رفتن به محتوای اصلی

پندنامه ماکیاولی

پندنامه ماکیاولی

 

دهم پند جان پســــر، گوش کن!

غــم و درد و رنجت فرامـوش کن

چو خواهی شوی با خوشی یار و جفت

نگر تا که اســــــتاد دانا چه گفت

که بی خود ز فقر و نداری منال !

بچسبان خودت را به اهل "منال"

تـوانا بـود هـر کـــه "دارا" بـــــود

و الـباقیـش، حرف بی جــا بود !

نداری اگـــــر پول و مــال درست،

و یا پارتی یه صاحب جاه و پست،

گر از علم "پولتیک" بی بهره ای،

و گر آدمی بی غش و ساده ای،

نبـاشـــــد نجاتت از این مهلـکه،

کـلاهت بود در پس معـــــــرکـه!

چو هستی اگر عاقل و هوشیار

بیا آنچه را گویمت، گـــوش دار...

***

کنم قصــه ای پر ز اعجــاز و راز

ز "شـهرام" نامی برای تو سـاز

نبود اهل کاری که مزدش دهند

و یا بار سنگین به دوشش نهند

جوان بود و همچون تو بی پول بود

به"شلغم فروشی"ش مشغول بود

شبی "ماکیاول" به خوابش رسید

ورا گوش بگرفت و محکم کشــید

که ای خفــته ی غافل از روزگـار

زجا خــیز و بشـــتاب از بهــر کار

یخ و شــــلغم و بسـتنی را ولش!

تو این شغل پست و دنی را ولش!

ره و رسم سـرمایه در پیش گیر

فراهــــم نما دســـتمالی حریـر!

سپس رو سـوی اهل قدرت نما

بکن پـاک، خاک کف کفشـــــها

ببوس از پیش دست و پنجولشان

که بخشــند بر تو بسی پولشـان

ز ناموس و غیــرت، ز نام و زننگ،

مزن دم! که چیزی نیاید به چنگ

زبان باز می باش و فرصت طلب

دروغ و کلک سـاز کن روز و شب

بــرو راه رجٌالگــــی پیشـــه کن!

ز حق و حقیقت، کم اندیشه کن

کلاهی گرت هست؟ محکم بدار

ســر دیگران هم، کلاهــی گذار!

به هر گام باید حســـاب و کتاب

مخــور آب هرگز بدون حســـاب!

"هدف"چون تو را هست بالاشدن

"وســـــیله" بباید مهــیا شـــدن!

"وسیله"به هر راه و رسمی رواست.

چه با حقه بازی، چه از ره راست

به پیش "نقی" لابـه و نالـه کن

طلب صدقه و وام صد ساله کن

به پیش"تقی" بذل و بخشش نما

شـود سهل بهر تو دشـــوار ها

بریز اشگ تمسـاح پیش کسان

بخور لیک اندر خفا حقشــــــان!

کسی سد ره شد بکش درخفا

طلب کن ز مردم سپس خون بها

"دروغ" اصل و مبناست، هان ای پسر

اگر گـــنده تر بــود، ارزنده تــــر!

***

چو برخاست از خواب مرد جوان،

همی بست بر جهد و همت میان

نیـوشـــید فـرمایش اوســـــتاد

کمر بر میان بست و بازو گشاد

قضـا را شـد از گـردش روزگـار

شـــــــرایط فراهم در آغاز کار

هرآن حیله کاو بست، درجا گرفت

به ســـــرعت ورا کار بالا گرفت

شد آن "یخ" فروشنده ی کاردان

خـــریدار"کابینــه" و "پارلــمان"!

ز شلغم فروشی به شاهی رسید

وزغ بود و تا شاه ماهی رسـید!

***

کنون ای پسـر، نیک اندیشه کن

ره و رسم "شهرام" را پیشه کن

چه گویی ز انصاف و از حق و عدل!؟

زمــــردم، زتاریخ، کم کن تو نقل!

چه گویی تو ازحب خلق و وطن!؟

ز بیگانه و خویش، کم گو سخن!

کسی نفت را برد، ما را چه باک!

اگر کارگــــر مـرد، ما را چـه باک!

تو آزاد باش و دگـــــر ، گو مباد!

اگر حزب خواهی؟ فقط حزب باد!

کسی را که زور است، تو یار باش

هرآنکس که خر شد، تو افسار باش

به فکر خودت باش ! ای هوشمند.

نیــابی از این راه، هــــرگـز گــزنـد

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید