من با بخش زيادی از نظرات آقای
ناشناس
من با بخش زيادی از نظرات آقای شاملی موافقم و آن را در اساس با فرمايشات آقای زمانی در تناقض نمیدانم. يکی اين وجه را عمده میداند و ديگری وجه ديگری را. به هر حال نقاط مشترک کمی در آنها قابل يافت نيست. چرا بايد هميشه بر تمايزات تأکيد کنيم؟ اگر آقای شاملی میگويند که نظام سياسی ايران بر اساس يک اتنيک و يک مذهب برقرار شده، اين به هيچ وجه به اين معنا نمیتواند باشد که وی تعارضی بين خود و مردم فارس کشورمان میبينند. اگر وی ـ از نظر من کاملا به درستی ـ بر حق تعيين سرنوشت تأکيد دارند، اين مطلقا به معنای جدايیطلبی نيست. حق تعيين سرنوشت همچنين میتواند رأی به ماندن در چهارچوب ايران باشد.
و اگر آقای زمانی میفرمايند که مشکلی با فدراليسم ندارند، جدايیطلبی و تماميت ارضی خودبهخود موضوعيت خود را از دست میدهند. پرسش بايد اين باشد که چنانچه حقوق سياسی و مدنی و فرهنگی مليتهای ايران برای خودمديريتی منطقهای و ادارهی مشترک کشور خود زيرسوال برود، آيا باز اين مردم حق جستجوی راههای ديگری را ندارند؟ تماميت ارضی تنها در صورت تأمين و تضمين اين حقوق در شمايل فدراليسم میتواند معنا پيدا کند. روزی از دکتر قاسملوی فکور پرسيدند: "از کجا معلوم که اين خودمختاری که برای کردستان مطالبه میکنيد، به استقلال تبديل نخواهد شد؟" وی پاسخ دادند: "از کجا معلوم اين دمکراسیای که شما از آن دم میزنيد به ديکتاتوری تبديل نخواهد شد؟" بنابراين تماميت ارضی نه پيششرط بلکه حاصل يک توافق بايد باشد. حال احزاب ملی ـ منطقهای ايران شرط تأمين و تضمين حقوق مردم هر کدام از مناطق را اصل و اساس میدانند و اما احزاب ناسيوناليستی جناح راست اپوزيسيون "سراسری" حفظ تماميت ارضی ايران" را در اولويت میبينند. در اين البته تعجبی نيست. با کمی تأمل میتوان دريافت که نتيجه يکی است: يکی بدون ديگری ممکن نيست. از اين لحاظ با نظرات آقای زمانی به نوعی احساس نزديکی میکنم، اما تفاسير آقای محسن کردی را مضر میدانم، قبل از هر چيز برای تأمين تماميت ارضی ايران و حفظ آن مرزهايی که گويا اجدادش برايش کشته دادهاند.