رفتن به محتوای اصلی

رفتار حکومتگرانِ غاصب با سازگاریها و خیزشهای ایرانیان
04.02.2024 - 09:46

تاریخ نگارش:04.02.2024

رفتار حکومتگرانِ غاصب با سازگاریها و خیزشهای ایرانیان

در فراز و نشیب قدمت تاریخ ایران و حکومتهای حاکم بر آن نمیتوان بر شالوده اسناد مکتوب و آثار به جا مانده، هیچ دورانی را پیدا کرد که «زمامدارانش»، برگزیده مردم بوده باشند. تاریخ ایران از کهن ترین ایّام تا همین امروز، تاریخ «حکومتگران غاصب» بوده است. حتّا پادشاهانی که تا اندازه ای روشها و اقدامها و تصمیماتشان نقش ارزشمندی را در طول فرمانروایی خود ایفا کرده و خدماتی را به جامعه ایرانی ارزانی داشته اند، باز از راه جدالها و کشمکشها و مغلوب کردنهای رقیبان خود توانسته اند به زمامداری بر ایران و ایرانیان کامیاب شوند. پرسش کلیدی و شایان تامّل این است که ایرانیان، چگونه توانستند سیطره «حکومتگران غاصب» را تحمّل یا اجازه دادند که بر آنها فرمانروایی و حکومت کنند؟. چه مناسباتی مابین حکومتگران غاصب و مردم ایران در جامعیّت حضوری وجود داشت و هنوزم وجود دارد که «باهمزیستی آنها» را امکانپذیر میکند؟. معادله ای که از «رفتار حکومتگران غاصب» و «ملّت تابع؛ نه مغلوب» از گذشته تا کنون به وجود آمد، چگونه توانسته است ایران و ایرانیان را در طول بیش از دو هزار و هفتصد سال آزگار در «فلات ایران» به بقاء خودشان کامیاب کند؟.

چه پسزمینه های فکری و روحی و اخلاقی بر ذهنیّت عام مردم ایران و چه پیشزمینه های مرئی و ملموس و مشروطی از وضعیّت جغرافیائی ایران و همچنین چه روشهای کاربردی از طرف حکومتگران غاصب در مناسبات و حشر و نشر با مردم ایران اتّخاذ شد که برغم سازگاریهای ایرانیان، حکومتگران غاصب نتوانستند به هیچ وجه من الوجوه  با تمام امکانهای سرکوبگری و خونریزی که در اختیار داشتند در برابر خیزشها و قیامها و طغیانها و انقلابها و کشمکشهای مردم ایران، به حکومتگری خودشان دوام ابدی بدهند؟. و دیگر اینکه چرا برغم مبارزات و جانفشانیها و تلفات انسانی و خونریزیها و کشتارها و شکنجه شدنها و غارتها و نابودیها و تجاوزات و بیدادگریها و ستمها و آزارها و تحقیر شدنها و پایمالیهای ممتد کرامت و شرافت و عزّت و آبروی ایرانیان، باز همچنان حکومتگران غاصب به حکومت کردن بر ایران موفّق شدند؟. چرا ایرانیان نتوانسته اند تا امروز، سیستمی کشورداری را بیافریند که زمامدارانش تابع و خدمتگزار و مطیع مردم ایران در جامعیّت وجودی باشند؟. ریشه های ناکامیابی را در کدام زمینه هاست که باید جست و جو کرد؟. در رفتار متصدّیان حکومتهای غاصب؟ یا در سازگاری و مدارایی و صبوری و تار و پود فرهنگ ایرانیان؟.

اگر فرض را بر این بگذاریم که خصلت بسیار ستودنی مدارایی و شکیبایی و سازگاری و میهمان نوازی ایرانیان، علّت کلیدی دوام و غرّه و فربه شدن بی آزرمی و دست درازیهای حکومتگران غاصب بوده است، آنگاه میتوان استدلال آورد که ایرانیان هر چقدر در سازگاری و مدارایی و شکیبایی، انسانهایی دریادل و فراخبین و با شعور و فرهنگیده بوده اند، در ازایش، حکومتگران غاصب و ایلغارهای مهاجم، از بی شرم ترین و حقیرمایه ترین و تنگ نظرترین و پست فطرت ترین و بی شعورترینهای مردم روزگار بوده اند؛ زیرا در شناخت مردم ایران، نه تنها هیچ آگاهی خردلسانی نداشته اند؛ بلکه فهم و شعور نیز نداشته اند که از فروزه های مردم ایران به نفع «دوام اقتدار و قدرت خود» استفاده خردمندانه کنند و در رفتار با مردم نشان دهند که اگر «غاصب هستند»، دست کم میتوانند از بُنمایه های فرهنگ مردم ایران، تبعیّت کنند و با احترام تمام به رعایت و ارجگزاری آنها همّت کنند؛ یعنی کاری و وظیفه ای که هیچگاه در تاریخ کهنسال ایران از طرف حکومتگران غاصب تا امروز رُخ نداده و اجرا نشده است.

نگاهی سرسری به انتقادهایی که از گذشته های دور تا امروز به کنش و واکنش ایرانیان در طول تاریخ در مقابله با حکومتگران غاصب و ایلغارهای گوناگون و همچنین حکومت خلفای الله از چهار دهه پیش تا کنون شده است، میتوان نکاتی شایان تامّل را کشف کرد که علل ناپیوستگی و مقطعی بودن و نصف و نیمه رها شدن و از هم گسیختن قیامها و خیزشها و مقاومتهای مردم ایران را و متعاقبش سرکوبهای خونبار و سبعیّتها و خشونتهای رفتاری حکومتگران را در تقابل با مردم عصیانگر و ناراضی و طاغی به وضوح تشخیص داد. هر گاه ملّتی پس از صدمات و آسیبهای جبران ناپذیر انسانی و مادّی نتواند یا نخواهد یا از سر آسایش طلبی و بی اعتنایی و فراموش کردن و سهل انگاری در باره علّتهای «تلفات جانی و مادّی» خودش در سیطره هجوم حکومتگران غاصب و غارتگر بیندیشد و به چند و چون بپردازد، چنان جامعه ای مدام در چنگال حکومتگران غاصب که در چهره ها و رنگ و نگارهای فریبنده ظاهر میشوند به غارت و سرکوب و پایمالی حقّ و حقوق مردم تا زمانی که مصدر اجرایی «قدرت و اقتدار» هستند، ادامه خواهند داد.

راه سازگاری و مدارایی با حکومتگران غاصب نباید اینقدر دوام آورد که حاکمین غاصب از فرصت استفاده کنند و پایه های جبّاریّت و سبعیّتها و ددّخویی و سوائق افسارگسیخته و غرایز بیمارگونه خود را استحکام ابدی دهند و مردم در خیزشها و اعتراضات و طغیانهای گاه و بی گاه خود، نه تنها قربانی ارگانهای حکومتگران غاصب شوند؛ بلکه هیچ امیدی نیز به ساقط و خلع و معزول کردن آنان نداشته باشند.  برای آنکه بتوان در «آزادی» زیست، فقط «آرزوی آزاد زیستی» کفایت نمیکند و مصدر واقعیّت ملموس نمیشود؛ بلکه اندیشیدن در باره دلایل دوام حکومتگران غاصب میتواند راهی باشد به سوی شناخت «نقاط قوّت و ضعف خود» از بهر بالاندن و پروراندن و قویمایه کردن نیروهای دفاعی خود. فقط حکومتگرانی میتوانند پروسه غصب و اقتدار خود را دوام دهند که «آسیبگاههای ملّت» را شناخته باشند و گذرگاههای تعرّضی خود را در چهارسوی نقاط ضعف ملّت، برپا کرده باشند. جامعه ایرانیان در طول تاریخ پُر فراز و نشیبش تا امروز به دلایل «مُدارایی و سازگاری و صبوری و دریا دلیها و فراخبییهایی» که داشته اند، همواره در معرض تهاجم و غارت و سرکوب و تجاوزات هولناک بوده اند و هنوزم هستند. ملّتی که نمیتواند از خودش دفاع کند، پیوسته قربانی خواهد ماند؛ ولو گاه و بیگاه خیزشهای تکان دهنده علیه غاصبان برپا کند. خیزشهایی که نتایج کلیدی به بار نیاورند به معنای تلفات انسانی و ضرر و زیانهای مادّی و معنوی کلانی خواهند بود که از سرمایه ملّت پرداخت میشوند بدون آنکه خللی در ساختار اقتدار و قدرت حکومتگران غاصب ایجاد کند. من میپرسم که آیا هنوز زمان آن فرا نرسیده است که ایرانیان در باره «آسیبگاههای خود و علل دوام حکومتگران غاصب» با ژرفبینی بیندیشند و در صدد چارجویی برآیند؟.        

1_ وجدانهای بیدار و جانهای آزادمنش

(..... هر فرد آرمانخواهی که هستی، گو باش! فقط در آن دم که دست به وحشت گستری و ترور میبری تا دیگر اندیشان را به نظم و قالب دلخواه خودت در آوری، گوهر آرمانخواهی خودت را گم کرده ای و به حضیض خشونت محض تنزّل کرده ای و دیگر سراپایت به خشونت آلوده شده است و هیچ نشانی از آرمانهایت در تو نیست. حتّا حقیقت ناب، زمانی که به زور بر دیگران تحمیل میشود، برای جان و روح انسان، اکراهی ناسازگار جلوه میکند که خیانتیست به وجدان و کرامت و روح آدمی. تا به امروز هرگز نشده است که مردم سراسر کره خاکی را بتوان  یکپارچه با کاربست زور به زیر چتر فلسفه ای، جهاننگریی، دینی، مذهبی، ایدئولوژیی در آورد؛ زیرا که روح و وجدان بشری، هر شکلی از قید و بند را پس میزند و به اندیشیدن در چارچوبهای از پیش پرداخته و تسلیم شدن به حقارت و یکنواختی و همگونگی تن در نمیدهد. تا دنیا دنیاست وجدانهای بیدار و جانهای آزادمنش خواهند بود که در مقابل تجاوز به آزادی و کرامت بشری گردنکشی کنند. وجدانهای شریف و جانهای آزاده ای که در مقابل پایمالی و تجاوز به حیثیت آدمی با اراده ای استوار، «نه» بگویند).

[Castellio gegen Calvin oder ein Gewissen gegen die Gewalt – Stefan Zweig (1881 - 1942) – Fischer Verlag – Frankfurt am Main - 1984 – S. 8]

انتقاد سر راست بدون هیچ پوشش توجیهی از رفتارها و کردارها و گفتارهای دیگران؛ بویژه آنانی که مصدر امور کشورداری و دخیل در ارگانها و سازمانها و ادارات و موسّسات میهنی هستند به معنای ایراد و اشکال و اغراض در حقّ  دیگران نیست؛ بلکه بیش از هر چیز بر این «پرنسیپ» اساسی تاکید مبرم میشود که انتقادات باید پیامدهای اجرایی داشته باشند تا جامعه به سوی پرتگاههای متلاشی شدن و گسیختن و تضادها و تناقضها و قهقرائیها و نکبتهای هولناک درنغلتد؛ بلکه مناسبات اجتماعی و اداری و کشوری در بستری سالم و پرورشی و آموزشی و بهبود شونده شکوفا شوند.

تا امروز در جامعه ایرانی، رسم بر این بوده است که منتقد را به چهار میخ بکشند و شعار «لطفا انتقادات سازنده خود را در صندوق پیشنهادات بیندازید» بر تابوت منتقد میخکوب کنند. وقتی که «من، تو، او، ما، شما، ایشان»، مسئله «انتقاد» را بیرون از دامنه رفتارها و گفتارهای خود به شعار تبلیغاتی تبدیل میکنیم بدون آنکه در حقّ خودمان، انتقاد پذیری را روا بدانیم، آنگاه هیچکس از ریزترین پایه اجتماع تا اوج ترین مصدر زمامداری نیز مسئولیّتهای فردی و جمعی را در خصوص عواقب گفتارها و رفتارهای شخصی و همچنین دیگر افراد به عهده نخواهد گرفت. محصول بی مسئولیّتی نیز قهقرایی و پاشیدگی و دلهره آمیز شدن مناسبات اجتماعی و کشوری از آب در خواهد آمد؛ طوری که نه تنها هیچ «انتقاد سازنده ای»، کارساز مسائل و مُعضلات استخوانشکنش نخواهند بود؛ بلکه بحث انتقاد سازنده نیز به رادیکال شدن رفتار و گفتار انسانها استحاله پیدا میکند که پیامدش به طغیانها و خیزشها و کشمکشها و اعتراضات پُر تلاطم و چه بسا خشونتهای شدید اجتماعی مختوم شود.

حکومت خلفای الله در ایران، بیش از چهار دهه است که در هیچ زمینه ای حتّا از طرف خودیهای مطیع نتوانسته است، «انتقاد» را تاب آورد و به اصلاح و بهبود گفتارها و رفتارهای خودش همّت کند. هر انسانی که در سیطره حکومت خلفای الله خواست که از در «انتقاد سازنده» بر آید، سرنوشتش بالای دار رقم خورد و کتابش در «صندوق قبرستان» بسته شد. حکومت خلفای الله تا امروز در گفتار و کردار ثابت کرده است که در حماقتهای ذاتی خود و سوائق افسار گسیخته اش، همچنان مصرّ و مصدر قساوت و تباهی محض است و تنها بُعد مثبتش برای مردم ایران فقط یک راه را کاملا باز گذاشته است تا ملّت به طور مُصمّم و با عزمی راسخ و توام با دلاوری برای عبور از آن گام بردارد؛ آنهم راه خلع ید و معزول کردن؛ در غیر این صورت، خلفای الله همچنان مصدر قساوت الهی خواهند ماند.

2_ چرا «قرآن»، نجس است؛ ولی «سگها و کرکسها» مقدّسند و پاک؟

هر چیزی که در دایره کتابت باشد و به گونه تحریری منتشر شده باشد و محتویاتش در باره مسائلی صحبت کند که به انسان و جهان و کائنات ربط داشته باشد، بی هیچ چون و چرایی به دایره «سنجشگری» تعلّق دارد. هیچکس محق و مجاز نیست که کتابی/نشریه ای/روزنامه ای و امثالهم را  با «برچسب مقدّس بودن» از دایره سنجشگری  بیرون نهد و معاف کند. «قرآن» همچون میلیونها کتاب و نشریه و مجلّه و امثالهم که در سراسر دنیا منتشر میشوند، مشمول سنجشگریست. ناگفته نگذارم که بر خلاف اظهارات بی مغز و پایه ای که متشرّعین و مومنان به اسلامیّت از دیر باز تا امروز تلاش کرده اند در اذهان مردم جا بیندازند، «قرآن» به هیچ وجه من الوجوه، «مقدّس و پاک» نیست؛ بلکه گرد آمدیست از انواع و اقسام حرفهای مملوّ از تناقض و بی مغز و مضحک و به شدّت خاصم جان و زندگی انسانها و تحقیر کننده زیستن شادخوارانه و لت و پار کردن کرامت و شرافت بشری.

قرآن، نجس است؛ زیرا محتویات آن علیه زندگی و جان هستند و تبلیغ کشتار و غارت و تجاوز و ترساندن و شکنجه دادن و اعمال زور و استبداد را در حقّ انسانهایی که به آن ایمان نمی آورند، جایز میداند و توجیه میکند. قرآن، نجس است؛ زیرا  سراسر آن به تحقیر کردن و خوارشماری انسان و زندگی تاکید مبرم دارد. قرآن، نجس است؛ زیرا مملوّ از تهدید و انذار و ارعاب و مکافات و شکنجه و آزار انسان است. قرآن، نجس است؛ زیرا مفاد آن در خصومت با دانشورزی و تفکّر و شادخواری و زیبائی و رامشگری و پایکوبی و رقصیدن و آوازخوانی و خندیدن و لبخند زدن و بوسیدن و عاشقی و دلداری هستند. زیرا در هیچ آیه ای از آن نمیتوان نشانه ای از مدارایی و دادگزاری و مهرورزی و راستمنشی پیدا کرد. زیرا نمیتوان در هیچ سوره ای، قطعه ای را پیدا کرد که بحث از انفال و کشتار و خونریزی و مصادره و غارت و تنبیه و قصاص و مکافات و انذار و تهدید و جنایت و قتل و تجاوز خالی باشد. زیرا کلمه به کلمه آن، انباشته از اوامر و توصیه های اکید برای ایجاد شرارتها و خباثتها در حقّ انسانهاست. زیرا در تحقیر و خوارشماری انسانها و تمایز و تبعیض قائل شدن مابین آنها و همچنین اتّهامات طرد کردنی و محکومیّتی مثل: «کافر، مفسد، مرتد، منافق، مجوس، مُلحد و امثالهم» یکه تاز است. زیرا هر چقدر که آن را تفسیر و تعبیر و تاویل و تحشیه و تقریض نویسی کنند و رنگ و لعابهای آرایشی و تزئینات تحریری و البسه ای به آن بیاویزند و آیه هایش را بر درها و دیوارها و پلاکاردها بنویسند، باز همچنان بوی تعفّن محتویات آن از فرسنگها راه باعث آزار و اذیّت مشام انسانها میشود.  

امّا «سگها و کرکسها» مقدّسند و پاک؛ زیرا خدمتگزار و خادم و رفیق وفادار و جاوید انسان بوده اند و هستند و خواهند بود. سگها هیچگاه بی وفایی نکردند و هیچوقت نیز علیه انسان به لشگرکشی و انتقام و خونریزی و کشتار و جنایت ترغیب و تحریک نشدند. آنها همیشه در کنار انسان، یار غار و مهربان و نگهبان جان و زندگی انسان و اموالش ماندند. همینطور کرکسها که مرغان خدایی هستند در پاکی و آراستن طبیعت از بزرگترین جانداران بی آزاری هستند که کوچکترین بیدادی در حقّ هیچ تنابنده ای بر زمین و آسمان نکرده اند. آری! سراسر قرآن با تمام جبروت تبلیغاتی اش، نجس است، امّا سگها و کرکسها مقدّسند و پاک.

3_پُرسمان زمان در گستره فیزیک و تاریخ و فلسفه و اساطیر

من تا کنون در میان آثار منتشره و گفتگوها و نظرات کنشگران و تحصیل کردگان و اساتید ایرانی، یک مورد را ندیده ام که توانسته باشد تفاوت کاربست معنای «زمان» را در گستره «فیزیک و تاریخ و فلسفه و اساطیر» از همدیگر تمییز و تشخیص داده باشد. همه بدون استثناء از «زمان» چیزی را میفهمند که در دامنه فیزیک از آن برداشت میشود و بدبختانه و متاسفانه، کاربرد معنای فیزیکی زمان را در دامنه «تاریخ و فلسفه و اساطیر» نیز معتبر میدانند و آن را مدام به کار میبرند و از این راه،  بُغرنجترین مُعضلات و مشکلات فکری و نظری را به همراه رفتارهایی تولید کرده اند که پیامدهای بسیار هولناکی را برای جامعه ایرانی داشته است.  چرا ما هنوز که هنوز است معنای زمان را در دامنه های «تاریخ و فلسفه و اساطیر» نمیدانیم و نمیفهمیم؟.

نیندیشیدن در باره «مفاهیم و اصطلاحات و تاریخ زایش و بالیدن آنها» در خاستگاههای خودشان باعث میشود که ما در پروسه فهمیدن و بازشکافی و تجریه و تحلیل مسائل میهنی خودمان مدام به سوی  کژراهه های بیابانی و راههای مملوّ از سنگلاخهای صعب العبور متمایل شویم و هیچوقت نیز به مقصد خود نرسیم؛ بلکه مدام از بیابانی به راه پُر سنگلاخی دیگر در حال سیر و تلف کردن نیرو و علّافی باشیم و دست آخر نیز شگفت زده شویم که چرا به هیچ مقصد و اتراقگاه و سایه بانی نمیرسیم و مدام در حال رفتنیم بدون هیچ نشانه ای از مقصد و هدفی در پیش رو داشتن. 

«زمان» در دایره فیزیک، مقداریست محاسبه ای و شمارشی. ولی در دامنه «تاریخ و فلسفه و اساطیر»، هیچ ما به ازاء شمارشی و محاسبه ای ندارد. تقسیم بندی زمان از لحاظ دستور زبانی در حالتهای «گذشته/ماضی – اکنون/حال – آینده/مستقبل» به این توهّم خانمانسوز و به شدّت گمراه کننده مختوم شده است که ما تصوّر میکنیم آنچه در دامنه «تاریخ و اساطیر و فلسفه» به حول و حوش زمان میچرخد، به «گذشته های سپری شده» تعلّق دارد و هیچ نقشی و تاثیری و کاربردی در «اکنون و آینده» ندارد. خطای فهم و درکی که ناشی از نیندیشیدن و تمییز و تشخیص ندادن «تفاوت معنایی زمان» نشات میگیرد، باعث شده است که ما ایرانیان – و در اینجا تحصیل کردگان و کنشگران- پیوند خودمان را با تاریخ و فرهنگ مردم سرزمینمان از دست بدهیم و هیچگونه مناسبات فکری و فلسفی با «تجربیات مایه ای و تاریخی-اجتماعی-کشوری» مردم میهن خودمان نداشته باشیم. خطر فاجعه باری که از بی توجّهی و بی خبری و ناآگاهی نسبت به نقش معنای زمان در دایره «تاریخ و اساطیر مردم میهن خود» ایجاد میشود، این است که شاهراههای پیوند با دیگر فرهنگهای مردم کره زمین و در نهایت، «فرهنگ جهانی» را از دست میدهیم و نه میتوانیم از تجربیات دیگران، بهره برداریهای مایه دار و انگیزشی داشته باشیم، نه میتوانیم از پر باری و بدیع و موثر بودن تجربیات مردم خودمان برای مردم دیگر سرزمینها، نقشی ارزشمند ایفا کنیم.

در گستره اساطیر و فلسفه و تاریخ، مبحث زمان را نمیتوان همچون دامنه فیزیک، قیراطی محاسبه کرد و از لحاظ شمارشی بخش پذیرنده در نظر گرفت؛ زیرا گستره «اساطیر و تاریخ و فلسفه» از سپری شدن زمان محاسبه ای بیرون هستند. آنها مدام در تمام زمانها و دورانها در حالت «اکنونبودگی/سیّالیّت در حال» هستند که انسان میتواند بی واسطه با آنها پیوند داشته باشد. آنچه که در دایره فیزیک، شمارشی و محاسبه ای و دوّار است، زمان قراردادیست که سپری نیز میشود. هر گاه تحصیل کردگان و کنشگران ایرانی به مرحله ای برسند که بتوانند تفاوت معنای زمان را در گستره «فیزیک» با معنای زمان در دامنه «اساطیر و تاریخ و فلسفه» از یکدیگر تمییز و تشخیص بدهند، آنگاه میتوان مطمئن شد که دوران «باز زایی و روشن اندیشی ایران» آغاز شده است؛ زیرا پیوند با آنچه که «سیّالیّت در حال = تاریخ و اساطیر» داشته باشد، نه تنها هنر چیره شدن بر معضلات و مسائل میهنی را امکانپذیر خواهد کرد؛ بلکه همپا شدن ما را با دیگر ملتها شتاب پُر بار خواهد داد. جستجو کنیم معنای زمانی را که تا امروز در دایره «تاریخ و اساطیر و فرهنگ مردم خود» گم کرده ایم.

4_«اپوزیسیون»: اسم جمع بی هویّت و بی مسمّا

[ ..... از عجائب زندگی اجتماعی امروز ما اینست که وکیل میداند که نماینده آراء و تمایلات طبیعی مردم نیست. مردم هم میدانند که این وکیل، محصول رای و عقیده آنها نیست. وزیر نیز به خوبی میداند که هویّت اکثریّتی که به او رای اعتماد داده اند چیست و روی چه ترکیب و ترتیبی وزیر شده. این تشکیلات دروغ اندر دروغ و دروغ اندر دروغ، وضعی پیش آورده که هم خنده آور است و هم، مایه تالّم و تاثیر عمیق. از زیانهای بسیار بزرگ که تدارک جبران آن به این آسانی ممکن نیست، انحطاط اخلاقی غریبی است که در مردم پیدا شده و روز به روز بیشتر میشود؛ یعنی مردم و وکیل و وزیر، همه در درون خود میدانند که اساس کارشان دروغ بوده و هست و همه هم با کمال وقاحت، لغات و تعبیرات بدون واقعیّتی از قبیل: ملّت، مملکت، دموکراسی، حکومت ملّی، حقوق مردم، وطن، حقّ، شرافت، اسلام، پیغمبر و خدا بر زبان می آورند].

[کتاب: بحثی در سیاست – نویسنده: دکتر قاسم غنی – انتشارات مجلّه یغما– تهران – 1334– ص. 7]

مفاهیم قاپیدنی که تاریخ مُختصّ خود را در خاستگاههای اجتماعی و فرهنگی کشورهای باختری دارند، وقتی که به دام دم و دستگاه و کارگاه قلمفرسودنهای طیف مختلف کنشگران و تحصیل کردگان ایرانی میافتند، نخستین چیزی که از دست میدهند، «محتوای فلسفی/فکری و تاریخ پسزمینه ها و زمینه های اجتماعی و فرهنگی» آنهاست و بلافاصله و با شتابی باورنکردنی و سرسام آور به «ابزاری جنگی» برای زاغه مُهمّات زرّادخانه های گرایشها/فرقه ها/سازمانها/احزاب/مذاهب/ادیان/گروههای سیاسی و امثالهم تبدیل میشوند. کسانی که خودشان را در «سنگر مفاهیم قاپیدنی» پنهان میکنند و برای کنشها و واکنشهای خودشان در تقابل با حکومت خلفای الله، گونه ای «حقّانیّت و لژیتیماتسیون از بهر سمتگیری برای تسخیر آپارات قدرت» میتراشند، بر کلیدی ترین پرنسیپی پا میگذارند که بنیان «حقّانیّتدهی» به ادّعاهای آنهاست؛ یعنی اینکه خود را به جای «مردم در جامعیّت وجودی و اراده و شعور و فهم و درک انتخابگر آنها» میگذارند و به جای آنها و به نام آنها  به اقدامهایی میکوشند که نه تنها با خواسته ها و آرمانها و آرزوها و نیازهای مردم، هیچ سنخیّتی ندارند؛ بلکه دقیقا در تضاد با عینیّت حضور بی واسطه مردم نیز هستند؛ زیرا هر گرایشی در سنگر فریبنده و خوش نقش و نگار و بسیار گوشنواز و با هیبت و صلابت طنین افکن «اپوزیسیون» و مسلّح به انواع و اقسام مفاهیم قاپیدنی مثل: «سکولار، دمکرات، لیبرال، سوسیال، لائیک» فقط به تبلیغ و ترویج و تدافع و توجیه عقاید و رفتارها و گفتارهای صنّار سی شاهی خود به شدّت گرایش هیستوریک دارند و از مردم متوقّع هستند که آنها را با تمام ذهنیّت آکبندی تایید و تصدیق کنند.

هیچ گرایشی از مدّعیان «اپوزیسیون» تا امروز که بیش از چهار دهه از اقتدار خلفای الله بر ایران میگذرد، تا کنون از خود نپرسیده است که مردم ایران بر شالوده کدامین «پرنسیپها و اصول و بُنمایه های فرهنگی» در بخشی از جِغرافیای کره زمین ساکن هستند و چگونه میتوان در سمت و سوی بُنمایه های فرهنگی و تاریخ مشترک مردم به آفرینش سیستم کشورداری در خور مردم میهن کامیاب شد؟. مدّعیان جبهه های جنگی اپوزیسیون که هویّت فرقه ای و عقیدتی خود را در تحت «مفاهیم قاپیدنی» استتار کرده اند و داعیه بدیل بودن حکومت خلفای الله را دارند، در واقعیّت گفتاری و رفتاری تا کنون ثابت کرده اند که خواسته و ناخواسته دقیقا بر همان مداری میچرخند و سگدو میزنند که حکومت خلفای الله تا امروز در رفتار و گفتار بر مدارش چرخیده اند؛ یعنی انحصاری کردن حکومت. به همین سبب نیز در هیچ زمینه ای نمیتوان تفاوتهای کلیدی و ماهوی مدّعیان «اپوزیسیون» را با حکومت خلفای الله از همدیگر تفکیک و برجسته کرد؛ سوای ظاهر سازیها و شعارها و ادّعاها و تظاهر کردنها و نمایشها و آرایشها و عَلَم و کتلها و تفسیر ها و توجیهات و تعزیه گردانیها و مراسم عاشورایی به سبک و سیاق مرام و عقیده خودشان.

هیچ کدام از گرایشهای مدّعی اپوزیسیون تا امروز، نه تنها گامی برای معرفی اعضاء و سبقه و آمار عضویّتها و سنجشگری تاریخچه شکلگیری و تحوّل تشکیلات خودشان بر نداشته اند؛ بلکه هیچکس نمیداند که مرام عقیدتی و فکری آنها بر کدام اصول نظری و فلسفی و فکری که برخاسته از تاریخ و فرهنگ ایرانیان باشد، پایه ریزی شده اند. در پسزمینه و پیشزمینه و داربست نظرات مدّعیان کنشگری میتوان «متابعت و دنباله روی آنها» را از نظرات و عقاید رایج در فضای قلمی و نظری اساتید دانشگاههای باختری به آسانی تمییز و تشخیص داد. پرسش شایان تامّل این است که چگونه میتوان با غلت و غو خوردن در استخر نظریات اساتید دانشگاههای باختری ادّعای سکّانداری و کشورداری مردم میهن خود را داشت؟. کجای جهان تا امروز یک نفر جرات کرده است اعتراف کند که تاریخ و فرهنگ مردم انگلیس، همان تاریخ و فرهنگ مردم آلمان یا مردم فرانسه یا مردم آمریکا یا مردم روسیه یا مردم هلند یا مردم ایتالیا یا مردم اسپانیا و مردم دیگر سرزمینها بوده است؟.

انسان باید چقدر در بی خبری و اهمالکاری و بی اعتنایی و نادانی قیرگونه چلیده باشد؛ طوری که نتواند تفاوت «تاریخ و فرهنگ مردم خود را» با تاریخ و فرهنگ مردم دیگر کشورهای کره زمین بداند و نقش تاثیر پذیر و تاثیرگذاری و پیوندها و مناسبات ملّتها را از همدیگر تمییز و تشخیص دهد؟. چقدر؟ چند سال یا شاید دهه و قرن باید سپری شوند و انواع و اقسام حکومتهای خونریز و غاصب و غارتگر و نابودکننده جان و زندگی و ویرانگر میهن باید در جغرافیای «ایران» ظهور و صعود و سقوط کنند تا روزی روزگاری تحصیل کردگان و کنشگران ایرانی بتوانند به این مرحله از هوشیاری تیزگونه برسند که «هر مردی که سبیل دارد، بابای تو نیست!» [= متفکّران و فیلسوفان و اساتید دانشگاههای باختری، فیلسوفان و متفکّران مردم اجتماع تو نیستند]؟. چقدر باید زمان بگذرد و دنیا رنگ به رنگ شود و جوامع از این رو به آن رو شوند تا «سرگشتگان وطنی وادی حیرتها» بالاخره از خواب گران اصحاب کهفی فرو رفته در «کژفهمیها و نصف و نیمه فهمیدنها و اصلا نفهمیدنها و حقّ به جانبیهای از خود متشکّری» بیدار شوند و «اصالت خود را پیدا» کنند؟ چند سال دیگر؟.    

چند سال و دهه و قرن باید همچنان طی شوند تا «خوبترین خوبان جامعه ایرانی – چه در برونمرزها، چه در درون مرزها» سرانجام بتوانند بفهمند که برای ساختن چارچوب سیستم کشورداری باید از آب و خاک و مواد و مصالح «تاریخ و فرهنگ» مردم میهن خود، خشت و ملاط تهیّه و ساختمان کشورداری ایرانی را شالوده ریزی کرد؛ طوری که بتوان به استحکام و دوامش امیدوار بود و مردم نیز اینهمانی هویّت تاریخی و فرهنگی  خود را با ساختمان کشورداری تمییز و تشخیص دهند؟. چند سال دیگر؟.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

فرامرز حیدریان

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.