« مذهب افیون توده هاست »
مارکس
پشت و روی یک سکه
اینجانب، قصدم همواره این بود که هر زمان و هر کُجا بدیدار آقای دکتر « عبدالکریم سروش » نائل شدم، به طور خصوصی از ایشان گله و انتقاد کنم:
در باره ی دریافت نامه ای اداری – رسمی با خطی کج و معوج به عربی بر سر برگ اش و با امضای قلمی خود ایشان در ته برگ اش از سوی « ستاد انقلاب فرهنگی »، حوالی سال 1361 شمسی، در خصوص باز گشتم به تدریس در دانشگاه، پس از اخراجم به عنوان اُستاد توده ای در « انقلاب فرهنگی ».
اما، اکنون که می خوانم و می شنوم که ایشان اینگونه دریده قلم در مورد بزرگی چون « محمود دولت آبادی » به میدان بر آمده، رجز خوانده و توهین می کند، خود را موظف به افشای مجرمی فرهنگی می دانم که در مجازات اش باید کوشید، چرا که هنوز بر قبح عمل اش ( شناعت اش ) آگاهانه پای می فشارد.
اما، شرایط بازگشت به تدریس چه بود:
الف – توبه از وابستگی به فرقه ی ضاله ی توده.
ب – اقرار به مسلمانی و شیعه دوازده امامی.
ج - تائیدیه ای از سوی مجتهد محل راجع به اخلاق و رفتار اسلامی ام.
متاسفانه، اگر آن نامه را از شدت خشم مچاله و در توالت فرنگی منزل یهودی شریفی که زندگی می کردم، پرتاب نکرده و سیفون را نکشیده بودم، آن را امروز می توانستم ارائه دهم و نشان دهم که چگونه می شود تا « محمود دولت آبادی » ( با علم به این که حداقل اگر نه هزاران، بلکه صدها نامه از این دست به استادان و دانشجویان – به نخبگان فرهنگی امان – نوشته شده ) معیار های دانشگاهی آقای دکتر « عبدالکریم سروش » را خوار شمارد، انقلاب فرهنگی ( بوی عطر و اندیشه ی اسلامی )، حرکت ضد علمی ایشان را شنیع توصیف نماید.
و البته، در پایان این آغاز، تذکر چند نکته را هم ضروری می دانم:
الف – آقای دکتر در قلم درایی بی معرفتانه ی خود از تعدادی یاران « ستاد انقلاب فرهنگی » شان هم نام می برد، مگر از یار غارشان و یکی از بانیان اصلی و آب زیر کاه آن حرکت شنیع فرهنگی، یعنی آقای « ابوالحسن بنی صدر » که هر دو در چپ – توده ستیزی کاراکتری مادر زاد دارند.
ب – بسیار خوب، می پذیریم که ایشان در آن « ستاد فرهنگی » و بخاطر نیّات قرآنی شان قرانی دریافت نکردند، اما، آیا این بدین دلیل نبود که جناب فیلسوف قبلا « یا بعدا » از جانب امام شان قابل خریداری ارزیابی شده ( یا خواهد شده ) بودند؟ در غیر این صورت چطور می شد جوان سی و چند ساله ای ( در آن هنگام )، آنهم با دانش فلسفی عهد عتیق اش، به خود اجازه دهد در مورد استادانی چون « عبدالحسین زرین کوب »، « امیرحسین آریان پور »،» پرویز شهریاری » و دیگران و دیگران تصمیم بگیرد، اظهار وجود نماید؟
ج – امیدوارم هنوز برخی از استادان اخراجی آن سال ها که برگ سبزی همچو اینجانب از قلم خدادادی آقای دکتر یا برادران و هم پیاله های کوثری شان دریافت نموده اند، چون من دچار خشم آنی نشده بوده باشند، و اگر شده، حتی یکی از آن تحفه های درویشی ایشان یا اینان را برای محکومیت این جانی ( جانیان ) فرهنگی، در دادگاه های آینده حفظ کرده باشند!
می گویم جانی فرهنگی، زیرا اکنون که به گذشته می نگرم، از دریافت آن نامه ی اسلام طلبانه همانقدر خشمگین و سرخورده شدم که از شنیدن و دیدن انفجار و نابودی « مجمه ی بودا » توسط طالبان اسلامی این دوره! این دو عکس برگردان های یکدیگر، پشت و روی یک سکه اند، یک شناعت اند، یک شناعت فرهنگی!
***
مشکل در کجاست؟
« آریستوفانس » کُمدی نویس یونانی ( 388 – 480 ق.م ) در اکثر نمایشنامه های خود، بویژه در ( بابلی ها، شوالیه ها و زنبوران ) به دمکراسی برده داری آتنی تاخته و آن را، تراژیک وار، حکومت دباغُان و نو کیسه گان و تازه به دوران رسیدگانی می نامد که یکشبه در پی ثروت و مقام سر بر آورده و جامعه را به جنگ و فساد و تباهی کشانده اند.
هر چند دیدگاه « آریستوفانس » در این نمایشنامه ها، و اصولا در مجموع آثارش، ارتجاعی است، چرا که خواهان باز گشت به حکومت آریستوکراسی – تیولدار آتنی است، اما نظرش در مورد حکومت دباغان و ... بسیار صائب بود و بدین خاطر، و نیز تکنیک بدیع کارش بود که میان توده ها محبوبیتی کم نظیر داشت و آثارش جاودان مانده اند.
و اکنون، امروزه، هر گاه کسی به تکرار کمیک وار دمکراسی دباغان و نو کیسه گان و تازه به دوران رسیدگان جمهوری اسلامی ایران، جنگ و فساد و تباهی که این حکومت به بار آورده است باور نداشته باشد، نه تنها در تعقل او شک باید کرد، بلکه باید باور نمود که شاید هم، ریگی در کفش داشته باشد، بویژه آن که تعدادی صاحب نفوذ و سر دمدار از این دباغان و نو کیسه گان و ... و از جمله یکی از اصیل ترین آنان، در روز روشن و در برابر چشم های مان، از نظر مادی که هیچ ( جای ش باشد دو باره گفته خواهد آمد که چگونه، تا سیه روی شود هر که در او غش باشد )، بلکه معنوی هم، بر ثروت و توان و مقام جامعه ی ایرانی دست تجاوز و تطاول گشوده است: بدین صورت که می خواست در سایه ی « انقلاب فرهنگی »، دانشگاه های ما « عطر و بوی اندیشه اسلامی » به خود گیرند، که دانشگاه « این گلستان گُلستان معطر » شود، که بزرگان علم و هنر و فلسفه ی این سرزمین در مباحثه ها خیر، در مجادله های اسلامی – تلویزیونی اش مجاب و خوار شوند، که به تقلب نماینده ی نویسندگان ایرانی در « انجمن جهانی قلم » شود؛ و اخیرأ، بدین صورت که « محمود دولت آبادی » را « محمود دولت آباد » می نامد، که ایشان « محمود دولت آبادی »، این « خفته در غار »، ( لابد در غار کهفی و اکنون بیدار شده ) را نمی شناسد! و فروتنی را کنار بگذاریم: یعنی که او، وی را نمی شناسد؛
« محمود دولت آبادی » معلم اش را نمی شناسد! و چه و چه و چه ... و عجبا!
چرا و با چه پشتوانه ای این ربّانی دباغان و نو کیسه گان و ... تجاوز می کنند، این متقلب باوران درخت همیشه سبز گناه چنین شناعت می کنند؟! مشکل در کجاست؟
من اگر می توانستم، در قدرت ام بود، بر روی تمامی دیوارهای جهان با خط سرخ می نوشتم:
« مذهب افیون توده هاست ».
آری! مشکل این افیون است. مشکل در آگاهانه مذهبی کردن دو باره ی توده های جهان است.
***
آلفا افیون
« اسماعیلیان » برای فعال ( انقلابی ) کردن توده های خود آنان را معتاد می کردند! بر عکس، «انگلیسیان » برای غیر فعال ( ضد انقلابی ) کردن توده ها آنان را معتاد می کردند. و « مارکس » که معادله ی چند مجهولی مبارزه – انقلاب – مذهب – اعتیاد – توده ها را کشف کرده بود، بیش از 160 سال پیش نوشت: « مذهب افیون توده هاست »! و در نتیجه، بیش از یک قرن پیش « نیچه » خدا، این آلفا افیون را می کشد تا مانع انقلاب ( انتقام ) توده ها از خود و دیگران شوند. تا دمکراسی تجربه شده او ( دمکراسی سرمایه دارها ) از میان برداشته شود.
ولی، اگر « نیچه » با راه حل های افراطی اش موفق نشد، « مارکس » با راه حل های انقلابی خود، بگونه ی وسیعی، موفق شد تا دخمه – خانه های آلفا افیون، بر پا شده توسط گماشته گانش، روحانیون ( و به قول « نیچه » این پارازیت های مقدس ) را، در طول قرن گذشته، بر سرشان خراب کند!
اما، دشمن: سرمایه داران ( نو دباغان، نو کیسه گان و نو تازه بدوران رسیدگان ) هم، بیکار ننشستند. دست به کار شدند؛ و تنها راه برقراری مجدد آقایی خود را در پخش مجدد اسلحه ی ازلی و ابدی خود، در تزریق افیون ( و صد البته آلفا افیون ) خود به توده ها، و در نتیجه اعتیاد مذهبی دو باره ی توده های مردم جهان دیدند! و موفق هم شدند! و توانستند، اگر هم شده، به طور موقت، نطفه ی نوید و نجاتی زمینی بنام سوسیالیسم در حال شکل گیری را جلو گیرند؛ موقتا سردش کنند! لاجرم خدا دو باره زنده شد، دو باره کلمه شد! و کلمه جاری شد با احکام اش، و این بار حتی بر سر در خلاها که برای ورود بدانها کدام صواب است: ابتدا پای راست یا پای چپ را پیش گذاردن!
و سر انجام هم کلمه جهاد شد و جهاد جنگ های صلیبی ( افیونی ) امروزین!
آری. امروزه دیگر کسی نیست که نداند اصطلاح کمربند سبز بدور اتحاد شوروی سابق چه معنا می داد؛ امروزه دیگر کسی نیست که نداند پاکستان ( به معنای کشور پاکان – مسلمانان در برابر نجس های هندی ) چگونه شکل گرفت، آنهم در آغاز به وضعی فاجعه بار در دو بخش شرقی و غربی و کشور عظیم هند در میانه اش! امروزه دیگر کسی نیست که نداند جامعه ی به شدت مذهبی – بسته ی اسرائیل را چه کسی و کسانی حمایت می کنند! امروزه دیگر کسی نیست که نداند ستیز سیک های سرمایه دار هندی با توده های پا برهنه ی هندوان بر سر چیست! امروزه دیگر کسی نیست که نداند چگونه جنبش به شدت عقب افتاده ی اسلامی حماس آلترناتیوی برای جنبش آزادیبخش سوسیالیستی فلسطین ( الفتح ) شد، تا جایی که حتی « یاسر عرفات » هم مجبور شود، ریاکارانه، نماز بخواند و از قرآن کُد بیاورد و بالاخره هم سم اش دادند! امروزه دیگر کسی نیست که نداند انقلاب مردمی ایران چگونه انقلاب اسلامی شد! امروزه دیگر کسی نیست که نداند جنگ های مذهبی دارفور میان مسیحیان و مسلمانان سودان بر سر چیست! امروزه دیگر کسی نیست که نداند چرا در عراق « صدام حسین » رفت و جنگ شیعه و سنی به راه افتاده است! امروزه دیگر کسی نیست که نداند چرا « دالایی لاما » را بر سر چوب خیمه شب بازی کرده اند و او را در اطراف و اکناف می گردانند! امروزه دیگر کسی نیست که نداند طالبان ها چگونه بدنیا آمدند و چه کسانی هنوز شیرشان می دهند! امروزه دیگر کسی نیست که نداند « پاپ ها » چرا این قدر مسافرت می کنند، آنهم بخصوص، به کشورهای فقیر امریکای لاتین و افریقا! امروزه دیگر کسی نیست که نداند چرا « بوش » مذهبی مرتجع و احمدی نژاد مذهبی عقب افتاده و ناتان یاهوی مذهبی ماوراء راست را بر سر کار آورده و می آورند! امروزه دیگر کسی نیست که نداند خلق کشی مذهبی میان « صرب ها » و دیگر خلق های یوگسلاوی سابق را چه کسانی براه انداختند! امروزه دیگر کسی نیست که نداند حمایت بیدریغ ایالات متحده امریکا از عقب افتاده ترین و مرتجع ترین جامعه ی مذهبی جهان – عربستان سعودی ( دایه ی شیر ده طالبان ) بخاطر چیست! و امروزه و امروزه و امروزه که یک دفتر شرم و غم شود!
باری، بگذریم. برگردیم. به خود برگردیم. از سیاست ( جهان بیرونی ) بدر آئیم و قدری نیز، به جهان درونی، به فاکسیون روانشناسانه ی آلفا افیون در روان فیلسوف مان بپردازیم که چگونه می بیند، می شنود، لمس می کند، می گوید، می بوید! باری! او از رحم مادر تا کودکی تا نوجوانی تا جوانی تا میان سالی و تا آغاز خزان سالی اش، در فضای سه بُعدی سه حرف خ د ا ( که بسیار پر معنی، در بسیاری از زبان های دیگر نیز، با سه حرف، سه بعد شناسایی می گردد )، تفسیر و تعبیر و توصیف می کند و می شود. این سه حرف کلید رمز دنیای اعتیاد اوست. به سخن دیگر، جناب فیلسوف مان شناسنامه ای افیونی دارد! به سخنی دیگر، او جاودان در بخارات اثیری آلفا افیون خود شناور است. او همانند ماهی شناور در حوض آبی است که از سطح آب بالاتر و از کف حوض پائین تر را نمی شناسد! بُعد دیگری جز آن سه بُعد نمی شناسد، حتی بُعد چهارم را که به تعبیری زمان باشد، تا چه رسد به بُعد های پنجم و ششم و هفتم ... و ...؛ در غیر این صورت فیلسوف می دانست که خدایش را همان بُعد چهارم مدت هاست که بلعیده است و او باید نو شود! به سخن دیگر، او قادر به بیرون آمدن از آب نیست. ساختمان جسمی – روانی اش اجازه ی تجربه ی دیگری را به او نمی دهد. روزی تا کنون نیامده است تا با خود بگوید: از آب بیرون شو، بر شو، بالا شو، پائین شو. لعنت بر تو ای بند! ( و چند فحش آبدار جانانه! ). به سخن دیگر، او از انقیاد این آلفا افیون، این آلفا ضاله – جوهر، این آلفا دیکتاتور که در عمق اندیشه های فراماسونری اش ( به بخشید ) در ته روح دمکراسی خواه اش ( بخوان دمکراسی غربی، بخوان اسلامی، بخوان لوتری، بخوان شیعه ای، بخوان مولوی، بخوان کنفوسیوسی، بخوان هر کُوفت و زهر ماری دیگر، چه فرق می کند؟ ) رسوب کرده و او را وادار به شناعت می کند، او را وادار به اخراج صدها اُستاد و هزاران دانشجو می کند و در نتیجه آن ها را یا به زیر تیغ جلادش می فرستد، یا روانه زندان، یا به آوارگی در غربت – همچو من - ، یا او را وامی دارد به توهین و ناسزا به آنتی تزی، به خدا کشی بنام « استالین »، بدر نیامده است!
( ضمنا، نمی دانم که آیا ایشان می دانند که « یلتسین » معروفه تمامی خاک اتحاد جماهیر شوروی سابق – یک ششم از خشکی های کره ی زمین – را در اختیار سازمان های جاسوسی غرب گذارد تا یکی از آن قبرهای دسته جمعی 30 میلیون انسانی را که ادعا می کنند « استالین » کشت پیدا کنند، پیدا نکردند! و عاقبت به سه چهار تکه – بند استخوان تزار، انگلی که توده ها را در انقلاب 1905 به توپ و گلوله بست، اکتفا نموده و آن ها را « پارازیت های مقدس » با سلام و صلوات افیونی، از جنس مسیحی – اُرتدکسی اش، در یکی از آن صدها دخمه – خانه هایی دهشت افیونی که « استالین » بر سرشان خراب کرد و دو باره بر پا کرده اند، در بخارات معطر مقدس افیونی بخاک سپردند؟! )
آری، و چنین است که روشنفکران دینی مان، این پارازیت های مقدس در شنل غیر روحانی اسم شب، اسم رمز، راه ورود به مراکز علمی، راه تحقیق، راه کشف امراض، راه کشف قوانین فیزیکی و اجتماعی، راه مسافرت های فضایی، راه مبارزه با فقر، با فحشاء، با بیسوادی و جهل را نهایت مستی، بی خبری، بی خردی، بی خودی ( بی رگی ) از مصرف مؤثرترین ضاله جوهر مخدر، یعنی خدا می دانند!
اما، خوشبختانه، چنانکه پیداست و خودشان نیز، اذعان دارند، امروزه سرمایه داری، بنیادی، از نظر ساختار زیر بنایی خود به بن بست رسیده است! ( جهان دو باره در جستجوی راه حل های سوسیالیسم علمی « مارکس و انگلس » و ... بر آمده است )؛ و لذا این نظام از لحاظ روبنایی نیز، دچار بحران جدی گردیده، و در این حالت کاراترین نهاد آن، یعنی نهاد مذهبی نیز، به بن بست رسیده است! و فرقی نمی کند: چه بن بست اسلامی باشد، چه مسیحی، چه یهودی، چه بودایی و چه هر افیونی – به بن بست رسیده است: بن بست پاکستان، بن بست افغانستان، بن بست ایران، بن بست تبت، بن بست سومالی، بن بست سودان، بن بست اسرائیل، بن بست لبنان، بن بست عراق، بن بست ترکیه، بن بست مصر، بن بست گرجستان و ...!
و نگاه کنید که چگونه در امریکای لاتین و افریقا سیلی خورده است: سیلی از « چاوز »، سیلی از
« ا ُرتوگا »، سیلی از « موررالس »، سیلی از « موگابه »، سیلی از ...! و چه بی خدایی، چه
« اُوبامایی » در قلب آن، که مجبور می شوند از او دو بار قسم بگیرند!
و تازه این شروع کار است: آغاز رهایی از نشئه های افیونی، آغاز قربانی، آغاز خدا قربانی است! آری ... جناب فیلسوف! بشریت ناگزیر است که قربانی دهد ... بخاطر گناه کبیره ای که مرتکب شده، قربانی دهد ... بخاطر اعتیاد به افیون ... بخاطر ترک اعتیاد به افیون قربانی دهد ... خدا کشی کند تا شمایان، میلیون ها امثال شمایان دیگر هرگز قادر نباشید تجاوز کنید. شناعت کنید!
***
و ... کور شوم اگر دروغ بگویم
هزاران سال پیش، در آغاز نخستین تقسیمات طبقاتی – جنسی، در ریگ ودا ( قدیمی ترین سخن خدادادی مکتوب )، آن زمانی که نه اوستا بود و نه زبورها، نه تورات بود و نه انجیل ها، نه قرآن بود و نه هیچ کتاب دیگر، آقایی پیدا شد که هیچ تعلق مادی و زمینی نداشت، کار زمینی هم نداشت، اصلا جسم نداشت! اسم این آقا کلام بود، و مهم تر آن که این آقا - کلام متعلق به گروهی از انسان ها بود که برهمن ( بخوان ملا، بخوان کشیش، بخوان خاخام، بخوان مُغ، بخوان مؤبد، بخوان دالایی لاما، بخوان هر چه که می خوانی – اما، ما او را به گفته ی « نیچه » پارازیت مقدس با لباس یا بی لباس روحانی، می خوانیم! ) نام داشتند. و باز هم مهم تر آن که، این برهمنان، تمامی صاحب کاستی بودند، برخوردار از کل نعمات زمینی! و باز هم مهم تر آن که، این آقا – کلام مدعی بود که خالق و صاحب همه چیزها و کس هاست:
من ( کلام ) با روداس، من با واساس، من با آدی تیاس،
من با جمله خدایانم.
من میترا، من وارونا، من ایندرا و هر دو آسورین را همراهم.
من سومای غنی، من تواستر، من پوسام،
من باهاگو را ناقل ام.
من شاه ام، من فراوانم، من دارام!
کسی که می خورد، کسی که می بیند، کسی که می دمد، کسی که می شنود
از گوهر من است.
گوش کن، گوش کن تا چه می گویم،
گوش کن:
من آنم که می گوید،
من آنم که می بخشد،
من آنم که می خشمد
من خردمند،
من برهمند،
من پدر سازم!
جایگاهم در آب،
سرم در افلاک،
من ماورای هر دو جهانم!
من همین، من همان،
من چنین،
من چنانم!
صرفنظر از روانشناسی شوق تاریخی انسان تازه به کلام دست یافته که در این شعر موج می زند، شباهت بنیادین این طرز تفکر با بنیادهای بینشی فیلسومان، و در نتیجه با سبک نگارش وی، این آیه – شعرهای بی نهایت اکوئیسی – افیونی، شخص را در برابر یک حقیقت و دو قضاوت متفاوت قرار می دهد:
الف: این که گفته ایم فیلسوف مان شناسنامه ای افیونی ( تاریخی ) دارد حقیقت، اما این که فیلسومان مقصر نیست، چرا که این گونه اعتیاد یک پدیده ی موروثی – جبری است، و بنا بر این غیر قابل کنترل از سوی فرد معتاد، قضاوت ما/ حکم تبرئه ی ما است.
ب – این که گفته ایم فیلسوف مان شناسنامه ای افیونی ( تاریخی ) دارد حقیقت ، اما این که فیلسوف مان مقصر است، چرا که او اختیار داشت ( و دارد ) و بر اساس این اختیار می توانست ( و می تواند ) از اعتیاد، از شناعت خود ( شناخت خدای خود – چون هر دو از یک جنس اند ) پرهیز نماید قضاوت ما/ حکم جلب ما است.
بهر حال، موارد فوق، مواردی مربوط به شخص فیلسوف مان است و آینده ی او در جامعه ی بشری! اما، قضاوت ما در مورد آلفا افیون همان است که تا کنون گفته آمده است. به سخن دیگر، اکنون، امروزه، در آغاز قرن بیست و یکم و در برابر بن بست بنیادی سرمایه داری، می توان همچو آغاز قرن بیستم، هوشیار برشد و بانگ بر کشید: آری ... خدا مرده است ... خدا از شدت شناعت اش مرده است! « و ... کور شوم اگر دروغ بگویم ».
***
27/ 5/ 2009
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید