و چند کلمه هم در بارهٔ منشورها و پیمانها و برنامهها
محمد علی اصفهانی
۹ اسفند ۱۴۰۱
در جهان نسبیتها، یعنی در همین زمین و همین زمان و همین فضایی که ما را در بر گرفتهاند، مطلق وجود ندارد؛ و بدون مطلق، نسبی هم وجودش چیزی است مثل وجود عدد بدون بی نهایت.
این، از طریق «موضوع» های عینی یا ذهنی متمایز، مثل یک یا چند درخت و چند سیب و چند پرنده، یا مثل یک یا چند خیال و فکر و تصور و ایده است که ما به وجود عدد پی میبریم و تا «بینهایت» امتدادش میدهیم.
وجودِ مستقل و ذاتی، با وجود اعتباری فرق دارد.
وجودِ اعتباری، بر عکسِ وجود مستقل، وابستهٔ وجودی دیگر است، و در ارتباط با آن و به اعتبار آن شکل میگیرد. یعنی از بیشکلی، در شکل معینی فرو میریزد و قالبی مییابد که محدود است و همهٔ آنچه باید باشد نیست. شکل معینی برآمده از بی شکلی، که متغیری است تابع آن که آن را ترسیم میکند.
ما محاط در زمین و زمان و فضا هستیم، و از همین رو حتی زمین و حتی زمان و حتی فضا هم برایمان وجودشان اعتباری است، اگرچه جدای از ما وجودی مستقل دارند.
این همه، برای مثلاً یک حشره، وجودی دارند متفاوت از وجودی که برای ما دارند، و به گونهیی متفاوت حس میشوند.
حس میشوند نه درک در معنایی که ما از درک داریم که محصول فراشدی است که مختص انسان است و ادراک نامیده میشود.
و تازه، ادراک هم خودش نسبی است.
و همچنین اعتباری است.
ـــــــــــــــــــــــــ
میگویند «پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک». و چه نیک است این نیک در نیک در نیک!
اما «نیک»، خودش چیست؟
نیک برای من میتواند چیزی باشد درست در مقابل نیک برای تو. و نیک تو میتواند نابودی من باشد که از نانیک هم نانیکتر است.
این که در فلان منشور و فلان پیمان و فلان قرارداد و فلان برنامه آمده باشد تضمین آزادی، تضمین عدالت، تضمین حقوق بشر، همهاش ـ خیلی ببخشید ـ حرف است. و حرف هم باد هواست متأسفانه.
آنچه یک منشور و یک پیمان و یک قرارداد را معنای عینی میبخشد، راهکار است برای تحقق مفاد آن، بعد از دادن مختصات نسبتاً مشخص و کادر شده از هر یک از آن مفاد.
همین ملایان، تا حالا دو میلیون و چهارصد و چهل و دو هزار الی دو میلیون و چهارصد و پنجاه و سه هزار بار، گفتهاند و تکرار کردهاند که ج.ا آزادترین نظام جهان است و تنها قوانین عادلانهیی که در دنیا یافت میشوند قوانین مترقی ما هستند و شما در هیچ جای جهان اینهمه آزادی و عدالت و این همه استقلال و این همه امنیت را نمیتوانید بیابید.
نگفته اند و تکرار نکرده اند و نمیگویند و تکرار نمیکنند آیا این را؟
تعریفِ حتی یک چهارپایه هم، اگر قرار باشد که منطبق بر تعریفِ «تعریف» باشد، اصلاً عملی نیست. چرا که در تعریفِ «تعریف» گفته اند که باید جامع و مانع باشد. یعنی همهٔ خصوصیات موضوع مورد تعریف را در بر بگیرد (جامع)، و تداخل خصوصیات منحصر به فرد موضوعی دیگر در خود را منع کند (مانع).
(جالب است که خودشان هم نتوانسته اند تعریفی برای تعریف بیابند و فقط توانستهاند به بیان دو خصوصیت آن ـ آن هم دو خصوصیت غیر قابل تحقق آن ـ دل خودشان را خوش کنند.)
و چون ارائهٔ تعریفهای جامع و مانع، عملی نیست باید برای هر موضوعی و موردی دستکم خصوصیت های کمی جزییتر از کلی را مشخص کرد و برشمرد.
در هر منشور و پیمان و قرارداد و برنامهیی، دو چیز باید همزمان و توأمان روشن باشند:
اول: خصوصیات و مشخصاتِ مثلاً آزادی یا عدالت یا برابری یا هر چیز موعود دیگر،
و دوم: راهکار های نسبتاً ملموس و قابل قبول و عملی برای تحقق آنچه با آن خصوصیات و مشخصاتِ معین، معین و متمایز و «تعریف» شده اند.
طرف، سر تا پای وجود خودش و تشکیلاتش، خفقان است و نکبت است و له کردن کرامت و حرمت و هویت انسانی و ابتداییترین آزادیهای افراد خود، و آن وقت وعدهٔ استقرار آزادی در فردای موعود را میدهد.
مراسم سادهٔ سخنرانی اپوزیسیون را بر هم میزند و سخنران را زیر مشت و لگد میگیرد و آب دهان خودش را جمع میکند و تا میتواند به او تف میکند و بعد هم شاکی میشود و مینویسد که چرا او قسمت تف کردن را ذکر نمیکند و فقط به برهم زدن مراسم و کتک زدن و لت و پار کردن اشاره میکند، حال آن که ما سرتا پایش را تفباران هم کرده ایم.
و آن وقت قرار است آزادی اجتماعات و احزاب در فردای موهوم استقرار «آلترناتیو دموکراتیک» را برای همگان تأمین کند.
