رفتن به محتوای اصلی

جناب آذربایجانی ایرانی،

جناب آذربایجانی ایرانی،
محسن کردی

جناب آذربایجانی ایرانی، سوالات جالب هستند اما فکر نمیکنم که نه شما در آخر قانع شوید و نه من یا ائلیار. ماها مغز مان را با باورهای مان بسته ایم. اما خب.. بحث اش را میکنیم.
جزنی، احمد زاده و دیگران اگر جویای نام بودند میتوانستند در آن دستگاه به مقام برسند. پاسخ این است که بستگی به این دارد که شما ارزش را در چه ببینید. در میان احمدزاده ها بچه تیمسارها هم بودند که به طبقه شان پشت کرده بودند. در داستان سو و شون سیمیمن دانشور دقیقا به یکی از این موارد اشاره میشود. جمع جوجه کمونیستهای سیزده چهارده ساله که فرزند قهرمان داستان از اینکه پدرش خانزاده بود نزد گروه سرافکنده بود. اما باید از این چارچوب بطور کلی باید بیرون بیاییم تا تمامی تصویر را ببینیم. نگاه روشنفکران چپ به سیاست نگاهی مذهب مآبانه بود. نسبت به

عقیده شان تعصب مذهبی داشتند. همانگونه که قبلاها به زیارت امامرضا میرفتند که شفا بگیرند حالا جایش را چیز دیگری بنام مارکسیسم پر کرده. به او میگویند آقا این بهشت کمونیزم شما، این شوروی زندان ملت هاست میگوید که این تبلیغ امپریالیستهاست. خب طرف را اصلا به شوروی راه هم نمیدهند. او می بیند که هیچ فیلم خبری از شوروی بیرون نمی آید. اصلا از هیچ کشور کمونیستی فیلمی بیرون نمی آید. خب او همانگونه به این امامزاده نگاه میکند که سابقا به ضریح امامرضا نگاه میکرد. برای برادر فلج اش از امامرضا تقاضای شفا میکرد اما عدم شفای برادرش هیچ تزلزلی در عقیده او نسبت به امامرضا پدید نمی آورد. اینجا هم در نهایت میگفت کمونیسم را خوب پیاده نکردند. همین حرفی که این خانم دهقانی میزند و سخنی که سایر شکست خوردگان مارکسیسم بر زبان میرانند. احمدزاده ها چشم و گوش بسته بودند. آنها میخواستند در راه رفاه مردم شان قدم بردارند تا پای جان و کسی منکرش نیست که نیت شان پاک بود. اما راه جهنم از نیت نیک بسیار صاف شده است. آنها در صورت به قدرت رسیدن اردوگاه های کار و دادگاه هایشان هم تا دم جان برقرار میشد. این در ایدئولوژی شان نهفته بود و هرگز سیاستهای کشاورزی لنین در سالهای آغازین کار شوروی را که به مرگ میلیونها زارع روسی از گرسنگی انجامید تقبیح نکردند. اصلا عیبی در سیستم نمیدیدند و این خطر بزرگی بود. در چشم آنها جامعه آنروز ما مثل مثلا سوئد در رفاه نبود بخاطر سیستم سرمایه داری. خب این بیسوادی بود دیگر! این واقعیت بزرگ که اولا در همان زمان یعنی 40 یا 50 سال پیش کشورهای غربی بجز آمریکا وضع شان همچه تعریفی نداشت. مردم بطور متوسط یک آپارتمان اجاره ای داشتند (اغلب شان هنوز هم دارند) و همه شان صاحب ماشین نبودند و طعیلات شان را در خارج کشور نمی گذراندند. امروز هم چنین نیست که هر اروپایی توانش را داشته باشد که به مرخصی خارج کشور برود. مطابق نرم های سازمان ملل هر فرد در جهان بایستی از مسکن (نگفته ویلا یا آپارتمان خصوصی، حتا اجاره ای هم اوکی هست) غذا (نگفته حتما چلوکباب) ، بهداشت، کار و آموزش باید برخوردار باشد. و اگر کشوری این مهم را انجام داد کار بزرگی کرده است. حکومت سابق وارث یک کشور واپسمانده، بی سواد و عقبمانده بود. مطمئن باشید که نه حکومت کمونیستی و نه جمهوری غربی هیچکدام نمیتوانستند چیزی بیش از آنچه که پهلوی ها کردند برای این مردم بکنند. مردم ایران در دهات از وضع شان راضی بودند. پزشک به اندازه کافی نبود مقصرش شاه نبود کشور عقبماندده بود دخترشاه پریان هم نبود که یک چشم بهم بزند همه صاحب همه چیز بشوند. وقت میگیرد با نفت بشکه ای 40 سنت. خب اگر کسی لج کند که نخواهد اینها را ببیند و نخواهد ببیند که مردم پیشرفت میکنند طبیعی است که بگویند گنداب بود.
قصد مردم از انقلاب آزادی بیان بود. کسی از وضع اش ناراضی نبود. شرکت کنندگان در آغاز حرکت ها در سال 1356 ده شب شعر گوته، در نیروهای سیاسی و اعتراضات یکی را نشان بدهید که وضع مالی اش بد بوده باشد. کارگر پایین شهری بوده باشد، فقیر باشد. مردم سطح بالا انقلاب را شروع کردند و به آخوندها و پایین شهری ها باختند.
و سوال آخرتان. من فرزند پنجم خانواده 9 نفری در محله مجیدیه تهران و پدر من کارمند دولت بود و بعد از ظهرها هم روی تاکسی کار میکرد تا خرج خانه در بیاید. خانه سه اتاقه که قسط انرا می پرداخت. نه مبلمانی در کار بود و تلویزیون بلر مان را فکر میکنم سال 1345 بود که خریدیم. اما از ته دل میخندیدیم و در و همسایه از وضع شان راضی بودند. مادرها دم در سبزی پاک میکردند و بچه ها توی کوچه فوتبال. سیزده بدرها قصر فیروزه و رودهن و این اواخر که راه شمال باز شده بود با ماشین داداشم شمال. به چشم خودم دیدم همشهری هایی که با بیل به تهران آمدند و خانه بالای شهر داشتند. بله.. بقیه بی عرضه بودند. رفقای من با رانندگی تاکسی و اتوبوس وانت میخریدند و با همان وانت خرج زن و بچه را در می آوردند و میرفتند برای وام گرفتن و خرید خانه و آپارتمان. البته بودند زنانی شوهر مرده یا کسی فلج بود. خب در کشوری که رو به توسعه بود نباید انتظار داشت که بتوانند به همه برسند حتا اگر بجای شاه رئیس جمهور نشسته بود. مردم دست همدیگر را میگرفتند. قابل افتخار نیست اما همان بیوه زن با کلفتنی و رخت شویی (نه مثل امروز با تن فروشی) خرج دانشگاه بچه هایش را هم میداد. آخه چه مرضی بود که انقلاب کردیم؟