رفتن به محتوای اصلی

ملاقات کلاغ و عقاب!

ملاقات کلاغ و عقاب!

روزی کلاغی با یک عقاب بر درختی نشسته بودند و اطراف را می پائیدند. کلاغ رو به عقاب کرد و گفت تو کیستی؟ عقاب گفت "من نامم عقاب است، به سرعت در پرواز و شجاعت در شکارمشهورم، عاشق پروازم و نزدیکی به خورشید، و فقط بیست سال هم زندگی میکنم". حالا تو بگو که کیستی؟ کلاغ گفت" من کلاغم، به سیاهی و بد دهنی مشهورم. عاشق پنیرم و به گوشه ای بخزم، ولی من خیلی خوشبختم که میتوانم صد سال عمر کنم و تو فقط بیست سال" کلاغ نیشخندی زد و سرش را بالا گرفت. عقاب گفت تو کجا زندگی میکنی؟ کلاغ گفت بدنبالم بیا تا بگویم خانه ام کجاست؛ عقاب بدنبال کلاغ رفت تا به خرابه ای رسیدند، خرابه پراز موش و سوسک و آشغال بود، پاهای کلاغ توی کثافت رنگ سیاهش را می باخت، عقاب سرش را برگرداند، کلاغ گفت حالا تو بگو کجا زندگی میکنی؟ عقاب گفت با من بیا تا ترا به خانه ام ببرم، عقاب با یک جهش چرخید و با جهش دوم بالهای توانمندش را گشود و در یک چشم بر هم زدن سینه آسمان راشکافت، بال زد و بال زد تا بر سنگی سفید و تمیز بر قله کوه نشست، هوای تازه و نسیم باد مستش کرد، با چشمهای درشت و پر قدرتش، دامنه سبز کوه را دید، رودخانه خروشان و درختهای بلند و سر فراز را نظاره کرد، وبا غرور گفت" من حتی اگر یکسال این چنین زندگی کنم، با آن صد سال تباهی تو عوضش نخواهم کرد".

ناهید حسینی

لندن. 24 فوریه 2011

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید