آقای نجفی!
سردار و وزیر و شهردار و نورچشمی حکومت !
شنیدم کسالت داشتی و از زندان ازاد شدی . خوب کردی رفتی خانه ات. آدم توی زندان میپوسد. مادرتان هم دلخون میشد .چقدر آن سربالایی اوین را بیاید و ساعتها منتظر نوبت باشد تا بلکه هفته ای بیست دقیقه شما را ملاقات کند.
اقای نجفی خوش به حال شما. از همان لحظه اول که خبر جنایت شما منتشر شد حسودی منهم شروع شد. اخر من تمام مراحلی را که باید میگذراندید دیده بودم. من سالن اداره دهم اگاهی شاپور را میشناسم. دختر نوزده ساله ام انجا بود. وسط تیرماه در همان سالن که شما چای مینوشیدی او شلاق خورد و ناخنهای پایش کشیده شد. هفت سال در زندان ماند و هرگز انگشتهای پایش را بمن نشان نداد. همکاران همان مردی که با شما دست داد و بدرقه تان کرد،موهای دختر مرا دور دستهایش پیچید و تن نحیف دخترم را روی زمین کشید. دوماه به دستور محمدحسین شاملو که انوقتها برو و بیایی داشت و رییس شعبه یک بازپرسی بود به انفرادی افتاد. در حالیکه من و همسرم دیوانه وار هر روز دنبال خبر و اثری از او بودیم به او گفته بودند پدر و مادرت دیگر تو را نمیخواهند و او ناامید و تنها زیر شکنجه جسمی و روحی به خودکشی فکر میکرد. ماهها طول کشید تا شاملو اجازه داد وکیل بگیریم. اما شما از همان روز اول وکیل داشتی . انهم اقای علیزاده طباطبایی که فقط وکالت از ما بهتران و ژنهای مرغوب مثل شما را میپذیرد. عدالت هم کلا زیر قدمهای ایشان است..تا اینجای کار سوسمار پیر (محمدحسین شاملو که اکنون به عنوان وکیل مشغول فریب مردم بیچاره است)همان بازجوی ریاکار که هیچ زمانی از نفرین هایم در امان نخواهد بود، هر رذالتی کرد تا بتواند پرونده را ببندد و پول کیفرخواستش را بگیرد. لعنت ابدی بر او و هست و نیستش باد.
یکسال و نیم بعد، دادگاه برگزار شد. وقتی قاضی سوالهایی کرد که نشان میداد بیگناهی دخترم را دریافته، وقتی به پسر سربندی گفت پدر متدین شما چرا با نامحرم خلوت کرده؟وقتی او و خانواده اش را که به دخترم حرفهای غیراخلاقی میزدند تهدید به بازداشت و اخراج از دادگاه کرد, فهمیدند ممکن است ریحان من نجات یابد. پس حیله دیگری چیدند. قاضی را به ارومیه فرستادند و حسن تردست را به جایش نشاندند. یک بی شرف تمام و کمال. میدانید او به دخترم چه گفته بود؟ گفته بود باید اجازه میدادی تجاوز صورت بگیرد بعد میامدی شکایت میکردی.
اقای نجفی! خیلی به شما حسودی ام میشود. حکم قصاص شما صادر شد اما کرباسچی و دیگر مقامات حکومتی شروع کردند به افشاگری میترا استاد. تا پیش از ان هرگز لفظ پرستو را نشنیده بودیم. ولی با این تعاریف خیلی از طرفداران پیدا و پنهان حکومت گفتند این پرستو حقش بوده که با گلوله بمیرد.
اما در مورد دختر من داستان طور دیگری بود. حتی مهدی خزعلی( که امیدوارم در اتش جهنم بسوزد )حاضر نشد به مردم بگوید در روز حادثه سربندی را دیده که با عجله میرود. به او که شریک تجاری ش بود و دفتر کارشان در یک ساختمان، میگوید کجا میروی؟ سربندی هم جواب میدهد یک دختر دکوراتور دیده ام که میروم ترتیبش را بدهم. (لعنت بر او). میدانید چرا چیزی نگفت؟ جواب را از زبان خود خزعلی میگویم. او در مراسم شهرام فرجزاده(جوانی که ظهر عاشورای هشتاد و هشت توسط اتش به اختیاران کشته شد و اکنون خواهرش حوری به جرم دادخواهی در زندان است) در حضور دیگران و از جمله شهین مهین فر(مادر امیرارشد تاجمیر که زیر چرخهای ماشین نیروی انتظامی له شد) که روی صندلی کنار خزعلی نشسته بود گفت اگر این حرفها را علنی کنم هست و نیستم از دست میرود. اخر خزعلی با جلال سربندی (دستش قلم بشود که زیر پای دختر مظلومم را خالی کرد) شریک شده و با هم برج میساختند و تجارت میکردند.
خلاصه اینکه اقای نجفی, خیلی خوش به حالتان شده که به دلیل حال نداشتن و خستگی ناشی از سه ماه زندان با پول فراوانی که از جیب مردم دزدیده اید به خانه برگشتید تا روشن تر از روز به مردم نشان دهید که اخرین ذره از عدالت هم در ایران مرد. ایا میدانید محمد نظری که اسمش خیلی با شما هماهنگ است،نزدیک بیست و پنج سال از عمرش را بدون یک روز مرخصی در زندان گذرانده و اسمش را گذاشته اند بی کس ترین زندانی ایران؟ معلوم است که نمیدانید. اخر او چه دخلی دارد با شما که یکی از ناکس ترین و با کس ترین مهره های جمهوری شیطانی هستید. ارش صادقی و زینب جلالیان و بسیاری زندانی بیمار هم نادیده بگیریم. اخر شما و امثال شما خون رنگین دارید که به دلیل مختصری کسالت باید ازاد شوید. نه انها که با سرطان و کوری دست به گریبانند. نه انها که مثل جراحی و زمانی و صابر جان دادند بی انکه کسی به دادشان برسد.
البته من خوشحالم که اعدام نشدید.چون حتی برای دشمن هم ان لحظات را طلب نمیکنم. ولی از ازادی شما بشدت ناراحتم. چرا که ته مانده امید به امکان عدالت را در دلم کشت. خیلی سخت است که در غربت باشی و خانواده ات دوپاره شده باشد و این اخبار را بشنوی. لعنت بر شما که این امید را هم از مردم دریغ کردید. لابد فردا هم خبر میرسد که برای استراحت و خلاصی از رنج سه ماه زندان، سوار هواپیما شده اید و سفری به کانادا کرده اید. در حالیکه ماههاست دختر بی پناه من در ایران به جرم دادخواهی مادرش ممنوع الخروج شده و حرامزادگان گمنام, پای هواپیما، پاسپورتش را گرفته اند. ضرر و زیان و خسارتهای ناشی از این بیشرفی هم بماند تا روز محشر.
اقای نجفی! همین دیروز سیزده نفر اعدام شدند. یکیشان یک اخوند را کشته بود. اخوندک به زنان توصیه کرده بود بروند و صیغه هیولاهای حشد الشعبی شوند. این جوان هم بی طاقت شده و حساب اخوندک را کف دستش گذاشته بود. اما شما از ما بهترانید و یک پرستو را کشته اید. پرستو را باید کشت مگر نه؟
اما اقای نجفی دختر من پروانه بود. مثل هزاران پروانه دیگر در زندانهای سراسر ایران.
میدانید به چه چیزی فکر میکنم؟ به اینکه سرمنشاء این فضاحت بی عدالتی در ایران را نشانه بگیرم. همانی که با نحوست قدمش گفت شما را به مقام انسانی میرسانیم. همان که خدعه کرد. همان که از اعتماد مردم سوءاستفاده کرد. همان که گفت بریزید خونها را ، ما با همین خون ریختنها زنده میمانیم. لعنت ابدی بر او. بر روزی که مثل بختک به جان مردم ایران افتاد. بر روزی که مرد و پس ماندگانش را بر جای گذاشت.
اقای نجفی !حسادتم از حد گذشته و به نفرت تبدیل شده. از شما متنفرم چون مهره ای بوده اید که این سیستم ناعادل و مفتضح را تقویت کرده اید. از شما متنفرم چون تا گلو در پابرجایی این جمهوری شیطانی شرکت داشته اید.
بترسید از روزی که کاسه صبر مردم لبریز شود. در ان روز اقای علیزاده طباطبایی و کرباسچی که سهل است، خود خمینی جانی هم به شما و همپالکی هایتان کمکی نخواهند کرد. بترسید از ان روز موعود، که شبیه یوم الحسره است. و شما میدانید از چه سخن میگویم. از ان روزی که دارایی شما نمیتواند نجاتتان بدهد. از ان روز که یا باید مثل عمال صدام و قذافی و دیگران تکه تکه شوید یا مثل مبارک و عمرالبشیر و دیگران با قفس به دادگاه بیایید و بگویید چرا چشمهایتان را بستید بر کشتن پروانه های مردم؟ چرا شریک شدید در جنایت چهل ساله؟ چرا تبر شدید برای شکستن سروهای مردم؟
اقای نجفی! دیر است و دور نیست روزی که خونخواهان سیاهپوش، بغض فروخورده شان را در صورت شما و بالادست هایتان، تف کنند. تضمینش این است:
باش تا نفرین دوزخ از تو چه سازد
که مادران سیاه پوش
داغ داران زیباترین فرزندان آفتاب و باد
هنوز از سجاده ها
سر بر نگرفته اند
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید