رفتن به محتوای اصلی

به عبث می پایم  که بدر کس آید.
08.01.2024 - 03:59

حال دوازده سال از نوشتن این مطلب  گذشت. زمان کمی نیست ! یک نسل بنام نسل زد در این چند سال بالید ونسل آلفا در حال آماده شدن  است.
 در این دوازده سال بسیار حوادث بر این سرزمین رفت.جوانان  بخصوص دختران وزنان مبارزی پای در میدان نهادند.که نه تنها تاریخ این سرزمین بلکه تاریخ جهان نیزنظیر آن ها ندبده است .زنانی  که پیشاپیش جنبش "زن ،زندگی ،آزادی"حرکت می کنند و آینده این سرزمین را رقم خواهند زد .
 اما گویا گذشت دوازده سال و این همه جنبش های آزادی خواهانه کوچکترین تاثیر ونقشی در زندگی اپوزیسیون خارج بخصوص احزاب وسازمان ها ننهاده است .هیچ چیز در زندگی وفعالیت سیاسی آن ها نمی تواند تاثیر بگذارد وحتی جنبش انقلابی اخیر. هیچ چیزی حتی انقلاب نیز قادر نیست تا وقتی که بحث و جدل آن هاپایان نگرفته آنهارا مجبور به باز نگری در افکار واعمال خود نماید.
فکر کنم این نوشته بعددوازده سال بی کم وکاست در مورد اپوزیسیون صادق است .تنها کسی که جلوآمدآقای رضا پهلوی بود  .که او هم در کش وقوس اطرافیانی که  خودرا تافته جدا بافته می دانند وتوهم رسیدن به قدرت و سوار شدن بر موج برخاسته از جنبش مهسا آنها را از دیدن واقعیت دور ساخته ،آقای رضا پهلوی  را به عقب نشینی وکوتاه آمدن از مواضع قبلی خود کردند.متاسفانه آن کرد ندکه نباید می کردند.تا کی بار دیگر آن حمایت وسیع بر گردد وباور لطمه دیده توده وسیع مهاجران د ر خارج وافکار عمو می در داخل ترمیم گردد. 
جا دارد  از همه خواهش کنم  تصویر امروز خود را در آئینه این نوشته دوازده سال قبل بنگرند بخصوص اپوزیسیون پر مدعا را! طولانی بودن نوشته را که خواندنش خالی از لطف نیست بر من ببخشید.      
ما اپوزيسيون پيرشده در خارجيم. من نيز فردی از همين اپوزيسيون هستم که از مرز هفتاد سالگی گذشتم و هنوز از گذشت روزگار نياموخته‌ام. ممکن است ديگران بگويند، آموخته‌اند اما آن آموخته‌ای که در عمل خود را نشان ندهد، يعنی ادعای تو خالی .چهل سال قبل چمدان‌های خود را بستيم و بعنوان اپوزيسيون از ايران خارج شديم. چمدانی که مرا ياد يکی از نوشته‌های گارسيا مارکز می اندازد." داستان پدری که جنازه دختر خردسالش را که بعداز گذشت سالها از مرگش هنوز پوسيده نمی شد و طراوت کودکانه خود را حفظ کرده بود، داخل چمدانی نهاد و روانه واتيکان شد. چمدان را از اين مراسم به آن مراسم، نزد اين اسقف به آن اسقف می برد و بنمايش می گذاشت. تا بلکه از پاپ لقب قديس برای او بگيرد. سالها رفت و آمد و در فقر و تنگدستی و تنهائی زندگی کرد. نه گذشت زمان ديد و نه به چيزی جز آن جنازه و گرفتن لقب قديس فکر کرد. و نهايتاً نيز لقبی نصيب‌اش نشد.
ما نيز بگونه‌ای اين چمدان‌های فکری خود را برداشته و خارج شده‌ايم و فکر می کنيم هنوز همان طراوت جوانی و قديسيت را داريم. ( لقبی که اکثر روشنفکران بخود می دهند و يا تصور می کنند! ) همراه اين چمدان يک آينه جادو نيز داريم! که هر وقت در آن نگاه می کنيم خود را جوان و زيبا می بينيم مانند " تصوير دوريان گری ". آينه‌ای که عيب‌های ما را مخفی می کند. خودخواهی فردی، گروهی، کم‌بضاعتی، پربهادادن به نقش خود و نديدن واقعيت‌ها را! اين آينه را با گذر زمان کاری نيست. از اين روست که پيرشدن " جنتی " را می بينيم. اما پيرشدن خود و زوال تدريجی نقش خود را نه!
 جايگزينی نسل جديدی که نه ما او را می شناسيم و نه او قادر به شناخت ماست نظاره می کنیم .اما ديگرگون شدن را جامعه را عمیقا حس نمی کنيم.
 جامعه‌ای که متأسفانه عقب رفته، ديگرگون شده، ارزشها بی‌ارزش گردیده. بخش وسيعی از افکار عمومی، در چاه متعفن و ارتجاعی جمهوری اسلامی آنچنان آلوده، آشفته، گيج، منگ، بی‌باور، بی‌مرز، کاسبکار و بی‌حيا گرديده  است.که در مخيله ما نمی گنجد. سخت است جاری‌کردن چنين الفاظی برزبان. 
اخلاق عمومی جنازه متعفنی است که بر زمين افتاد و کس بر آن گريه نمی کند. معيار بر تردستی، زورگوئی، دروغ، تقيه، هرزه‌گوئی، دزدی و جنايت، خشونت و لمپنيسم گذاشته شده که چهل‌سال حکومت اسلامی آنرا پرورانده و در عمل پياده کرده است. 
جامعه بشدت خشن و بی‌گذشت گرديده است. پرخاشگر، متهاجم، طلبکار . همه چيز در حال فروريختن است. گوئی همه در حال اسباب‌کشی هستند. هيچ کس بر جای خود آرام و قرار و راحتی ندارد. ماننده مغازه حراج‌شده‌ای است در شب آخر سال. سنگ بر سنگ بند نيست!اکثریت در فکر رفتن از کشور و پناه گرفتن در محیطی آرامند. تعجب نکنيم در چنين فضای ملتهب، کار سازمان‌يافته جمهوری اسلامی، شکستن استقلال فردی و جای‌گزين‌کردن کارآکتر چندشخصيتی در مردم را.
ارزش‌هائی که روزی ارزش بود فروريخته. قبح رشوه‌خواری، پاچه‌خواری، نان به نرخ روز خوردن، قبح دزدی که اکنون به زيرکی و دست مريزاد تبديل گرديده است. ارزش‌های معنوی فروريخته و هيچ ارزش جديدی جايگزين نگرديده: " خطرناک است جامعه و يا فردی که به هيچ چيز ايمان ندارد. ولو چوب کبريتی! "بیاد صحنه ای از فیلم ساتریکون فلینی می افتم صحنه ای که فرد ثروتمند وصیت می کند:" جنازه من دفن نکنید بگذارید بگندد وکرم ها بر آن ظاهر شوند .پس آنگاه ازوراث من هر آن کی که بیشترین مقدار از این گوشت گندیده را با لذت بخوردارث بیشتری سهم نصیب او خواهد شد." چنین کردند جازه متعفن شد .کرم زد .نخست کسی رغبت خوردن نداشت .اما حرص پول وثروت چنان دبوانه شان ساخته بود که بیک بارگی هجوم آوردند و در چشم بهم زدنی جز استخوان چیزی بر جای نگذاشتند .کاری که حکومت پست ومفت خور آخوندی بافرهنگ نوچه پرور ولاش خورش بااخلاق اجتماعی  کرده ومی کند.هرکس به حکومت نزدیک تر لقمه ای چرب تر از گوشت تن سرزمین قربانی شده ای بنام ایران از آن او   .  
فاجعه تلخ يک ملت؛ ملتی گرفتار در خود، گرفتار در حکومت سرکوب، جهل و خرافه. با اپوزيسيونی گرفتار در خویش.
اپوزيسيونی که گروه‌های مختلف و احزاب رنگارنگ آن در رويای خود هرکدام نمايندگی بخش و گروهی از مردم را يدک می کشند. بخشی نماينده کارگران و دهقانان، بخشی طبقات متوسط، بخشی بدنبال سلطنت‌طلبان، مشروطه‌خواهان، جمهوريخواهان، جمهوری‌خواهان لائيک، فمينيست‌ها، بخشی بدنبال حل مسئله خلق‌ها، ترک، کرد، بلوچ؛ بخشی دنبال سرنگونی، بخشی تحول‌طلب، بخشی دنبال لابی‌کردن، بخشی اميدوار به حمله آمريکا و اسرائيل؛ عجيب بازاری است! براستی اپوزيسيونی از نوع ايرانی! نسبت به همه چيز، همه کس، همه امور داخلی و خارجی تحليل دارد. خود را يکی از آگاه‌ترين و جدی‌ترين اپوزيسيون‌های جهان ميداند. اما وقتی به کارنامه مان نگاه می کنی جز پراکندگی و بی عملی نمی بینی.
هر کدام از ما وقتی پای صحبت می آيد از نمايندگی خلق صحبت می کنيم. ( هر بخش که ميخواهيد تصور کنيد ) اما در عمل تمامی اين افت و خيزهای خلق، اين برآمدها و اين جنبش ها، بی حضور ما در ميدان صورت می گيرد و ما بدنبال آن کشيده می شويم و چاره‌ای هم نداريم! ما تک تک چه اتوريته‌ای می توانيم داشته باشيم؟ قلبم به درد می آيد و زخم کهنه دهان باز می کند، وقتی به واقعيت آنچه بين ما می گذرد و آنچه در ايران می گذرد نگاه می کنم. سه سال رفت و آمد به ايران اين امکان را داد که از نزديک زندگی، طرز فکر مردم را تا حدودی ببينم و نقش خود را جستجو کنم و نسل جديد را، نسلی که ما را نمی شناختند، از نزديک آشنا شوم. برای برخی وقتی از آرزوهايمان و مبارزات خودمان می گفتيم ما را سرباز ژاپنی می ناميدند! ( براستی ما نيز سرباز ژاپنی هستيم.)
اين مقاله نيست، اين دردنامه است. سال هاست  تشييع جنازه می کنيم بی‌‌آنکه بدانيم اين جنازه خود ماست! اما کاسه سرمان آنقدر زمخت است که متأسفانه سنگ لحد نيز ما را از مردن‌مان آگاه نمی کند! چرا که مرگ يک اپوزيسيون از نداشتن رابطه با مردمش، نديدن واقعيت‌های زندگی و تفکر آنها و از نداشتن نقش و تأثير او در مبارزات داخلی کشور بوجود می آيد. بنمايش گذاشتن يک اتحاد عمل، فراگير کردن اپوزيسيون بين نحله‌های فکری، گروه‌ها و احزاب و سازماندهی تمامی آنها برای يک امر مشترک ( با حفظ چارچوب‌های فکری ) است که حيات يک اپوزيسيون را تضمين می کند. به او اجازه ميدهد که از موضع قدرت چه با حاکميت، چه با کشورهای خارجی و چه با مردم سخن بگويد. قدرتی که به او اين اجازه را ميدهد که خود را و مردمش را بدرستی نقد کند و پلشتی‌های حاکم گشته بر زندگی اجتماعی و مردم را از موضع قدرت، فعاليت و حضور خود به چالش کشد و آنها را در عمل رهبری نمايد. اميد رفته را به قلب‌ها بازگرداند.
نهايت اينکه تمام اين گفته‌ها چيز تازه‌ای نيست و می تواند برای برخی که خود را برحق‌تر، آگاه‌تر و تطهيرشده‌تر می دانند، خنده‌دار و ساده‌لوحانه جلوه نمايد. عيب ندارد؛ ميتوان اگر عمر کفاف دهد، سی سال ديگر نشريه خود را بيرون دهيم و مانند مجاهدين در کمپی بزرگتر در اروپا و آمريکا رژه برويم در اردو گاهای مانند آلبانی اما بدون دیوار وحجاب اجباری  فریاد بکشیم !هر کدام رهبر باشيم با تاج‌های کاغذی. اما بايد يک روز جواب دهيم. راه پيشنهادی چيست؟ و اين همه اما و اگرها تاکنون چه دستآوردی داشته ایم که نسل جوان و رزمندگان میدان باید به تجربه وتوان مااعتماد کنند؟  
از چنين ضعفی است که ته دل بسياری از اپوزيسيون لک می زند که آمريکا و اسرائيل جرثومه فساد جمهوری اسلامی را در هم شکند و مار سرش بدست آنها له گردد.  
اما، سوال اين است، آيا در اين بازی مارگيری بزرگان، ما چه نقشی خواهيم داشت؟ بچه مرشد ميدان خواهيم شد؟ برای جعبه مارگيری! پشتک و وارو خواهيم زد و جای دوست و دشمن نشان خواهيم داد؟ تا قلقلک‌دهنده اين قدرت‌ها باشيم برای قلقلک دادن جمهوری اسلامی.
 اين سرنوشت محتوم تمام نيروهائی است که پراکندگی آنها، عدم يک‌پارچگی آنها برای حداقل شعارهای مرحله‌ای‌شان و دگم‌بودن آنها، آنها را بی رمق، بی قدر و بی تأثير کرده است. نيروهائی که شهامت آنرا ندارند وارد کارزاری شوند که لشکر آن از تمامی احزاب و سازمانهای اپوزيسيون تشکيل شده و با تمام تنوع فکری و ديدگاهی خود حاضر به همراهی در اين مرحله از جنبش دمکراسی‌خواهی و آزادی‌خواهی هستند. بگذار در اين لشکر هر کس که توان فرماندهی بهتر و ابتکار عمل و جسارت بيشتر دارد، سهم بيشتری بگيرد. و ما یاری رسان او ! اين قانون تمام مبارزات است از چنگيز گرفته در متحدکردن قبائل مغول تا خمينی که بهتر از هر اپوزيسيونی اين قانون را دريافت و بکار بست و ولايت فقيه خود را برقرار کرد. اين اساس يک مبارزه است بدون خيس‌شدن نمی توان داخل آب شدو از رود خانه گذشت. 
روشنفکری بد دردی است بخصوص اگر در خارج از کشور باشی و روياهای خود را به جای واقعيت بنشانی.  روياهائی که اگر از واقعيت بيشتر از چند قدم فاصله داشته باشند به پشيزی نمی ارزند. 
چشم را سايبان کردن برای دوردست‌ها و نديدن دزد در خانه
شکارچی پير شده بود. مثل ما ديگر سوی چشم‌هايش کم شده بود و دستش می لرزيد. تفنگ را از فشنگ خالی کرد. بگوشه کلبه آويخت. نفس تلخ و عميق کشيد. بيرون آمد، بر نيمکت کنار کلبه نشست و تن به رخوت پيری داد. همان موقع ديد که روباه خاکستری آرام آرام پيش آمد در کنارش نشست. گفت: "ای روباه بدجنس و مکار، کجا بودی که سالها بدنبالت تمام اين منطقه و جنگلها را گشتم و نيافتمت؟ "گفت: "زياد دور نبودم. پشت همين کلبه زندگی می کردم."
 حداقل قبل از آنکه سوی چشم‌هايمان را از دست بدهيم ،خسته وبی رمق بر جلو خوان خانه بنشینم وبا حسرت بر وقایع و روند حوادث نظر کنیم و آه بکشیم ! نگاهی دقيق به پيرامون خود بياندازيم ! و ببینم با همین نیروی باقی مانده چگونه می توانیم یاری رسان جنبش آغاز شده "زن ،زندگی ،آزادی باشیم. ابوالفضل محققی

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

دیدگاه‌ها

فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
در جست و جوی راستمنشی

دروود بر ابوالفضل عزیز!

بازگویی آنچه که هزار بار گفته شده؛ ولی فهمیده نشده است!

از زنده یاد «امیر کبیر» نقل است که گفته بود: «من، دزدی نمیکنم، رشوه نیز نمیگیرم. در نتیجه، زیردستان من نیز نباید دزدی کنند یا رشوه بگیرند». در ضرب المثلهای ایرانی نیز داریم که: «پیش نماز که بگوزد، پس نماز باید بریند!». همینطور صدها ضرب المثل و حکایتهای جورواجور در تاریخ ادبیات کلاسیک ایرانی که حول و حوش همین موضوع میچرخند. هیچ کشوری بر روی کره زمین را نمیتوان پیدا کرد که به اندازه ایران، برای مردمش کتابهایی در باره اخلاقیات تحریر شده و هزاران حکایتهای هشداری و تربیتی و غیره و ذالک آفریده باشند و میلیاردها میلیارد ساعت، روضه خوانیهای منبری در باره اخلاقیات و تبلیغات اخلاقی برای مردمش شبانه روز گفته و تذکّر داده شده و همچنان برای آنها در هر کوی و برزنی به روال سابق با ایجاد و استفاده از انواع و اقسام متدها در حال وعظ اخلاقیات باشند. برغم اینهمه قرنهای قرن، دروس اخلاقیات، چه از لحاظ شفاهی، چه از لحاظ تحریری، چه از لحاظ انواع و اقسام گشتهای ارشادی، هیچ ملّتی را بر روی کره زمین نمیتوانی پیدا کنی که به اندازه مردم ایران، بی اخلاق ترین مردم روی کره زمین باشند!. احتمالا این حرف بند یقه خیلیها را تنگ خواهد کرد و سفت و سخت به تریج قبایشان برخواهد خورد. امّا حقیقت، هر چقدر نیز تلخ تلخ باشد، باید شهامت شنیدنش را داشت.

آن فرزانه ژرفاندیشی که بیش از هزار سال پیش، کتاب «شاهنامه» را سرود بر خلاف کژفهمیهای قرن به قرن و رایج، هرگز «عجم را با پارسی سرایی» زنده نکرد؛ زیرا ایران، هیچگاه پارسی نبود که با سرودن اشعار پارسی بخواهد زنده بودن خودش را تضمین کرده باشد. اصلا آن کسی که وعده صلّه داد و مشوّق فردوسی بود، سلطان محمود غزنوی ترک زبان بود که لام تا کام، فارسی نمیفهمید. فردوسی با سرودن شاهنامه، رستاخیز زایش جاودانه ملّت ایران را در هر خاکستر شدنی که محصول حماقتها و بلاهتها و خونریزیها و کشمکشها و نابسامانیها و امثالهم است، تضمین کرد. شاهنامه، هیچ ربطی به سلاطین و شاهان و حاکمان و مقتدران ندارد و قصه سرایی در باره پادشاهان نیست؛ زیرا «شاه»، نام «سیمرغ است» و در اصل«سیمرغنامه» است و نامه سیمرغ، امریه نیست؛ بلکه آهنگ و سرود و خنیاگری و رامشگری و شور و حال و رقص و آواز است برای انگیزاندن انسان به رستن و بالیدن از تخمه گوهر وجودی خودش و راستمنش شدن. انسان ایرانی، سرو است و سرو، راستقامت است و هرگز خم نمیشود؛ زیرا آنکه خم میشود، کرامت و شرافتی ندارد.
آنچه در ایران، بیش از هزار و چهارصد سال است به نام اخلاقیات، موعظه میشود، ضدّ اخلاقیات است؛ زیرا اخلاقی که موعظه ای باشد، هرگز اصالت ندارد و بی محتواست و هیچگونه فونکسیون اجتماعی نیز ندارد؛ زیرا اصیل نیست. در سراسر شاهنامه، هیچ صحبتی از اخلاقیات و حقیقت نیست؛ بلکه فقط راستکرداری و راستمنشی و جستجوی راستی. منش فردی را فقط میتوان زایاند و پدیدار کرد؛ آنهم در آزمونهای زندگی؛ نه در مکتبها و اکابر و حوزه ها و مدارسی که تدریس اخلاقیات میکنند. اینکه اسلامیّت به شدّت به اخلاقیات موعظه ای آمیخته است، همه اش به این بازمیگردد که اسلامیّت، هرگز محصول جستجوی راستی نبوده و نیست؛ بلکه عقیده ای آکبندیسست که چفت و بست آن بر آمریّتهای اخلاقی استوار است به همین دلیل نیز در تضاد با هویّت اصیل ایرانیان است که «منش فردی» را محصول کنکاویها و هماوردیهای فردی با مجهولات زندگی و کشف و پرورش راستی و راستمنشی میدانند. تضاد شدید اخلاقیات اسلامی با «منش راستجویی ایرانی» تا امروز باعث شده است که جامعه ایرانی به بدترین فرم ممکن، گرفتار و اسیر و محکوم اخلاقیات تظاهری و ریایی شده باشد؛ زیرا هیچ ایرانی، اصالت خودش را نمیزیید؛ بلکه به چیزی تظاهر و وانمود میکند که هیچ سنخیّتی با هویّت فرهنگی و تاریخی اش ندارد.
شاهنامه، کتابی انگیزشی است که فرزانه طوس همچون مشعلی و آتشکده ای فروزان فرار راه ملّت ایران آفرید و آن را از خود به یادگار گذاشت و یادگاری به معنای یادآوری نیست؛ بلکه به معنای انگیخته شدن به «خویشکاری» خود است.
تا زمانی که ایرانی جماعت نفهمد و در نیابد که «شاهنامه» برای چه سروده شد و رمز و راز دوام آن در چیست و پیام کلیدی آن؛ یعنی چه، مطمئن باش ای ابوالفضل عزیز که وضعیّت اخلاقیات در جامعه ایرانی، کما فی السّابق، مملوّ از کثیفترین فرمهای چندش آور برقرار خواهد ماند ؛ زیرا به عقیده و مذهب و مرام و مسلک و دین و ایدئولوژی و رفتار قشر ها و طبقات و رده هاو مقامهای اجتماعی و مناصب تحصیلی و اداری و امثالهم گرایشهای متنوّع اجتماعی به شدّت آمیخته و سرشته شده است.
آن فرزانه ای که «شاهنامه» را سرود، سرایشش برای زنده کردن زبان پارسی نبود؛ بلکه انگیزاندن ملّت به پیدا کردن خودش و رفتن راه خودش بود. ما ردّپای خود را در «شاهنامه» باید جستجو کنیم؛ زیرا نامه ایست که تک تک ایرانیان را میتواند به خویشکاریهای خود بیانگیزاند تا تخمه راستی و راستمنشی و راستقامتی و سرو زیستی خود را بدون هیچ امریّه هایی بجویند و فرابالانند و باهمستانی را بیافرینند که در خور کرامت و شرافت انسان ایرانی باشد؛ اگر ایرانی، ایرانی اصیل باشد و به راستی بخواهد که همچون سرو آزاده، راستقامت بایستد و هرگز به رکوع و سجود و عبود در برابر کریه منظرترین خالق خونریز و کثیفی به نام الله، سر فرو نیاورد و تسلیم و ذلیل و خوار متولیّانش نشود.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان
د., 08.01.2024 - 11:26 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.