ما خسته نمی شویم!
روز 13 نوامبر، بعد از یک پرواز 11 ساعته، خسته و هلاک، می رسم فرودگاه. در صف کنترل پاسپورت، موبایلم را روشن می کنم. زنگ می زنم خانه و می گویم رسیده ام. صف ما شهروندان درجه دو جهان، دارندگان پاسپورت های “و غیره”، مثل همیشه طولانی است. می روم سراغ چک کردن ای میلهایم و اولین ای میلی که می بینم، خبر دستگیری سه وکیل، سه تن از همکاران سالیانم است: مریم کیان ارثی، سارا صباغیان و مریم کرباسی. قدرت ایستادن در صف را ندارم. دلم می خواهد از صف بزنم بیرون و یک جایی پیدا کنم، یک کسی را پیدا کنم که آشنا باشد، که دوست باشد، که دوستانم را بشناسد و با او حرف بزنم. اما مثل آدم آهنی ها، فرمان next پلیس فرودگاه را می شنوم و بعد، صدای زدن مهر روی پاسپورتم و بعد هم چمدانها و … خانه و نرسیده، پای کامپیوتر.
خبری نیست، خبری نمی آید، یا اگر می آید، خوب نیست؛ مثل همیشه: منتظر نباشید، تا 12، 13 روز دیگر در قرنطینه هستند. و این یعنی انفرادی، یعنی چراغ روشن 24 ساعته، یعنی سرما، یعنی پتوهای سربازی پر از کرک که به تنت نمی چسبد، یعنی چادر، یعنی چشم بند، یعنی بازجویی رو به دیوار، یعنی سکوت مرگ در بند، یعنی امید شنیدن لخ لخ دمپایی دوستی که به دستشویی می رود و دزدکی نگاه کردن از دریچه روی در، شاید که رویش را برگرداند و از زیر چشم بند بشناسی اش، بشناسدت، یعنی سئوالهای بی پایان درباره همه چیز، همه کس، همه کارهای کرده و نکرده، همه آدمهای زندگی ات، حتی همه آدمهایی که در زندگی ات هیچوقت نبوده اند، یعنی فشار برای دادن پسورد ای میل و فیس بوکت، یعنی پریدن از خواب با صدای اذان صبح که در بند می پیچد و تلاش برای خوابیدن دوباره، بلکه زمان، این زمان لعنتی در انفرادی بگذرد، یعنی ترس تو در زندان که مبادا آن بیرون همه فراموشت کرده باشند و ترس خانواده ات از امنیتی ها در بیرون زندان که مبادا خبررسانی کنند و به ضررت تمام شود، یعنی زنگ بند خواهران که هر وقت به صدا در می آید بند دل همه زندانی ها پاره می شود: کسی را برای بازجویی می خوانند؟ دارو آورده اند؟ کسی قرار است آزاد شود؟ یا…و یعنی خیلی چیزها که به کلام و نوشته نمی آید یا الان، اینجا، جایش نیست، چشم و گوش محرمش نیست و ناگزیر، می ماند تا بعد، تا وقت آزادی، شاید تا روزها و سالها بعد از آن.
***
سه روز می گذرد، باز هم خبری نیست. فقط یکی از سه وکیل، مریم کرباسی، به خانه زنگ زده: حالم خوب است و همین و همین. نام دو وکیل دیگری که دستگیر کرده اند معلوم می شود: رزا قراچورلو و محمد حسین نیری.
خطاب به مریم کیان ارثی، وکیلم در پرونده شکایت از کیهان می نویسم: وکیل جانم یادته پارسال همین موقع ها دادگاه کیهان تمام شده بود و تو این مطلب را نوشتی؟
اندر حکایت “ندادگاه” کیهان!
اما او نیست که بخواند. او نیست که بداند موکلانش این روزها چقدر نگرانش هستند. با خودم فکر می کنم آیا کبری نجار، زنی که مریم کیان ارثی نزدیک به دو سال تلاش کرد تا از سنگسار نجاتش دهد و بالاخره هم موفق شد، اصلا می داند وکیلش الان پشت همان میله هاست؟ اصلا پشت آن میله هاست، برای اینکه او را نجات داده، اصلا پشت آن میله ها هستند برای اینکه نمی خواستند مثل بیشتر وکلا، فقط پول در بیاورند و به فکر زندگی خودشان باشند، به فکر زندگی دیگران بودند، به فکر مرگ دیگران بودند. برای همین بود که سارا صباغیان، وکالت حسین رونقی ملکی، نویسنده وبلاگ بابک خرمدین را پذیرفت. وبلاگ نویسی که از آذر ماه گذشته تحت شدیدترین فشارهاست و 15 سال حکم حبس گرفته است.
از من در مصاحبه ها می پرسند: چرا موج تازه ای از فشار و بازداشت وکلا شروع شده؟ چرا وکلا تا این حد تهدید می شوند؟ و جواب من این است: وکلا تنها قشری هستند که به دلیل انجام وظایف قانونی خود به جزییات مربوط به پرونده های مختلف و طبیعتا به اطلاعات مربوط به نقض حقوق بشر دسترسی دارند. آنها شاهدان معتبر نقض حقوق بشر در زندانها، دادسراها و دادگاهها هستند. درست به همین دلیل است که ساکت کردن آنها، نه تنها در بازداشتهای اخیر و تداوم بازداشت نسرین ستوده، محمد اولیایی فرد، جاوید هوتن کیان و حسن سرچاهی که در گفتار رییس قوه قضاییه کلید می خورد. رییس دستگاه قضایی از مصاحبه وکلا با رسانه ها برآشفته است چون این تنها راهی است که دنیای بیرون، از نقض شدید و گسترده حقوق بشر در ایران آگاه شود و حالا، دستگاه قضایی-امنیتی جمهوری اسلامی درحال بستن این تنها راه باقی مانده است؛ سفر و کنفرانس و کارگاه در خارج از ایران، همه اینها بهانه است و اسباب شایعه سازی به ضرر دوستانمان و به نفع دستگاه امنیتی.
***
پریشب، برای دوستانم نوشتم:
دو هفته پیش به خودم گفتم: جمهوری اسلامی هر روز یک کسی را می گیرد و ما می افتیم به تلاش شبانه روزی تا آزادش کنند، خستگی مان در نرفته، یکی دیگر را می گیرند. و ما همه ش داریم واکنش نشان می دهیم به وقایعی که آنها برایمان می سازند؛ به جای آن که کار فراکنشی کنیم برای بهبود وضعیت حقوق بشر در ایران . اینجا و آنجا یکی دو زندانی سیاسی آزاد می شوند اما صدهای دیگر چه؟ اینجا و انجا یک حکم سنگسار متوقف می شود اما مجازات سنگسار چه؟ این بود که با خودم عهد کردم باوجود گروهها و فعالان حقوق بشری ایرانی و خارجی، دیگر روی هیچ کیس زندانی شخصا کار نکنم تا بتوانم روی پروژه اصلی دادخواهی و پاسخگو کردن ناقضان حقوق بشر (عدالت برای ایران) متمرکز شوم؛ مگر اینکه یکی از دوستانم را بازداشت کنند. ده روز پیش، نازنین خسروانی، دوست سالیان ام را گرفتند، پریروز، سارا صباغیان، مریم کیان ارثی و مریم کرباسی، دوستان و همکارانم در شبکه وکلای داوطلب را گرفتند و من به تصمیم دو هفته پیشم می خندم و می گریم؛ هم زمان. اصلا تصمیمی می توانی برای زندگی ات بگیری یا حتی این ور دنیا، جمهوری اسلامی است که دارد تو را مانند عروسک خیمه شب بازی این طرف و آن طرف می کشاند….؟!
و دوستی در پاسخ نوشت: اما ما، خسته نمی شویم!
و راست بود، راست می گوید: روزهایی هست که تلخ می شویم، خسته می شویم و دلمان نمی خواهد حتی بیدار شویم که اخبار بد را نشنویم اما درست فردای همان روزها، خستگی ناپذیر و پر از انرژی، دوباره شروع می کنیم. این، همه زندگی ماست و ما برای “زندگی” مبارزه می کنیم.
ما خسته نمی شویم!
پی نوشت: مدتهاست که می خواهم بنویسم که این وب سایت “دفتر پیگیری وضعیت زندانیان سیاسی” متعلق به خانه حقوق بشر ایران، یکی از بهترین، به روزترین و معتبرترین منابع اطلاعاتی درباره زندانیان سیاسی است که باید به کارشان و خسته نشدنشان آفرین گفت! هرچند پروفایل جاوید هوتن کیان خیلی ناقص بود.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید