رفتن به محتوای اصلی

ضرورت بازنگری در رویدادها و مفاهیم؛ ۵۷ « انقلاب» نبود، «ضد انقلاب» بود
27.01.2024 - 14:56

 

 بخش اول

 

در سال ١٣٥٧می گفتند: «عصر کبیر آگاهی هاست». اما در طنین جهل مطلق، حاکمیّت ولایت مطلقۀ فقیه شیعۀ مشروعه خواه به عنوان رهبر بلامنازع «خمینی» و تحت نام مقدس « امام»  استوار گشت. می گفتند خمینی «انقلابی ترین مرد جهان است». گروه ها و جریانات سیاسی، «ضد امپریالیسم» بودن رهبر«مادون سرمایه داری» را باد می زدند و می گفتند: «حامی مستضعفان است». اما این تجار و بازاریان سنتی بودند که زیر پایش فرش گستردند. می گفتند: «دیو چو بیرون رود فرشته درآید» اما دیری نپایید که هیولای خفتۀ تاریخ می خواست همه را با زور و اجبار به بهشت «شرّ بنیاد گرایی و جهنم شرع اسلامی» رهنمون سازد. آنقدر گفتند و بافتند و سرودند... تا نادانسته و شاید ناخواسته چنین فاجعه و نکبت شوم تاریخی را در یک هذیان تب آلود، «انقلاب شکوهمند» نامیدند. جریانهای سیاسی موجود فاقد آن درک و هوشیاری لازم بودند که تشخیص دهند دولت موقت بازرگان چیزی بیش از یک «دولت محلّل»، جهت دستیابی به حاکمیّت تمام عیار اسلامی و پس زدن مدرنیته و روشن‌فکری، و در یک‌ کلام نابودی فرهنگ اصیل و ملی ایران نبود. کمااینکه مهدی بازرگان  پس از چندی که حکم دولت موقت و دولت «امام زمان» را گرفته بود گفت: «ما چاقوی بدون تیغه هستیم و فقط حکم دستۀ چاقویی را داریم که تیغۀ آن دست کسان دیگری است». » در حالیکه خمینی میخ بنیانگذاری مشروعه خواهی را در کمتر از دو ماه پس از سرنگونی شاه در یک گزینه انتخابی بسوی  حکومت اسلامی را کوبید:« جمهوری اسلامی، نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر»

Description: C:\Users\user1\Desktop\ارسالی پهلوی\139701121255260313766524.jpg

اولین سوال دربارۀ باورمندان کنونی به «انقلاب»۵۷ این است که محصول و برآیند این انقلاب چیست؟ آن دسته از جریاناهایی که در تردید و دوگانگی با نامگذاری «انقلاب یا قیام ضد سلطنتی» فاجعۀ سال ۵۷، می خواستند بنوعی آن را با  بزک و تزیین، توجیه و تفسیر و قابل هضم سازند، باید دانسته باشند که جابجایی «عمامه و تاج» نه تنها «انقلاب» نیست بلکه تحمیل حکومت و مناسبات قرون وسطایی بر مردم و جامعه است و با چنین نامگذاری و استدلال هایی که توجیه عملکرد متناقض و نقض غرض است، نباید به شعور مردم و تاریخ نسبت به مفاهیم و مصادیق توهین نمود.

نظام پیشین اگرچه سپید نبود، اما پس زدن آن و پارکابی خمینی شدن و تن سپردن به سیاهترین حاکمیّت شوم تاریخ ایران زمین که حتی فاجعه بارتر از «اشغالگران خارجی در طی تاریخ ایران» است، آنقدر از عقلانیت و عدالت به دور است که نه تنها نسل های جدید، بلکه حتی نسل قدیم بنابه تجربۀ عینی و آوار رنج ها و زخم های بی پایان مقابل دیدگان خود، ۲۲ بهمن ۵۷ را فاجعه‌ای تمام‌عیار و برآمده از جهل مسلط و خطای تاریخی و بدترین گزینۀ ممکن می داند. عدم فهم و درک شرایط مردم و جامعه در طی این ۴۴ سال توسط جریانهایی که همچنان با واژۀ «انقلاب»۵۷ از آن یاد می کنند، یادآور سخن چزاره پاوزه است که می گوید: «بزرگترین توهین به یک انسان، انکار رنج اوست».

به همین سبب، گرچه این مسئله برای مردم بنابه تجربۀ عینی و حسّی مثل روز روشن است، اما برای معتقدان به واژۀ «انقلاب»۵۷ بیرون آمدن از سیاهۀ توهم و پندارهای سراب گونۀ۵۷، دانسته و یا نادانسته بسا غامض و دشوار است. بی دلیل نیست که در اذهان نسل های جدید، «انقلابیون» نه تنها الگوی تاریخی نیستند، بلکه صرفاً به عنوان درس عبرت تاریخی از انتخاب های نادرست، خطاهای مهلک و افتادن به ورطۀ سقوط و شکست دیده می شوند.

تناقض های معتقدان به واژۀ «انقلاب»۵۷ ادامه دار است، چراکه هنوز دو- سه سالی از ۵۷ نگذشته بود که به این نتیجه رسیدند که «خمینی شم ضد انقلابی داشت» و «مهیب ترین هیولای برآمده از تاریخ و ضدانقلابی ترین» نیروی تاریخ ایران است. اما عجیب و البته پرسش برانگیز آنکه هنوز پس از چهار دهه، با اذعان به این نکبت تاریخی، کماکان بدون بازنگری در مفاهیم و مصادیق، همچنان همگام و همسان با منادیان حاکم و سنتی خمینی، لکۀ سیاه نشسته بر ماه در سال ۵۷ را «انقلاب» می نامند، بی آنکه بدانند انتخاب نام و مفاهیم می بایست با محتوا و مصادیق خوانا، اصولی و منطبق باشد. بطور مثال، ممکن است شخصی نام فرزندش را «زلفعلی» یا «گل اندام» بگذارد، اما فرزند او کچل و زشت و بدترکیب متولد شود. البته در این نام گذاری از پیش، دانسته یا نادانسته از وضعیت فرزند، بدون در نظر گرفتن محتوا و مصادیق حرجی نیست. اما با «انقلاب» نامیدن بی مسمّی و آنچه در سال۵۷ روی داد و بازتکرار چنین انگاره هایی در طول این چهار دهه، ادامۀ جهل ۵۷ را پژواک می دهند و در نتیجه در شناخت و تحلیل و بررسی وضعیت سیاسی و صف بندی های موجود کنونی میان نیروهای سیاسی به کژراهه می روند.

 

 

ازهر طرف که می چرخیم باز می رسیم به نقطۀ شوم و کانونی ۵۷

سپهر سیاسی میهن، شاهد هیچگونه وحدت و وفاقی نیست مگر «وحدت برای  تفرقه و نفی یک دیگر»، به ویژه میان نیروهای اپوزیسیون در خارج از کشور که نتیجۀ آن «انسداد سیاسی» ست.

به رغم ضرورت وجود اپوزیسیون و تشکیل شورای هماهنگی و رهبری با ساز و کار جمعی، شوربختانه طی این چهار دهه، دست مردم  از وجود اپوزیسیون شناخته شده در سطح داخلی و خارجی تهی است. ادامۀ این روند با نیروی حاکمی که بسا بیش از یک اشغالگر خارجی از مردم و میهن تاوان گرفته است، جای بسی تأسف و مهمتر از آن، جای تأمل و تدبیر دارد و پرسش هایی بنیادی پیش روی ما می گذارد. زیرا ازهر طرف که می چرخیم باز می رسیم به نقطۀ شوم و کانونی سال  ۵۷ و افرادی  و جریانهای سیاسی که تنه به تنه با خمینی حرکت کرده و خود را سهیم و وامدار می دانند، بی آنکه آثار شوم این نکبت، و درد و رنجی را که بر مردم رفته است ببینند.

صف بندی جدید نیروها پس از انقلاب زن – زندگی - آزادی

در صف بندی جدید نیروها و جریانهای سیاسی در شرایط کنونی، برخلاف ۴ دهه پیش و وجود گروه های سنّتی دهۀ ۶۰، بسیاری از این جریان ها یا اساساً از لحاظ سازمانی و تشکیلاتی از دور مبارزه خارج و محو و نابود شده اند همچون سازمان پیکار و یا  سازمان چریک های فدایی خلق پس از انشعاب در خرداد سال ۱۳۵۹ دو سازمان اکثریت و اقلیت  تقسیم شدند ( اقلیت) شکل گرفت و اکثریت از رژیم ج. ا حمایت می کرد و اقلیت نیز در سال ۱۳۶۴ در روستای گاپیلون در عراق بدلیل اختلافات درون گروهی بصورت مسلحانه بر روی هم آتش گشودند و بزرگترین سازمان چریکی خاورمیانه را به نابودی کشاندند. همچنین مجاهدین خلق به دلیل ماهیّت و عملکردهای غلط، نه تنها پایگاه اجتماعی خود را از دست داده اند، بلکه بدلیل همکاری با دولت عراق و صدام حسین در طول جنگ ایران و عراق از سوی مردم مورد خشم و طرد و بیزاری قرار گرفته اند کما اینکه  در محاکمه حمید نوری  یکی ا زعاملین قتل عام ۶۷ در زندان گوهردشت در دادگاه بین المللی استکهلم  در حکم دادگاه بدوی و دادگاه تجدید نظر بر همکاری دولت عراق با مجاهدین خلق صحه گذاشته است، و همچنین، نگرش کنونی مردم و بسیاری از روشنفکران دهۀ ۵۰ نسبت به اشتباه فاجعه آمیز سال ۵۷ دچار تغییر گشته، و برکناری پهلوی و جایگزین ساختن خمینی را خطای بزرگ و مهلک سیاسی و تاریخی می دانند. از خیزش دی ماه ۹۶ با شعارهای «رضا شاه روحت شاد»، «ما اشتباه کردیم که انقلاب کردیم» و غیره، صحنۀ سیاسی ایران صورت بندی جدیدی میان نیروهای مخالف رژیم ج. ا را نمایان ساخت. به همین سبب، شاهد چشم اندازها، چالش ها و کشاکش های جدیدی در توازن سیاسی و شکل گیری اپوزیسیون هستیم. همچنانکه با شروع انقلاب زن- زندگی- آزادی، برخی از مخالفان سنّتی و شناخته شده رژیم پهلوی در خارج از کشور، بدون در نظر گرفتن دشمن اصلی بعنوان « «تصاد اصلی»( اصلی و فرعی کردن تضاد و تقدم تضاد اصلی در استراتژی، بصورت توأمان شعار مرگ بر خامنه ای و پهلوی سر داده  و استراتژی خود را بر این پایه قرار داده اند.

درحالیکه برخلاف استراتژی گروه های شناخته شده فوق، مردم درچهار قیام سالهای ۷۸-۸۸- دی۹۶ – آبان ۹۸ و همچنین انقلاب زن – زندگی - ازادی بهنگامی که در مقابل رژیم و خامنه ای و پاسداران جنایتکار و سپاه قدس یکپارچه در کنار هم در کف خیابان تظاهرات می کنند و برای نابودی رژیم جمهوری اسلامی  شعار میدهند و کشته می دهند و زخمی میشوند، دستگیر و زندانی می شوند . اما درمقابل دشمن اصلی مردم پایداری می کنند. مردم درآغاز و یا حین تظاهرات با شرکت کنندگان در تظاهرات خط کشی نکرده و شرط وشروط نمی گذرند که نظر، افکار،تمایلات و تعلقات سیاسی، آرمانی و شما چیست؟. چون دشمن سایه سیاهش را روی زندگی و نفس کشیدن آنها انداخته است. چون پاسدارن و جنایتکاران مسلح رهبر قاتل روبرویشان ایستاده اند وسرکوب می کنند

- مردم درآغاز یا حین تظاهرات برعلیه رژیم ازهمدیگر نمی پرسند: تو کیستی؟

- آیا با پرچم ایران موافقی یا نه؟

- آیا با آرم شیر و خورشید پرچم ایران موافق هستی یا نه؟

ـ مردم نمی گویند: من با پرچم شیرخورشید مخالفم پس در تظاهرات شرکت نمی کنم!

- من با نامه ۱۴ نفر و نوری زاد مخالفم پس در تظاهرات شرکت نمی کنم!

- مردم نمی گویند: اگر کمونیست ها حضور داشته باشند من درتظاهرات شرکت نمی کنم!

- اگرپرچم شیرخورشید نباشد من شرکت نمی کنم!

 - چون ما عقاید « چپ » داریم اگردر تظاهرات ایران باشد ما شرکت نمی کنیم!

درپاسخ به این افراد و جریانهای سیاسی باید گفت:« مبارزه و شرکت در تظاهرات، شرکت سهامی نیست که بخواهید سهام بگذارید و طبق سهام شما و شرط و شروط شما مبارزه صورت بگیرد.تفاوت شما با مردم در داخل ایران این است که شما با دشمنی که روبروی مردم قرار دارد مواجه نیستید. شما در خارج از کشور پس ازتظاهرات می توانید به خانه هایتان بروید و یا به کافی شاپ رفته تا در کنار هم گپ و گفتی داشته باشید

مردم ایران پس از تظاهرات و یا در حین تظاهرات ممکن است با تک تیراندازهای نیروی مسلح رژیم جنایتکار کشته شوند، دستگیر شوند، زخمی شوند، مورد ضرب و شتم عناصر سرکوبگر رژیم و رهبر قاتل قرار بگیرند.

ممکن است از ترس مورد تعقیب قرار گرفتن یا بودن، شب به خانه شان نروند و فراری شوند.

ممکن است با حکم جلب به دادگاه فراخوانده شوند، ممکن است خبرکشته شدن اعضا خانواده، دوست و یا همرزم خود درتظاهرات را بشنوند.

ممکن است دنبال جنازه فرزندشان و یا دستگیری عزیزانشان درصف اوین قرار بگیرند.

مردم ایران چنگ در چنگ درجنگ با رهبر قاتل هستند.

مردم ایران می گویند: نابود باد جمهوری اسلامی

مردم ایران شماره شناسنامه همدیگر را نمی پرسند که تو بهایی هستی یا نه.؟

مردم ایران نمی پرسند: کمونیست ، ملی گرا، لیبرال، طرفدار رضا پهلوی، و کدام گروه سیاسی هستی.؟

مردم ایران همچون نظام فاشیزم هیتلری با کولیس( ابزار اندازه گیری) بینی افراد را اندازه نمی گیرند که تو نژاد ژرمن هستی یا یهودی؟، تا او را روانه آشوویتس سازند.

مردم ایران یک دشمن اصلی و مشترک دارند:« رژیم پلید جمهوری اسلامی»

داشتن هرگونه اختلافات سیاسی، نظری و آرمانی،‌ مانع از مبارزه مشترک با دشمن مشترک نیست

بنابراین هرگونه تقدم منافع حزبی، گروهی، قومی، آرمانی،‌ بر منافع ملی و میهنی و مبارزه مشترک مردم با رژیم جمهوری اسلامی، امری انحرافی و درخدمت حفظ و دوام و بقاء جمهوری اسلامی است.

انتخاب نوع حکومت و ...منوط به پسا سرنگونی‌ و مراجعه با آراء عمومی دریک انتخابات آزاد است.

هرگونه شرط وشروط گذاشتن حزبی، گروهی، آرمانی و قومی و... درمبارزه و یا شرکت درتظاهرات  امری ناموجّه و خود خواهی و خود پسندی آرمانی و اعتقادی و جدای از حرکت و خواست مردم است.

اوجب واجبات «خمینی» و اوجب واجب «جریانهای سیاسی ۵۷»

 همچنانکه اوجب واجبات خمینی « حفظ نظام» است و تصریح میکند:«

«« حکومت...به معنای ولايت مطلقه ای[است] که از جانب خدا به نبی اکرم واگذار شده و اهم احکام الهی است و بر جميع احکام شرعيه الهيه تقدم دارد... حکومت، که شعبه ای از ولايت مطلقه رسول الله است، يکی از احکام اوليه اسلام است؛ و مقدم بر تمام احکام فرعيه ، حتی نماز وروزه و حج است»

او بر اين باور است که ولی فقيه(سلطان) حق دارد برای حفظ نظام کليه احکام اوليه اسلام را تعطيل کند. پس حفظ نظام بر حفظ کليه احکام اوليه اسلام- از جمله حکم حفظ جان مسلمين- تقدم دارد. به تعبير ديگر، به فرض آنکه «دروغ گويی حرام است» حکمی مطلق و يکی از واجبات شرعی باشد. اين واجب شرعی در کنار ديگر واجبات شرعی قرار می گيرد و يک نظام را بر می سازد.

 

https://www.radiofarda.com/a/f4_ayatollah_khomeini_lies_preserve_islamic_system/2282115.html

 

اوجب واجبات « جریانهای سیاسی ۵۷» نیز همچون مرغی که یک پا دارد  پای فشاری و دفاع از نکبتی تحت عنوان« انقلاب»۵۷، و پژواک همین جهل مسلط شده در استراتژی و سیاست آنهاست و توأمان جنگ و دشمنی با « شیخ وشاه» را تحت شعار« مرگ بر ستمگر- چه شاه باشه چه رهبر» پلاتفرمی برای خود ساخته اند.

هدف من طنز نیست اینها واقعیت های نحس پیش روی ما قراردارد. همچنانکه در ۵۷ با تراژدی مواجه بودیم اکنون با طنز سیاه مواجه هستم زیرا خمینی با زبان سیاسی و ایدئولوژیک می گفت: « حفظ نظام اوجب واجبات است» اما وقتی به پایین تر از خمینی می رسیم و «یک آخوند نمونه خروارها  آخوند» نه تنها شاهد طنز تلخ و سیاه با چاشنی وقاحت هستیم به دو نمونه از این دست :

 آخوند مفتخور میگه ۴۰ سال سوارتونیم

 

آخوند: از 57 که سوار شدیم دیگه پیاده نمیشیم

 

 

مدعیان انگارۀ «انقلاب»۵۷ نمی توانند در یک حرکت اکروباتی یک پایشان را در «انقلاب»۵۷ بگذارند و پای دیگرشان را در انقلاب مدرن زن- زندگی – آزادی، و بتوانند فاصله و شکاف ۱۸۰ درجه ای میان پاهایشان را حفظ کنند. این فاصله و شکافِ بین مدعیان و معتقدان به «انقلاب۵۷» هیچ سنخیّتی با این سه مفهوم این نسل باورمند به «زن- زندگی- آزادی» ندارد.

 

ما اشتباه کردیم که انقلاب کردیم، دو دستی مملکت رو تقدیم دزدا کردیم‏

 

 

 ۵۷ «انقلاب» بود، یا چیرگی «ضدانقلاب»؟

 

در بحث نخست، مبنای «ریشۀ اصلی دعوا و اختلاف» نه بر سر آقای رضا پهلوی، بلکه مبنای بحث و موضوع مقدم در این چهار دهه بر سر تعریف و تفسیر آنچه در سال ۵۷ رقم خورد است که متأسفانه در یک خواب زمستانی۴۴ ساله، آگاهانه یا ناآگانه هنوز نام «انقلاب»۵۷ را یدک می کشد. به همین سبب پرسش  اصلی و نخست  این است که:

 با در نظر گرفتن هر گونه ملاک، معیار، شناخت، بررسی و تحلیل «طبقاتی، تاریخی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و زیست محیطی و...» آیا آنچه در سال «۵۷» به وقوع پیوست در روح و ماهیّت، «انقلاب» بود، یا چیرگی «ضدانقلاب»؟

تیتر روزنامۀ «جهان صنعت» تحت عنوان «نیم قرن اشتباه»: جمعیت زیر خط فقر در زمان انقلاب (شاه) ۲۰ درصد بود، الان ۶۰ درصد است

https://jahanesanat.ir/%D9%86%DB%8C%D9%85-%D9%82%D8%B1%D9%86-%D8%A7%D8%B4%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D9%87/279874/

https://www.radiofarda.com/a/iran-poverty-revolution-20-percent-now-60-percent/31987453.html

 

 

این پرسشی است که به عنوان مبنا و شاخصی در فهم صورت مسئله برای درک وضعیت صف بندی نیروهای سیاسی در شرایط کنونی، پیش روی تمامی نیروهای سیاسی، اِلیت جامعه و مردم ایران قرار دارد. با هر تعریف و تفسیری که از مفهوم ویژۀ «انقلاب» داریم، باید بدانیم که «انقلاب» امری با شاخصه های رو به جلو، ترقیخواهانه، رو به پیشرفت و توسعه، رفاه، آسایش و دستیابی به دمکراسی و آزادی است، نه رو به پس، عقبگرد، تحجر، انحطاط، و در یک کلام در بدترین شکل آن تسلط مطلق شرع اسلام و فقه سنّتی حوزوی و ارتجاع هولناک تاریخی بر تمام شئونات میهن، جامعه و مردم.  هر «انقلاب»ی باید یک یا چند فضلیت شاخص در خود باشد. انقلاب روح آزادسازی دارد و نه اینکه در تمامی عرصه ها مردم، جامعه و میهن را صدها بار بیشتر به بند و زنجیر، فساد و تباهی و نابودی بکشد.

مستقل از تفاوت طبقاتی و ماهیّتی این دو رژیم (پهلوی و خمینی) باید دانسته باشیم که رژیم پهلوی خطاها و کمبودهای جبران پذیری داشت، اما رژیم جمهوری اسلامی (خمینی و خامنه ای) خطاهای جبران ناپذیری دارند که مصدر ضربات هولناک در تمامی شئون زندگی مردم بوده است. اختلاف نظر، کژاندیشی و عدم درک درست از بنیانی ترین مفاهیم، خود ناشی از انحطاط است و بی دلیل نیست که این رژیم ۴۴ سال حاکم است. انحطاط به این معنی که در بنیانی تریم مفاهیم، از جمله واژۀ «انقلاب» و آنچه در سال ۵۷ تحت رهبری بلامنازع خمینی به وقوع پیوست، پس از گذشت ۴۴ سال دو رویکرد و اختلاف نظر ۱۸۰ درجه ای دربارۀ مفاهیم و مصادیق «انقلاب و انقلابی» وجود دارد.

اکنون در این نوشته، بحث این نیست که بگویم باید از «بختیار در مقابل به قدرت رسیدن خمینی» حمایت و دفاع می کردیم! اکنون بحث صریح و شفاف این است که نه بختیار بلکه اساساً ترجیح دادنِ خمینی به رژیم پهلوی و شخص محمدرضا شاه، نه تنها خطای بزرگ تاریخی و سیاسی، بلکه اقدامی برضد منافع و مصالح مردم و میهن، عملی ننگین در همراهی و همگامی با مشروعه خواهان بوده است و بویژه جفا و ناراستی با زنان میهن مان که بیشترین بار تبعیض و جنایت بر آنها روا شده است. گویا هنوز نمی خواهند بفهمند که «چه دسته گلی به آب داده اند»!

در این نقطه، بحث اساساً این نیست که به بررسی آن بنشینیم که رژیم پهلوی امکان اصلاح  و رفرم داشت یا خیر. بحث این است که رژیم پهلوی حتی بدون رفرم و اصلاح نیز، مردم از لحاظ «اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و ...» شرایط غیرقابل مقایسه ای با حاکمیّت رژیم تمامیت خواه جمهوری اسلامی داشتند. بطبع، آنچه اصالت و ارجحیّت دارد «مردم» و منافع آنهاست، نه منویّات و آرمانهای گروه های سیاسی. از سوی دیگر، کدامیک از گروه های سیاسی در ایدئولوژی و ساختار سازمانی و تشکیلاتی به دمکراسی و آزادی پایبند بود؟ در کدامیک از کشورهای سوسیالیستی (شوروی سابق، کشورهای بلوک شرق، چین، کوبا، یوگسلاوی، آلبانی، کرۀ شمالی، کامبوج و غیره) نشانه هایی از رفاه، برابری، دمکراسی و آزادی وجود داشت؟ سرنوشت کنونی یا  پیشین دولت های سوسیالیستی مؤید کدام دستاورد سیاسی، اقتصادی و انسانی قابل عرضه بوده و هست؟

اسفناک آنکه، پس از ۴۴ سال که از عمر رژیم تمامیت خواه جمهوری اسلامیِ ضد فرهنگ انسانی، ضد اصالت و آزادی انسان و جامعۀ مدنی می گذرد که در اندیشه و عمل قرن ها از قافلۀ تمدن و تفکر بدور است (و کنسرو خون و جنون و جنایت و بنیادگرایی را در ایران، منطقه و جهان لبریز ساخته و نمایندگی می کند) همچنان با «انقلاب» نامیدن ِ حاکمیت توحش و بربریّت که ویژگی ذاتی آن بنیادگرایی است، هنوز در دور باطل این نامگذاری موهوم و آنچه درعالم وهم و خیال وجود دارد و در عالم خارج از ذهن نیست، اینکه نتوانسته ایم به صفت ملی و با درک واحد سیاسی، انگشت به سوی ریشۀ اصلی تباهی و کژراهۀ فاجعه بار ۵۷ بگیریم، نشانگر آن است که تا چه میزان در میان این دسته از گروه ها و فعالین سیاسی و الیت جامعه، درک مفهوم و معنای «انقلاب» نادرست و معکوس است. به عبارتی، در ذهن و عمل این دسته  «خانه از پای بست ویران است».

شناخت و باز تعریف اصولی و علمی از انگارهای پیشین و «ذهنیّت فاسد شده» و نیز بررسی داده های این چهاردهه نکبت سیاه ۵۷ و «انقلاب» بشمار آوردنِ آن، بیش و پیش از اینکه صورت مسئله را در نابالغی و ضدیّت کور با «رژیم پهلوی» در مقایسه با «رژیم خمینی» برجسته و خلاصه سازد، شناخت و باز تعریف این پدیدۀ بی قاعده و نابسامان (فاجعۀ نکبت بار ۵۷)، در گام نخست نمایانگر بلوغ تاریخی، سیاسی، فرهنگی بوده و رشد و ارتقا همگانی و ملی را در پی خواهد داشت. چسبیدن به عارضۀ «ذهنیّت فاسد و اسطوره سازی از پس و پیش ۵۷» و فقدان درک و فهم درست از خشت کج سال ۵۷، محصولی جز ادامۀ عفونت دامنه دار و تعلل در درمان (براندازی) نداشته و نتیجه ای جز عقب ماندگی برخی مدعیان اپوزیسیون و الیت جامعه که در این چهار دهه کماکان در این دوگانگی بسر می برند، نخواهد داشت. گاه، از فرط پایبندی و تکرار، این انگاره های موهوم به جای واقعیت و حقیقت در ذهنشان پذیرفته و ثبت گشته ‌است. از سویی دیگر، بخشی از احزاب سنّتی پیشین که در طی این چهار دهه آزمایش خود را پس داده و در یک دگردیسی  کامل یا مدافع رژیم جمهوری اسلامی شده و یا خود المثنای دیگری از جمهوری اسلامی و نیرویی تمامیت خواه هستند، مدعی تنها آلترناتیو رژیم جمهوری اسلامی اند. درحالیکه، اینان اسلام ارائه شدۀ خود را آنتی تز بنیادگرایی می دانند، مشابه رژیم جمهوری اسلامی متکی به «رهبری عقیدتی» کپی برابر اصل ولایت فقیه هستند. به همین سبب در این مقطع مشخص، شاهد یک «همسُرایی و هماهنگی نانوشته» و البته قابل انتظار هستیم که براساس جهل و نفرت ذاتی از رژیم پیشین (پهلوی) بروز و ظهور می یابد و تنها چسب این وحدت «چهل تکه و مندرس» بین آنهاست و در همان تعریف و بازتعریف نکبت سیاه «انقلاب۵۷» معنا و مفهوم می یابد.

برای فهم مسئله، این «داستان کوتاه» گویای حقیقتی است:

امتحان پایانى درس فلسفه بود. استاد فقط یک سوال مطرح کرد. سوال این بود: «چگونه مى‌توانید مرا متقاعد كنید كه صندلى جلوى شما نامرئى است؟‍»

تقریباً یك ساعت زمان برد تا دانشجویان توانستند پاسخ‌هاى خود را در برگۀ امتحانى‌شان بنویسند، به غیر از یك دانشجوى تنبل که تنها ۱۰ ثانیه طول كشید تا جواب را بنویسد! چند روز بعد كه استاد نمره‌هاى دانشجویان را اعلام كرد، آن دانشجوى تنبل، بالاترین نمره را گرفته بود! او در جواب فقط نوشته بود: «كدام صندلى؟»

نتیجه: مسائل ساده را پیچیده نكنید! از سویی دیگر، درک سوال، نصف جواب است. بنابراین، شما از کدام «انقلاب» موهوم سخن می گویید؟

 

پرسش اساسی و اصلی پیش روی مدافعان انگارۀ «انقلاب۵۷»

افراد و گروههای سنّتیِ آزمایش پس داده در چهار دهۀ پیشین که کماکان لکۀ سیاهِ نشسته بر ماه در سال ۵۷ را «انقلاب»۵۷ می نامند، می بایست بصورت مستدل، منطقی و همه جانبه با شاخص های «طبقاتی، تاریخی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، زیست محیطی، فرهنگی و...»  پاسخ دهند:

« اگر فرض کنیم زمان را به پیش از وقوع نکبت ۵۷ برگردانیم، و برغم مواجه بودن با رژیم پهلوی به عنوان یک «دیکتاتوری» با همۀ کارهای مثبت و منفی آن، آیا شما باز هم خواهان کنار زدن رژیم پهلوی و روی کار آمدن، «همراهی و روی کار آوردن» و جایگزین ساختن «خمینی» بنیانگذار رژیم جمهوری اسلامی و ولایت فقیه و تسلط مطلق شرع اسلام با رژیم «پهلوی» هستید؟

در پاسخ این پرسش باید بتوانند با شاخصه های همه جانبۀ فوق، از «انقلاب»۵۷ و حاکمیّت یافتن ولایت مطلقۀ فقیه و ارجحیّت آن نسبت به رژیم پیشین دفاع کنند. یعنی باید بپذیرند که رژیم فعلی حاکم با رهبری خمینی و خامنه ای، رؤسای سه قوه، شورای نگهبان، مجلس خبرگان، امامان جمعه و حاکمیّت حوزۀ علمیۀ قم که همانا از اعقاب شیخ فضل الله نوری است، مشروعه خواهی را به رژیم شاه ترجیح داده، و ماحصل تمامی دستاوردهای مبارزات مشروطه خواهی تا سال ۵۷ و تا امروز را در کف مشروعه خواهان قرار می دهند. به عبارتی، پس از گذشت صد وهفده سال از انقلاب مشروطه، اینک به حاکمیّت رسیدن خمینی که تناسخ فضل الله نوری و کاشانی بود، دستیابی جهل و عقب ماندگی به اریکه قدرت را «انقلاب»۵۷ می نامند. این نکته را نیز یاد آور می شوم که انقلاب مشروطه در ایران یکی از پیشروترین انقلاب ها در عصر خودش بود. در سال ۱۹۰۵، جنبش ضد تزار در روسیه شکست خورد، اما انقلاب مشروطه در سال ۱۹۰۶ در ایران به پیروزی رسید.

 

اگرچه کوررنگی در دستگاه مذهبی و هر نوع ایدئولوژی امری اجتناب ناپذیر، دردناک و تأسف برانگیز است، اما شاید انگاره های فوق و مدافعان ترم «انقلاب»۵۷ باید موقعیت خود را در این طنز جستجو کنند:                                         «ترقی های مردم رو به بالاست، ما از بالا به پایین می ترقّیم»!

Description: C:\Users\user1\Pictures\Screenshots\Screenshot (26852).png

آیا به قدرت رسیدن  طالبان در افغانستان (۱۳۷۵ و ۱۴۰۰) انقلاب محسوب می شود؟

بطبع اگر واقعۀ سیاه و «جهل مرکب» و تحمیق و شوریدگیِ جمعی بی اندیشه و نابسامان در نکبت تاریخی ۵۷ و روی کار آمدن اسلام‌گرایان، انقلاب شمرده شود، روی کار آمدن طالبان در سال ۱۳۷۵ و ۱۴۰۰ در افغانستان نیز می بایست انقلاب و تحول مثبت محسوب گردد (موضوع وجه تشابه و ماهیّت آن با رژیم جمهوری اسلامی است، جدا از نحوۀ روی کار آمدن طالبان). با این تفاوت اساسی که جامعۀ ایران حتی پیش از سال ۵۷ از هر حیث جلوتر از افغانستان کنونی و غیر قابل مقایسه با آن بود.

اسلام گرایان با تهییج مردم دست به حمله و تخریب و نابودی مظاهر مدرنیته، تجدّد، پیشرفت و توسعه از قبیل «سینما، تئاتر، رقص، مراکز فرهنگی، بارها و مشروب فروشی ها، کارخانه های مشروب سازی، کلوپ ها، کاباره ها» و حتی هنرمندان تحت عنوان «عامل توسعۀ فحشا» می زدند. نه تنها هنرمندان مورد تهمت و تحقیر و تعقیب قرار گرفتند، بلکه حتی ورزش و ورزشکاران ملی و بازی شطرنج نیز از این قاعده مستثنا نبود.

مدافعان و معتقدان به نظریۀ «انقلاب»۵۷ باید بدانند که در سال ۵۷ ما به صفت جمعی (تمام طیف ها، سازمانها، احزاب و افراد) لقمه ای آلوده و نابخشودنی از مشروعه خواهی را قورت دادیم که مردم و میهن را به خاک سیاه نشاند. در صورتی که اگر یک اشغاگر خارجی کشور ما را تصاحب می کرد، وضعیت بسا بهتر از این بود که اکنون با چنین بلیۀ شوم و طالع نحسی  مواجه هستیم که قرن ها از قافلۀ تمدن به دور است. آقای داریوش شایگان چه موجز گفت: «نسل ما گند زد!»

تصور کنید، شرکت اپل و مایکروسافت درحالیکه آخرین مدل های خود را ارائه داده اند، اعلام کنند که مدل اولیه را جانشین آخرین فناوری می کنند. آیا این کار را «انقلاب» در تکنولٰوژی محسوب می کنید؟ اگر فاجعۀ ۵۷ را انقلاب بشماریم، باید تلفن های هوشمند مدل جدید را دور بیندازیم و مدل تجدید حیات یافتۀ قدیمی را بکار بگیریم. آنگاه، چنانچه این جریانات سیاسی حاضر به دریافت مدل قدیمی و ارتجاعی نباشند باید در صداقت آنان شک کرد.

 

وجه تشابه  مفاهیم و تعاریف  با رژیم و حمید نوری

عجبا که حمید نوری (یکی از عاملان قتل عام ۶۷ که در کمتر از ۲ ماه۶۵۰تن را در گوهردشت و بیش از ۴۰۰۰ نفر را در سراسر ایران حلق آویز کردند) نیز در دادگاه استکهلم از تقدس «انقلاب»۵۷ یاد می کرد. آیا معتقدان به این ترم، خود را در آیینۀ تعاریف و مقدسات رژیم ج. ا نمی بینند؟

حاصل «انقلاب»۵۷ به قدرت رسیدن سفاک ترین جنایتکاران تاریخ است. حتی آقای منتظری «قائم مقام خمینی» تصریح می کند: «نام شما را در آینده جزو جنایتکاران تاریخ می‌نویسند»، «اینهمه گفتین شاه و رضاخان اعدام کرد. چقدر شاه اعدام کرد؟ بیاییم اعدام های خودمون را با اونا حساب بکنیم»۳. به بکارگیری ترم «انقلاب»۵۷ نه تنها نشانگر وهم ِ معتقدان ِ به آن است، بلکه امروز با پرسش هایی دربارۀ انگیزۀ این دسته از افراد و جریانهای سیاسی روبه رو هستیم. بررسی روانشناختی و موشکافانۀ متخصصان این رشته دربارۀ اینگونه رفتارها و تناقض ها در بازماندگان دهۀ ۵۰، یکی از ضروری ترین نیازهای حال حاضر جامعۀ ایران است.

بخشی از جلسه آیت الله منتظری با گروه موسوم به «کمیتۀ مرگ»

https://shahrvand.com/archives/75243

https://www.youtube.com/watch?v=w0MnRKeScBM

 

منبع : کیهان لندن

https://kayhan.london/1402/11/06/340830/

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

سیامک نادری
برگرفته از:
کیهان لندن

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

دیدگاه‌ها

کاوه

ما مرگ را سرودی کردیم،...
ما، عشق مان همانا
میراب کینه بود.
ما کینه کاشتیم،و
تا کشت مان به بار نشیند،
از خون خویش و مردم رودی کردیم
ما خامسوختگان
زان آتش نهفته که در سینه داشتیم در چشم خویش و دشمن
تنها دودی کردیم
ما آرمان هامان را
معنای واقعیت پنداشتیم
ما -نفرین به ما-
ما بوده را نبوده گرفتیم
و از نبوده
(البته تنها در قلمرو پندار خویش بودی کردیم و غایت زیان بود
هرگاهی از همیشه که پنداشتیم
سودی کردیم سودی کردیم
و ینگونه بود ،
زیرا ما
ما”مرگ را سرودی” کردیم.
و زندگانی را
بر سرگمراهه مان ،
در رهگذار “هر چه شود گو شو!”
با گله ی سگان “هر چه که پیش آید!” وا گذاشتیم
ما
زیباترین حقیقت را،
-عشق را-
با زشتی همیشه ترین
-با کینه-
تنها گذاشتیم.
ما کینه کاشتیم و
خرمن خرمن مرگ
برداشتیم.
و ینگونه بود،
زیرا ما
-نفرین به ما –
ما “مرگ را سرودی” کردیم
آیندگان !
بر ما مبخشایید.
هر یاد و یادبود از ما را
به گور بی نشان فراموشی بسپارید.
وزما،
اگر به یاد می آرید،
هرگز ، مگر به ننگ و به بیزاری ،
از ما به یاد میارید.

ی., 28.01.2024 - 18:33 پیوند ثابت
سیامک نادری

عنوان مقاله
ضرورت بازنگری در رویدادها و مفاهیم؛ ۵۷ « انقلاب» نبود، «ضد انقلاب» بود

 

ارزش کار و کامنت( مقاله) آقای فرامرز حیدریان را بیش از کار                               و مقاله خود میدانم ایشان با ارائه یک مقاله در کامنتی به وجه                                 دیگری از موضوع ۵۷پرداخته اند. از دومنظر خوشحال بودم:                                 ۱- فروتنی و احساس مسئولیت انسانی                                                             ۲- ارائه نقد  و مقاله و ایجاد  تفکر و فضای پرسشگری

   به استقبال نقد سازنده و پرسشگری فاجعه  و جرثومه ۵۷ برویم

ی., 28.01.2024 - 16:18 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
در جست و جو و سنجشگری علّتها؛ نه معلولها

درووود بر آقای نادری گرامی!

حاشیه ای نه چندان کوتاه.

انصافا از حقّ نگذریم، مقاله با ارزشیه و بر نکاتی شایان تامّل اشاره کرده اید؛ آنهم برای کسانی که بخواهند و بکوشند که بیندیشند و علّتیابی  کنند فاجعه اقتدار اخانید را.

بی گمان در باره حکومت آخوندی در آینده ای نزدیک که زمامداران و متصدّیان ارگانهایش خلع ید و معزول شده باشند، کتابها و رساله ها از ابعاد و چشم اندازهای گوناگون نوشته و منتشر خواهند شد؛ طوری که بتوان کتابخانه ای بسیار وسیع را در باره حکومت آخوندی و عواقب اقتدار آنها برای ایران و مردمش برپا کرد. چه بسا هزاران هزار ساعت نیز گفت و شنودها بشود. امّا تا زمانی که آنها مصدر گیوتین خونریز و غارتگری و ویرانگری هستند، میتوان در باره دلایل و چند و چون شکلگیری آنها از لحاظ تئوریک و عقیدتی و همچنین از لحاظ پراکتیکی و کنشگری، به روشنگری نکات کلیدی در حدّ توان و امکانات تحقیقی و تجربی و چشم اندازهای فردی و تامّلاتی همّت کرد.

من به شخصه بعد از رویداد فاجعه 1357 تا همین امروز هیچوقت به دنبال مقصّر نگشتم؛ بلکه به دنبال ریشه یابی و کشف و شناخت بُنیانها و اصول عقاید و نگرشها و ایدئولوژیهایی میگشتم و همچنان میگردم که ذهنیّتهای انسانها را در گرایشهای مختلف عقیدتی/مذهبی/ایدئولوژیکی و امثالهم برای کنشگری و اقدامهای مختلف در مناسبات اجتماعی و کشوری ترغیب میکردند و هنوزم ترغیب میکنند. برای من، انسانهایی که مسبّب فاجعه 1357 بودند، «علّت» محسوب نمیشوند؛ بلکه معلولهایی که در چنبره علّتهای عقیدتی/ایدئولوژیکی/مذهبی به ماشینهای تخریبگر استحاله داده شده بودند و رویداد فجایع میهنی را امکانپذیر کردند.

این سخن به معنای این نیست که بخواهم مدرک اثبات تقصیر را از گردن افرادی/گروههایی/سازمانهایی/احزابی/تشکیلاتی و امثالهم به کناری نهم و در صدد تبرئه آنها بر آیم و دلایل مصیبتهای میهنی را به چیزهایی ارجاع بدهم که نمیتوان آنها را در معرض اتّهام قرار داد و مسئول اقدامهایی دانست که نتایج شومی را برای مردم و ایران داشته اند.
درک مسئله پیوند ذهنیّت انسانها با کنشها و واکنشهای آنها به ظرافتبینی و ژرفنگری و تامّلات دقیق بدون هیچ تعصّب و کینه توزی و پیشداوری منوط است تا بتوان تصوّری روشن برای فهم و کنترل و سنجشگری کنشها و واکنشهای گرایشهای مختلف و چه بسا خاصم سر سخت یکدیگر داشت. در خیلی از مطالبی که من تا امروز نوشته و منتشر کرده ام، بارها توضیح داده و تاکید کرده ام که ما ایرانیان – و در اینجا منظورم کنشگران و تحصیل کردگان به طور کلّی است- هنوز تفاوت «علّت و معلول» را نمیتوانیم از همدیگر تمییز و تشخیص دهیم. تا امروز هر چیزی که در باره فاجعه 1357 نوشته و منتشر شده است – من بحث از استثناها نمیکنم که خیلی قلیلند و اکثرا گمنام یا با قصد هیچ نامی از آنها برده نمیشود- معلولها را به جای علّت گرفته اند و سفت و سخت به انتقاد و کوبیدن و اتهام تقصیر داشتن را به گردن کنشگران و شرکت کنندگان و فعّالان مسبّب فاجعه 1357 انداخته اند. بالطّبع در اینگونه انتقادها و اتّهامها و مقصر قلمداد کردنها، نه تنها متّهمین به دفاع و توجیه رفتارهای خود بر خواهند آمدند و تقصیر را به گردن زمامداران وقت خواهند انداخت؛ بلکه در کشمکشی که مابین گرایشها از لحاظ عقیدتی و موضعگیری میشود، «علت/علّتهای» فاجعه 1357 در سایه قرار میگیرند و چه بسا مدفون شوند.
من قبلا در برخی از نظراتم در پای مقالات دیگران، اشاره کوتاهی به این مسئله کرده ام و هر بار حسّ میکنم که تکرار آن میتواند بسیاری از انسانها را به اندیشیدن در باره ریشه یابی فلاکتها و مصیبتهای ایران بیانگیزاند و آنان را به جست و جو برای کشف حقیقت کمک کند.در زمینه «علّتیابی» بگویم که شیخ فضل الله نوری، تنها شخصی بود که معنای دقیق و فکری و فلسفی و سیاسی «مشروطیّت» را فهمیده بود. وی در لوایح خودش علنا گفته است که مشروطه به معنای این است که آدمی میتواند با تکیه به عقل خودش از پس مسائل زندگی و دنیوی بر آید و هیچ احتیاجی به چیزی فراتر از عقل خودش ندارد. سپس برای نفی ایده مشروطیّت و کوبیدن عقل آدمی به این استدلال متوسّل شده است که اگر «عقل آدمی میتوانست مصدر رتق و فتق کردن امور بشری باشد، پس نقش و رسالت انبیا و رُسُل بر روی زمین چه بوده است؟». دقیقا همین نکته و پرسش کلیدی، یکی از قویترین پُتانسیلهایی بود که زمینه را برای واژگونی سیستم شاهنشاهی امکانپذیر کرد. وظیفه تحصیل کردگان ایرانی بود که در صدد پاسخ به ادّعای «شیخ نوری» بر میآمدند که متاسفانه هیچ اقدامی نکردند و شیخ را به دار کشیدند و با کُشتنش تصوّر کردند که استدلال عقیدتی اش را نیز گم و گور کرده اند. در پروسه زمان، رفته رفته خمینی آمد و کتابهای «کشف الاسرار و حکومت اسلامی و ولایت فقیه و جهاد اکبر» را نوشت و در اختیار همعقیدگان خودش گذاشت. به ذهن هیچکس در دم و دستگاه سیستم شاهنشاهی خطور نکرد که کتابهای خمینی، قویترین پتانسیلی هستند که بر پُتانسیل عقیده مهیبتری به نام پرسش شیخ فضل الله استوار شده است و امکانهای فروپاشی جامعه را صد چندان افزایش داده است. یعنی اینکه طیف تحصیل کرده ایرانی باید میدانست که خطر از کدام سو در حال شکلگیری است و به سنجشگری بی محابای آن میپرداخت. کاری که هرگز اجرا نشد. در این حیص و بیص، متشرّعین از لحاظ عقیدتی و برپایی انواع و اقسام انجمنها و کانونهای مذهبی و غیره و ذالک از لحاظ پراکتیکی سرگرم بودند. همچنین بودند گرایشهایی که در چنبره ایدئولوژی مارکسیسم؛ آنهم نوع تفاله ای و فاسدش که صادره از طرف زمامداران روسیه خفّتخواه ایران و ایرانی اسیر و دربند بودند. یعنی ذهنیّتهایی که ثقل ایمان متشرّع خود را فقط از لحاظ نظری از اسلامیّت به ایدئولوژی مارکسیسم-لنینیسم-استالینیسم جابجا کرده بودند، امّا از لحاظ پراکتیکی با مذهبیون وجه مشترک اجرایی و رفتاری داشتند. «کارل مارکس» از زمانی که به دایره رسولان پیوست و برای جوامع بشری، احکام الهی صادر کرد، زمینه های رویداد فجایع هولناک را در جوامع مختلف رقم زد. در ایران، صرف نظر از کتابها و رساله های ترجمه ای که در نقد مارکسیسم منتشر شده بودند و تعداشان نیز خیلی قلیل بود، هیچکس به طور جدّی و سیستماتیک و پیدار به سنجشگری ایدئولوژی مارکسیسم نپرداخت. نتیجه این شد که کثیری از مومنان و گروندگان به این ایدئولوژی توانستند پتانسیلی مخرّب را بر پُتانسیلهای تخریبی مذهبیون بیفزایند و جامعه را به مرحله انفجار هولناک سوق دهند.
بنابر این امروزه روز که از وقوع فاجعه، بیش از چهار دهه میگذرد، نیازی نیست که کسانی را در پشت صندلی اتّهام بنشانیم و مقصّر قلمداد کنیم خواه در سمت و سوی زمامداران عصر محمد رضا شاه بوده باشند، خواه در سمت و سوی مخالفان سیستم شاهنشاهی. و همچنان تاکید میکنم که این به معنای ندید گرفتن و انتقاد نکردن از نقش سازمانها و گروهها و احزاب و تشکیلات سیاسی، چه مذهبی/چه ایدئولوژیکی نیست؛ بلکه تاکید من بر این است که «علّتها» را نباید با معلولها اینهمانی پنداشت. آنچه انسانها را از انسان بودن و استقلال فکر و مسئولیّتهای فردی تهی کرد و به ابزاری مخرّب واگرداند، اعتقادات و ایدئولوژیها و نظریّه ها و اصول و مبانی نصّی کتابهایی بودند که ذهنیّت انسانها را آکبندی و کلیشه ای و سمنتی و فرامگونه تربیت کرده بودند. فاجعه سال 1357، محصول نیندیشیدن در باره «خطرات پُتانسیلهایی» بود که به ذهن هیچکس از تحصیل کردگان و استادان و فعّالان و زمامداران و نقشگزاران سیستم پادشاهی خطور هم نکرده بود؛ برغم اینکه علائم هشدار دهنده در هر گوشه و کنار وطن از قریب الوقوع بودن فاجعه خبر میدادند.
آنچه که امروزه روز باید موضوع بی محابای سنجشگری قلمداد شود، همانا «ذهنیّت حاکم بر گرایشها و تشکیلات مختلف سیاسی» است که مسبّب اقدامهای فاجعه بار میشوند و خودشان اولین قربانیان حماقتهای خودخواسته هستند تا بتوان از راه سنجشگری و شخم زدن ذهنیّتهای سنگسان شده، نم نم به گستره ای دست یافت که انسانها بفهمند و دریابند که عقیده و و مذهب و دین و ایدئولوژی، هیچگاه فراتر از شعور و فهم و تجربه و دانش و شناخت و استقلال فکری و کرامت بشری و شخصیّت فردی نیست؛ بلکه چشم اندازیست که مدام باید در کارگاه سنجشگری چند و چونش به محک زده و لازم شود بی برو برگرد به دور افکنده و منسوخ و ابطال شود تا بتوان «گستره آزادی» را وسیعتر تامین و تضمین کرد.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان

ش., 27.01.2024 - 18:11 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.