
رستگاری در شاوشنک (انگلیسی: The Shawshank Redemption ) فیلمی آمریکایی در ژانر درام به نویسندگی و کارگردانی فرانک دارابونت و بر پایهٔ رمان کوتاه ریتا هیورث و رستگاری در شاوشنک (۱۹۸۲) نوشتهٔ استیون کینگ است که در سال ۱۹۹۴ منتشر شد. گفته میشود که این فیلم بهترین فیلم تاریخ هالیوود خوانده شده. که البته به لحاظ محتوا و پیام آن است تا ماجرای آن.
خیلی مختصر زندان شاوشنک در آمریکاست و توسط یک رئیس زندان بسیار «متدین» اداره میشود. در پایان مشخص میشود که این فرد متدین همچنان متدین است اما بهره کشی از زندانیان را حق خود میداند و حاضر است بخاطرش آدم بی گناه را بکشد چه رسد به ظلم به زندانیان. اما پیام اصلی فیلم از نگاه من در موضوع «بخشش بقیه محکومیت زندانیان است» و هیات داورانی که هر ده سال یک بار به وضعیت زندانی و رفتار او نگاه می کنند و رای میدهند که آیا این زندانی متنبه شده است و میتواند فرد مفیدی برای جامعه اش باشد یا همچنان خطرناک است یا نادم نشده و یا به عمق زشتی کار خودش پی نبرده پس باید همچنان در زندان بماند. بازیگران اصلی فیلم تیم رابینز سفید پوست و مورگان فریمن سیاهپوست هستند. تیم رابینز شخصیت اصلی داستان فیلم (اندی) را پیش میبرد اما وجدان فیلم و پیام نزد شخصیت الیس بوید رد (مورگان فریمن) است. الیس هر ده سال یک بار در مجموع سه بار در طی سی سال مقابل هیات بخشش قرار گرفته و هربار تقاضای بخشیده شدنش رد شده است . در یک صحنه تکان دهنده الیس برای بار چهارم (پس از تحمل 40 سال زندان- چقدر به 44 سال ما ایرانیان نزدیک است) مقابل هیات بخشش قرار میگیرد. از او سوال میشود که آیا نادم است و به زشتی کاری که انجام داده پی برده است؟ آیا میتواند فرد مفیدی برای جامعه باشد که لیاقت آزادی را داشته باشد؟ در سه باری که قبلا الیس مقابل این سوال قرار گرفته بود پاسخش مثبت بود و به تشریح این امر میپراخت که چطور متنبه شده و چرا میتواند برای جامعه مفید واقع شود که البته ... هربار تشخیص هیات بخشش این بوده که او درس لازم را نگرفته است. این بار اما پس از 40 سال پاسخی که الیس میدهد فکر میکنم برای بسیاری از ما ایرانیان، پادشاهیخواهان، بخصوص مجاهدین و چپ ها و جمهوریخواهانی که همانقدر که دشمن رژیم آخوندی هستند بیشترش را دشمن پهلوی ها هستند پند آموز باشد. پند آموز که شاید باعث شود که نگاه تازه ای به خودمان داشته باشیم. الیس در پاسخ سوال هیات بخشش -نقل از حافظه- میگوید: من هنگام ارتکاب قتل بیست سال داشتم و در این 40 سال نشده که حتا یک روز از خواب بیدار شوم و به یاد آنروز که این قتل را انجام دادم نیافتم و خود را بابت آن بلاهت و ساده لوحی ملامت نکنم. اما واقعیت این است که سالهاست که دیگر آن جوان بیست ساله نیستم و اصلا او را نمی شناسم. آن جوان بیست ساله ای که نه مسئولیت سرش میشد، نه سر به راه بود و نه تعهدی نسبت به جامعه اش حس میکرد و بسیار شرور و اصلا چیزی از زندگی نمی فهمید. اگر شما روی سخن تان با آن جوان خام و بی تجربه بیست ساله است.. نه.. من آن جوان نیستم و نمیدانم کیست. این که جلوی شما ایستاده فرد دیگریست که به دنیا و جهان به چشم یک مرد با تجربه 60 ساله نگاه می کند. من بخش مهم و مفید عمرم را در زندان گذرانده ام و راستش را بخواهید دیگر آزادی برایم مهم نیست و چیزی برای من ندارد. شما امروز چه رایی بدهید آزاد شوم یا در زندان بمانم برای من تفاوتی نمی کند». این که رای هیات داوران چیست و داستان به کجا میانجامد را برای تان نمی گویم تا اگر ندیده اید هم مزه فیلم برای تان از بین نرود و هم تشویق شوید که این فیلم را ببینید.
من در اینجا سلطنت طلبان افراطی و غیر افراطی را کنار میگذارم. آنها در نهایت رژیم محمدرضاشاه را میخواهند که من فکر نمی کنم که حتا مجاهدین را هم اگر به ماشین زمان بگذارید و به سال 57 برگردانید حاضر باشند بر علیه محمدرضاشاه قیام کنند چه رسد به دیگران. اهل منطق هم نیستند. اما روی سخنم با «چپ افراطی»، سوسیالیست ها و مصدقی ها و جمهوریخواهانی است که نظام پادشاهی را یا نظام اقتصادی لیبرال را فاجعه می دانند. اینها همینطوری ضد پهلوی نشدند. دستکم دوتا کتاب و جزوه و طی سالها مقالاتی را خوانده اند و ظاهرا باید اهل منطق باشند. بخشی از آنها پس از آنکه از اتحاد شوری به غرب گریختند سالهاست که در مقابل «هیات داوران بخشش وجدان شان» رای خود را داده اند. بیست سال اول نشان دادند که هنوز شایستگی و لیاقت آن بخشش و گذار از اتحاد شوروی به دنیای آزاد را نداشتند چرا که همچنان بر همان طبل جزم اندیشی سابق می کوبیدند. درست مثل سومالیایی ها و سوری هایی که از رژیم های شان گریخته اند و در غرب آزاد پناه گرفته اند و همچنان همان ارزشهایی را تبلیغ می کنند که آنها را در کشور خودشان به خاک سیاه نشانده است. اما فقط فروپاشی اتحاد شوروی بود که اینها را از خواب زامبی وار بیدار کرد. بقیه اش.. یعنی دشمنی شان با پهلوی ها بر میگردد به این که «در شاوشنک به رستگاری نرسیدند». اگر به رستگاری میرسیدند نباید زندگی در نظام پادشاهی را یک جهنم جلوه میدادند که باید به هر قیمتی جلوی آن ایستاد. آن یکی میشود محسن چریک و دیگری امروز از لج رضاپهلوی اسب گاری خاتمی و مهاجرانی میشود. دیگری از پرویز ثابتی شکایت می کند و دیگری سنگ مصدق سلطنت طلب را به سینه میزند. این یعنی جای دعا را گم کردن و نفهمیدن این که کجا ایستاده است. او باید با نگاه به اولویت های ایدئولوژیک و نگاه به جهانش راهش را انتخاب کند.
آقای محققی عزیز.. اینها خوب میدانند که اتحاد اپوزیسیون به نفع ملت ایران است و سقوط رژیم را تسریع می بخشد. اما بیاید مثل ماکیاول به سیاست بصورت امری مجرد و به دور از مهر و کین ها نگاه کنیم تا واقعیات را ببینیم.
تلویزیون منوتو چند سال قبل سری برنامه های «بفرمایید شام» را پخش کرد که برخی صحنه ها آنقدر شنیع و زشت و بی کلاس بود که شکایت مردم در آمده بود که چرا این بی آبرویی ها و آبروریزی ها را در تلویزیون نشان میدهید این تصویر زشتی از مردم ایران بدست میدهد. پاسخ جوانی که تهیه کنندگی برنامه را به عهده داشت را آویز گوشم کردم (راستی.. این برنامه دکترهلاکویی و برنامه ها و فیلم ها و پند و نصیحت ها در فضای مجازی و اینستاگرام و غیره از نظر ایرانیان برای دیگران است نه برای خودشان. خوب است که از این برنامه ها پند بگیریم و در زندگی مان هم بکار ببریم و فقط به شر کردن و گرفتن ژست باکلاس بودن و روشنفکر بودن بسنده نکنیم). باری.. آن جوان در پاسخ به معترضینی که میگفتند این برنامه ها ابروی ما ایرانیان را میبرد گفت: چرا واقعیت جامعه مان را پنهان کنیم؟ ما این هستیم و اگر این صحنه ها زشت است تقصیر آینه نیست بلکه باید پند بگیریم و تلاش کنیم خود و رفتارمان را عوض کنیم». آن جوان راست می گفت. این اخلاق بخش بزرگی از ایرانیان است که نمیتوان نادیده گرفت. دقیقا شبیه همان ها که بخاطر رونالدو آن آبروریزی ها را نزد جهانیان کردند و تتمه آبروی مان هم رفت.
حال آقای محققی عزیز، آن چپ سابق، «رفقا» همچنان شرم حضور دارند. مثل زنان سومالی از اسلامگرایان و اسلام گریخته اند و به غرب آمده اند اما لباس همان است که بود. رفقای سابق هنوز رستگار نشده اند و یکدیگر را در کنفرانس هایشان «رفیق» صدا میزنند. اصرار شما بر این که جمعی شبیه برلین بسیار موثر تر از این تفرقه است را اینها نیک میدانند و اصرار شما بی فایده است. لذا با در نظر گرفتن این واقعیت که ما ایرانی ها با هم متحد نمیشویم حتا اگر هدف از این اتحاد گرفتن طلب مان از نفر سومی باشد لازم است که ما نگاه مان به سیاست و اپوزیسیون تغییر دهیم و «به روز» کنیم. یعنی برای ایرانی تلاش کنیم که اپوزیسیونش چشم دیدن یکدیگر را ندارند. از متحد کردن شان بپرهیزیم که بی حاصل و آب در هاون کوبیدن است. از ماکیاول بپرسیم که چگونه میتوانیم بدون اتحاد نیروها و با توجه به تمامی مشکلاتی که در ایران ما فراهم است موفق شویم از این رژیم رها شویم و به ایرانی برسیم که بتوان در آن زندگی کرد؟
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
دیدگاهها
از به زبان خوش گفتن تا اسلحه به دست گرفتن
مجدّدا دروود بر آقای کردی گرامی!
اصل مطلب و اندکی توضیح.
همونطور که نوشته بودم، روش را صد البته میتوان انتقاد کرد. امّا به قول معروف، «بفرما و بنشین و بتمرگ» از شنونده رفتار مشخّصی را انتظار دارد. فقط واکنش شنونده است که روش و لحن گوینده را تعیین میکند. در شناخت و کشف معضلات هزاره ای ایران آموخته ام که از هر گونه جانبداری و لاپوشانی کردن و توجیه تراشی و کتمان کردن و امثالهم به شدّت پرهیز کنم. بنابر این هیچگاه به دلیل ایرانی بودنم، حاضر نیستم خطاهایی را که پیشینیانم کرده اند به ضرر ملّتهای دیگر، توجیه و تفسیر و حقّانیّت تراشی کنم. جنایت به دست هر ملّتی که صورت گیرد، جنایت است و امتیاز ذاتی و الهی و نمیدانم حقتراشی برای برتری طلبی نیست. همینطور حکومتگران در رفتار با مردم ایران به طور کلّی. اینکه ذهنیّت و ایدئولوژی و اعتقادات نصّی و هرگز خدشه ناپذیر و سمنتی و سنگسانی از انسانها چه موجوداتی بار میآورد، مسئله ایست که سراسر پاره اندیشه ها و کتابها و مقالات و دیدگاهها من در سنجشگری آنها، رادیکالترین فرم را تا کنون داشته اند. بی شک بدون ذهنیّتی که بتواند برای اعمال انسان، توجیه بتراشد، خیلی سخت بتوان دست به عمل زد و علنا خودمان میبینیم که حکومت فقاهتی برای هر جنایتی که مرتکب میشود به نصوص قرآنی و مبانی عقیدتی اسلامیّت استناد میکند و به توجیه جنایتها و تبهکاریهای ارگانها و زمامداران و سهمامداران ولایت فقیه میکوشد.
در جامعه ای که زمامدار و ارگانهای وابسته اش – مهم نیست پادشاه و پادشاهی باشند، رئیس جمهور و جمهوریّت باشند، ولی فقیه و ولایت الهی باشند، رفیق کبیر و کمونیسم باشند -نتوانند دگراندیشان را در کنار خود تاب آورند و حرف فقط حرف خودشان باشد و اراده، اراده خودشان، بالطّبع من نیز اگر کارد به استخوانم برسد، دست به اسلحه خواهم برد!. من واکنشها و روشهای خشونتی را فقط مختص مخالفین و از صفات مخالفین نمیدانم؛ بلکه واکنش و رفتار و گفتار حاکمان نیز نقش به سزایی در شکلگیری رویدادها دارد. مثلا فرض کنیم در زمینه اعتراضاتی که به قتل «مهسا» مختوم شد، اگر حاکمان فقاهتی شعور داشتند – که البته چهل و سه سال است اثبات کرده اند ذاتا بی شعورند- بلافاصله مجرم را محاکمه میکردند و از خانواده قربانی دلجویی و سپس بدون هیچ خشونتی، «گشت ارشاد و ارگانهای امر به معروف و نهی از منکر» را لغو و منحل میکردند، آیا تصوّر میکنی که اعتراضات، گسترده تر میشد یا اینکه مردم به تحوّل رفتاری و گفتاری حکومتگران، امیدوار میشدند؟. کدامیک؟.
در اینکه سازمانها و احزاب و گروهها و فرقه ها و دسته جات در ایران، وجهه آنچنانی ندارند و مردم برایشان تره گندیده نیز خورد نمیکنند، مبحثیست که من سالهای سال است در باره اش مطالب مختلف نوشته ام. اخیرا نیز نوشتم که گردانندگان سازمانهای مدّعو اگر سر سوزنی شعور در وجود خودشان میبینند، باید سریع و رادمنش به انحلال سازمانهای خود همّت کنند و فقط برای «آزادی خودشان و ایران و مردم» در کنار یکدیگر بایستند تا نه تنها بتوانند خصومتها و تفرقه افکنیهای زمامداران فقاهتی را خنثی و بی اثر کنند؛ بلکه جهانیان بفهمند که ملّت ایران در جامعیّت وجودی با سیستم حاکم بر کشور، موافق نیستند و حکومتگران نیز، نماینده مردم نیستند و هیچ حقّانیّتی به حکومت ندارند. ولی کی گوشش به حرفهای من و شما بدهکار است؟. بحث سازمان و حزب و گروه و فرقه، بحث اراده معطوف به قدرت و امتیاز است که مدام برای رسیدن به اهداف خودشان از تمام تاکتیکها و امکانها و روشها استفاده میکنند. در اینکه شاهزاده رضا پهلوی در مقایسه با بسیاری از چهره هایی که خود را کسی میدانند یا نماینده گرایشی محسوب میکنند، یک سر و گردن بالاتر است، بحثی نیست. دقیقا همین مسئله باعث حسادتهاست که من بارها گفته ام و نوشته ام که آنچه ملّت ایران و کنشگران و پادشاهان و وزیران با شعور و فهیم و دانایش را به زمین زد و به خاک سیاه نشانید، «سائقه حسادت» بود و همچنان هست که ریشه اسطوره ای اش در تحوّلات تاریخی و فرهنگی ایرانیان قدمت کهنسال دارد و در زبان شاعری توانمند به نام «فردوسی طوسی» عبارتبندی شده است: «داستان تقسیم جهان بین پسران فریدون و حسادت دو برادر بزرگ به برادر کوچک» که تاریخ خوار و زاریهای ما را تا امروز رقم زده است.
مسئله قدرت همانطور که بارها نوشته ام، مسئله پیچیده ایست که بدون اندیشیدن در باره کرانمند کردن آن نمیتوان به اقدامهای اساسی و پایه ای همّت کرد. تفاوت کنشگران و سیاستمداران اروپائیان به طور کلّی تا ممالک آمریکا و کشورهای اسکاندیناوی و استرالیا و کانادا و نیوزلند با کنشگران و سیاستمداران ایرانی در این است که اروپائیان در فضایی از نظریه های عمیق فلسفی و فکری و تئوریک در باره سیاست، زاییده و پروریده و آموخته و آبدیده شده اند. حتّا اگر بعضی سیاستمداران مچل و هچل به پست و مقامهایی برسند، آنقدر قدرت ندارند که دوام ابدی بیاورند یا کلا در رقابت با دیگر سیاستمداران بتوانند آسیبهای کلان به جامعه بزنند. به دلیل اینکه فضا و آتمسفر جامعه از لحاظ فرهنگی و انتقادی، باز و گشوده است، سیاستمداران نمیتوانند حتّا اگر روابط و ساخت و پاختهای مخفی نیز داشته باشند، برای مدّت طولانی بر اریکه قدرت دوام آورند. در جامعه ما، کنشگران اصلا از دانش سیاست و فلسفه کشورداری، لام تا کام، چیزی نمیدانند سوای شعارهای بی مغز و مایه. حال بماند که تاریخ هنر کشورداری و فلسفه سیاست در جامعه ما اصلا امکانهای بحث تئوریک و فلسفی و عبارتبندی مایه های فرهنگی و تجربی خود را تا امروز نداشته است. یا اگر هم امکانی وجود داشته است، تحصیل کردگان ایرانی، مایه ها و استعدادها و نیروی تمییز و تشخیص را نداشته اند که به تئوریزه کردن و فلسفی اندیشیدن بُنمایهای فرهنگی بر شالوده تجربیات تاریخی و باهمزیستی ایرانیان برای هنر کشورداری تلاش کنند؛ بلکه ترجیح داده اند که نشخوار کنی و بازخوری تولیدات نظری استادان و متفکّران اروپایی را شبانه روز در گفتار و قلم خودشان کلکلکلکلکل و استخوان دود کنند بدون آنکه خردلی بر تحوّلات اجتماعی ایران و ذهنیّت مردم، نقشی و تاثیری داشته باشند. به همین دلیلم است که خلاء بزرگی قرنهاست که بر جامعه ایرانی حاکم است و در این خلاء عظیم، کاست اخانید، تنها یکه تاز میدان است و اظهار لحیه های زمینی و کائناتی میکند و خودش را عالم تمام اعصار تاریخ میداند و واعظ بی متّعظ.
بحث در این زمینه زیاد است آقای کردی گرامی. همین که بتوان اینگونه بحثها را دامن زد، خودش کار مثبتیه. اینکه آیا کسانی تاثیر بپذیرند و خودشان به کند و کاو رو آورند، امیدیست که شعله هایش باید افروخته شوند تا کارگشا شود.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان
اتحاد نیروها
امروز.. ادامه.
به نظر من چه رضاپهلوی و چه جمهوریخواهان در حال حاضر و پس از جنبش مهسا تاثیر چندانی بر روند مبارزات در ایران ندارند. همه زورشان را زده اند. مردم اگر به رضاپهلوی اقبالی ندارند سایر نیروها را اصلا نمی شناسند لذا اقبال نکرده آنها را رد می کنند. اما این را کسی نمیتواند کتمان کند که آن روزی که رژیم عقب نشینی بکند و حالتی مثل تابستان 57 بوجود بیاید که مردم عکس مصدق و شریعتی را بدست داشتند، دریای جمعیت در تهران عکس رضاپهلوی را حمل خواهد کرد و عکس رجوی بست همان مردم پاره خواهد شد و تصور نمی کنم که عکسی از مصدق دست مردم باشد. و نیز اطمینان دارم که روزی که رضاپهلوی با اتوموبیل از فرودگاه خارج شود مردم تهران اتوموبیل او را روی دست خواهند برد. زمانی که به دنیا آمده بود مردم تهران اتوموبیل پدرش را روی دست حمل میکردند. چنین تجربه ای را هیچ نیروی چپ و جمهوریخواهی ندارد و کسی به استقبالشان نخواهد آمد. لذا.. رضا پهلوی چه نیازی به اتحاد با اینان دارد؟؟؟
اما این نیروها علیرغم آنکه کف خیابان نیرویی ندارند و پیر و پاتال هستند میتوانند بجز خار راه شدن برای رضاپهلوی دستکم با همکاری با رضاپهلوی او را در کنار زدن رژیم کمک و تقویت کنند. برای این کار نیاز به یک نشست بزرگ چپ و راست جمهوریخواه و مشروطه خواهان همفکر شان و یافتن راهکارها برای پیشنهاد به رضا پهلوی است. یکبار گفتم ما رضاپهلوی را به سلطنت طلبان باختیم و ریشه اش در همان عدم حمایت از پیمان نوین بود. ما هنوز هم میتوانیم رضاپهلوی را از دست اطرافیانی که او را به بیرون رفتن از منشور مهسا ترغیب کردند بیرون بکشیم. اگر از بیانیه پیمان نوین استقبال شده بود امروز این ما بودیم که بجای فقط حمایت امضایی از منشور مهسا، با همکاری با رضاپهلوی راهکار جلوی پای او بگذاریم تا منشور مهسا موفق شود. اگر دوستان و خوانندگان و صاحبنظران تمایل دارند روی این موضوع بحث کنیم. اینگونه موضوعات که به تسریع پایان بخشی به رژیم اشغالگر می پردازد مفید است و هرقدر گفته شود کم است.
علت حمله به پاسگاه سیاهکل
سپاسگذارم که در بحث شرکت می کنید. ادامه..
تفکیک و عریان کردن اصل مسئله از زلم زیمبوهای آویخته به آن
درود بر آقای کردی گرامی و تمام آنانی که با علاقه پیگیر نظرات هستند.
موجز و مختصر بگویم آنچه را که شاید بینگیزاند کسانی را به کاویدن و پرسیدن و فکر کردن. شاید!
اگر ایران را به حیث کلاس درس در نظر بگیریم، بالطّبع دانش آموزانی که در کلاس درس هستند، حسب استعدادهای ذاتی در رده های مختلف فراگیری خواهند بود. در پروسه آموزش و تعلیم دروس و امتحانات، معلّم میتواند میزان استعداد فراگیری تک تک دانش آموزان را به محک بزند و برآورد کند. این یک طرف قضیه است. مورد دیگر، تعلّق دانش آموزان به خانواده های مختلف است. مثلا پدر یکی رعیت است. یکی رئیس بانک است. یکی مغازه دار است. یکی روفتگر خیابان است. یکی دست فروشه. یکی پارچه فروشه و الی آخر. مورد دیگر، وضعیّت خانوادگیست از لحاظ تعداد نفرات. بعضیها دو فرزندی. بعضیها سه فرزندی و بعضیها حتا ده الی دوازده فرزندی هستند. در آبادی ما یک بابایی بود که از یک زن، هیجده تا بچه داشت. اسمش عزیزالله بود که مردم آبادی به او میگفتند:، «عزول بچّه»!.
حال در نظر بگیر، معلمی بیاید با یک سری پیشداوریها و عقاید و ذهنیّت ایدئولوژیکی و توقّعات و ایده آلها و نمیدونم فانتزیهای خاصّ خودش با فرزندان مردم روبرو شود و بلافاصله بکوشد که شاگردان ضعیف در درس و آموختن و متعلّق به خانواده های فقیر و کم در آمد و پر جمعیت را از کلاس بیرون اندازد و فقط بخواهد که بر مثلا با استعدادها و خانواده داران آنچنانی تمرکز کند. نتیجه هر چقدر نیز عالی و ستودنی از آب در آید، به دلیل اینکه بخشی فرضا بزرگ از دانش آموزان را محروم کرده است، به وطن و مردم میهنش نه تنها هیچ خدمت کلیدی و کارساز نکرده است؛ بلکه فلاکتهای ناگواری را برای میهن و مردمش با تمام خیرخواهیهایی که تصورّ میکند اساسی و پایه ای بوده اند، به ارمغان آورده است.
مسائل جامعه ایران به طور کلّی، مسائل تازه ای نیستند و از دوران بگویم مشروطه تا امروز به شیوه های مختلف و در ابعاد و چهره های ضدّ و نقیض بروز داشته و هنوزم دارند. من خودم به حیث یک ایرانی، وقتی میخواهم در باره چند و چون مسائل وطنی و مردمش بیندیشم، تمام کوششم را بر این میگذارم که از دید قوم و زبان و سطح فکر و تحصیلات و نمیدانم وضعیّت خانوادگی و ایده آلها و آرزوهایم به مسائل نگاه نکنم؛ بلکه مشکل و معضل را به طور ناب، خالی از تمام آنچه به آن افزوده و مالیده و آغشته و آویزان شده است در نظر آورم و در صدد فهم و راه چاره حلّ مسئله بیندیشم.
مثال ساده: من وقتی کتاب «خاطرات یک رفیق» از زنده یاد «مرضیه احمدی اسکویی» یا بگویم کتابهای «هبوط و کویر و گفتگوهای تنهایی» از «علی شریعتی» یا کتابهای «مهدی بازرگان» یا کتابهای «جلال آل احمد»، یا «شجاع الدّین شفا» یا «داریوش همایون» یا تمام کتابها و خاطرات و بولتنها و نشریات فعّالین آنچه به نام «چپ» معروف است از حزب توده بگیر تا بیا به اشرف دهقانی یا ملبون و مصدّقیها و لیبرالها یا کتابهای انواع و اقسام آخوندها و شیوخ و مفسّرین و پدافنگران اسلامیّت و مارکسیسم و بهائیّت و مدرنیته گرایان و غیره و ذالک را میخوانم، پیش از آنکه به شیوه قلمفرسایی و موضعگیریها و احساسات و نوع واژه هایی نظر کنم که به کار میبرند و قضاوتهایی که میکنند، سفت و سخت در پی شناخت و کشف اصل مسئله هستم. در اینجا اگر همان مثال «مرضیه اسکویی» را در نظر بگیریم، اینکه به سر تا پای بینش او نسبت به دیگر انسانها و سیستم وقت و فلان و بیسار، چه موضعگیریهای فرضا نفرت آلود یا پیشداوریها و عدم آگاهیها آلوده است، برای من بحث ثانویست و هیچ تاثیری بر ذهنیّت من و نیروی داوری من ندارند. برای من، اصل مسئله ای مهم است که او [یا آنها] را وادار کرده است به حیث یک معلّم مسئول و دلسوز به نوشتن و سپس انتخاب راهی برای واقعیّت پذیر شدن آرمانها و آرزوهایش ترغیب و اقدام کند. (- برای من، کشف و شناخت علّت کلیدی و شالوده ای حملّه مسلحانه عده ای از جوانان وطن به پاسگاه «سیاهکل» مهم است؛ نه اینکه حمله کنندگان چه کسانی بودند که جزو مباحث فرعی و جانبی محسوب میشوند. برای من، کشف و شناخت، علّت «انقلاب اسلامی» مهم است؛ نه اینکه برپا کنندگان آن، چه کسانی بودند که بحث جانبی است.- ) برای من دقیقا «اصل مسئله» مهم است که اندیشیدن در باره آن را وظیفه خودم میدانم و مسئله خودم به حیث هموطن انسانی که میتوانست نقش مهمی در آموزش و پرورش فرزندان این سرزمین داشته باشد؛ ولی به دلیل اینکه علّت اجحافات سراسری در میهن را ناشی از سیاست حکومتگران وقت میدانست، به طغیان برخاست و جانش را نیز فدا کرد. این مسئله، بر غمهای من میافزاید؛ زیرا من در سیمای این زن و هزاران نفر همچون او، هرگز خاصم خودم را نمیبینم و نخواهم دید؛ بلکه انسانی دردمند را میبینم که حسّاس است و مسئول؛ ولی راه و روش را به خطا برگزیده است؛ نه اینکه خطا کار است.
حال سیخ را برمیگردانم و متوجّه حکومتگران وقت میشوم و از خودم میپرسم که سیستم شاهنشاهی پهلوی و در اینجا پهلوی دوم، در چه وضعیّتی از چشم اندازهای مختلف میهنی و منطقه ای و جهانی بود؟. از خودم میپرسم که آیا سیستم شاهنشاهی در حیطه وطن نمیتوانست به جای مثلا دستگیری و کشتن چنان انسانهایی به روشهای دیگری متوسّل شود؟. اگه نه، چرا و به چه دلیل؟. اگر آری، چرا و به چه دلیل به راههای دیگر اقدام نکرد؟. تلاش برای کشف پاسخ به پرسشهای خودم میتواند نه تنها علّت رفتارهای خانم معلّم زیبا را برایم آشکار کند؛ بلکه همچنین دلایل رفتارهای حُکّام وقت را. سپس در سنجشگری هر دو رفتارها میتوانم به دامنه ای گام گذارم که میزان فهم و شعور و نیروی تمییز و تشخیص و هنر دادگزاری خودم را در حقّ هموطنانم و سیستمهای حاکم بر آنها به محک بزنم.
آقای کردی گرامی! من همانطور که گفتم، مسائل میهنی را و دیدگاههای بسیاری همچون شما را و حتّا سیصد و شصت درجه خلاف نظرات شما را و کثیری از فعّالین گرایشهای مختلف را سالهاست که زیر ذرّه بین گذاشته ام و میکوشم که دقیق بفهمم رمز و راز اینهمه نفرت و گریز و بدبختی و ذلالت کنشگران تاق و جفت را در حقّ یکدیگر و رها کردن خواسته و ناخواسته مردم میهن در چنگال مخوفترین تبهکاران تاریخ. امّا برغم تمام این ذلالتها و خفتّها و سرشکستگیها و حقارتها، حاضر نیستم برای حلّ مشکلاتی که محصول سالها و قرنها نیندیشیدن است، خون شما یا دیگران را بریزم یا مرگ یکی یا همه را آرزومند باشم. هرگز و هیچگاه. من هنوزم حسّ میکنم که ایرانی هستم و الگوی رفتاری و شخصیّتی ام، اسطوره «جمشید جم» است که هفت بار به مردم، آزادی مطلق میبخشد و مردم، هر بار به دلیل عدم شناخت آزادی و تشخیص مرزها و حدّ و حدودش به گند زدن به مناسبات خودشان اقدام میکنند، امّا جمشید جم، نتیجه نمیگیرد که مردم، لیاقت و شعور آزادی را ندارند. وقتی «حافظ» میسراید که: «نیکی پیر مُغان بین که چو ما بد مستان .... هر چه کردیم به چشم کرمش، زیبا بود»، دقیقا ویژگی گوهری و ایده آلی و آرزویی ایرانی جماعت را از زمامداری و مناسبات اجتماعی بیان میکند. نیکی را نمیتوان تعلیم داد؛ بلکه میتوان فقط اجرا کرد نسبت به همنوعان. ایرانی از همان سپیده دم فرهنگش در قعر تاریخ بشر، تمییز و تشخیص داد که فقط میتوان «پهلوان» شد و به کارهای پهلوانی همّت کرد، امّا هرگز آرزو نکرد و نخواست که «حکومت پهلوانی» بسازد؛ زیرا آنقدر با شعور و فهیم بود که میدانست، پهلوانی، فروزه ای زایشی و پیدایشی است؛ نه امریّه ای و اجباری و لایحه ای و نصّی و پلیس عفتی و مزخرفاتی از این دست؛ یعنی اقدامهایی که در باتلاق کندوی فقاهتی و اسلامیّت انباشته شده اند و بیش از چهل سال آزگاره، متولّیان فقاهتی فقط حاکم و مجری خباثت و جنایت و خونریزی و نابودی زندگی به نام «رعایت اخلاق اسلامی» هستند؛ زیرا به این توهّم خانمانسوز مبتلایند که «خیر/نیکی/عفّت/نجابت/عدالت و غیره وذالک» را باید با توسّل به انواع و اقسام ابزارها و سلاحها اجرا کرد. زهی حماقت فطری و بلاهت آشکار که رسوا شدنش ثانیه به ثانیه در عمل تا امروز و فرداها اثبات میشود و خواهد شد و آخوندهای احمق و رکابدارانشان در بیرون و درون مرزها هنوز نمیفهمند و نمیفهمند و نمیفهمند که هیچکس نمیتواند «خدا را متعیّن کند». ایرانی آرزو میکرد که زمامدارن نسبت به مسائل حادّ، رفتاری پهلوانی داشته باشند، نه دژخیم صفت و خونریز. آن که نیرومند است و پهلوان در زیبا آرایی مناسبات میهنی و کشوری و زندگی تلاشهای «خویشکاری» میکند؛ وگرنه نفرت و خونریزی که شغل شریف الهی حکومتگران فقاهتی از چهل و سه سال پیش تا همین امروز و معلوم نیست تا کدامین فرداها باشد. آیا ما که ادّعا میکنیم مخالف سیستم فقاهتی هستم، قصد داریم که بعد از عزل و خلع آخوندها و ارگانهای وابسته به آنها، عین آخوندها رفتار کنیم یا نه، برآنیم که راه دیگری را برویم، سوای راهی که تا امروز حکومتگران و سلسله ها در تاریخ ایران پیموده اند؟. کدامیک؟.
تا زمانی که گرایشهای مختلف نکوشیده اند که معضل «جان و زندگی و نگاهبانی از آن» را برای خودشان روشن و شفّاف توضیح دهند و حلّاجی کنند و صمیمانه برای این معضل کلیدی، تصمیم قاطع بگیرند، توقّع اینکه گرایشها به همدیگر نزدیک شوند، ایده آلیست که در خیالات آدمی میماند؛ امّا واقعیت اجرایی پیدا نخواهد کرد. آنچه باعث شده است که گرایشها و نحله های مختلف به همدیگر نرسند، معضل «تاریخی و فرهنگی [=گزندناپذیری جان و زندگی، دادورزی، مهرورزی، راستمنشی]» ماست که هزاره هاست بر فراز میهن همچون آتشکده آناهیتا میدرخشد و ما اصلا و ابدا شعله هایش را نمیبینیم و در تاریکیهای زمان و دالانهای تاریخ، سر در گریبانیم و آواره با کاسه گدایی به دست به این سو و آن سوی جهان. برای دوست داشتن ایران خانم که مام وطن باشد و کاری کارستان برای میهن و مردمش بدون هیچ تبعیضی انجام دادن، باید فرهاد کوهکن شد و عشق خود را در عمل، اثبات کرد. شعار را که قربونش برم از تولیدات خاصّ هرگز رقیب ندار و منحصر به فرد ما ایرانیان بر روی کره زمین است.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان
افزودن دیدگاه جدید