماعی غربی هست و نه پدیده ای عمومی. ودر مقابل این سئوال که تا چه اندازه مدرنیته را می توان بعنوان پدیده ی غربی حساب کرد؛ بنظر گیدنز جواب میتواند با تفکیک منظرهای گوناگون در آنالیزاین پروسه قابل توضیح باشد. در بررسی حوزه وساختار موسسه ائی مدرنیته نقش دو سازمان بسیار پیچیده و دارای اهمیت ویژه ای است. این دو موسسه عبارتند از:
- موسسه ی دولت های ملی
- سیستم تولید کاپیتالیستی
هر دوی این موسسات ریشه در تکامل شخصیت ویژه ی تاریخ اروپا دارند و پروسه های پارالل مشابه، در مناطق دیگر و یا زمان های قبلی اتفاق نیافتاده است. مدرنیته نه تنها در حوزه ی تاثیر جهانی اش کلی است بلکه در یک دانش بازتابی، در شخصیت دینامیک آن تعیین کننده است.
با این دوتعریف خلاصه شده بدون اینکه مطالبی در رد یا قبول این و یا آن نظریه داشته باشیم به نظر یکی از جامعه شناسان معاصر که در توانائی و شهرت به اندازه گیدنز شناخته شده است اشاره ای داشته و سپس به بررسی نظرات گلنر نویسنده ی منتخب خود خواهیم پرداخت.
وقتی ما از مدرنیته و جامعه ی مدرن صحبت می کنیم لاجرم بین مرحله ی پیش مدرن (ابتدائی و یا سنتی)، مرحله مدرن و دوران فرا مدرن (فرا صنعتی و یا مرحله رشد فرا ملی)، فرق قایل هستیم. این فرق گذاشتن می تواند صرفن در تئوری و فرم ارایه مطلب باشد ولی در توضیح مدرنیته بی طرفی هستی شناسانه، امر تقریبن غیر ممکنی می باشد. بدین ترتیب نوع آنالیز (سطح های آنالیز) یا ابزاری که برای شناخت این پدیده ه و محتوی آن انتخاب می شود یک نوع ارزش گذاری را بدنبال دارد. بیشتر کسانی که از مدرنیته صحبت می کنند در باره ی این مفهوم نظر مشخصی داشته و ارزش گذاری مشخص خود را از آن ارایه می دهند.
مدرنیته برای این افراد دوره ی تکامل انسانی، دموکراتیک، پیشرفته و مترقی در بر می گیرد که زمان شروع آن بر می گردد به قرن هیجدم، محل ژئوپلیتیک آن همانطوریکه گیدنز بصراحت اشاره کرد، اروپای غربی است وحاملین آن اروپائیان سفید پوست. این نوشته از این نوع ارزش گذاری فاصله می گیرد وبیشتر از هر حالتی بصورت متاتئوریک عمل کرده و سعی در شناختن و معرفی چنین شناختی از این مفاهیم را دارد. البته این بدلیل عدم اعتقاد به این یا آن ارزش مشخص اجتماعی نمی باشد. نکته ی دیگر که بایست در این قسمت ذکر کرد این است که برای شناختن این مراحل بلحاظ زمانی هم بایست شروع و پایانی برای هر مرحله و علت و یا دلایلی مشخص و خردگرایانه برای موفقیت و یا عدم موفقیت این یا آن منطقه/قوم و گروه انسانی برای گذر و یا عدم ورد به این مرحله باید بیان شود.
تعدادی از تئوریسین های لیبرال برای مدرنیته مرزی را قایل نیستند و براین باورند که پروسه ی جهانی شدن دنباله ی تکامل پروسه ی موسسه ائی و اجتماعی/سیاسی مدرنیته است و مرزهای ملی چنین پروسه ائی از بین رفته است. این جهانشمول بودن البته همانطوریکه شاهد آن هستیم جامعه ی عمل نپوشیده ولی تاثیرات مدرنیته در غرب وکشورهای صنتعتی را بطور وضوح و بیشتر در عرصه ی مصرف کالاهای تولید شده غربی در کشورهای سنتی را می بینیم. از طرف دیگر دید دوآلیستی به تکامل جواع انسانی دید زیاد علمی و مدرنی هم نیست. بزعم خیلی از جامعه شناسان و پژوهشگران علوم اجتماعی امروزه بخش اعظمی از جوامع صنعتی (مدرن) سابق امروز در دوره فرا مدرن قرار دارند. گلنر علیرغم اینکه به تعریف مدرنیته و مدرنیسم نپرداخته ولی صنعتی شدن و دوره ی تکامل اجتماعی تکنیکی، موسسه ای و فرهنگی/سیاسی جامعه کشورهای اروپای غربی را از قرن هیجدهم تا حیات خود (1995) را بعنوان دوره ی مدرن ارزیابی می کند. بزعم او البته در این پروسه ی طولانی مراحل گوناگونی قابل تشخیص هستند ولی این مراحل همدیگر را تکمیل کرده و گسست خاصی که نشان دهنده ی شروع مرحله ی جدیدی که ویژه گی خاصی داشته باشد – برای مثال دوران پسا مدرن – هنوز قطعی نیست. با این مقدمه که طولانی هم شد به معرفی نظریات گلنر در رابطه با تکامل ملیت وقومیت با تقسیم بندی مشخص اواز فرهنگ و سیاست که در حوزه های مردم شناسی، علوم دینی و جامعه شناسی قرار می گیرد معرفی می شود.
ارنست گلنر و نظریه ملت – دولت مدرن:
گلنر یکی از نام های مطرح در تحلیل مسایل هویت سیاسی و یا ملی/قومی به حساب می آید. در باره ی اختلاف بین هویت سیاسی و مدرن و هویت فرهنگی، سنتی و یا قومی بیشتر توضیح داده خواهد شد. چرا که هدف اساسی این سلسله مقالات در توضیح چرائی این جدائی و کلاسنبدی دور خواهد زد. این نویسنده ی وپژوهشگر یهودی تبار چک در رابطه با اسلام، مدرنیسم، فلسفه ی مدرن، جامعه ی مدنی، نقش زبان در شناخت شناسی علمی و سایر مسایل مطرح در مردمشناسی و علوم اجتماعی قلم زده است. در دانشگاه های معتبر آمریکائی وانگلیسی صاحب کرسی استادی وتدریس بود. گلنر درسال 1995 در سن هفتاد سالگی در گذشت.
بهر جهت کتاب ناسیونالیسم گلنر که یکی از آخرین کارهای گلنر می باشد یکی از پرخواننده ترین نوشته های گلنر و جزو پرخواننده ترین کتابها در حوزه بررسی ناسیونالیسم هم شمرده می شود. گلنر در این کتاب علیرغم وسعت نوشته ها و نگرش فیلوسوفانه به مسایل سیاسی اجتماعی در تحلیل ناسیونالیسم از دو زاویه به مسئله نزدیک شده است. بدیگر بیان نگرش دوالیستی خیر وشر، سیاه وسفید و خوب و بد در این نوشته ی گلنر حضور دارد.
تقسیم بندی تاریخ تکامل هویت ملی؛ برای گلنر یا خواستگاه ایدئولوژیک مدرن، سیاسی و مادی دارد و یا سنتی، فرهنگی که ریشه در آداب قدیمی، رسوم و زندگی روستائی هم دارد. برای بررسی ناسیونالیسم گلنر نظریات مطرح را دو قسمت کرده و از آنها با عنوان سنتگرایانه – ابتدائی و یا مدرن یاد می کند:
- سنتگرایانه/ابتدائی: در این مرحله از زندگی و تکامل روابط اجتماعی فرهنگ های کوچک و گوناگونی وجود دارند. این خرده فرهنگ ها پویائی کمتری دارند. از علایم ویژه این چنین جوامعی وجود گروه های قومی غیر متجانس می باشد.
- مدرنیته: این مفهوم و پدیده ی اجتماعی توضیح دهنده ی ساختارهائی است که حالت تمرکز یافتگی دارند. در این ساختار ها یک فرهنگ (بیشتر مدرن) بر جامعه حاکم است و جامعه پویا و افراد آن متحرک هستند. دو پرنسیب اساسی مسلط در این جامعه رشد اقتصادی و وجود فرهنگ غالب ناسیونالیستی می باشد.
اگرچه گلنر در نوشته های دیگر خود به توضیح پدیده ی مدرنیته/مدرنیسم خصوصیت ها و اشکال آن پرداخته ولی در این نوشته کوتاه (132) صفحه ای خود که اختصاص دارد به بررسی ناسینوالیسم، از ناسیونالیسم بعنوان یک پدیده ی مدرن یاد می کند. گلنر برای بررسی مفهوم ناسیونالیسم سئوالاتی مطرح می کند که نه گلنر جواب جامعی به آنها داد و نه کس دیگری ویا حتی مجموعه ای از دانشمندان می توانند به این سئوال ها جواب یک باربرای همیشه بدهند چرا که هویت چه از نوع ملی – سیاسی و چه در اشکال فرهنگی – قومی ویا طبقاتی و جنسیتی همیشه در حال تغییر هستند. برای مثال گلنر می پرسد:
چرا ما شاهد یک دوره ی انتقالی از یک جامعه ی پیچیده، چند بعدی یعنی از جامعه ی روستائی/کشاورزی به یک فرهنگ متمرکز جهانی نیستیم؟
گلنر در بررسی خود به جدا کردن فرهنگ از سیاست تاکید می ورزد. مثل اکثر کسانی که روی مسئله ی هویت کار می کنند قومیت را با فرهنگ یک گرفته و بدین ترتیب از آن جامعه ی سنتی. اگر چه معتقد است که در غرب فرهنگ وسیاست که شکل موسسه ای آن را دولت ملی پر می کند در یک پیوند زناشوئی گونه زندگی می کنند. ولی تاکید می کند که: این درهم آمیزی در غرب بصورت طبیعی رخ داده و شروع آن را به قرن پانزده وشانزده ربط می دهد.
مناطق، در تحلیل های گلنر نقش ویژه ای ایفا می کنند. اگر چه بررسی گلنر تمامی دنیا را در بر نمی گیرد و در نهایت از سواحل آتلانتیک شروع شده ودر خاورمیانه و شاخ افریقا خاتمه می یابد ولی برای برسی خود شمولیت کلی می دهد. همانطوریکه می دانیم ایمانوئل والرشتین هم شکل گرفتن "سیستم جهانی" را به اوایل قرن پانزده نسبت می دهد. این سیستم بیشترین نمودش را – بقول والرشتین – در رشد نظام کاپیتالیستی نشان میدهد. گلنر اگر چه از کاپیتالیسم نام می برد ولی در توضیح سیستم مدرن از عنوان "جوامع صنعتی" و جوامع سنتی/فرهنگی" استفاده می کند. بدین ترتیب گلنر سعی می کند موضوع بررسی خود را سیاسی نکرده بلکه به آن جنبه ی غیر ایدئولوژیک بدهد.
زون یک: بنظر گلنر مدار تکامل دولت ویا ملت های مدرن، از مدار ژئوپلیتیک: لیسبون، مادرید، پاریس، آمستردام و لندن عبور می کند. واقعیت مهم درزندگی اجتماعی این منطقه این است که اتحاد فرهنگ و سیاست قبل از رشد ناسیونالیسم بصورت یک سنت اجتماعی طبیعی رشد کرده بود. دراین مدار جغرافیائی است که مدرنیته و جدائی دین از سیاست تکامل یافته و هر چه از این مدار بطرف مرکز وشرق اروپا دور می شویم تکامل قومی و قومیت جای ملیت را می گیرید. ویا اینکه خواست های ملی با "تصویه های قومی" همراه می شود. در این زون اختلافات فرهنگی و زبانی (قومی) کمتر از اختلافات اجتماعی (طبقاتی) نمود داشتند. بدین ترتیب گلنر نتیجه گیری می کند که از مشخصه های بارز این زون جایگزینی مبارزه ی اجتماعی وسیاسی بجای تضاد های فرهنگی وقومی می باشد و به تبع آن اختلافات بجای خیابان و یا میدانهای جنگ در سالن های مذاکره و یا دادگاه ها حل و فصل می شوند. به این نقطه نظر دقت کامل بایست مبذول داشت. این آن خط سرخی است که در تمامی نوشته گلنر دیده می شود. یعنی هر چی از غرب به شرق نزدیک می شویم مبارزات فرهنگی ویا اختلافات فرهنگی خشن تر و عریان تر عمل می کنند.
زون دوم: بلافاصله بعد از مناطق ساحلی دریای اتلانتیک منطقه ی دیگری وجود دارد که سایه روشن مرزهای آن از یک محدوده ی بدون ملت به یک منطقه ی طرفدار ملت جامعه تبدیل می شود. از قرن هفدهم شرایط فرهنگی و علمی (وجود زبان پیشرفته) برای ایجاد ناسیونالیسم ودولت ملی که بر فرهنگ مشخصی استوار باشد، در این زون فراهم شده بود. همین موارد در مورد ایتالیائی ها وسایر کشور هائی که در این زون قرار می گیرند هم صدق می کند. با متافور (استعاره ی) اول گلنر؛ برای ایجاد یک جامعه ی مدرن عروس وجود داشت و می بایست دنبال داماد یعنی دولت رفت. حاصل این آمیزش ایجاد دولتهای ملی در این زون بود (نگ. گلنر، 2000: 73).
زون سوم: هر چه از غرب به شرق حرکت کنیم شرایط سیاسی مشکل تر می شود. در زون دوم ناسیونالیسم موجود کنترل شده و لیبرال بود. این چنین ناسیونالیسمی نیازی به ایجاد ناامنی و سایر مشکلات اجتماعی نداشت. در صورتیکه در زون سوم خشونت و بی رحمی جزو شرایط طبیعی تکامل جامعه بحساب می آمد/می آید. در اروپای شرقی، طبق تحلیل گلنرو در کلیت خودش، نه دولت های ملی وجود داشت ونه فرهنگ های ملی. اگر با متافور سابق بخواهیم مسئله را مقایسه کنیم نه دامادی وجود داشت ونه عروسی. برای ایجاد پیش شرطهای وجودی رشد – یک ملت یک دولت –هر دو پدیده می بایست ساخته می شدند. بدین ترتیب حاکمیت های مسلط در این زون، از لحاظ سیاسی بر شانه ی قوم های برتر که کنترل اهرم های سیاسی اقتصادی جامعه را بعهده داشتند و بعنوان دولت عمل می کردند سوار بود (نگ. گلنر: 75).
زون چهارم: اروپای شرقی به دو زون تقسیم می شود زون 3 و 4. مشخصات زون اولی بطور خلاصه توضیح داده شد. زون چهارم آن مناطق ژئوپلیتکی را در بر می گیرد که در آن بلشویسم رشد و تکامل پیدا کرد. گلنر می نویسد: برای اینکه مسئله را قدری پیچیده تر کنیم باید تاکید کنیم که از نقطه نظر رشد جریان ناسیونالیستی، زون چهار از دو مرحله ای که باعنوان های تکامل اجتماعی "مرحله ی وینی" و مرحله ی شرایط ایتالیائی نام گرفته، کم و یا بیش بصورت نرمال عبور کردند ولی در پایان جنگ جهانی اول اتفاق بسیار غیر قابل پیش بینی افتاد. بعد از این جنگ سه امپراطوری بزرگ یعنی امپراطوری روسیه، امپراطوری عثمانی و امپراطوری پروس در زباله دانی تاریخ جای گرفتند. این آن نقطه ی عطفی بود که تکامل ناسیونالیسم در زون بلشویکی اروپای شرقی را دگرگون کرد. این مناطق به مرحله ی سوم که به مرحله ی تکاملی ویلسونی یعنی دوره ی خود مختاری مناطق سیاسی/فرهنگی هم نام گرفته، نرسیدند (من در سطور پائین این دومرحله را بطور کوتاه توضیح خواهم داد). گلنر از خصوصیات مهم تکامل ملیگرائی در این زون، "از تصویه های قومی" یاد می کند.
زون پنجم: مدار جوامع اسلامی خاورمیان و شاخ افریقا
ادامه مطلب را در پاره ی بعدی بخوانید
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید