رفتن به محتوای اصلی

در باب واژه کوئیر، همجنس بازی و مقاله آقای تیزبین

در باب واژه کوئیر، همجنس بازی و مقاله آقای تیزبین

مدتها بود که می خواستم در باب کلمه کوئیر و ترجمه آن به دگرباش نظر خودم را عنوان کنم،بویژه بعد از آنکه در مقاله ام در باب فمینیسم به موضوع کوئیر و غیره پرداخته بودم و همینطور بویژه پس از خواندن نظر جالب و انتقاد دقیق فرهنگ کسرایی از لحاظ زبانی به این ترجمه، لازم می دیدم که به نقد این برابرنهاد بر مبنای مسائل جنسیتی و روانشناسی بپردازم. مقاله آقای تیزبین و نکات درست و نیز اشتباهی که بنظر خودم در آن دیدم، مرا واداشت که ابتدا در کامنتی کوتاه به این موضوع مقاله و کلمه کوئیر بپردازم و سپس این کامنت را به کمک برخی نظراتم در باب کوئیر و موضوع کلمه همجنس بازی و غیره تکمیل کنم و به این شکل نو و با توضیحاتی اضافه شده در اختیار خوانندگان بگذارم، تا امکان چالش و جدل و دیالوگ بهتری در این زمینه و بر بستر این نظرات مشابه و متفاوت و مختلف بوجود آید. تکنیک نوشتاری را بشیوه نامه و کامنت به آقای تیزبین حفظ کردم،زیرا بخش مهمی از نوشته به مقاله آقای تیزبین در باره <تاملی درباره واژه دگرباش> می پردازد

نويسنده گرامي تيزبين شما در نوشته تان از نظر من چندين خطاي مهم شناختي مرتکب ميشويد که لازم ديدم به بيان اين خطاها بپردازم. اولا دقيقا ميان اروتيسم و پورنوگرافي تفاوتهايي وجود دارد،حتي اگر مرز ميان آنها سيال نيز باشد. نمي دانم اين انتقاد شما به مقاله من است و يا نيست که البته هم مهم نيست و تنها براي خوانندگان ديگر اين موضوع را بيان مي کنم، تا با ديدن مقاله از برهنگي تا شرمندگي (1) به موضوع مورد بحث نظري بياندازند و خود توانايي انتخاب بهتر و يا مشارکت در جدل و چالش ميان ما را داشته باشند. دوست گرامي اشتباه اول شما دقيقا اين است که شما هنوز اخلاقي مي انديشيد،حتي اگر بظاهر از اخلاق سنتي عبور کرده باشيد. زيرا اگر اخلاقي نمي انديشيد، در بحث هنري و تفاوتهاي هنري،روانکاوي و فلسفي ميان اروتيسم و پورنوگرافي به اين قناعت نمي کرديد که بگوييد < هرزه نگاري کلمه ای منفي است و اروتيسم و پورنوگرافي يکي هستند>. زيرا شما با اين قاطي کردن همه چيز در واقع ضد مدرن عمل مي کنيد و نه مدرن. زيرا بر عکس نظر شما و بخش عمده ايرانيان اخلاقي، در واقع خود اين روشنفکران مدرن و پست مدرن،خود اين روانکاوان و فيلسوفان،سکسولوگهاي مدرن و پست مدرن هستند که به بيان تفاوتهاي ميان اروتيسم و پورنوگرافي و بدون برخورد اخلاقي پرداخته اند.همانطور که من در مقاله ام از کساني مثل بودريار و غيره ياد مي کنم. شما با يکي خواندن اروتيسم و پورنوگرافي در واقع به کار کساني مثل ساد و ناباکوف و ديگران ضربه مي زنيد، زيرا تفاوت هنري و فلسفي ميان رمان اروتيکي/فلسفي مدرن جاستين و جوليت ساد و يا اروتيسم پسامدرني لوليتاي ناباکوف را با يک فيلم پورنو از بين مي بريد و اين دقيقا بازمانده همان نگاه اخلاقي ايراني و همان نگاه شيفتگانه/متنفرانه نارسيستي ايرانيست که اگر امرور اخلاقيست،فرد ضد اخلاقست،بدون آنکه به اين اخلاقيت مدرن و يا چنداخلاقي پسامدرن و به يادگيري تفکيک حوزهها که يک اصل پايه اي مدرنيت است،دست يابد. نگاهي نارسيستي و اخلاقي که مشکل عظيم جامعه ما در عدم تواناييش به درک مباني مدرنيت و جذب آن و ناتوانيش به درک معيار مهم تفکيک حوزهها و قاطي نکردن بحث اخلاقي و هنريست. نگاهي که نقد آن و ایجاد تفکیک مدرن،موضوع اصلي نگاه روانکاوانه من در آن مقاله است. البته نگاه شما طبيعتا داراي بخشهاي مدرن و نمادي از فرديت مدرن خويش نيز هست. زيرا من چند مقاله در وبلاگتان از شما خوانده ام و به آشناييتان با اين موضوعات و تواناييهاي خوبتان واقفم. اما اگر بر اين بقاياي حالت شيفتگانه/متنفرانه در نگاه خويش چيره نشويد، آنگاه باز اسير اين کلي گوييها و ناتوان از ديدن تفکيک حوزهها و مرزها و بدون ارزش گذاري اخلاقي ميشويد. يعني به همان چيزي تبديل ميشويد که در واقع از آن قصد فرار داريد. از اينرو بحث من نيز دقيقا در پي اين است که به خوانندگان توضيح دهد که چگونه از قضاوت اخلاقي بر له و يا عليه برهنگي،اروتيسم و پورنوگرافي دست بردارند و با شناخت تفکيک حوزهها و بر اساس احساس و انديشه خويش به نقد مدرن اين حوزهها دست زنند. من و شما مي توانيم فيلم پورنو نگاه کنيم و همزمان آن را نقد کنيم و مرزهاي ميان او و اروتيسم را نيز ببينيم. از اينرو نيز نمي بينيد که معناي هرزه نگاري براي من منفي نيست،همانطور که مخالف ديدن فيلم پورنو نيستم. همانطور که من مخالف عدم استفاده از کلمه همجنس بازي هستم.زيرا برخلاف نگاه دوستان همجنس خواهي که اين کلمه را نفي مي کنند، تنها راه درست مثبت کردن اين کلمات و برداشتن بار منفي از کلمه همجنس بازيست، در کنار استفاده از کلمات مترادفي چون همجنس گرا و همجنس خواه. با اينکه من همجنس خواه را به دلايلي روانکاوانه هنوز هم بيشتر ترجيح می دهم، زیرا گرایش یک بار نسبی بودن دارد و حتی اگر همجنس گرا گرایش را ثابت بداند، این حالت نسبی بودن و قابل تغییر بودن در کلمه همجنس گرا می تواند بر علیه او عمل کند. همانطور که زمانی در روانکاوی،همجنس خواهی را یک گرایش می دانستند و می خواستند با معالجه روانکاوی و یا با شوک الکتریکی به معالجه این گرایش منفی بپردازند. البته چون اکنون تا حدودی این کلمه جاافتاده است، می توان گفت که این خطر دیگر چندان وجود ندارد، اما اشکال روانکاوانه دیگر بر این واژه این است که بویژه از زمان سالم خواندن گرایشات مازوخیستی/سادیستی و غیره از سال 2000 در کتب مرجع روانکاوی_به شرطی که مختارانه و بدون بحران شخصی فرد به این گرایشات تن دهد_، اکنون ما ایرانیان هم مازوخیسم را گرایش جنسی می خوانیم و هم همجنس گرایی را. اینگونه ما دو موضوع متفاوت را با یک کلمه مشابه بیان می کنیم و این خود نیز نمادی از مشکل زبان فارسیست. از اینرو من مازوخیسم را گرایش جنسی می نامم و همجنس بازی و دگرجنس بازی را که یک جهت گیری جنسی است، یا همجنس باز و یا همجنس خواه می نامم. مشکل اساسی کلمه همجنس گرا و مشکلات حاشیه ای آن مانند نفی کلمه همجنس باز در 2 موضوع زیر است.

1/ اولا موضوع اين است که شما نمي توانيد کلمه همجنس بازي را بدور اندازيد - البته منظورم شماي نوعي است زيرا نظر شما را در اين مورد نمي دانم- زيرا پسوند باز و بازي را شما نمي توانيد از زبان فارسي بدور اندازيد و عشقبازي را به عشق گرايي تبديل کنيد. هر تحول مهم در فرهنگ یک جامعه در ابتدا بوسیله ارزش یابی دیگر بار ارزشها و ایجاد ارزشهای نو برای کلمات منفور و سرکوب شده و دگرسنجی دوباره ارزشها از طریق دگرارزشیابی کلمات و واژهها و نیز ساختن واژههای مترادف جدید ایجاد میشود. در نهایت تحول واقعی،عملی بی هیاهو و از طریق این تحول دیسکورس زبانی و دگرارزشیابی همه ارزشهای نهفته در کلمات و ایجاد تفاوت ارزشی نوی خود در زبان و تکرار آن است،تا این تفاوتها در زبان و فرهنگ مرتبا تفاوتهای نویی را ایجاد کنند و در واقع از طریق رودررویی پنهان و سوبورزیون به تحول زبان و فرهنگ کمک رسانند. هیچ تحول اصیلی در یک زبان و فرهنگ، تنها با آوردن کلمات نو و اندیشه های بیگانه با آن فرهنگ و زبان ایجاد نمی شود، زیرا بدون ارزشیابی دوباره ارزشها و کلمات و نوزایی و پرستش دوباره کلمات و شورهای سرکوب شده و بدون برداشتن بار منفی از کلمات برای مثال جسمی، سکسی و جنسیتی و ایجاد تفاوتی نو در این کلمات و زیباکردن آنها نمی توان یک تحول زبانی و فرهنگی را در دیسکورسهای فرهنگ خویش ایجاد کرد. بدون این نوزایی و دگرمعنایی مفاهیم کهن در یک زبان و بدون ایجاد تفاوت در دیسکورس زبان و ارزشیابی دوباره ارزشها و کلمات، واژه های نو و مدرن و یا نگاه مدرن مثل جسمک بیگانه ای در پیکر زبان و فرهنگ این جامعه باقی می مانند و جذب فرهنگ نمی شوند، یا آنها نیز به قالب ارزشیابی سنتی در می آیند و اندیشه نو به یک حالت اخلاقی و عرفانی تبدیل و مسخ می شود. از اینرو نیز من با بدور انداختن کلماتی مثل <همجنس بازی و دختربازی> و غیره مخالف بوده و هستم. با آنکه کلمه همجنس گرایی با تمامی اشتباهاتش از لحاظ معنای روانشناختی در جامعه ما در حال جاافتادن است و مورد استفاده قرار می گیرد، بایستی کلمات مترادف و نویی مثل همجنس گرایی و یا همجنس خواهی را مورد استفاده قرار داد. اما استفاده نکردن مثبت از کلمه <همجنس بازی و یا دختربازی و قماربازی> باعث ضربه زدن به رشد روند نگاه مثبت به این جهت یابی و نیز به گرایشهای جنسی و یا اشتیاقات دیگر می شود، زیرا این پسوند <بازی و باز> نقش مهمی هم در فرهنگ سرکوب گر سنتی برای منفی ساختن هر گرایش دارد و هم کلمه مهمی در رهایی فرهنگ و جان ایرانی از< جان سنگینی> سنتی اش و دست یابی دوباره به شور وشوق بازی و دیدن هستی بسان یک بازی عشق و قدرت دارد. زیرا تحول فرهنگی تنها در چهارچوب تحول زبانی ممکن است. جان سنگینی اخلاقی ایرانی را با این آشتی نو در جان و فرهنگ و در زبان با <بازی کردن و عشقباری کردن،نظربازی کردن> می توان شکست داد. از اینرو نیز من در نگاهم اینگونه ستایشگرانه از این پسوندها استفاده می کنم و در عین حال کلمه ای مانند <عارف زمینی و جسم خندان چندلایه> را برای ایجاد تفاوتی نو در زبان و نگاه ایرانی/مدرن/پسامدرنم می آفرینم و می دانم و مطمئنم که در طی زمان این ارزش گذاری و پرستش دوباره بازی و بازیگری و عرفان زمینی در فرهنگ ما جا می افتد، بی هیچ نیازی به هیاهو و زور زدنی. زیرا این واژه در خویش هم بخش قوی فرهنگ گذشته و هم اشتیاقات نو و مدرن ایرانی و هم شیطنت فرصت طلبانه برای عبور از یک نگاه قدیمی به نگاهی نو و ارزشیابی دوباره همه ارزشهای ایرانی را در بر دارد و عارف را زمینی و خندان می کند، روح سیال عارف را به جسم خندان تبدیل می کند و هستی را به یک دیالوگ عاشقانه/قدرتمندانه/خردمندانه تبدیل می سازد و در کنار دیگر روشنفکران در حال ایجاد تلفیق و تفاوت در زبان و فرهنگ، با بازی عشق و قدرت خندان خود و ایجاد این تفاوت معنایی زمینه ساز چیرگی بر <جان سنگینی> ایرانی می شود.. همینگونه نیز مطمئنم که در این مسیر تحول واژه هایی مثل <مار و مهره مار و شوخ چشمی عاشقانه > که از زمان زرتشتی در ایران منفور میشوند یا واژه هایی مثل <بازی و نظربازی> حافظ، با رشد هرچه بیشتر این نگاه جسم گرایانه و شوخ چشمانه در زبان و فرهنگ ایرانی رشد می کنند، زیرا هم این اشتیاق در ژن-انبان ایرانی ما بخاطر سنت میترایسم و سنت عرفانی و یا حتی نکات زیبای درون فرهنگ زرتشتی و فرهنگهای دیگر ایرانی نهفته است و بدینخاطر ایرانیان قدیم بودن مار در خانه را علامت سعادت و خوشبختی می دانستند و هم با رشد مردانگی و زنانگی چندلایه و میل به بازی عاشقانه و قدرتمندانه زمینی، این واژه ها به سمبلی برای این بازی پرشور، لوند و شیطنت آمیز تبدیل می شوند. مهره مار داشتن،نشان دستیابی به قدرت جسمی و زیبایی اروتیکی و خرد و نگاه شاد و وسوسه انگیز خویش است. بی دلیل نیست که بقول نیچه ،آنجا که ماران هستند،درخت زندگی و بهشت نیز نباید دور باشند. باری تحول در زبان و فرهنگ بدون این تحول ارزشی در زبان و ایجاد تفاوت معنایی غیرممکن است.هر تحول اصیل و بنیادین با قبول دیسکورس قبل از خویش و قبول قواعد بازی و در عین حال برای نفی این دیسکورس و تحول در بازی زبانی و بازی جنسی و یا جنسیتی و از طریق ایجاد تفاوت در این دیسکورس و این بازی بوجود می آید. آنکه می خواهد نارسیست وار همه فرهنگ گذشته خویش را بدور انداز و یا بدون توجه به دیسکورس جنسی،جنیسیتی و نظم زبانی حاکم بر جامعه و جانش، چیزهایی جدیدی را جایگزین این فرهنگ گذشته کند، چاره ای جز این ندارد که خویش و فرهنگش را دچار یک چندپارگی و گسست روان پریشانه عمیقتر مبتلا سازد و در انتها یا در اثر این چندپارگی بمیرد و یا این عناصر نو را بالا بیاورد و بازگشت به خویشتن کند و دوباره از پاپ کاتولیکتر شود(که باز به معنای تشدید بحران است) و یا دچار حالت اسکیزوفرنی فردی و جمعی گردد. زیرا حالت اسکیزوفرن و روان پریشانه بقول لکان بدین خاطر بوجود می آید که بیمار ناخودآگاهانه در حال دفع و نفی نام پدر و نفی دیسکورس و نظم حاکم بر جهان انسانی و در واقع نفی سرشت دوگانه و فانی خویش است و از اینرو به یک کثرت در وحدت جهانش بر پایه فردیت و سوژه شدن دست نمی یابد، بلکه واقعیت و رویایش در هم می آمیزند و روانش و جانش دچار گسست می شود. این حالت گسست روان ایرانی را در هر حرکت افراطی نفی گذشته و یا تلاش برای نفی مدرنیت می توان بازیافت. هرکه بخواهد بدون درک دیسکورس فرهنگ خویش و قواعد بازی فرهنگ خویش، یکدفعه نو گردد،در نهایت یا نگاهش و جانش مبتلا به گسست روحی و اسکیزوفرن می شود و یا مدرنیت را ناخودآگاه مسخ و اخلاقی/عرفانی می سازد. در این راستا نیز باید ارزش کار بزرگ استادانی مثل آشوری و دیگران را در عرصه زبان حس کرد و قدرشان را دانست که با شناخت دقیق زبان مدرن و ضرورت ایجاد این دیسکورس مدرن بر بستر دیسکورس گذشته و همراه با نفی و تفاوت گذاری در آن به ایجاد کلمات مدرن و ترجمان خوب مفاهیم مدرن می پردازند. به این خاطر ما امروزه کلمه ای مانند <مدرنیت> را استفاده می کنیم، بی آنکه بدانیم که این واژه یک ساخته و آفرینش داریوش آشوریست که بخوبی واژه مدرن را با یک پسوند آشنا در فرهنگ ما پیوند می زند و واژه ای نو و در عین حال آشنا میسازد که سریع تلفیقش توسط ذهن ما پذیرفته می شود. هر تحول واقعی در هر عرصه ای از جامعه و فرهنگ ما،چاره ای جز این حرکت از درون دیسکورس قبلی و همراه با جذب نگاه مدرن در بطن دیسکورس فرهنگی خویش و ایجاد یک تفاوت و تحول مدرن و در عین حال آشنا ندارد،وگرنه این تحول بسان جسمکی بیگانه در جان و روان فردی و جمعی ایرانی پذیرفته نمیشود و پس زده می شود و یا مسخ می گردد. به همین دلیل نیز که ایرانیان قادر به جذب مفاهیم مدرن در فرهنگ خویش و ایجاد تلفیق خویش و ایجاد مدرنیت ایرانی و چندلایه و متفاوت خویش نبوده اند، ما هنوز در بحران سنت/مدرنیت و در اسارت چندپارگی خویش قرار داریم و تکرار تراژدی بوف کور می کنیم. اما خوشبختانه نسلی نو از میان هر چهار نسل در حال بوجود آمدن است که به شناخت عمیق ساختارهای سنتی و مدرن و لزوم این جذب ترمیزی مدرنیت در جهان سمبلیک ایرانی خویش دست یافته است و در حال خلاقیت و ایجاد این مدرنیت ایرانی در حوزههای مختلف است. بدینخاطر نیز باید به همه هنرمندان و عالمانی که با نگاه دنیوی و یا زمینی خویش در عرصه های مختلف به این ارزشیابی دوباره ارزشها و ایجاد تفاوت در کلمات و تحول در دیسکورس کمک می رسانند، با دیده تحسین نگریست

2/ ثانيا اين فاصله گذاري همجنس خواهان که نمي خواهند با قمارباز و دختر باز همسان ديده شوند،خودش نمادي از وجود تبعيض نگاهي در ميان همجنس گرايان است. زيرا کي گفته است قماربازي و دختربازي بد است. یعنی همجنس خواه مدرن ما طرفدار و بیانگر یک نگاه سنتی و یک تبعیض سنتی می شود، بجای آنکه بر بار منفی این کلمات چیره شود و همزمان خواهان تحول معنایی این واژهها به مفاهیم و تمناهای مدرن و یا به کازانوای مدرن و قمارباز مدرن باشد. زیرا مهم دست يابي به اشکال مدرن اين تمناها و عدم گرفتاري در بند حالت سنتي آنهاست. از اينرو همجنس خواه ايراني بايستي مانند همنوع غربي خويش گام بگام در کنار دگرجنس خواهان به برداشتن بار منفي اين کلمات جنسي و اروتيکي و بشيوه استفاده مثبت از آنها کمک کند و نه آنکه خودش ايجادگر مرزهاي جديد تبعيضي باشد. در حالیکه همنوع اروپاییش بر علیه هر تبعیض نژادی،جنسی،جنسیتی و غیره جنگیده و می جنگد.

موضوع ديگر انتقاد شما به تئوری کوئير است. من در مقاله ام در باب فمينيسم درباره کوئير و مسائل جنسيتي نظرم را مطرح کرده ام که اگر دوست داشتيد مي توانيد بخوانيد، تا اختلاف نظرهايمان در اين مورد براي شما نيز بيشتر مشخص شود. با آنکه من نيز کوئير را در جايي به انتقاد مي کشم، اما نه به شيوه شما. شما مي خواهيد در واقع – در کنار انتقادات جالبتان- کوئير را ناديده بگيريد و پس بزنید،بجاي آنکه در کنار حفظ هويت مدرن همجنس خواهانه خويش، به ايجاد بحثهاي کوئير در جنبش همجنس خواهانه و دگرجنس خواهانه کمک رسانيد. زيرا درست است که جنبش همجنس خواهان ايراني اکنون به هويت مدرن خويش احتياج دارد، اما اگر بتواند در بطن اين هويت مدرن خويش، تئوري پسامدرنی کوئير و نکات مثبت آن را و تفاوط خويش را جذب کند، داراي قدرت بيشتري ميشود،همانطور که جنبش دگر جنس خواهي ایرانی با اين انديشه داراي قدرت پويايي بشتري ميشود. موضوع نوع تلفيق است و نه رد کردن کامل يک انديشه. من و شما نمي توانيم بگوييم،چون کامل به مدرنيت نرسيده ايم،پس بحثهاي پست مدرن و ساختارشکنانه مثل کوئير را کنار بگذاريم. بلکه با حفظ راه مدرن خويش و تفاوت مدرن خويش بايستي در درون نگاه خويش مکاني نيز براي تفاوطهاي پسامدرن و تفاوط جنسيتي و پويايي اين مفاهيم باز کنيم. اهمیت تئوری کوئیر برای جهان مدرن و نیز برای تحولات جنسی و جنسیتی و برای روشنگری جنسی ایرانی_ همانطور که در مقاله نقد فمینیسم و مسائل جنسیتی توضیح داده ام-، بطور خلاصه در نکات مهم ذیل است.

1/ اولا تئوری کوئیر با شکاندن متاروایتهای مهمی مثل جنسیت و متافیریک مدرن روابط همجنس خواهانه/دگرجنس خواهانه، زمینه را برای ایجاد رشد حالتی چندجنسیتی و چندجنسی و پویایی مداوم این حالات ایجاد می کند و تفاوت مدرنیت را به اوج خویش یعنی به تفاوط پست مدرن می رساند. از اینرو نیز برای مثال در جنبش فمینیستی نسل سوم این جنبش مانند جودیت باتلر به نگاه سیمون دوبوار قناعت نمی کردند و نمی کنند و بباور آنها، نه تنها زن، زن بدنیا نمی آید بلکه اصولا زنانگی و مردانگی،جسم و جنسیت یک موضوع دیسکورسیو و تولید شده توسط دیسکورس و ماتریکس دگرجنس خواهانه است. از اینرو این نسل نگاهش را هرچه بیشتر متوجه پژوهش جنسیتی می کند و به بحثهای عمیق روانکاوی/فلسفی در این زمینه ها وارد می شود و همزمان تحولات جدید در جنبشهای جنسیتی و جنسی را نمایندگی و یا همراهی تئوریک می کند که هرچه بیشتر به سمت یک پلورالیسم نگاهی و تفاوت گذاریهای نوین در میان بخشهای مختلف همجنس خواهان و دگرجنس خواهان و زمینه سازی برای گذار از نگاه دوجنسیتی به نگاه چندجنسیتی قدم می گذارند. تحولی که همزمان تاثیر خویش را بر تحولات روانکاوی و علوم اجتماعی نیز می گذارد.

2/ قصد تئوری کوئیر و تئوریسینهای کوئیر مانند جودیت باتلر نفی کامل زنانگی و مردانگی،نفی کامل هویت و قانون و یا مفاهیمی مثل دگرجنس خواهی و هم جنس خواهی نیست،بلکه ایجاد امکان تحول و تفاوط گذاری مداوم در این مفاهیم و امکان حالتهای مختلف دیگری از این هویتها و پلورالیسم هویتی و تسامح در برابر این پلورالیسم هویتی است. زیرا وقتی قبول کنیم که دوجنس گرایی نیز یک شکل دیگر ارتباط در کنار دو شکل اولیه همجنس گرایی و دگرجنس گرایی است، آنگاه انحصار جنسیتی را شکانده ایم و یا وقتی قبول کنیم که در درون همجنس خواهی انواع و اشکال حالتهای مختلف چون بوچ/فم، بوچ/بوچ،فم/فم، سادیست/مازوخیست و غیره وجود دارد و همین حالات بینابینی را در میان دگرجنس خواهان ببنییم و به عنوان انواع دیگر ارتباط عشقی/جنسی قبول کنیم، آنگاه متاروایتهای مدرن جنس و جنسیت درهم می ریزند و زمینه و مکان را برای یک پلورالیسم جنسی و جنسیتی فراهم می سازند. آنگاه می توان از اینترسکسوالها و ترانس سکسوالها نیز به عنوان جنسیتهای نو سخن گفت و همزمان با ایجاد این تسامح و نگاه چندهویتی زمینه را برای برابری و ممانعت هرچه بیشتر از تبعیض جنسیتی و جنسی فراهم ساخت. . البته این به معنای آن نیست که تئوری کوئیر و یا تئوریسینی مثل جودیت باتلر که نگاه خویش را یک نوع کوئیر انتقادی می داند، درپی آن باشند که هویت جنسیتی و جنسی را به یک انتخاب خلاصه کنند و هرکس بدلخواه بتواند گاه دگرجنس خواه و یا همجنس خواه باشد. چنین تفکری در واقع بیش از هرچیز به اقلیتهای جنسی ضربه می زند، زیرا وقتی هویت جنسیتی و جنسی قابل انتخاب و تعویض باشد،پس چرا آدم خویش را بقول معروف با جمع هم سو نکند و با دردسر کمتر نزید. از طرف دیگر چنین تفکری در مخالفت با مفاهیم بنیادین دیسکورس و نیز مفاهیم روانکاوی هویت سازی جنسیتی و جنسی است که بطور عمده ناخودآگاه صورت می گیرد. جودیت باتلر نیز می داند که انسان خارج از دیسکورس وجود ندارد و چنین خواستهای افراطی محکوم به شکست است(2). موضوع این است که گرایش جنسی و هویت جنسی موضوعی بسیار پیچیده و در عین حال عمیق است و می تواند از طرف دیگر نیز در طی زمان به شکل کوتاه مدت و یا درازمدت در خویش نیز تحولاتی صورت دهد. می توان حقیقتا در روابط همجنس خواهی نیز حالات زنانه/مردانه مشاهده کرد، چه در اشکال کاملا مشخص روابط بوچ/فم ویا در اشکال پنهان آن،اما این به معنای دگرجنس خواهانه دیدن اساس روابط همجنس خواهانه نیست. همانطور که در روابط دگرجنس خواهانه همیشه احساسات همجنس خواهانه نیز وجود دارد و نقش بازی میکند. اینگونه یک زن فم که از یک زن مرد نما خوشش می آید، نمی تواند به شکل زنی نگریسته شود که در واقع مرد می خواهد بلکه بقول نقل قول زیبایی از یک زن فم <او می خواهد دوست پسرش یک دختر باشد>.(3) یا یک زن همجنس خواه دیگر اعتراف می کند که او دوست دارد گاهی با مردان همجنس خواه رابطه سکسی داشته باشد. یا بقول سن ژنه نویسنده هموسکسوئل فرانسوی<یک مرد با یک مرد به معنای یک مرد دوبرابر است> و نه یک رابطه مرد/زنانه پنهان. حاصل این پدیدهها و قبول این تفاوطها به معنای شکستن مفاهیم خشک هویتهای جنسیتی و جنسی و دیدن سیال بودن و امکان تحول در درون آن است، اما این بدان معنا نیست که هرکس می تواند به دلخواه همجنس خواه و یا دگرجنس خواه شود، زیرا این هم به معنای نفی دیسکورس است که واقعیت ما را می سازد و هم به معنای نفی روابط عمیق ناخودآگاه ادیپالی و هویت یابی جنسیتی و جنسی است که غیرقابل برگشت و یا سرکوب است. اینگونه نیز کوئیر تئوری براساس نگاه فوکو و باتلر و غیره در پی دست یابی به دیفرانس دریدایی و بازی دیفرانس دریدایی جنسیتی و کمک به شکاندن ساختارهای بسته هویتی و باز کردن این ساختارها و ایجاد تحولات و تفاوتهای نو و رشد نگاهی پلورالیستی و چندجنسیتی و چند جنسی می باشد. تئوری کوئیر در پی دست یابی به این جهان رنگارنگ و عبور از متافیزیک مدرن و دستیابی به دیفرانس دریدایی و بازی جاودانه دیفرانس دریدایی و ساختارشکنانه هویتهای جنسیتی و جنسی شکل می گیرد ، تا با گسترش و تحکیم این نگاه ساختارشکنانه و دیفرانس دریدایی زمینه را برای رشد پلورالیسم و تسامح جنسیتی بیشتر فراهم سازند و با عبور از نگاه دوگانه متافیزیک مدرن و تن دادن به این هویتهای جنسیتی متفاوت که در یک بازی جاودانه مرتب یکدیگر را بازتولید می کنند و بر هم تاثیر می گذارند و تفاوتهای نو می آفرینند، به جهانی متفاوت و متفاوط و مرتب در حال تحول و ساختارشکنی دست یابند.(4).

3/ مشکل اساسی تئوری کوئیر بباور من در همان نقطه قدرتش قرار دارد، زیرا جسم و زنانگی و یا مردانگی، تنها یک پدیده دیسکورسیو نیست و در واقع رابطه جسم و دیسکورس یک رابطه دیفرانس دریدایی است که جسم با خواستها و اشتیاقاتش مرتب دیسکورس جسم را می طلبد و می آفریند و از طرف دیگر دیسکورس جسم و زنانگی و مردانگی و حالت سمبلیک جسم و جنسیت در زبان مرتب این جسم را می آفریند و بازمی آفریند. یعنی جسم و دیسکورس در یک رابطه دیفرانس دریدایی قرار دارند و جسم، دیسکورس تعویق یافته و متفاوت است و دیسکورس،جسم تعویق یافته و متفاوت و تفاوت در یکی،ایجادکننده تفاوت در دیگریست. مشکل نگاه کوئیر در واقع مشکل اساسی دیسکورس مدرن و حتی پسامدرن و پاشنه آشیل این نگاه مدرن نیز هست، یعنی ناتوانیش از دیدن جسم به سان یک وجود خودآگاه،تمنامند و تاثیرگذار بر دیسکورس است.

