رفتن به محتوای اصلی

اندر حکايت مردی که می خواست ابرقدرت شـود / طنز کارگری

اندر حکايت مردی که می خواست ابرقدرت شـود / طنز کارگری

 

ای که هستی نکته سنج و هوشيار

قصـه ای گـويم برايت ، گوش دار:

بـود مـردی زرپرست و پـر طـمع

بهـر جمـع مـال بـود او را ولــع

فکـر و ذکرش بود تنها جمع مـال

يا به گفتار خودش " پول حلال"!

آرزو می کرد « ابرقـدرت » شود!

صاحب زور و زر و شـوکت شـود

روز و شب در فکـر اسـتثمـار بود

ليک بخت نحس بـا او يـار بـود

هرچه نيرنگ و کلک کردی سوار

قافيت می باختی ، پـايـان کــار

ليک رويش بـود همچون سنگ پا

باز هـم می زد زنو نيــرنگ ها

تـا کند کاری که باشـد کارسـاز

سـازدش از مال دنيـا ، بی نيـاز

ناگهان فکری ز مغزش زد شــرر

جست زد از پشت ميزش چون فنر!

رفت و فوراًَ درب پسـتو را گشود

توی پستو يک خم پر شيره بود ...

برگـرفت آن را و آمـد در حيـاط

شعله ور در چهره اش برق نشاط

گفت باخود :- فکر بکری کرده ام!

بهر اين خم خوب فکری کرده ام !

نـرخ شــيره تـوی بـازار ســياه

می زند سر تا به خورشيد و به ماه

می برم فی الفور و آبش می کنم

سربه سر با سـيم نابش می کنم

می خـرم ارزان متــاع ديگـری

هر متاعی که ندارد مشـــتری

می نمايم تـوی پســتو احتکار

می کشم يک چند روزی انتظار

بعد چندين بيع و شری سود دار

می شـوم يک تاجـــرِ با اعتبار

بهتـر از کار تجارت کـار نيست

زان سبب من ميشوم"مرکانتليست"!

جنس وارد می کنـم از خارجـــه

از پکن ، از آنکـارا ، از شــارجـه!

می روم گـاهی ســراغ صـادرات

پول پيشـم می شـود نقل و نبات

می شـود سـرمايه ام انباشــته

بيرق بختم شود افراشــــته

روکنم بر صنعت آنـگه بی درنگ

" فاکتوری" آرم زجافون و فرنگ

صاب کاری با تشخص می شوم

مـؤمن و با آبـــرو و محتشـــم

می کنم چندين نفر بی کار اجيـر

می دهمشان پول يک نان و پنير

هم ثواب است اين وهم کسب حلال

بهتر است از آن که بفروشد بلال!

اجـرت المثلی دهـم با نـرخ روز

هست ارزان نرخ اين کالا هنوز !

چرخ کـارم می رود هـردم جلو

می کنم يک يک رقيبان را ولو

می دهم وسعت به کسب وکار خويش

رونق کـارم شــــود هـر روز بيش

می شوم حتماًَ ، بدون کسر وکاست

صاحب کنسرسيوم ، کارتل، تراست

آفـرين بر فکـر بی همتــای من !

مرحبا ! احسـنت بر ســودای من !

آن زمان دنيا به کام من شــــود

کار دنيـا ، جملـه رام من شـــود

می شوم امپرياليســتی با وقار (!)

مـؤمن و با آبـرو ، با اعتبــــار !

وانگه، ار گفتا کسی حرف خلاف

کرد صحبت از نفاق و اختـلاف،

گفت با سرمايـه دار حق پرست ،

کارگـر را اختـلاف و فرق هست ،

کرد صحبت های بی معنا و مفت،

حرف های ملحـدان را بـاز گفت،

گر سـخن از اتحـاد آغـاز کـرد ،

يا ز« سـنديکا » نوايی ساز کرد ،

بی درنگ از کار بيـکارش کنـم

با دوتا اردنـگ بيـدارش کنـم !–

مـرد را اوهام چون اينجا رســيد

درد پايش ، رشــته ی رؤيا بريد

آن دو تا اردنگيش بر خمره خورد

سيل شـيره ،کاخ رؤيايش ببـرد !

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید