مریتوکراسی یا همان شایسته سالاری خودمان در دوران نظام اسلامی معنا و مفهوم تازه تری به خود گرفته است. هرچند پدیده تازه ای نیست و از عهد قجر و حتی پیشتر هر کسی سینی طلا و نقره ای میداد و پیشکشی به دربار و یا بزرگی می فرستاد و یا خوش خدمتی میکرد لقبی و انحصاری بر واردات و صادرات کالایی را از آن خود میکرد، یا اینکه در محدوده ملک و مستقلاتش هر فرمانی میخواست میراند و تازیانه به عاریت گرفته از قدرت سالاران را بر گرده رعیت بیچاره می نواخت.
اما با ظهور جمهوری اسلامی و شکسته شدن به اصطلاح طاغوت زمان این فرایند از انحصار عده ای خواص خارج شد و در کف جامعه هم باب شد. اگر نخواهیم تقصیر تمام رذالت های اجتماعی مان را به گرده رژیم بیندازیم باید بگویم که اصولا پارتی بازی و دم این آن را دیدن و سبیل چرب کردن را میتوان بدون نیاز به اسناد تاریخی در فرهنگ و روزمرگی مان و یا از لابلای ادبیات و ضرب المثلهای پارسی به وضوح دید.
هرچند در دوره پس از استبداد صغیر عده ای از منورالفکرها همت کردند و در بازشناسی و ترمیم رذایل اجتماعی تلاش نمودند اما با استقرار نظام آخوندی گویی این تحجّر انقلابی به یک باره تمام ترمیمات اجتماعی را با خود به قهقرا برد.
اما براستی آنچه امروز بر سرمان میرود مصداق کلمه اجنبی مریتوکراسی نه که مصداق شایسته سالاری است، یعنی نه آنکه شایسته است بر اریکه امور نشسته باشد بلکه آنچه شایسته آنیم بر سرمان حاکم است.
از مدیران تراز اول نظام گرفته تا اقمار و ساختار مدیریتی آن همگی براستی برآیند جامعه مصیبت زده امروز ماست. این امری نیست که بتوان با چهار نوشتار اینچنینی و مطلب و تقبیح از کف جامعه ترمیمش کرد بلکه تنها راه تغییر ساختار مدیریتی حاکم بر جامعه و اقدام از بالاست. اما حالا پیدا کنید پرتغال فروش را. در اجتماعی که چه در داخل و چه در خارج و حتی در میان اپوزسیون ذره ای همگرایی و اعتقاد به شایسته سالاری در میان نیست و تمام خط کشی ها بر اساس روابط و از آن بد تر بر اساس میزان اعتقاد به ایدولوژی و اعتقاد است چطور میتوان آلترناتیوی شایسته را بنا نهاد تا این جامعه مصیبت زده را نخست از شر رذالت های اجتماعی خود و سپس از شر قدرت فاسد حاکمه برهاند؟
جامعه ای که تحجّر تنها در کمتر از چهار دهه چنان در آن نهادینه شده که انگار با تمدن مدرن دوران پهلوی اول و دوم و فرهنگ مدنيت چند هزار ساله اين سرزمين هیچ سنخیتی نداشته و نداریم. بی شک آنچه از اعمال و کردار اجتماعی مان میتوان برآورد کرد آنگونه است که گویی هیچ ارتباطی میان این مردمان امروز با حتی نسلهای قبلی شان نیست.
هدف برای همه وسیله را توجیه میکند و رویکرد ماکیاولیستی دیگر تنها ابزاری کارآمد برای شهریاران نیست. امروز از مرغ فروش و بزاز و معلم و لحاف دوز همه از یک کد اخلاقی پیروی میکنند که یکی از "ارزشهایش" زیاده خواهی و بالا کشیدن و نجات خود به هر قیمتی است.
اختلاس و ارتشاء و سوء مدیریت در تمام طبقات و ابعاد مشهود و مرسوم است. کسی ابایی از رابطه بازی ندارد و قبح اینگونه رفتار ریخته است. طبقه متوسط از میان رفته و جامعه دقیقا به دو شقه تقسیم شده فرودستان و فرادستان اما در همین لایه ثانوی هم که در چند میلیونی خط فقر شروع میشود و تا فرسنگها زیر آن ادامه دارد روابط بر پایه همان اصلی است که آنها را به این روز رسانده. قانون جنگل و اصل بقاء برای قدرتمندتر چنان نهادینه شده که انگار همیشه مرسوم بوده و خواهد بود.
حاکمیتی که امروز فرسنگها از جامعه فاصله دارد از مریخ و مشتری نیامده بلکه عده ای از میان همین مردمان بودند که فرصت را مغتنم شمردند و با ضرب و زور خود را به مقام و مسندی رساندند و امروز برای خود با ایدولوژی که بهانه کردند نوعی خواص از شهروندان درجه یک وابسته به قدرت را تشکیل میدهند. این ساختار ولایت مدار و رابطه سالار اما کم کم دارد دولت را هم در احاطه خود در می آورد و گروهی از خواص آن که با از ما بهتران ها آنهم در ابعاد بین المللی حشر و نشر دارند به جایی رسیده اند که برای دولت هم تصمیم می گیرند.
لابی رژیم در غرب مخصوصا تیم نایاک به جایی رسیده که حتی چیدمان وزارت خارجه را تغییر میدهد. در واقع روز به روز این سیستم رانتی مجبور است تا سهم عمده تری از قدرت را میان نیروهایی که متضمن بقایش هستند تقسیم کند. پدیده پیچیده ای نیست بسیاری از ما نیز زمانی که نیاز به مجوز ساخت و ساز داریم و یا هر درخواست دیگری که از هفت خوان رستم باید بگذرد به خوبی میدانیم که باید دم کسی را ببینیم و پولی پرداخت کنیم و آن شخص هم بنا به روابط و نیازی که برای تسهیل امر مورد نظر لازم است باید سبیل چند نفر دیگر را چرب کند.
اما آیا چنین اتفاقی در آلمان یا اسکاندیناوی و یا بهترین دموکراسی مستقیم دنیا سویس ممکن است؟ نظام رابطه سالار ولایت فقیه را مقایسه کنید با سیستمی شایسته سالار، به راحتی میبینید که این جمهوری اسلامی بر چه مدلی بنا نهاده شده و به کدام سو میرود.
باری این سیستم ولایت مداری مدلی فاسد از سرمایه داری است. در ایران ابتدا با نام دین آمدند و سرمایه های ملی را به توبره کشیدند و حالا اقتصاد لیبرال حکم میکند که صاحبان سرمایه که برای رسیدن به مال و مکنت کنونی باید ریش میگذاشتند و داغ مهر بر پیشانی میداشتند امروز بنا به اینکه باروری اقتصادی دارند تلاش میکنند تا سیاست ها را تعیین کنند. به همین خاطر است که هر سرشاخه ای رِنگی میزند و داعیه مصلحت نظام دارد.
شاید این سوال برای خواننده پیش آید که این ارتباطات که اظهر و من الشمس است و چه ارتباطی با کف جامعه دارد؟ در پاسخ باید بگویم که هر چند این مشکل در سطح کارگزاران تبدیل به معضل سیاسی میشود اما ابتدا به ساکن به عنوان یک ابتذال فرهنگی ریشه تمام بدبختی های موجود است و این معضلی است که از کف جامعه حل نمیشود.
این نوع بیمار از رفتارهای اجتماعی و به قول معروف پارتی بازی عمری است که در بطن اجتماع نهادینه شده، اما از دیدگاه جامعه شناسی آنچه مسلم است ترمیم روندهای اجتماعی منفی اینچنینی با قانون تاثیر پذیری از پایین به بالا امکان پذیر نیست و بالعکس باید از قانون تاثیر پذیری از بالا به پاین با این معضل برخورد کرد. هرچند این قوانین در اصل در فشن و مد شکل گرفتند اما بعد حوزه بسط پذیری گسترده تری را در جامعه شناسی به خود اختصاص دادند. اما اینگونه رفتار چطور همهگیر شده؟ چرا رفتارهای تقلیدی اینچنینی که جامعه ما بسیار به آن دچار است و بر فرهنگ مدرن ایران زمین تاثیرات منفی به سزایی گذاشته امری قبیح برای ایرانیان به شمار نمیرود ؟ و هیچ مقاومت مدنی در مقابل آن صورت نمی گیرد؟
هرچند این رفتارهای تقلیدی بیشتر در زمره رفتارهای اجتماعی تحت تاثیر مدیا باز هم از قبیل مد لباس و دیگر ظواهر در رفتارشناسی بحث شده اما دامنه وسیع تر و تاثیر گذار تر آن را میتوان در رفتار اجتماعی، سیاسی جامعه امروز ایران دید.
یکی از نمونه های بارز این رفتار را میتوان در نشر سیستماتیک رفتارهای تقلیدی توسط مدیای رژیم برای بسیج مردم در صفوف رای گیری و ایجاد موج های انتخاباتی برشمرد. برای مثال حضور چند تن از زنان هنر پیشه خوش آب و رنگ در صبح انتصابات و انتشار تصاویر آن در ساعات اولیه رای گیری و یا صدور پیامهای انتخاباتی گروه های مختلف بنا به سلایقشان از تریبون های همسو با خواست هر گروه را مثالهایی بارز از استفاده سیستماتیک رژیم از رذایل اخلاقی جامعه برای پیشبرد اهداف سیاسی دانست. اینها نمونه هایی از حرکتهای زامبی وار جامعه و امری انکار ناپذیر است.
براستی این افراد که در ظاهر سر سپرده رژیم نیستند غافل از نقشی اند که ایفا میکنند؟ مثلا محمود دولت آبادی یا فلان هنر پیشه و بهمان خواننده نمیداند که به طور سیستماتیک بخشی از ماشین تبلیغات نظام برای تحمیق مردم است؟
یعنی برای تناقضات فاحش در گفته ها و رفتارِ شخصیتهای ادبی و هنری جامعه باید به دنبال تعریفی خارج از رذایل اخلاق اجتماعی بود؟ برای مثال مانی حقیقی که بر روی برگه کاغذی اسامی را ردیف میکند و به خون خواهی محمد جعفر پوینده به سلاخ وی ریشهری و دری نجف آبادی ( لیست امید) رای میدهد گواه چه چیزی جز تناقضات رفتاری فاحش در اجتماع میتواند باشد؟ وقتی هادی غفاری که سوابقش در قتل سران نظام پیشین مستند و مکتوب است تبدیل به امید اصلاح و اعتدال برای مردم میشود آیا میتوان این تغییر نگرش را ارگانیک دانست؟ چطور میتوان باور داشت که این مسخ اجتماعی سیستماتیک نیست؟ و چطور میتوان از نقش نالایقانی که برای ارتزاق خود و حق مجوز و نشر کتاب و... بخشی از ماشین ترویج بی اخلاقی میشوند چشم پوشی کرد؟
اگر در رده های دیگر عدم شایسته سالاری بخشی از تقسیم رانت قدرت است و در میان وابستگان مافیای حاکمیت معمول است در رده های بعدی بیانگر عدم وجدان اجتماعی و بی تعهدی و پلیدی عده ای است که داعیه فرهنگ دارند اما در عمل همان رفتارها و خدمات یک بسیجی معتقد به ولایت فقیه را برای حاکمیت به جا می آورند.
در آخر باید متذکر شوم که شایسته سالاری و لیاقت مداری امروز در سرزمین ما مبدل به رابطه سالاری و ولایت مداری شده، هنرمند ارزشی و ورزشکار ارزشی و نویسنده ارزشی معنایش با ماهیتش چندان هم متفاوت نیست، چرا که ارزشهای اجتماعی ما تغییر کرده و به نوعی ضد ارزشها جایگزین اخلاق و عرف شده است. موضوعی که نه تنها در درون مرز بلکه در میان مجامع پراکنده ایرانی ها در سراسر گیتی مخصوصا در بخشی از اپوزسیون هم به چشم میخورد.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید