دخترکی زیبا با سری باند پیچی شده چون فرشته ای رفته در خواب جادو. روزهاست در جدال با مرگ وزندگیست. افسوس که بوسه دلداده جوانی اورا از این خواب جادوئی بیدار نخواهد کرد.ترنم یک ترانه گوشهای اورا نوازش نخواهد داد .چرا که در این سرزمین نکبت زده بوسه جرم است ، ترانه جرم است ،دوست د اشتن جرم است، حتی زیبائی عریان گناه نابخشودنی است.گناه این فرشته رفته در کما زیبائی اوست !جسارت اوست ! حتی نام اوست که دیگر گونه نامیست نشائت گرفته از ریشه های تاریخی که از ما دریغ شده است .
آرمیتا نام الهه اسفند ماه ، الهه پاکی ،فروتنی ،صفا و آرامش . نسلی جدید با نام های اصیل بر گرفته از تاریخ گذشته خود .دگرگونی عمیقی که طی این چهل سال در نگاه مردم حتی نسبت به نام نهادن بر روی فرزندانشان صورت گر فته است .نام هائی که خود خط فاصل بین این نسل با حکومت،عرف و تفکر جاری در جامعه اسلامی است.
نام هائی که در بطن خود نوع نگاه به زن ،نگاه به سبک زندگی و نهایت تلاش برای رهائی که نام اصلی آن آزادیست را تبین می کند.
آن ها را بر ریشه های تاریخی خود بر می گرداند .در تقابل با تفکر ارتجاعی حکومتگران اسلامی قرار می دهد. در گیر با تفکری که گشت ها ارشاد را راه اندازی می کند .
مهسای زیبا وجوان را تنها بخاطر ظاهر آراسته وزیبائی او بداخل ون می کشد عقده حقارت خود را با زدن و کشتن ناجوانمردانه او نه بر سر مهسا بلکه بر سرنسلی خالی می کند که مانند او فکر نمی کند. طبق خواسته او تن به زندگی چرکین وعقب مانده تراوش کرده از ذهن های معیوب وانباشته از نفرت نادانی و تعصب مذهبی نمی دهد.
نسلی که با شهامت ستودنی برای رسیدن به آزادی پای د رمیدان می نهد و هزینه سنگین چنین میدان داری بزرگ را به قیمت جان می پردازد.جنگی تلخ و نا برابر.
آرمیتای جوان سرشار از زندگی ،شور جوانی همان لحظه که حجاب از سر می گیرد با طراوت وزیبائی، نوجوانی پای در مترو که لشگر چهار صد نفری اعزام شده توسط کثیف ترین راهزن نشسته حکومتی بنام زاکانی شهردار تهران در آن جا مستقرگردیده اند می نهد .میداند که ناگزیراز رودر روئی با این لشگرآتش به احتیاران حکومتیست .
امااو راه خود را انتخاب کرده است .او برای رسیدن به ساده ترین نیاز طبیعی یک انسان که حق انتخاب اوست مبارزه می کند.!هیچکس قادر نیست حق انتخاب را از انسان سلب نماید.
شهامت انتخاب وشوری که نسل مهسا با آن شناخته می شود.جنبشی که ضربتی سخت بر پیکر رژیم وارد ساخت.هر چند ببهای هزاران کشته ، رفتن به کمای رومینا ها ومهسا ها. که آرزو می کنم آرمیتا از آن بر خیزد .
دردا که جنایت در حق او درهیاهوی تلخ ودردناک حمله حماس به اسرائیل، کشتار بی رحمانه صد ها انسان بخصوص کودکان وحمله متقابل اسرائیل به غزه که مسلما دست جمهوری اسلامی در راه اندازی آن بسیار دراز بوده.مسئله بزرگ اجتماعی یعنی زدن هول دادن بقصد کشت یک نو جوان توسط ایادی حکومتی را در محاق قرار میدهد.
مردم درروز مرگی گذران سخت زندگی اقتصادی و در هراس ازگسترش جنگ و آینده تاریکی که ماجراجوئی ،سلطه طلبی خامنه ای بوجود آورده چنان گرفتارند ، که رفتن به کمای یک نوجوان در این هیاهوی وحشت گم می شود.
بکما رفتن نوجوانی از جنبش اجتماعی مهسا که تنها امید واقعی برای هر گونه تغیر وتحول در جامعه هستند!نیز نمی تواند به عاملی برای باز نگری عملکرد ما جریان های پراکنده سیاسی در جهت یک همگرائی تاثیر گذارگردد.
دریغ ودرد که هنوز تمایلات گروهی وکاستی های فردی ما آنچنان برعملکرد های ما سایه انداخته است که قابل تصور نیست حتی در برخورد با فاجعه بزرگ آرمیتا.ما جملگی در کما رفتگانی هستیم که خود نمی دانیم .خواب زده را امکان بیداری هست .اما ما خود بخواب زده گان راکه روزانه تیرهای جفای رها شده بر سر این مردم رامی بینیم، خطر جنگ خانمان سوز گسترده بر فراز کشور را حس می کنیم اما سر از خوا ب خوش گروهی خود بر نمی داریم . نه! ابوالفضل محققی
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
دیدگاهها
وقتی که انسانها، برده و ذلیل عقایدشان میشوند.
درود بر ابوالفضل عزیز!
..... قره گونون سرنوشتین یازدیریپ
سالوب خلقی بیربیرنون جانینا
باریشینی بلشدیروپ قانینا
گوز یاشینا باخان اولساقان آخماز
انسان اولان خنجر بئلینه تاخماز
اما حیف کور توتدوغون بوراخماز ............ شهریار / حیدر بابایه سلام
وقتی نسلهایی از جامعه به جای تلاش برای شناخت تاریخ و فرهنگ و مردم میهن خود به دنبال ناکجا آبادهای خیالی و توهمّی باشند و شبانه روز انرژی و وقت و دار و ندار خود را صرف بذر پاشی مسموم بر خاکهای لم یزرع هدر دهند، پیداست که عواقب اهمالکاریها و بلاهتها و خوشخیالیهای فانتزی مآب آنها، کدام پیامدها را هم برای خودشان، هم برای نسلهای پس از خودشان رقم خواهد زد. نگاهی به تاریخ کارنامه تحصیل کردگان و کنشگران ایرانی فقط در طول سه دهه؛ یعنی از سال 1330 لغایت 1357 اثبات میکند که چه سهل انگاریهایی از طرف این حضرات و چه صدمات هولناکی و چه حماقتهای توصیف نشدنی از لحاظ کرد و کارهای قلمی و رفتاری بر پیکر فرهنگ و آموزش و پرورش جامعه ایجاد شده است.
حکومت فقاهتی فرصتی بود و هست که تضادهای پنهان و استتاری جامعه ایرانی را به طور عریان نمایش بدهد تا ایرانیان بیاموزند که چگونه میتوان از میان اینهمه اضداد و تناقضهای مهیب، راهی یافت به سوی اصالت خود بدانسان که در عرصه تاریخ و فرهنگ جهانی از کهنترین ایّام پدیدار و موثر شده بودند. فرصتی که هر چقدر در شناختش تاخیر شود، بر شدّت معایب و مصائب و فلاکتهای منتج شده از غفلتها دوچندان خواهد افزود. بررسی علّت دوام بیش از چهار دهه سیطره گیوتین اقتلویی و خونریز کندوی فقاهتی با شناخت رگ و ریشه های تاریخی و فرهنگی و اجتماعی نیروهای پیدا و پنهان جامعه ایرانی؛ بویژه از دوران صفویه تا امروز، راهیست به سوی اندیشیدن در باره شاهکلیدهای معضلات جامعه ایرانی. آنچه ملت و ایران را به خاک سیاه نشانیده تا امروز، کلّا به گرداگرد محور ایدئولوژیهای وارداتی و اعتقادات و نحله ها و مذاهب و مرامهایی میچرخد که جامعه را تکه پاره کرده و همه را به جان یکدیگر انداخته اند.
گسستن از غُل و زنجیرهای اعتقاداتی فقط به موضعگیریهای راسیونالیستی منوط نیست؛ بلکه بیش از هر چیزی، گسست عاطفی و احساسی از چیزهائیست که اسارتهای قرن به قرن انسانها را در بدترین باتلاقهای عقیدتی و هلاکت بارترین مناسبات آزارنده قنداق پیچ کرده اند.
نه! ابولقضل عزیز!. با نصیحت و اندرز و توصیه نمیتوان هیچکس را متوجّه کرامت شاهنشاهی و گوهر خدایی و هنرها و استعدادها و توانمندیهای شخصی اش کرد؛ زیرا به قول «داستایفسکی»، انسان باید بتواند بفهمد که «چه تواناییهای بالذّات خودش دارد و از وجود آنها، آگاه شود». هنوز کنشگران و تحصیل کردگان مدّعو برغم اینهمه ذلالتهای چهل و اندی ساله در تحت سیطره شمشیر دو لبه متولیّان و غوغاگران باتلاق الهی نتوانسته اند به حدّاقلی از پرنسیپ سیاسی به گرداگرد میز «میهن و مردمش» برسند و در کنار یکدیگر، کاری کلیدی را برای نسلهایی اجرا کنند که به عین در مقابل چشمهایشان روز به روز پرپر میشوند و میسوزند و هیچکس نیز پاسخگوی جانباختگی آنها نیست. اینگونه حضرات به عقاید و ایدئولوژیها و مرام و مسلک خود بیشتر بها میدهند تا به زندگی و آزادی و کرامت و شرافت فردی و جمعی.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان
افزودن دیدگاه جدید