از هیچ پشتک و وارو زدنی برای جرج بوش پسر به منظور تحریک و تشویق و تشجیع او به اشغال ایران مثل مورد اشغال عراق در جهت «استقرار دموکراسی از دمشق تا تهران» و ترسیم نقشهٔ خاورمیانهٔ جدید خودداری نمیکند و نفراتش را که جان خود را برای رهایی مردم و در آرزوی بهروزی آنها به او به امانت سپردهاند به عنوان پیشمرگان سربازان و سرجوخههای نیروی زمینی آمریکا به ژنرال پترائوس ها پیشکش میکند.
و حالا تضمین استقلال ایران فردا را وعده میدهد از طریق اظهار سرسپردگی و حرفشنوی و استغفار از گذشتههای دور و تعهد تضمین منافع به نزد رؤسای اسبق و سابق و لاحق سیا که از آن به عنوان «سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا» یاد میکند تا قبح کلمهٔ «سیا» و آن همه حکایتهای مهیبِ در هم تنیده در این کلمه تداعی نشود، و درنده ترین و نامتعارف ترین جناح های امپریالیسم که البته بردن نامش دیگر جزء گناهان کبیره شده است و باید آن را «استعمار» بنامد تا یک وقت مورد غضب قرار نگیرد.
افتخارش این است که فلان فرمانده میدانی نیروی زمینی آمریکا در عراق اشغال شده، و فلان مسئول عملیات مخفی سیا در سیاه ترین دوران دهههای اخیر آن، و فلان جانوری که جز به تکه تکه کردن ایران و «هرج و مرج سازنده»ی نئوکانی و یا قیامت به پا کردن اوانجیلیستی به چیز دیگری راضی نیست او را تحسین میکنند و بر وطنپرستی و شرافت او گواهی میدهند و رو به قبلهٔ واشنگتن میایستند و بانگ بر میآورند که اشهدُ انّ لا آلترناتیوَ الّا اینها.
و او با چنین سر و وضعی و با چنین قد و قامتی، آی دزد آی دزد گویان نشانی رضا پهلوی را به عنوان «آلترناتیو استعماری» میدهد و دل برای استقلال و عدم وابستگی میسوزاند و نگران آن است که یک وقت نشود آنطور که بشود آنوقت اینطور به سیاق سخن پدر بزرگوار.
(...)
ـــــــــــــــــــــــــ
برگردیم به بحث نسبیت و این که:
فعلاً عمل به توصیهٔ حافظ که گفت «آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست ـ عالمی از نو بباید ساخت، وز نو آدمی» به دلیل محاط بودن ما در زمین و زمان و فضای عالم خاکی مقدور نیست.
بنا بر این، آنچه «انتخاب بین بد و بدتر» نامیده میشود، یک اصل است و یک قانون طبیعی است که گزیری از آن و راه گریزی از آن وجود ندارد.
حالا میشود این اصل را مثلاً «انتخاب میان خوب و کمتر خوب» یا مثلاً «انتخاب میان کمتر بهتر و بیشتر بهتر» نامید و قدری خود را تسکین داد.
و اتفاقاً این، تا حدودی با سخن بعضی از اهل فلسفه همخوان در خواهد آمد که میگویند آنچه بدی نامیده میشود، نبودِ خوبی است. یعنی بد وجود ندارد در عین آنکه وجود دارد، مثل نیستی که وجود ندارد در عین آنکه وجود دارد. چرا که هستی، صفت آنچه هست است، و نیستی گرچه نبودِ هستی است هست بالاخره اما!
وقتی که چنین است،
اگر نخواهیم بیعمل بمانیم، و اگر نخواهیم دستهامان را از بیم آلوده شدن، در جیب نگاه داریم، و اگر نخواهیم در آرزو های زیبا ولی محال خود سیر و سیاحت کنیم و خودمان را با آن مشغول سازیم، و اگر معنای تنگ بودن وقت و زودگذر بودن فرصتهای استثنایی را بفهمیم، و اگر با هر ضربهٔ شلاقی که بر پیکر اسیری وارد میشود و با هر سری که بر سر دار میرود بمیریم و زنده شویم، و اگر بدانیم که مردن و خودکشی کردن از فقر، که کلیه فروختن، که بچهٔ خود را از فرط استیصال سر بریدن و خفه کردن، که شیشهیی و قرصی شدن یعنی چه، و اگر درد و رنج و اشکهای نهان عروس هفت ساله و مادر چهارده ساله را درون جان خود حس کنیم، و اگر قبول داشته باشیم که ادامهٔ بقای ج.ا چیزی جز اینها و بدتر از اینها به بار نخواهد آورد، باید پذیرای انتخابی باشیم که انتخاب آرمانیِ ما نیست، اما در دسترستر است، و از بقیهٔ انتخابها بهتر است یا کمتر بد و کمتر بدتر است.
و یا هر اصطلاح دیگری که برای بیان آن به کار میبریم.
این مقوله، حدیثی دیگر دارد که باید در نوشتههایی جداگانه به آن پرداخت.
همچنان که پیش از این نیز در نوشتههایی جداگانه، کم و بیش، به آن پرداخته شده است.
۹ اسفند ۱۴۰۱
ققنوس- سیاست انسانگرا
◄مراقب آلترناتیوسازی امپریالیستی بودن به معنای مبارزهٔ ضد امپریالیستی نیست ـ به همین قلم ـ ۷ خرداد ۱۴۰۱
www.ghoghnoos.org/aak/220528.html
◄ انقلابگرایی ارادهگرا، و انقلابگرایی واقعگرا ـ به همین قلم ـ ۵ دی ۱۴۰۱
www.ghoghnoos.org/aak/221226.html
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید