رفتن به محتوای اصلی

دم دم های غروب بود که با دو چمدان به اصفهان رسیدم ...
26.07.2023 - 10:26

دم دم های غروب بود که با دو چمدان به اصفهان رسیدم ، یادم نمی آمد از کجا و با چه وسیله ای سر از اصفهان در آوردم، میدانم از خارج کشور آمدم و می بایست میرفتم شمال ...به شاهی (قائمشهر) شهر عزیزانم  ...
 

پیاده از اصفهان مسیری را پیمودم ، در طول راه نه مردمی را دیدم نه چیز خاصی توجه ام را جلب کرد ... انگار رفتن در فضایی با چشمان بسته ...از دیدنیهای شهر خبری نبود .. .. انگار چیزی وجود نداشته است ...در مسیرم  کسی را هم ملاقات نکردم... 
ناگهان خود را در حاشیه خاکی شهر یافتم،  از دور در فاصله چند کیلومتری ، می توانستم بناهای شهر خاموش را ببینم .. 
 

.. کم کم داشت غروب می‌ شد، یادم نمی آید که چگونه پای پیاده با دو چمدان سر از حاشیه خاکی شهر در آوردم ... نگاهم به سه جوان در فاصله ای صد متری از من افتاد . آنها دور هم روی زمین خاکی چمپاتمه زده بوده و آرام با هم گپ می زدند ...  چمدانها را روی زمین گذاشتم و به طرفشان رفتم .
 

 با سلامی به سه جوان ناآشنا ،  از آنها پرسیدم که چگونه  می توانم خود را در این وقت غروب به تهران برسانم ‌؟ ...  صحبتها پیش آمد ، پرسشهایی بود اینکه چه کسی هستم و از کجا می آیم ... گفتم بیش از سی سال است  در سوئد زندگی می کنم،  و الان برای دیدن خانواده ام اینحا هستم  ... 
از من راجع به آهنگ شروین و انقلاب زن زندگی آزادی پرسیدند که آیا در خارج کشور با آنچه پیش آمد آشنا هستم ...... گفتم،  میدانم که چه وضعیتی است. آنها خرسند نبودند ، احساس سرخوردگی و خاطره غمگین از آنچه می خواستند اما نتیجه مستقیم نگرفتند ...  .... ‌ . 

از اینکه خود را با آنها در حقانیت انقلاب زن زندگی آزادی همفکر می دیدم ، احساس خوبی داشتم . بنظر آمد از طرف آنها براحتی پذیرفته شده بودم ، فاصله داخل و خارج رنگ باخته بود ، همدیگر را از یک خانواده می دانستیم , تصمیم گرفتند که کمکم کنند . جوانی تلفن همراه خود را در آورد و زنگ زد ...فردی که مسافر برای تهران می برد ، بعد از دقایقی با وانت خود در حاشیه دورافتاده شهر پیدایش شد .... 
 او چند تا مسافر هم داشت ... از هموطنان جوان خداحافظی کردم و پشت وانت در کنار چند نفر نشستم . .....هوا  کم کم داشت سرد می شد ، بلوزم را از کیفم درآوردم و پوشیدم تا کمی گرم شوم ....

فضای سنگین و شاید غمگینی بود ، یک وضعیت سورئالیستی که چیزی برای دیدن و گفتن وجود نداشت، فقط زمان می گذشت ... و چند مسافری نشسته پشت وانت  در سکوت شبانه به سمت تهران در حرکت بودند ....
 دلم نمی خواست شب را در تهران بمانم ، میخواستم یک راست به شاهی بروم .... آرزوی آن لحظه تاریک شبانه ام بود . ..،

نمیدانم چگونه زمان گذشت ، ناگهان وانت ما در خیابان‌های شاهی در حرکت بود ، راننده از من خواست آدرس خانه ای که باید بروم را به او بدهم ..
 آدرسی که من نداشتم ، فقط می‌دانستم یک برادری در خیابان ساری شهر شاهی و یک خواهری در خیابان تهران بطرف شیرگاه دارم ... 
 

صبح نیمه تاریک قصد بیدار کردن عزیزانم را نداشتم ... نمیدانم چرا تلفن همراه نداشتم ، حتی شماره تلفن آنها را هم نداشتم، که زنگ بزنم و آدرس بپرسم ... 
باخود گفتم شاید خانه خواهرم را راحت تر پیدا کنم چون زمانی بعد از زندان در آن حوالی دو سالی زندگی کردم ... 
 

تصمیم گرفتم به راننده وانت بگویم ، مکانی در همان خیابانی که به سمت شیرگاه می رود    من را  پیاده  کند ....می گردم تا شاید خانه خواهرم را پیدا کنم ....  
 

متاسفانه فرصت نکردم خواهرم را از نزدیک ببینم ... وانت و سرنشینان آن در رویای خواب من محو شدند ... و من از خواب دلتنگی ام بیدار شدم ، گفتم بلافاصله بنویسم  تا فراموش نکنم ..
آنهائیکه را که برایشان دلتنگی داریم  در خواب خود موفق به دیدنشان نمی شویم ...
ولی بهر حال انقلاب زن زندگی آزادی تا همین حد ما را بهم نزدیک کرده است , که بسویشان می رویم حتی در رویاهای خواب آلود خود  ...  
 

برای دلتنگی هایمان 
برای عزیزانمان که فرصت دیدار نداریم 
برای پرواز در رویا هایمان 
برای جوانانمان که در خاک حسرت نشسته اند 
برای دستان یاری دهنده شان

برای توماج ها که فریاد می زنند ..‌بده به من ،بده به من ، خودم می سازمش .
برای آزادی ایران 
#زن_زندگی_آزادی

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

هوشنگ اسدی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

دیدگاه‌ها

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.