رفتن به محتوای اصلی

سرگردان میان تئوری و واقعیت در ادامه بحث مجازات اعدام

سرگردان میان تئوری و واقعیت در ادامه بحث مجازات اعدام

19 اکتبر 2009

دیگر عادت کردیم که روزی از سال ، بمناسبتی که از بد حادثه هیچوقت ما آن را تعیین نکرده ایم، سراغ موضوعات مختلف برویم. یکی اش همین بحث اعدام است. بحثی که مناسبتش را کشورهایی که خود ده ها اعدام قانونی و غیرقانونی انجام میدهند تعیین میکنند. و به این ترتیب معمولا همانها هم هستند که بما یادآوری میکنند در مورد چه چیزی صحبت کنیم! شاید همین اجبار ، و همینکه کسی دیگری وادارت میکند در مورد چه چیزی فکر کنی سبب شود که دل و دماغی برایی پرداختن به آن نداشته باشی.

چند روز پیش دوستی اشارات و نقدی بر نوشته ای از من در خصوص بحث اعدام داشت که به همین جهت و به پاس احترام به برخوردش ، بعد از مدتها دست به قلم بردم. حالا به نظری که هفت سال پیش به آن معتقد بودم چه برخوردی باید داشته باشم؟ این سئوالی است که در دو روز گذشته مرا با خود درگیر کرد و به همان سالها برد.

در اواسط 43 سالگی هستم و مقاله ای جلویم باز است که در سن 35 سالگی نوشتم. سنی مملو از شور و هیجان. سنی که در آن تصور میکردم اگر روزی در مورد مسئله ای اظهار نظر نکنم دنیا فرو خواهد ریخت. همنسلان من یک برش بیریخت در زندگیشان دارند. برشی که بیش از بیست سال طول کشید. برشی که از دهه شصت شروع و تا دهه هشتاد ادامه پیدا کرد. یکجور تولد دوباره بعد از بیست سال. و من هم بیست سال از زندگیم را در غبار سیاهی از فشار و پلیس و سروکوب و خفقان گم کردم و بیکباره در دهه هشتاد ، با اختراع اینترنت و دسترسی آزاد به مقالات و نظرات، خود را یافتم. اما این برش بیست ساله را با یک چسب آبکی و سست بهم چسباندم. دیدن داس و چکش قلبم را مبلرزاند. شنیدن دوباره سرودها دیوانه ام میکرد. دیدن و خواندن آنچیزهایی که بیست سال را در فقدانشان گذراندم مجنونم کرده بود و همه اینها بمن فرصت نداد که دریابم بیست سال گذشت و آدمها دیگر آن نیستند که تو در همه عمرت با آن عشق بازی کرده بودی. مقاله مربوط به اعدام حاصل آندوران است که اگر امروز میخواستم بنویسم قطعا آنچیزی نبود که آنزمان نوشتم.

در آنزمان من روی یکسری نکات تئوریک تکیه داشتم. نکاتی که مرا بر این باور نشاند که از بین بردن ستون های اصلی و مادی نظام های فاسد از جمله درست ترین عملکرد دولتهای انقلابی خواهد بود. مبانی تئوریکی که در اینهمه مدت حتی یکنفر را هم نیافتم بتواند آن را رد کند. آدمهای زیادی نظراتشان را مینویسند اما همه آنها در تبیین تئوریکش از نقطه نظر مارکسیست لینینیستی لنگ میزنند.اکثر آنها به چند جمله کوتاه مارکس استناد میکنند که در مذمت اعدام نوشته بود. همانها هم مثل بقیه و ما بخوبی میدانند که نظر مارکس در خصوص حکم اعدام برای تبهکاران و بیماران و بزهکاران گفته شده و نه ستون های اصلی سیستم های ارتجاعی.تقریبا هیچ کمونیستی در جهان وجود ندارد که خواهان اعدام تبهکاران و بزهکاران باشد چون آنها را معلول جهان نابرابر و فاسد میدانند. در حقیقت حرف مارکس چیزیست که همه به آن اعتقاد دارند. اما آنحا که بحث جابجایی قدرت،دولت و انقلاب بمبان میآید موضوع فرق میکند. آنجاست که مجموعه پربار مارکس در جمعبندی از انقلاب شکست خورد ه کمون پاریس و بحث مفصل دیکتاتوری پرولتاریا بمیان خواهد آمد. اینجاست که میبینیم مارکس بحث " خرد کردن ماشین دولت" را بمیان میکشد. ماشینی که بدون تردید منظورش اتومومبیل نبود! بلکه یکسری آدم مثل خودمان با دو پا و دو دست هستند که حافظ و تولید کنندگان نظام های منحط سرمایه داری میباشند. آنجا موضوع پیچیده میشود که مارکس دقیقا میگوید یکی از دلایل مهم شکست کمون پاریس عدم قاطعیت انقلابی در مقابل دولت ارتجاع بود. اگر این قاطعیت بموقع خود انحام میگرفت کمون شکست نمیخورد و شاید جهان امروز ما شکل دیگری پیدا میکرد.

بهمین خاطر نه دوست گرامی پارسا نیکجو و نه هیچ عزیز دیگری نمیتواند از نقطه نظر یک مارکسیست لنینیست بحث خود را در مخالفت با حکم اعدام تئوریزه کند. جز اینکه به یک سری مباحث اومانیستی و تا حدی مذهبی رو کند. چرا؟ چون این رفقا برای پیش برد بحثشان در درجه اول باید شهامت برخورد با خود را داشته باشند. برخورد با لینینیسم!! نمیتوان گفت من مارکسیست هستم اما دیکتاتوری پرولتاریا را قبول ندارم. نمیتوان گفت من لنینیسم اما لنین نباید خانواده تزار را میکشت و اعدام پایه های ارتجاع اشتباه بود. اینها با هم جور در نمیاید. اینگونه برخورد کردن راه به هیچ جایی نمیبرد. باید شجاعت داشت.لنینیسم حاصل مجموعه ای از دیدگاه ها و عملکردهای آدمی به نام لنین است .لنینیسم یک چیز انتزاعی و یا مارک و آرم یک کفش و لباس نیست. نمیشود هم خود را مارکسیست لینینست معرفی کنیم و همه پنجاه درصد عملکرد و دیدگاه های آنان را هم رد کنیم! این یک شوخی است . مارکس بجز کتاب کاپیتال (که دو درصد از کمونیستهای ایرانی هم آن را نخواندند و یا آن را متوجه نشدند) ده ها بحث و جزوه و کتاب داشت . ما میگوییم لنین مرد انقلاب بود. تنها آدمی در جهان که موفق شد مارکسیسم را در نقطه ای هرچند بطور ناقص عملی و اجرا کند. وقتی چنین تعریفی از یک شخص میدهیم دیگر نمیتوانیم اساس و پایه های بحث انقلابش را هم قبول نداشته باشیم !!! اینجاست که میگویم این دوستان تا زمانی که شجاعت برخورد درست و حسابی و با خود و دیدگاه ها و آنچیزی که خود را معرفی میکنند را نداشته باشند بحثشان را هیچ کسی نمیتواند بپذیرد.

و این همه نقاط ضعف دوستانی مانند نیکحو نیست. نقاط ضعف نه تنها تئوریک و دیدگاهی که حتی پراتیک هم است. یعنی چیزی را رد میکنند که هیچ جایگزینی برایش نمیتوانند معرفی کنند! . آنها مخالف اعدام هستند. اما نمیکویند تعریفشان از " مجازات " چیست و مجازات انسانی از نظر آنها کدام است؟ باز هم تاکبد میکنم بنده در مورد فلان آدمکش و دزد و قاتل حرف نمیزنم. بطور مشخص آدمهایی نظیر خامنه ای ، موسی تبریزی، لاجوردی و قماشی از این دست است. چه مجازات انسانی را برای ایندسته در نظر دارند؟ حبس ابد؟ مثلا این خیلی انسانی تر از مرگ است؟! ما درمورد یک جامعه سوسیالیستی فعلا صحبت نمیکنیم . بلکه در مورد جامعه ای انقلاب کرده حرف میزنیم که هنوز پایه هایش در هواست و هر یورشی میتواند کارش را تمام کند. انقلابی که توده ها میخواهند نتیجه های عینی پیروزی شان را ببینند.

در ابتدای مطلب از گذشت زمان حرف زدم و اینکه شاید در نگاهم در خصوص این مورد تجدیدنظر کرده باشم.بله.... من در آستانه تجدید نظرم و در حال فکر کردن به این هستم که " لغو حکم اعدام میتواند جلوی فجایع غیر قابل پیش بینی را بگیرد". هنوز رویش پخته نیستم چون میدانم این نظر با هیچ یک از مبانی مارکسیست لینینسیت جور در نمیآید. و درست تر بگویم این دیدگاه فاقد کمترین پایگاهی تئوریکی نیست. اما چرا به آن میآندیشم؟ برمیگردد به همان ابتدای مقاله ام.

من امروز تصور میکنم هر تئوریکی روزی باید عملی شود. اما چه تضمینی است که عمل کنندگانش انسانهای صالحی باشند؟!چه کسی این را تضمین میدهد؟ ما شعار حکومت کارگری را سر میدهیم اما خودمان بهتر از هر کسی میدانیم که در جامعه انقلاب کرده اصلا کارگری در جایگاهی وجود ندارد که بخواهد جامعه ای را رهبری کند. بلکه رهبران جامعه همان نخبگان و انقلابیون حرفه ای هستند که هیچکدامنشان هم از طبقه کارگر نیامدند ( مثل همه انقلابهای حهان). و آنجایی که تخم تردید را در دل من میپاشد درست همین نقطه است. بنده به مجریان فردا بی اعتمادم. چه کسی میتواند تضمین دهد که حکم اعدام بندرت و در یک بسیح توده ای تصمیم گیری شود؟ من در این سالها نام های زیادی را در اینترنت و احزاب و سازمانها دیدم که قرار است فردا همانها مجریان دولت نوین باشند. ایا اینها صالح هستند؟کسانی که بصرف یک اختلاف عقیده دست به هر عملی بر علیه مخالفشان میزنند میتوانند فردا از ایزارهای در دستشان استفاده درست کنند؟!

در یک حامعه انقلاب کرده کلمات معنی خاص خودشان را دارند. اپورتوینست ، رویزیونیست و ضد انقلاب دیگر فقط یک کلمه نیست ، بلکه یک حکم است. حکمی که میتواند جان طرف را بمخاطره بیاندازد. در همین سالها همه این کلمات به اضافه عباراتی نظیر مزدور و جاسوس و مشکوک را در مورد خودم شنیدم. از کسانی شنیدم که از همه زندگی من باخبر بودند. کسانی که روی پاکی و صداقتشان قسم میخوردم. کسانی که الگو و راهنمای من بودند. این موضوع فقط در مورد من نیست. بچه های زیادی بودند که هین درد مبتلا شدند. اینها نگران کننده است. هرکدام از این اتهامات در فضای انقلابی و جو هیحانی میتواند جان کسی را بمخاطره بیاندازد. بخشی از حزب کمونیست کارگری ها به مخالفینشان نئوتوده ای میگویند و مرتب این را تکرار میکنند تا جا بیفتد . شاید این عبارات امروز مضحک باشد اما شاید روزی برسد که اتفاقا خیلی هم جدی باشد.

من نگران چنین روزی هستم. نگران روزی هستم که فرقه گرایان، سکتاریستها، عاشقان خانواده های چند نفره تحت عنوان حزب و سازمان، بسیجیان با پرچم سرخ و.... قدرت را در دست بگیرند. اینجاست که شاید دیگر برای من مهم نباشد مارکس و لنین چه گفتند. بلکه نگران تصفیه حسابهای خونینی باشم که تر و خشک با هم بسوزند و با مهندسی کردن فضا بر علیه این و آن به مقاصدی که هیچ ربطی به سعادت آدمها ندارد برسند. متاسفانه چپ ایران پرونده مثبتی هم در این مورد ندارد.

من امروز میان تئوری و واقعیت سرگردانم.لزوم مجازات اعدام در انقلابی پرولتری از یک پایه قوی تئوریک بهره میبرد اما فاقد کمترین ضمانتی برای استفاده درست آن است.به همین خاطر تصور میکنم سلاح قانونی مرگ اشخاص نباید براحتی در دست کسی قرار داشته باشد.حالا فرقی نمیکند که چه ادعایی و چه برچمی در دست داشته باشد.

باز هم از پارسا نیکجو برای نقد خوبش ممنونم

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

برگرفته از:
من و پالتاک

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید