رفتن به محتوای اصلی

یک پیشنهاد ساده!

یک پیشنهاد ساده!
ناشناس

یک پیشنهاد ساده!

دروغگویان!
کالُبد شکافی کنید!
اگر ریگی در کفش ندارید!
-------------------------
پیشاپیش بگویم که با هر گونه شکنجۀ انسان، در هر شکلش، برای بدست آوردن هر گونه اطلاعاتی که باشد، مخالفم.

سالیان بسیار، بسیار دور که همچنان دیدگاه های کمونیستی داشتم، چشمان خود را بروی شکنجه های لنینی-استالینی-تروتسکیستی-مائوییستی- انورخوجه ای- مجاهدی- فدایی- گونزالسی باز نکردم.

یک پیشنهاد ساده!

دروغگویان!
کالُبد شکافی کنید!
اگر ریگی در کفش ندارید!
-------------------------
پیشاپیش بگویم که با هر گونه شکنجۀ انسان، در هر شکلش، برای بدست آوردن هر گونه اطلاعاتی که باشد، مخالفم.

سالیان بسیار، بسیار دور که همچنان دیدگاه های کمونیستی داشتم، چشمان خود را بروی شکنجه های لنینی-استالینی-تروتسکیستی-مائوییستی- انورخوجه ای- مجاهدی- فدایی- گونزالسی باز نکردم.

در پی بروی کار آمدن رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی در میهن ما، ناخواسته ، سرزمین خود را ترک کردم.
در این نزدیک به سی سال، حداقل در دو کشور که دارای سیستم کمونیستی بودند، زندگی کردم. به شش کشور که در هنگامه های دور سیستم کمونیستی داشتند،سفر کردم.

در هنگامۀ زندگی ام در دو کشور کمونیستی افغانستان و شوروی، از نزدیک با نزدیکان قربانیان شکنجه، ترور، اعدام و زندان آشنا شدم.
در شش کشور کمونیستی دیگر نیز همچنین.
در این سالهای پایانی زندگی ام، داستانهای بسیار از شکنجه در درون سازمانهای سیاسی-تروریستی ایرانی، پیش از بروی کار آمدن رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی، و بویژه از شکنجه و قتل های درونی اعضای سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، حزب تودۀ ایران و سازمان مجاهدین خلق ایران را خواندم.
در این باره در آینده بیشتر خواهم نوشت.
سازمانهای نامبرده در بالا، بخورد مردم ایران می دهند که در دوران پادشاهی در سرزمین ما، "بسیاری" از "اعضایشان" براثر شکنجه های گوناگون کشته شدند.
از جمله می گویند:"فاطمۀ امینی ، عضو سازمان مجاهدین، با اتو سوزانده شد، بدنش چرک کرد، سیمین صالحی که اتفاقا در همان سازمان عضو بود و در همان سازمان بدستور رهبریش قصد ترور او را داشت، در زندان او را مورد معالجه قرار داد و فهمید که نامبرده با اتو سوزانده شده است و بر اثر چرک های زخم بدن ، مُرد"
می گویند:"همایون کتیرایی، در هنگام بازجویی، آنگاه که بازجویان به او اجاق برقی را نشان دادند که اگر اعتراف نکند، بر روی اجاق برقی خواهد نشست، خود، سرُ ومُرُ و پوست کنده، به بازجویانش گفت:"مرا از اجاق داغ می ترسانید؟ و سپس با نشیمنگاهش بر روی اجاق نشست!(حتما همایون کتیرایی مازوخیست بود که حتما هم بود!)
در بارۀ "ناصر تره گل" نیز همین افسانه را می گویند.
می گویند: "دهان فرخی یزدی" را دوختند!
می گویند:" میرزادۀ عشقی" را آتش زدند.
می گویند:"تقی ارانی" را با امپول هوا!! کشتند!
می گویند: "انگشتان "وارطان سالاخانیان" را شکستند!"
می گویند:" نیمی از بدن خسرو روزبه" را سوزاندند!
می گویند:" به "اشرف دهقانی" تجاوز کردند!
می گویند: به "بهروز دهقانی"تجاوز کردند!
می گویند:"صمدی"(ببخشید صمد آقا) را که شنا بلد نبود، در "ارس" غرق کردند!
می گویند:
می گویند:
می گویند:

آنها هر آنچه که بخواهند می توانند بگویند، اما:
در جهان امروز، با دستاوردهای بزرگ در زمینۀ پزشکی و بویژه کالبد شکافی، پیشنهاد ساده ای دارم و آن این است:
حداقل، اینانی را که در بالا از آنها نام بُردم، دوباره کالبُد شکافی کنید، تا به علت مرگ آنها پی ببرید.
تنها!
تا پایان کالبد شکافی، زیر نظر پزشکان بی طرف از سازمانهای پزشکی جهانی، زبان ببندید! افسانه سرایی(1) نکنید!

کیانوش رشیدی قادی
سیزدهم آذرماه سال 7034 ایرانی
---------------------------------------------------------------
(1)-برای اینکه خیال شما خوانندۀ گرامی را راحت کنم، بهتر است، شرح این ماجرا را بخوانید:


در اسفند ماه سال 1357، یکی از بستگان دور من،بنام "حجت الله قریشی کاوردی"، متولد روستای "کاورد"( در آن هنگام بخش چهاردانگۀ ساری) و بزرگ شده در شهر "ساری" در خیابان "پژمان"(پشت نجارخانۀ راه آهن ساری و منشعب از راه بند سنگتراشان)، برای چند روزی ناپدیدشد.در جستجوی وی، من، پسر خواهرش، و دو تن دیگر از بستگان، در سردخانه ای در شهر "بابل"(استان مازندران) جسد وی را پیدا کردیم. حسن، پسر خواهرش، نخستین کسی بود که او را در سردخانه، شناسایی کرد.
پزشکان، علت مرگ او را "غرق"شدن ، صادر کردند و نه عرق کردن او.
اما این دلیل بر این نشد، که من، دیگر بستگانش و وابستگان سیاسی او، او را "غرق شده" بوسیلۀ "عوامل ساواک" نخوانیم.
و همین کار را کردیم.
در همه جا پخش کردیم که "حجت الله قریشی کاوردی" را عوامل ساواک در رودخانه ای در بابل غرق کردند.
آنچه که آمد، پایان ماجرا نیست.
به تهران رفتیم، بخشی از زندگی نامۀ "حجت الله قریشی کاوردی" را در اختیار دبیرخانۀ وقت کمیتۀ مرکزی حزب توده قرار دادیم.
حزب مرده خوار توده، که پیشترها، از جمله برای "وارطان سالاخانیان"، "خسرو روزبه"، "هوشنگ تیزابی"و " تورج حیدری بیگوند"، "زندگی نامه"!!!، درست کرده بود و اتفاقا یکی از زندگی نامه نویس ها و شهید پرورانش، "رحمان هاتفی"، موسوم به "حیدر مهرگان" بود، وظیفۀ نوشتن زندگی نامه برای "حجت الله قریشی کاوردی" را بر دوش گرفت.
رحمان هاتفی، در شمارۀ چهارم "نامۀ مردم"، منتشره در بهار سال 1358، زندگی نامه و شهادت نامه ای برای "حجت الله قریشی کاوردی"نوشت، که آنچنان در دروغگویی درجۀ بالا را داشت؛ که من و ما، همانها که خود زندگی نامۀ عادی "حجت الله قریشی کاوردی" را به دبیرخانۀ حزب توده، دادیم، زندگی نامه و شهادت نامه باورمان شد.
رحمان هاتفی(موسوم به حیدر مهرگان)، آن هنگام، از قول "حجت الله قریشی کاوردی" در شمارۀ چهارم"نامۀ مردم" سال 1358 نوشت:"
”با حزب توده ایران، تاریخ و سرگذشت شگرفی همدوش است. چیزی مرموز و پر جاذبه، چیزی به تبرک روزبه، سیامک و وارطان در سطر سطر تاریخ این حزب موج می زند، چیزی شیبه موج و طوفان.“
حتی "روح پرواز کردۀ " حجت الله قریشی کاوردی، از جملۀ در بالا آورده شده خبر نداشت.
در همۀ نوشته هایی که من به دبیرخانۀ کمیتۀ مرکزی حزب توده دادم، حتی یک واژۀ جملۀ آمده در بالا نبود.
حال خود حدیث مفصل بخوانید از این مجمل!

اما ، دروغگویی حزب توده، همچنان ادامه دارد.

حزب نامبرده در بالا، در اطلاعیه ای برای 69 سالگی خودش، منتشره در سوم مهرماه سال 1389 ،برای سی و یکمین بار در "نامۀ مردم"می نویسد:

"رزمندگان توده ای! اعضاء و هواداران حزب

زنده یاد رفیق حجت الله قریشی، که در سنگرهای انقلاب جان خود را باخت، می گفت: ”با حزب توده ایران، تاریخ و سرگذشت شگرفی همدوش است. چیزی مرموز و پر جاذبه، چیزی به تبرک روزبه، سیامک و وارطان در سطر سطر تاریخ این حزب موج می زند، چیزی شیبه موج و طوفان.“

نگاه کنید

http://www.tudehpartyiran.org/detail.asp?id=1184