رفتن به محتوای اصلی

دو تصویر دو سرنوشت 
30.10.2023 - 08:21

به دو تصویر خیره شده ام، دوچهره زیبا با چشمانی که معصومیتی کودکانه را در خود منعکس می کنند. دو تصویربا شباهتی نزدیک بهم ، از دو دنیای متفاوت ،بادو سرنوشت .
یکی دختری زیبا با چشمانی درشت وعسلی و موهای سیاه وپرپشت.  تولد یافته در نود چهار سال قبل در خانواده ای ثروتمند در اروپا ،بزرگ شده در جامعه باز که زیبائی تقدیس می شود. شادی عنصر سازنده حیات است،کودکان ،جوانان و نوجوانان چشم وچراغ جامعه! نیروی های سازنده ای که باید حراست شوند ،بر بالند ،توانائی های خود رادر یابند،روی رویا های خود کار کنند ،در فضای سازنده ای که برایشان مهیا گشته است، شکوفاشوند.
 دیگری دخترکی با همان زیبائی هفتاد وهفت سال بعد، در جامعه ای که چهل و اندی سال  قبل انقلابی سخت ویران گر وخانمان بر انداز  آنرا بقهقرا کشیده است، درخانواده ای فقیر در فصائی سرد و غمگین!در جامعه ای بسته ومذهبی که زیبائی گناه است و شادی عنصر گم شده در حیات کودکان .چشم بر جهان می گشاید.
فضائی چنان تلخ و رعب انگیز که کودکان دبستانی از وحشت حاکم برفضا از رفتن به دبستان باز می مانند.دختری زیبا وریز نقش که کودکی نکرده با رویا هائی که هرگز امکان تحقق نمی یابند!قدم در دوران نو جوانی خود می نهد .دنیائی ملهم از شور ،غرور نو جوانی ،آرزو هائی که میخواهد آسمان را بزیر پای خود کشد و طرحی نو در اندازد.دورانی که فوران آرزو ها و خواست های نو جوانی او با "جنبش مهسا" وشعار "زن،زندگی،آزادی."گره می خورد.
 جنبشی عظیم که در او وهم نسلان او  وبسیار جان آزاد امید می آفریند وحرکت ایجاد می کند. او سرمست از این قدرت جنبش که باغرور جوانی او پیوند خورده است با توسن خیال در سرزمینی می تازد که زیبائی جرم است و رها شدن مو بدون پوشش اسلامی تحمیل شده بر نیمی از جامعه که نام زن بر آنها نهاده شده گناهی نابخشودنی .
دردا که اگر در جهان آزادزیبائی زنانه بر تلطیف وشادی جامعه می افزاید .در جامعه بشدت ارتجاعی با کار گزارانی مزور . پاچه خوارو لشگری از جانیان آتش به اختیار ،  زیبائی دختری هفده ساله بنام" آرمیتا گرانوند" که با چنین بی پروائی و شهامت بدون حجاب تحمیل شده اجباری در شهر قدم می زند جرمیست بزرگ که عقوبتی سخت بهمراه دارد.
 اگر در آنسوی جهان زیبائی موی دخترکی شبیه به آرمیتا  بنام "ادری هیبورن " مایه شهرت و زیبائی او می گردد .بعد از هفتاد سال در این سرزمین طاعون اسلامی زده همان مو با همان زیبائ باعث مرگ دخترک نوجوانی می شود که حاضر به تن دادن بر یاسا های چنگیزی حکومتگران اسلامی نیست . 
اگر در آن سوی جهان استعداد هنری "ادری هیبورن " در آفرینش مد مورد استقبال قرار می گیردو لباسهای او در موزه نگهداری می شود  .
 در این سوی جهان بعد از هفتاد سال دفتر های طراحی مد لباس و نقاشی های دخترک نوجوان بنام "آرمیتا گرانوند"غرق در خون با یستی که درکنج خانه نهان شوند .چرا که با شئونات حجاب و عفاف اسلامی هم خوا ن نیستند.
ما در کجای جهان ایستاده ایم ؟
چگونه رقم می زنیم سرنوشت کودکان خود را ؟
  چگونه اشگ می ریزیم بر پر پر شدن این غنچه های جوان بی آنکه در جهت شکل دادن به یک وفاق ملی حرکت کنیم ؟ 
چگونه شرمساری خود را پنهان می کنیم در لفاف عافیت طلبی خویش؟
چگونه می پذیریم بی عملی خود در عرصه نافرمانی مدنی را ؟نا فرمانی که باید به جنبشی همگانی منجر شود .
انداختن تمامی بار اعتراضات یک جامعه بر دوش تعدادی معین از مبارزان ثابت قدم که باید تمامی خطرات را بتنهائی بجان بخرند و دفاع کنند از حقوق پایمال شده ملتی که مربوط به تک تک ماست !
 چگونه این کنار گود ایستادن  عرق شرم بر پیشانی ما نمی نشاند ؟شرم از این که تمامی بار جنبش مهسا را بر دوش نو جوانانی چون آرمیتا بیندازیم ،نظاره گران خاموش بر جان دادن او و بخاک سپردن چنین  بیصدا وغریبانه با عدم حضور گسترده خود وگردن نهادن بر تحکم حکومت کودک کش. 
دو کودک دختر در در سوی جهان پای بر هستی می نهند .یکی نزدیک به هشتاد سال قبل بنام "ادری هیبورن "ودیگری شصت واندی سال بعد بنام "آرمیتا گرانوند "حکومت ها و جامعه چگونه رویکردی بر این دو موجود زیبا و معصوم دارند؟ 
نخستن بالیده در سبک وسیاق زندگی غربی،حمایت شده توسط دولت ، ارج دیده و محبوب شده در میان مردم وحهان 
دیگری رنج برده ،سرکوب شده ونهایت بقتل رسیده توسط دولت ! در جامعه ای با معبار های اسلامی که دیده شدن تار موئی می تواند حکم مرگ تو باشد. او نیز معرف شده نه بوسیله دولت !بل ببهای  مبارزه باچنین دولت وگشته شدنی چنین مظلومانه.
  تاریخ قضاوت خواهد کرد بر این دوران سیاه حکومت جمهوری اسلامی .قضاوت خواهد کرد بر تولد ومرگ فرزندان خویش.  بر عمل کرد گروه ها و افرادیک ملت !
ابوالفضل محققی

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

دیدگاه‌ها

فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
واقعه ای که تکاندهنده است!

درود بر ابوالفضل عزیز!

واقعه ای که نتواند انسان را تا اعماق وجودش بلرزاند و متحوّل و دگرسان کند و به هوش آورد و مسئولیّت و واکنشی را ایجاد کند، واقعه ایست که به «عادتوارگی روزمره» در ذهنیّت و رفتار و گفتار انسانها تبدیل شده است. چرا میگویم باید تکاندهنده باشه واقعه؟. برادر من برایم سالها پیش حکایت کرد که یه همکلاسی و رفیق داشت که لُر بود و در دوره سال اول دبیرستان نظام قدیم با هم به دبیرستان میرفتند. ولی دوستش که لر بود مدام از دبیرستان فراری بود و عاشق بیابون و گله و کوه و دره. میگفت هر چقدر من و دیگر دوستانم اصرار میکردیم که بیا درست را تموم کن، زیر بار نمیرفت و یه روز میآمد سر کلاس. چهار روز نمی آمد. خلاصه میزنه و در این حیص و بیص، پدر دوستش بر اثر سکته قلبی که امکان معالجه اش وجود داشته، ولی چونکه طبیب، دیر به بالین مریض میرسه، پدر دوستش فوت میکنه. بعد برادر من و دیگر دوستانش خواسته اند که خبر مرگ پدر را به دوست لر خود برسانند. او را در بین راه میبینند و به او میگویند که بابات فوت کرد. برادرم برای من حکایت کرد که وقتی به او گفتیم، پدرت فوت کرد، هیچ عکس العملی نشان نداد. نه اشکی ریخت. نه فریادی زد. فقط یه مقدار به ما خیره شد و  بعدش پرسید برای چی بابای من مُرد؟. برادرم گفت جوابش دادیم که طبیب دیر به بالین پدرت رسید و اونم فوت کرد. برادرم گفت تا شنید که طبیب دیر به بالین پدرش رسیده، یک دفعه نشست و گیوه هایش را ورکشید و گفت، من میرم که طبیب بشم.

این شخصی که دوست برادرم و از دبیرستان فراری بود و دنبال بیابون و دره و گله میدوید، الان یکی از ماهرترین جراّحان مغز در آمریکاست.

ابوالفضل گرامی، اینکه چه شد که جامعه ایرانی به این روز فلاکتبار درغلتید، ریشه هایش را نباید در یکصد سال اخیر کاوید؛ بلکه به اندیشیدن در باره تار و پود «دگرگشت و تغلیب و سرکوب و واپسرانی نخستین تجربیات مایه ای» نیاکان همین مردمی که در جغرافیای «ایران» میزییند، باید پرداخت و کنکاش کرد و گام به گام مراحل تحوّل را در ذهن و روان و روح ایرانیان تا امروز بررسی و سنجشگری کرد؛ یعنی اینکه اندیشیدن در باره چرایی و چگونگی تحوّلات روحی و روانی در مغز ایرانی جماعت از اعصار کهن تا امروز باید از دیر باز، موضوع اندیشیدن برای طیف مثلا تحصیل کرده ایرانی محسوب میشد و در باره چند و چون آن پرسشگری از بهر پاسخیابی میکردند تا بار و بری برای جامعه و انسانها داشته باشند. کاری که اگر از برخی استثناها بگذریم، اصلا و ابدا در تاریخ «روشنفکری!؟» جامعه ایرانی تا امروز اتّفاق نیفتاده است. آنچه برغم پشت گوش اندازیها و فلاکتهای تاریخی، رویدادش به تاخیر افتاده بود، ولی دست کم باید طیف تحصیل کرده و کنشگر ایرانی را به خود میآورد، فاجعه 1357 بود که گویا در ذهن و زبان و رفتار طیف تحصیل کرده و کنشگر، اصلا فاجعه نبود؛ بلکه باران رحمت الهی بر خشکزار ذهنیّت مذاب شده در تشیّع و فروچلیده در باتلاق ایدئولوژی منحط مارکسیسم بود که یسلکشانشان مثلا همین طیف تحصیل کرده و کنشگر اجتماع ایرانی بودند و هنوزم هستند.
نمیخواد به خودت زحمت بدهی و دوباره بیایی تمام نشریات و مطالب و کتابهایی را که سازمانهای و گروهها و احزاب رنگارنگ با ادّعاهای پر طمطراق نوشتند و منتشر کردند، دوباره بازخوانی کنی؛ بلکه کافیست یه نگاهی مثلا به کتاب: «برای آشنایی با مارکسیسم-لنینیسم، چه کتابهایی بخوانیم» از انتشارات کار، بیفکنی تا عمق فاجعه را بفهمی. بدانی که حضرات چه برنامه هایی را برای فرزندان این آب و خاک در نظر داشتند. تا بدانی که بدیل متشیّع آنها، «برنامه انقلابی فدائیان اسلام» را طرح ریختند و در یک رقابت مالیخولیائی با همدیگر، جامعه را به قعر ذلالتها و فلاکتها درغلتاندند و همچنان بر ذلاتهایش با احترامات مارکسیستی-اسلامی، استوار و مقاوم و هرگز شکست ناپذیر پدافندوار ایستاده اند. برای اطمینان خاطر نیز از بلاهت سنگسان شده شان میتوانی به چرندیاتی که در تمام شبکه های اجتماعی در باره مسئله «فلسطین و اسرائیل» نوشتند، نگاهی سرسری بیندازی تا بدانی که حضرات کنشگر و تحصیل کرده، هنوز که هنوز است در دیگ مذاب تشیّع و باتلاق ایدئولوژی منحط مارکسیسم، انواع و اقسام سیرکها را اجرا میکنند و خوشحالند که دلقکان مدام به روز شده هستند!
نه ابوالفضل عزیز!. اینها درک و شعوری از تاریخ و فرهنگ و مصیبتهای ایران و مردمش نداشتند و هنوزم ندارند؛ وگرنه میآمدند به جای اینهمه ترّهات نویسی و مزخرفگوییهای بی مغز تلاش میکردند که استعداد و هنر و سرمایه مالی خود را برای میهن و مردمش بدون هیچ تبعیضی به کار میبستند و نشان میدادند که واقعا مردم و میهن را دوست میدارند و برای سرفرازی و عزّت و کرامت و آبرو و فرزانگی خودشان و مردم همّت میکنند. اینان «عاتخوارگان» هستند که اگر هزاران هزار واقعه همچون «جانباختن آرمیتاها» نیز در برابر چشمانشان اتّفاق بیفتند، هرگز به روی زمین نخواهند نشست تا گیوه هایشان را ورکشند و برای اجرای کاری کارستان اقدام کنند. اینان واقعه را نمیفهمند، زیرا برای فهمیدن واقعه باید «شاخکهایی حسّاس و ظریف و بینشیی عمیق و مستدل و متّقن» داشت که اینان ندارند؛ چونکه سالهاست در باتلاقهای عقیدتی و ایدئولوژیکی و مذهبی، آنچنان مسخ شده اند که هیچ حسّی ندارند تا بخواهند که از رویدادها متاثر شوند و روح و روان و مغزشان را آگاهانه متحوّل کنند.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان

د., 30.10.2023 - 14:26 پیوند ثابت
رامبد بالابان

عنوان مقاله
مقایسه

بسیار لطیف و ظریف و زیبا و ضروری.
ایکاش کودکی و وضع رفاهی ما 57 ها شباهتی به نسل 80 ها میداشت. با صبحانه :کره و مربا ،ما در 20 سالگی در زمان دانشگاه آشنا شدیم.
لطفن اینگونه آثار را برای سایتها و محافل جوان و دانش آموزی و دانشگاهی در فضای مجازی هم بفرستید. ما بجای ادبیات یادآوری، با خود واقعیات هزاران بار دست به گریبان شدیم.

د., 30.10.2023 - 09:06 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.