فرهنگ و هنر، در آخرین هفته سال مسیحی، شاهد رشد ویروس اومیکرون بود. هنرمندان میخواستند تا تکلیفی معلوم داشته باشند اما هر روز، در صفها، منتظر تصمیم قطعی دولت بودند تا بدانند کاری دارند یا در خانه بمانند. مژدههای روزانه دیگر مانند فروش نفت به مردم، قرارداد نظامی با همسایه روسی، پرداخت حقوق تظاهرکنندگان ساکت، یا مژدههای امیدوارانه هیات ایرانی ساکن وین که هر ساعت خبرهای خوشی برای بخشهای خبری رسانهها آماده داشتند. اما بقیه حاضران در هتل وینی، به زبانهای مختلف و با ماسکهای مختلف، خبرهای نومیدانه صادر میکردند.
یک هفته بعد از انتشار شرح رنج بهرام بیضایی درباره بازبینیها و سانسورهایی که از اول انقلاب متن فیلمهای او را تکه تکه کردند و سرانجام هم به فیلمها و نمایشهایش اجازه نمایش فیلم ندادند، اخباری منتشر شد درباره اولین جشنواره فیلم دولت جدید (گفته شد این جشنواره شب قدر سینماست) که نشان میداد چه خون دلی خوردند کارکنان سانسور، تا فیلمهای ارسالی را چنان متناسب و خوش اندام جلوه دهند که بتوان جشنواره جدیدی را تبلیغ کرد. همان جا که جز یک کارگردان (مسعود کیمیایی) کسی از نامداران در جشنواره نیست، و برخی به فرستادن فرزندان خود بسنده کردهاند.
آرم جشنواره بین المللی فیلم فجر
جشنوارهای از نوع دیگر
اولین جشنواره سینمایی تهران که اکثر چهرههای حاضر در آن، بعد از انقلاب ۵۷ چشم به جهان گشودهاند، نشانهای است بر تحولات رخ داده در نیم قرن جامعه. عجب نیست مهمترین فیلمهای حاضر در این جشنواره، به گونهای به انقلاب تنه میزدند، کمتر آنها نشانی از انقلاب و شعارهایش دارند. فیلمهایی با مضمون آتشسوزی سینما رکس در فیلم "جنایت بیدقت" و "خائنکشی" (ساخته مسعود کیمیایی) در رابطه با دوران مصدق و نفت، یا "بدون قرار قبلی" که قصه یکی از مهاجرتها است.
در ساخت فیلمهای جشنواره فیلم امسال، نه کسانی نقش دارند که در زمان انقلاب، سینماها را به آتش میکشیدند و نه آنها که در دهه اول جمهوری اسلامی، خیال ساخت سینمایی دیگر در سر داشتند. این جشنواره از نشانههایش پیداست که پر از ملودرامهای اجتماعی است که جامعه را به صدایی باز میگویند. نسل بعد از انقلاب، کمتر زحمتی به خود میدهد برای گریم کردن جامعه و دردهایش. برخی از منتقدان اشاره میکنند بیشتر فیلمها مزه همان فیلمهایی را میدهد که سینمای دهه پنجاه. یا همان که نامداران هنرهفتم، از ابتدا در پی آن بودند.
جشنواره سینمایی فجر امسال اما شباهت زیادی به سینمای دهه اول انقلاب هم ندارد. چنین است که این جشنواره به نظر میرسد نسل منتقدان و با سواد را متوجه خود کرده، بی آن که پیش بینی کند و یا چراغانی.
تینا جلالی روزنامه نگار هنری در اعتماد بعد از اعلام نام ۲۲ فیلم در بخش سودای سیمرغ نوشته:
سینمای ایران نیازمند یک انقلاب نسلی در همه حوزههاست و باید تفکر و اندیشه جدید به آن تزریق شود. مهمترین ویژگی انقلاب از ابتدا بر مبنای ظهور و بروز استعدادهای جدید و جوان صاحب فکر و ایده در سینما بوده است.
به گفته هنرشناس روزنامه اعتماد: بسیاری از کارگردانان حرفهای و شناختهشده امروز نتیجه اعتماد مسوولان سینما در سالهای ابتدایی انقلاب و دهه شصت بودهاند. ضمن اینکه همه کارگردانان شناختهشده صاحب سبک امروز هم روزی جوان بودند با ایدههای نو.
همین هفته یکی از طنزپردازان در وصف جشنواره فیلم امسال گفت: دست خانم بچهها را میگیریم و به اتفاق همان موتورسواران سینما نرفته که چند دهه بازبینی فرهنگ و همه هنرها را به عهده داشتند، به جشنواره میرویم، بیشتر برای صرف آشی که به خاطر شادمانی مذاکرات وین، پخته شده است.
همزمان با این نگرش، بسیاری که به فلسفه هنر آشنایند و بیشتر جامعهشناسان معتقدند جامعه فعلی گنجایش تحولات ساختاری و نواندیشیهای بنیانساز را ندارد.
سینمارکس بعد اتش سوزی
حادثه ساز و افسانه پرداز
گرچه یکی از اعضای هیات انتخاب فیلم، جشنواره را شب قدر سینما خوانده است اما توجهها در اطراف جشنواره حاکی از اهمیت فیلم تازه شهرام مکری است با موضوع تراژدی سینما رکس آبادان. یکی از تکاندهندهترین وقایع سال ۵۷ که در آن چه بسیار حوادث رخ داد.
شهرام مکری کارگردان فیلم "جنایت بیدقت" در مصاحبهای گفته: تراژدی سینمارکس، تاریخ سینما را با یک واقعهای اجتماعی پیوند میزند و از این منظر بسیار مهم است. در تاریخ سینمای ایران همنشینی سینما و وقایع اجتماعی هیچوقت به این اندازه پررنگ نبوده؛ به تعبیری شاید اگر به کل تاریخ سینمای ایران برگردیم مقاطعی را میتوانیم پیدا کنیم که وقایع اجتماعی و تاریخ سینما به هم نزدیکیهایی پیدا کردند مثلا بعضی از تظاهرات و شلوغ کاریهایی که مقابل سالن سینما اتفاق میافتاد که در مورد سینما به شکل یک پدیده غربی و شیوه مبارزه با آن برمیگشت ولی فاجعه سینمارکس مهمترین و بزرگترین اتفاق است.
محمدحسن خدایی در مجموعه هنر و ادبیات روزنامه اعتماد نوشت: دال مرکزی فیلم جنایت بیدقت سینماست. در طول روایت فیلم همه در رابطه با سینما حرف میزنند و عرصههای پیدا و پنهان سیاست، زندگی روزمره و زیباشناسی را در نسبت با آن میکاوند. تو گویی در عصری به سر میبریم که تفوق سینما بر تمامی جنبههای زندگی به حد نهایی خود رسیده و تصور کردن دوران معاصر بدون سینما غیرممکن است.
به نوشته این هنرشناس: جنایت بیدقت به نوعی تاملات شهرام مکری است در رابطه با سینما و یافتن نسبت آن با سیاست و زندگی روزمره در ایران. شهرام مکری در آخرین اثر خود سراغ تاریخ معاصر رفته تا شاید از طریق به نمایش گذاشتن گوشهای پرالتهاب از انقلاب مردمی ایران، به این پرسش پاسخ دهد
علی ورامینی روزنامهنگار و کارشناس رسانه معتقد است: سینما رکس آبادان؛ همین اسم برای هر ایرانی یک قصه تراژیک است. همانقدر واضح که چند صد نفر زندهزنده در آتش سوختند و همانقدر مبهم که خلافِ روحیه قطعیت ما در همه چیز، کمتر کسی قاطعانه جواب خواهد داد که چه شده است. عجیبتر اینکه با توجه به ابعاد فاجعه (در زمان خودش بزرگترین حادثه تروریستی است) آنچنان مورد بحث و فحص قرار نگرفته است. شاید تلخی حادثه چنان است که ناخودآگاه جمعی از ما واپس میزندش. شاید قربانیان دور از مرکز، میدان نیرویی برای کندوکاو حادثه، آنطور که دیگر موارد مشابه مورد تفقد قرار گرفتند، تولید نکردند و قدرت برجسته کردن حادثه را نداشتند.
کامیار محسنین از راهی دیگر به فیلم مطرح جشنواره مینگرد. به نوشته وی: از همان نقلقولهای متفاوت از پرونده آتشسوزی سینما رکس در پروندههایی مختلف که بر پرده نقش میبندد، راه برای دو روایت تو در تو هموار میشود: روایت ملتی که برای هر اتفاقی افسانه میسازد و روایت ملتی که گویی در دل افسانههایی خودساخته در دل تاریخ، خود را تکرار میکند. پس شهرام مکری در «جنایت بیدقت»، عامدانه و آگاهانه، درصدد آن برمیآید که روایتی نامنسجم و سیال در زمانها و مکانهایی برآمده از ذهن تصویرپرداز خود را، در دل تکرارهایی هدفمند، گسترش دهد و این روایت را با افسانههایی متفاوت معنا بخشد.
کاری از آرمان یعقوبپور
ترکیب زیبای برف و درخت
آرمان یعقوب پور نقاشی است که زادگاهش بروجرد است در استان لرستان. او در سالهای هفتاد و در رشته نقاشی در دانشگاه تهران لیسانس گرفت و برای فوق لیسانس و دکترا در زمینه پژوهش هنر، به دانشگاه تربیت معلم رفت و مدتی بعد عضو هیات علمی دانشگاه فردوسی مشهد شد.
یعقوبپور در همین زمان عضو پیوسته انجمن نقاشان ایران بود و رییس دانشکده هنر نیشابور و چهره محبوب و معروف محافل هنری.
در سال ۱۳۹۲ وقتی نمایشگاه انفرادی برای وی در گالری گلستان برپا شد از جمله پرفروشترین نمایشگاهها بود و از زمانی که به بیپروایی به بناهای گلین و درختان سبز ریشه بست، میتوان گفت از جمله نقاشانی شد که همه جا شناخته بود.
ماه پیش وقتی کارت دعوت گالری گلستان به دستها رسیده بود و با تحسینی مهربان از کارهای آرمان یعقوبپور سخن رانده بود، علاقهمندان نقاشی دکوراتیو، خود نمایی کردند .
یعقوبپور بیش از پنجاه نمایشگاه فردی و گروهی برپا داشته که بیشترشان در ایران بوده است. تابلوهایی که در این دور از نمایشگاه به مبالغی حدود بیست میلیون عرضه شده، از قرار معلوم به فروش رفته است.
منوچهر آریانپور (۱۳۰۸- ۱۴۰۰)
مرگ فرهنگنویس
منوچهر آریانپور، مشهور به علم و دانایی، به خونسردی و آرامی در ۹۲ سالگی در آمریکا درگذشت. انگار خبری نباشد، اما بود. او از خاندانی اهل علم و کاشانی برآمد. حتی به نایب حسین کاشی هم گاه افتخار میکرد، گرچه به شوخی.
چهارتن از اعضای خانواده آریانپور در همین کار بودند و در ترجمه و تحقیق متبحر. در دقت عمل بینظیر، در زبانشناسی در بالاترین مراتب علمی. اما هیچ کبر و غرور و تظاهر در ذات این قوم نبود. فرهنگنویس و مترجم همان کاری که پدر نیز بدان همت گماشت. سال ۱۳۰۸ در کاشان متولد شد و اینک باید خبر داد که که در آمریکا آرام درگذشت. آخرین بار بیست سال پیش به ایران آمده بود.
در سال ۱۳۳۵ موفق به اخذ مدرک دکترا از دانشگاه کلرادو شد. تعهدش بر یک فرهنگ فارسی و انگلیسی که آن را به سرعت سامان داد و در سالهای بعد گسترش بخشید. از جمله ماندگارترین یادگارهای وی و پدرش تاسیس مدرسه عالی ترجمه بود که بسیاری با آن مخالف بودند و حتی در مجلس سنا علیه آن سخن گفتند ولی آریانپورها آن قدر کوشیدند که در سال ۱۳۴۸ بعد از چند سفر به آمریکا و دریافت مشخصات و برنامهریزی یک موسسه برای ترجمه، مدرسه عالی دایر شد.
منوچهر آریانپور در اوایل دهه ۱۳۵۰ با همیاری دانشجویان و برخی اساتید مدرسه عالی، تألیف "فرهنگ آریانپور" را آغاز کرد که حاصل آن امروز انواع لغتنامههای فارسی به انگلیسی و انگلیسی به فارسی است. وی در سال ١٣٧٨در سفری به کاشان کل اموال موروثی خاندان آریانپور را به دانشگاه آن شهر هدیه کرد.
به نوشته تابناک، فردای مرگ منوچهر آریانپور کاشانی، ریاست دانشگاه کاشان با انتشار یک پیام تسلیت، "بخشش حقالتالیف کتابها، املاک موروثی در ایران و اعطای جایزه سالانه آریانپور" را به عنوان بخشی از اقدامات وی ذکر کرد.
صدرالدین الهی (۱۳۱۳- ۱۴۰۰)
مرگ روزنامهنگار خاص
صدرالدین الهی از خانواده با ریشه و اهل علم و عرفان، روزنامهنگاری یگانه و جامع، که گرچه نیمی از عمر خود را در سان فرانسیسکو گذراند اما به شهادت نوشتارهایش و دقت مدام او در دنبال کردن حوادث ۴۳ ساله اخیر وطنش، آشکار بود، که نگاهش مدام به جایی دیگرست.
صدرالدین الهی دانش آموز دبیرستان بود، پی گیر و پرشور، که نهضت ملی کردن نفت اوج گرفت، و آن سرشوریده مدام کتاب خوان را به صحنه کشاند. در سال ۱۳۳۱ دبیرستان را تمام کرد و به عنوان خبرنگار راهی موسسه کیهان شد. به قول خودش میز را جلو کشید. کوتاه مدتی شعر گفت اما دنبال نکرد. بعدها گفت در مقابل سعدی و حافظ و فردوسی احساس حقارت دارم. اما تا بخواهی خواند تا زمانی که به فرانسه فرستاده شد و در آن جا دورههایی دید. هوادار متعصب تیمهای فوتبال فرانسه شد و علاقه قدیمیاش به ورزش بالاتر رفت. هیچ کاری به اندازه ورزش برایش معتبر و لازم نبود. تا پایان حیاتش، ورزش کرد و خود را جوان دید و جوان بود.
وقتی بازگشت، آنقدر درباره ورزش گفت و شنید و مراقبت کرد که سرانجام مصطفی مصباحزاده قانع شد که یک کیهان ورزشی در عالم مطبوعات ایران کم است. به این ترتیب حرفه و عشق را در هم آمیخت و در کیهان ورزشی همه کار کرد، و بزرگمرد عالمی به نام کاظم گیلانپور سردبیر بود و دوست و هم رهنما.
در همین جا بود که با همه علاقه خود، به خبرنگاری معمولی رو نشان نداد. در مجلات زمان پاورقیهایی نوشت که هیچ از آثار معتبر جهان کم نداشت. سپیده تخلص او بود که بالای هر پاورقی که مینشست، خریداران بسیار داشت. رقیب مستعان و دیگر نامداران پاورقی نویسی شده بود. همزمان گزارشهای اجتماعی هم میساخت که در جای خود نمونه بود. نثری آرام و بیتکلف، مایه گرفته از احاطهاش به ادبیات فارسی.
تاسیس دانشکده علوم ارتباطات در دهه پنجاه و زمانی که دکتر الهی با قدرت تمام، کارهای زیادی را پیش میبرد، فرصت غنیمتی بود برای شاگردانی که برای مدرن کردن فضای رسانهای کشور، بدان راه مییافتند. در میان استادانی که دعوت شدند کمتر کسی به اندازه صدرالدین الهی به همه گوشه و کنار حرفه روزنامهنگاری سر زده بود. ابتدا با گزارش ورزشی، پس از آن با انواع گزارشها، داستاننویسی در بالاترین حد، مقالات اجتماعی به اندازه و اثرگذار، ترجمه، پاورقی نویسی، سردبیری.
در بزرگسالی به طنز و با خنده مشهورش توام میگفت: فقط تحلیل سیاسی با اسم خودم ننوشتم چون فهمیده بودم در سیاست صداقت نیست.
درگذشت صدرالدین الهی یادآور ظلمی است که شرایط جامعه بر وی و بر نسلهای بعدی روزنامهنگاری ایران روا داشت. وقتی از ایران رفت، در سال ۱۳۵۷ حدود ۴۴ سال از عمرش میگذشت. کسی گویا گمان نداشت که جوانان در راه، از یکی از بهترین روزنامه نگار - معلمها محروم ماندند.
عکس وحید بیات
روزنامهنگاران دیروز کجایند؟
تجربه، مجله پربار ماهانه که چهارمین شماره دوره اخیر خود را منتشر کرده، در سرمقاله درباره روزنامهنگاران حرفهای دیروز، دور ماندن نسلی از مطبوعات نظر میدهد که: اگر نمیتوان ســرفصلهای آکادمیهای علوم ارتباطات و روزنامهنگاری را اصلاح کرد، تحریریهها که در اختیار ماســت. آنجا را که میتوان به فضایی برای انتقال تجربه بدل کرد، پس چرا دست روی دست گذاشتهایم؟ چرا تمام این تجربیات درخانه مانده را رها کردهایم و اجازه میدهیم آن همه شــور و شعور روزنامهنگارانه در گوشهای هرز رود؟
پژمان موسوی در این سرمقاله آورده: مگر این ماجرا دو سر ندارد؟ یک ســرتحریریههای بدون "بزرگ" و یک ســر دیگر هم بزرگان دور از تحریریه؟ کارسختی ســت ُپرکردن این شــکاف؟ مــا نبودهایم و ندیدهایــم آن روزهــای پرخاطره و مخاطــره را. آن رفت وآمدهای انسانهای قلم به دستی را که یک تار موی سرشان میارزید به یک شهر، ندیده ایم همیشــه استرس داشتنها، نبودنها، دغدغه مردم داشــتنها و... نبودهایــم. اکنون که ما هســتیم و کم هم نیستند، بازماندگانی از همان نسل پرافتخار. پس چرا دست روی دست گذاشتهایم؟ چرا کاری نمیکنیم؟
شرح درد کاغذی
مقاومت، همراه با خوانندگان مجله
رنجی که صدایش به همه جهان رسید. رنج نویسندگان، شاعران، خبرنگاران، مترجمان، عکاسان، گرافیستها، کارتونیستها و طنزپردازان… و اضافه کنید هزاران کارگر صحافی و چاپ و توزیع و فروشنده در سراسر کشور که با توقف مجلات و کتابها، پیدا نیست روزگارشان چه میشود. یا بهترست بگوییم چه شده است.
چنین است که اندیشه پویا، ماهنامه موفق و پرمحتوا، سردبیرش ندا سر میدهد که مجله حاضرست اما این کاغذهای گران را چطور باید خرید. و از خواستاران مجله خواسته با پرداخت پیش پرداخت، دست به کاری زنند و همتی کنند.
از سوی دیگر، در حالی که در خبرست که امتیاز روزنامه کارگزاران از سوی قوه قضاییه بلامانع اعلام شده و عملا حکم اعدام این نشریه اصلاحطلب منتفی شده، اما غلامحسین کرباسچی با انتشار این خبر، به روزنامه اعتماد خبر داد ادامه سردبیری محمد قوچانی را که ۱۳ سال ادامه داشت، همچنان میپسندد و به وی منتقل کرده ولی قوچانی از آن جا که امتیاز نشریهای را به نام دارد، ترجیح داده که در یک نشریه بماند و برخلاف سالهای پیش، چند نشریه را به دندان نکشد، پس عملا یعنی سازندگی تعطیل شود. که این هم ناگزیر تعطیل خواهد شد.
چنین است که با سیاست اقتصادی دولت و قصد کاستن از مخارج جاری دولت، و البته افزودن به هزینههای مهمتر مانند مراکز فقهی قم، و مراکز تبلیغاتی و رسانهای مانند صدا و سیما، میتوان مطمئن بود که روزنامهها مستقل و کتابها که اکثرشان در بخش خصوصی قرار دارند، شرایطشان سختتر میشود. و انتشار کتاب و مجله بیشتر از پیش به خطر میافتد.
منبع تصویر،M.VAZIRI MOGHADDAM
پرندهای غول پیکر در تحرک
دایناسورها در کارخانه خالی
به کسی چه مربوط است که این فضای بزرگ آجری و بتونی، ساکت و قدیمی که نزدیک میدان فردوسی است و نامش آرگو، در گذشتهها به چه کار بوده است. واقعا پرسش خوبی است چنان که لابد کسانی که در روزهای انقلاب، برخی مغازهها و رستورانها را به جرم آن که مشروب الکلی در آنجا نوشیده میشد، به آتش کشیدند. اما این ساختمان مودب و محکم که متعلق به صاحبان مسیحیشان بود، ماند و ناظر بر رفت و آمد بود و دید که چطور آدمها عوض شدند و در روزگاری از دیوار بالا رفتند که شاید چند بطری آبجو آرگو نصیبشان شود که نشد.
این همه بدان جهت نوشته شد تا خبر دهد که بخشی از آثار زنده یاد محسن وزیری مقدم، نقاش و مجسمهساز نامدار ایرانی از مدتی پیش به نمایش گذاشته شده. شبیه همان آثاری که در معتبرترین موزههای جهان مانند موما (موزه هنر مدرن در نیویورک) و موزه متروپولیتن نیویورک نگاه داری میشود. چندتایی در موزههای ایتالیا، در شهرهای مختلف. در همان سرزمینی که سالها جایش داد و قدرش دانست.
محسن وزیری مقدم از نسل دوم نقاشان نامدار ایرانی، فرنگ رفته و آشنا با هنر اروپایی بود. در همان زمانها که بهمن محصص در رم ماوا گرفت. درس داد و تابلوها ساخت تا سرانجام وقتی به تهران برگشته و در دانشگاه تهران درس میداد، در کارگاه بزرگ خود به تجربه ساخت مجسمههایی پرداخت که بعدها دایناسورهای وزیری مقدم نام گرفت.
وزیری از آغاز دهه چهل متوجه حجمهایی شده بود که توسط صفحات فلزی روی تابلویش مینشست، تا کم کم، و در حالی که برخی از شاگردانش هم تحت تاثیر او قرار گرفته بودند مجسمههای بزرگی در هیات دانیاسورهای کوچک اما در ابعاد سه چهار متری آفرید که با دیدی دقیق دندهها و دندانههای آن را با پیچهایی محکم کرده بود و ارتباط منطقی و ریاضی بین پرههای آن برقرار بود. حالا بخش باقی مانده این مجسمهها به محل آبجوسازی آرگو منتقل شده، سه سال بعد از درگذشت استاد محسن وزیری مقدم، وقتی در رم بود.
از گفتهها و نوشتههای استاد برمیآید که او در خیال ساختن مجسمههای متحرک باز هم بزرگتر بود که در شهرها و دریاها و دشتهای فراخ نصب شوند. این همان خیالی است که در سر گروهی از بلند آوازگان دنیای مدرن به کار رفته. مهمتر از همه آنتونی گُرملی مجسمهساز انگلیسی که اینک مجسمههای او که اندازه خود اوست برهنه، در نقاط مختلف دنیا ثابت مانده است. و او تنها نیست، وزیری مقدم اگر مانده بود میتوانست یکی از همان نامداران باشد.
در بروشور نمایشگاه آمده: محسن وزیری مقدم از هنرمندان نوگرای ایران است که دورههای کاری بسیار زیاد و متفاوتی را طی سالها تجربه به دست آورد، رویکرد مدرنیستی و تعامل با مخاطب از آمیزههای اصلی آثار او به شمار میرود، از این میان آثار حجم وزیری مقدم بهخصوص مجسمههای چوبی مفصلی از آثار هنری برجسته این هنرمند هستند که با کیفیت چشمگیر، مخاطب را به تعامل وا میدارد.
وزیری مقدم درباره آثار تعاملی خود گفته بود: در اینجا مسئله این است که فرم از حالت ثابت خارج و تحمیلشده بیرون بیاید و تماشاگر بتواند هرلحظه فرم تازهای به وجود بیاورد. در حقیقت خاصیت روانی خودش را در شکلدادن به این آثار آزمایش کند.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید