رفتن به محتوای اصلی

روزی خواهد رسید که مردان به برابری با زنان تن دهند

روزی خواهد رسید که مردان به برابری با زنان تن دهند

در حال بستن ساک سفر بودم. بعد از مدت ها وقتی پیدا کرده بودیم که چند روزی را خارج از تهران باشیم تا بلکه آب و هوایی عوض کنیم و به روال هر جمعه شب، برنامه پارازیت را هم تماشا می کردیم. خوشحال بودم که مهرانگیز کار مهمان این هفته است و حتمن حرف های جالبی برای گفتن دارد. زمانی که کامبیز حسینی از مهرانگیز در رابطه با جایزه نوبل صلح برای شیرین عبادی پرسید، خواهرم که کنارم نشسته بود گفت حتمن الان می گوید که این جایزه حق خودش بوده، با تعجب گفتم که این طور نیست. اما پاسخ مهرانگیز کار مثل همه اتفاق های عجیب و گفت و شنودهای غریب این روزها هم چون آب یخی بود که بر سر من ریخت و من را در مقابل سخنان خواهرم خلع سلاح کرد. کار گفت که عبادی بی شک حق داشته که جایزه را دریافت کند اما کمی موجب دلخوری وی شده چرا که می توانست این جایزه به هر دو نفر آنها تعلق گیرد. این روزها شنیدن بحث ها و حاشیه هایی که در اطراف جایزه های بین المللی شکل می گیرد خیلی برایم آزار دهنده می شود. اینکه بنشینیم و نیت افراد را بسنجیم که آیا برای گرفتن جایزه در تلاش هستند یا واقعن عام المنفعه کار می کنند و عام المنفعه کار کردن یعنی چه؟ یعنی اینکه برای نفع غیر شخصی و برای خیر عمومی کار می کنیم بدون چشم داشت یا اینکه تعاریف تغییر کرده است؟ درست است که نیاز به همدلی و همراهی و تشویق در کارمان ضروری است اما انتظار گرفتن جایزه ای در این راستا شاید از جنس متفاوتی باشد. گویا برخی از دوستانی که جایزه دریافت نمی کنند دلسرد می شوند یا همه به هم بدبین شده اند که فعالیت ها صادقانه نیست و تنها برای دریافت جایزه است و اگر چنین نیست چرا باید دلخور باشیم که جایزه ای به ما تعلق نگرفته یا به دیگری به تنهایی اهدا شده. چرا به این فکر نمی کنیم که مجموعه این جوایز برای بدنه جنبش زنان است و می تواند به رشد آن کمک کند نه آنکه مانع وحدت و یکدلی مان شود. بار سفر را بستم اما بی اغراق عصبانیت شدیدی را در خودم احساس می کردم. با خود فکر کردم شاید بی خود نگران هستم و شاید این احساسات و حرف و حدیث ها طبیعی است و منم که غیرعادی می اندیشم. شاید چیزی به نام فعالیت برای تغییر شرایط جمعی و نفع عمومی احمقانه و چاپلوسانه باشد. در هر صورت برای هر کدام از افرادی که برای جنبش زنان فعالیتی داشتند احترام قائل بودم و هستم فارغ از حرف هایی که می زنند و به دلم سنگین می آید یا خشنودم می کند. همیشه سعی داشتم صرف نظر از اینکه با کدام رابطه خوبی دارم یا ندارم یا اصلا آشنایی وجود دارد یا نه، به این موضوع فکر کنم که فعالیت های آنها چه تاثیراتی بر روند پیشبرد اهداف جنبش زنان و بهبود شرایط زنان ایرانی داشته و فکر می کنم که نمی شود این تاثیرات و فعالیت ها را روی ترازو گذاشت و مقایسه کرد. از نسل گذشته همیشه برای کار و عبادی به عنوان کسانی که الهام بخش نسل پیش از من بودند و با کتاب ها و فعالیت های شان بسیار آموختیم، احترام بسیاری قایل بودم و هستم و از نسل بعد از آنها، افرادی هم چون نوشین احمدی خراسانی، پروین اردلان، ناهید کشاورز، طلعت تقی نیا، اعظم خاتم، ناهید جعفری، شهیندخت مولاوردی، شهلا اعزازی، اشرف گرامی زادگان، شادی صدر، محبوبه عباسقلی زاده و ... هر کدام چپ یا راست، اصلاح طلب یا سکولار، دولتی یا غیردولتی، جایزه گرفته یا نگرفته برای نسل ما حرف های آموختنی بسیاری به جا گذاشتند و از هر کدام از تک تک آنها به اندازه توان خودم آموختم. اما چهمی شود که مسائلی هم چون جایزه گرفتن یا حتا روابط شخصی توانست اهدافی که برای آن در تلاش هستیم را این چنین در سایه قرار دهد. چه می شود که فراموش می کنیم آنچه به آن نیاز داریم چندبرابر کردن انرژی هایی است که با هویت دادن به یکدیگر نه هویت زدایی از هم می توانیم به آن نایل شویم و یا حداقل با عزمی مشترک در جهت آن بکوشیم. سفر را شروع کردم و در طول آن خواب ها و کابوس های این سال ها همراهم بود که آیا روزی تمامی این مسائل به پایان خواهد رسید و آیا روزی همه ما به اندازه کافی بزرگ خواهیم شد و به دور از سایه ها به فعالیت های مان ادامه خواهیم داد. به یاد اولین روزهای خوبی که در کمپین یک میلیون امضا در کنار هم بودیم و تنها به تغییر قوانین برای بهبود زندگی زنان فکر می کردیم افتادم و فکر کردم آیا در آستانه چهارمین سالروز این حرکت مبارک، باز هم شاهد همدلی های فراوان مان برای به دست آوردن حقوقی برابر خواهیم بود. خواهران میزبان ما با شور و شعف به استقبال مان آمدند. دو زن مقاوم که نیازی به دشمنی یا دوستی با کسی نداشتند تا از همه رنج های خود عبور کنند. هر دو طلاق گرفته بودند و مسئولیت فرزندان خود را بر عهده داشتند. فرزندانی که دیگر به دانشگاه می رفتند و به قولی از آب و گل درآمده بودند. هر دو در کارشان موفق بودند و در محله برای شان احترام زیادی قائل بودند. در روزهایی که با آنها بودم از کمپین و اهداف اش گفتم. از لایحه ای که قرار است به تصویب برسد. آنها به یمن اطلاع رسانی از ماهواره ها تقریبن از همه جوانب اطلاع داشتند اما نمی دانستند چه فعالیت هایی در این زمینه انجام می شود. زمانی که موارد مطرح شده در بیانیه کمپین و «اولویت قانونی» را برای شان شرح می دادم، برای نمونه از زندانیانی گفتم که به جرم های اشتباهی یا واهی یا شاید هم واقعی! در زندان بودند و اعدام شدند و می شوند. از سمیرا گفتم که برای دفاع از خود در برابر پدری که به او تجاوز می کرد، او را کشته بود و 7 سال از بهترین سال های زندگی اش را به خاطر پدری که به او تجاوز می کرد در زندان بود بدون آنکه پیش از آن اتفاق قانون یا حتا خانواده از او حمایتی کند. از فرزانه گفتم که چطور هر بار درخواست طلاق او را رد می کردند و سرانجام مرگ شوهر و افتادن او به زندان پایان ماجرا شده بود. از سهیلا گفتم و از بچه ای که نمی خواست مثل او آواره خیابان ها شود و به این جرم اعدام شد. از زنی گفتم که جرم همسرش را بر عهده گرفته بود و شوهر در ازای آن او را رها کرده بود و پی زندگی خودش رفته بود. از راحله گفتم، که چطور شوهرش به او خیانت می کرد و او را کتک می زد اما حق طلاق نداشت. وقتی توضیح دادم که چطور راحله در لحظه ای که شوهر او پس از خیانتی که در حق اش روا داشته، به او گفته بود که تو زشت هستی و من از رابطه با تو حالم به هم می خورد و این جمله ها باعث شده بود که جنون آنی به او دست دهد و به همسرش حمله کند... یکی از دو خواهر، حرفم را قطع کرد، به من گفت تو هرگز نمی توانی در مورد او قضاوت کنی، تو نمی دانی چطور ممکن است در یک لحظه اختیار عملت را از دست بدهی و دیوانه شوی. تعجب کردم. قصد هیچ قضاوتی نداشتم. اما این بار فیروزه بود که به دفاع از راحله و هم داستان های او برآمد. فیروزه چشمان پرنفوذی داشت و با صدایی رسا سعی داشت به من بفهماند که چه چیز را نمی فهمم. گفت برای تو شاید اینها قصه باشند برای من نیست. از همسر سابقش گفت که چگونه معتاد بوده و در تمام مدت زندگی او را آزار می داده. از کتک ها و تحقیرهای او گفت. از کتک ها و تحقیرهای فرزندانش گفت. رنگ صورت اش برافروخته بود و هر لحظه که پیش می رفت صدای او بلندتر و بلند تر می شد. انگار اتاق طلسم شده بود و من تنها می توانستم به او گوش سپارم. از لحظه های بسیار سختی که پشت سر گذاشته بود گفت. گفت که چه بر سرش آورده و از ضربه هایی که هنوز جای آن را می شد بر بدن اش دید سخن گفت. درست در میان ابروانش هنوز جای زخمی عمیق بود که با ضربه حلقه ازدواج و بعد با چند بخیه، یادگار روزهای پر از تهدید و کتک و دشنام گذشته باقی مانده بود. از تهدید ها و تجاوزهای جنسی همسرش گفت. گفت که چطور وقتی به پیش قاضی رفته تا دادخواست طلاق را بدهد به همسرش که همچنان با دشنام ها و رفتار خشونت بارش او را تهدید می کرده گفته که آخر درخواست طلاق را دادم. شوهر در پاسخ می گوید پس «زیر قاضی خوابیدی که درخواست تو را گرفته». می گفت نمی دانی در آن لحظه چه حسی داشتم. همه احساس او را در دست لرزانش دیدم که بعد از چندین سال خاطره ای دور همچنان تازه باقی مانده بود: «فکر می کردم این همه توهین و ناسزا و کتک و خیانت و اعتیاد و حالا من هستم که برای دادخواست طلاق متهم می شوم» گفت یک لحظه فکر کردم بی شرف هستم اگر او را نکشم و سزای همه کارهای اش را پس ندهد: «فقط شانس آوردم که مادر و برادرش هم بودند با چاقو به او حمله کردم و با دو ضربه محکم به وسط بازوانش زدم که خون فواره زد. مادرش به زور مرا به کناری کشید و او که این همه زجر مرا در این همه سال دیده بود تنها به دفاع از پسر خودش جلو آمد. اما برادرش به دفاع از ما، ما را از هم جدا کرد.» به سختی بعد از 4 سال دوندگی - که خودش می گفت به لعنت خدا هم نمی ارزد اما برای من ده سال دیگر دوندگی هم در کنار آن زندگی هیچ بود- توانسته بود طلاق خود را بگیرد با بخشیدن همه حق و حقوقی که داشت و منت اش بر سر همه زنان این سرزمین است. فرزندانش به قدری بزرگ بودند که او را انتخاب کنند. و حالا او از هر مردی متنفر بود. این تنفر را دوست نداشت اما زندگی به آن شکل برای او تنفر آورده بود شاید اگر طلاق او این چنین به درازا نمی کشید می توانست دنیای زییاتری را در کنار مردی که می توانست دوستش داشته باشد، برای خود تصور کند. به بیانیه نگاه کرد و بندهای آن را مرور کرد. گفتم به نظر تو کدام یک از این موارد از همه مهمتر است و برای تو اولویت دارد. گفت هیچ کدام. از تک تک آنها مثال آورد. تعریف کرد که یک بار چه بر سر او و دوستان اش آمده و نیاز به مردی داشته اند برای شهادت. به تک تک موارد که نگاه می کرد خاطره ای به یاد می آورد. حتا طلاق هم برای او خواسته ای مهم تر از بقیه موارد نبود، پس نوشت همه موارد. به او گفتم فکر کن که این بیانیه را ندیده ای. برای تو کدام یک از خواسته های زنان مهم است. چه چیزی به نظر تو بیشتر از همه چیز برای زنان حیاتی است. گفت امنیت. این را گفت و درد دلش باز شد. گفت که چطور بعد از طلاق هر بار و هر بار که از خانه بیرون می آمده در شهر کوچکی که زندگی می کند منتظر اتفاق جدیدی بوده. گفت چطور مردها بدون هیچ توضیحی، حتا مردان متاهل از او تمناهای جنسی دارند و او با تمام مشکلاتی که بعد از طلاق داشته و مسئولیت بزرگ کردن دو فرزند خود، سعی کرده تا با همه این ها بجنگد و از خود شخصیتی به جا بگذارد که دیگر اکنون کمتر کسی به خود حق می دهد تا از او تمنای این چنینی داشته باشد. با این وجود گفت که زنان ما احتیاج به امنیت در خانه در بیرون از خانه در محل کار و... دارند. احتیاج دارند که حداقل به نیروی پلیس یا پرسنل دولتی اعتماد کنند در حالی که گاهی رفتار آنها زننده تر است. به او گفتم که آیا می دانست که بعد از طلاق ممکن است با این همه مسائل روبرو شود. گفت می دانستم و نمی دانستم. تا حدودی شنیده بودم اما لمس آن چیز دیگری است. اما اضافه کرد که با همه این مسائل، طلاق گاهی بهترین راه باقی مانده است. نمی توان عمر خود را پای زندگی ای گذاشت که از دل آن تنها نفرت و کینه و دشمنی بیرون می آید و تن های زخمی که گاهی دیگر نمی توان به درمان آن ها دل خوش داشت. گفت که اکنون فرزندانش آتیه ای دارند و آرامشی که پیش از این از آنها ربوده شده بود. مصمم مثل عزمی که برای ساختن زندگی پیش رو داشت، برگه ها را از من گرفت و گفت قول می دهم در همین جا زنان بسیاری هستند که همین خواسته ها را دارند و مطمئن باش که روزی می رسد که مردان به برابری با زنان تن دهند. باور کن چاره ای ندارند.

به او فکر می کردم و جایزه ها مقابل چشمانم رنگ می باخت. چه اهمیتی دارد گیرنده جایزه چه کسی باشد؟ مهم زندگی فیروزه و امثال اوست زندگی همه زنان و کودکانی است که ذره ذره از بین می رود و مهم افرادی هستند که به دنبال ناجی نمی مانند و خود برای تغییر هر چه پیرامونشان رنگ لجن گرفته است، بر می خیزند و باور دارند که باید با جمع بود و در کنار جمع خواسته ها را هدایت کرد تا بلکه افراد بیشتری از مواهب آن بهره مند شوند.

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

برگرفته از:
signforchange.info

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید