درجستجو!
کارگاه کوچکمان پرشده است از دودِ جوشکاری، هواکش را روشن میکنم و میروم به قسمتی که سیگار کشیدن در آن آزاد است. روی نیمکت کنار دیوار مینشینم، سیگارم را روشن میکنم و بیاختیار، زُل میزنم به آتش گداختهٔ نوک سیگار. آتش سیگار مثل یک دانهٔ درشتِ سرخِ انار میدرخشد. بعد از هر پُک که به سیگارمیزنم، با علاقهای وصفناپذیر، گدازهٔ آتش را در مقابل چشمانم میگیرم و بی آنکه حتی پلک بزنم به آن خیره میشوم. چند لحظهای بیش نمیپاید که قشرنازکی از خاکستر، سرخی گدازهٔ آتش را در خود میپیچد.