پاشنه آشیل دیسکورس مدرن و حتی نگاه پسامدرن مفهوم <جسم> است. دیسکورس مدرن بقول لوهمان، یکی از پایه گذاران مهم <تئوری سیستمها>، اساسش بر مفهوم سوژه قائم بالذات و رابطه سوژه/ابژه ای با هستی قرار دارد. اینگونه نیز از دکارت تا سارتر، از فروید تا لکان، از فوکو تا باتلر و کوئیر تئوری ، همه در نگاهشان به جسم ، جسم را موجودی پاسیو می پندارند که یا سوژه و یا دیسکورس او را به اختیار خویش می گیرد و نقش خویش را بر او می زند. اینگونه مفهوم جنسیت به سان یک شدن، در نهایت ادامه این نگاه مرکزی و خطای مرکزی دیسکورس مدرن است. موضوع اما این است که جسم یک وجود پاسیو و یک ورق سفید نیست که نقش نگاه اجتماع و دیسکورس را بر خویش می پذیرد بلکه جسم خودآگاهست و در حقیقت رابطه جسم و زبان، رابطه جسم و دیسکورس یک رابطه دیفرانس دریدایی است که در آن جسم به سان زبان تعویق یافته و متفاوت و زبان به سان جسم تعویق یافته و متفاوت وجود دارند و بر هم تاثیر متقابل در یک بازی جاودانه دیفرانسی می گذارند. جسم خواستهای خویش را به اشکال مختلف بیان می کند و این خواستها در دیسکورس و زبان پذیرفته و جذب می شوند و اینگونه به جسم دیسکورسیو تبدیل میشوند و از طرف دیگر این جسم دیسکورسیو به معنای مفهوم دقیق و کامل جسم نیست، بلکه معنای خلق شده وسمبلیک جسم است که مرتب در بازی جسم و دیسکورس متحول می شود. اینگونه ما به سان سوژه و جسم توسط دیسکورس آفریده میشویم و همزمان این جسم دیسکورسیو توسط خواستهای مداوم جسم ما، که مرتب از ناخوداگاهی به خودآگاهی در حال عبور و جذبند در حال تحول و تکامل است و دیسکورس بایستی مرتب خواستهای نوی جسم و یا تحولات مورد نیاز جسم را برای توانایی بازتولید خویش، رمززدایی، جذب و بشیوه تمنای سمبلیک بیان کند. اکنون در جهان مدرن نگاهی نو و جسم گرایانه و بشیوه عبور از دوآلیسم تن و روح و با گذار از متافیزیک مدرن زن/مرد،خرد/احساس، در عرصه های مختلف در حال رشد است که در واقع بباور من که یکی از هواداران این نگاه هستم، قویترین و رادیکالترین و علمی ترین زمینه ساز تحولات و نیز ایجاد گر تئوریهای نو در کنار زمینه سازی برابریهای بهتر جنسی و جنسیتی است. اینگونه نیز هویت جنسیتی و جنسی انسانها یک تولید جسم و دیسکورس در این بازی دیفرانس دریدایی است و در آن هم خواستهای عمیق بیولوژیک، هورمونی، روانی و هم خواستهای اجتماعی و غیره شرکت دارند که در بهترین حالت به ایجاد یک دیسکورس جنسی و جنسیتی زنانه/مردانه چندگانه و چندلایه و به یک <برابری در عین تفاوت و تفاوط> تبدیل میشود و این برابری در عین تفاوت و تفاوط میان هویتهای زنانه و مردانه چندلایه و هویتهای جنسی چندلایه، ایجاد گر و ادامه دهنده بازی جاودانه عشق و قدرت و تحول و تفاوت می شود. اشکال اساسی تئوری قوی باتلر،فوکو و حتی لکان در این تن ندادن نهایی به این مفهوم جسم است. اینگونه باتلر توهم وار خیال می کند که جنسیت تنها یک <شدن> است و متوجه خواستهای جسم و نیازهایش و قدرت خواستهایش نیست و تک ساحتی می نگرد و بدینخاطر فکر می کند که میتواند با کمک پارودی و نقضیه گویی بر این تحولات بنیادین و عمیق چیره شود و یا تفاوتهای عمیق ایجاد کند و یا هواداران تئوری کوئیر می پندارند که این تسامح جنسییتی و جنسی می تواند کامل سیستم جنسیتی و جنسی را تغییر دهد. یا بخشی از آنها قادر به تفاوت گذاری دقیق مابین جوان شدن سن رابطه جنسی و ایجاد رابطه میان بزرگسالان و نوجوانان یا جوانان و مرز آن با پدوفیلی و غیره نیستند و نمی توانند دقیقا این مرزها را تعیین کنند. زیرا برای دستیابی به این مرزهای علمی در واقع بایستی به یک وحدت در کثرت نیز دست یافت،با آنکه طبیعتا این مرزها قابل تحول هستند. همینگونه نیز حالت چندجنسیتی باز هم نمی تواند این احساس بنیادین بخش اعظم بشریت را از بین ببرد که خویش را بیشتر یا مرد و یا زن احساس می کنند. در واقع بر پایه این نگاه جسم گرایانه که به یک وحدت در کثرت و یا کثرت در وحدت دست می یابد،می توان هم به تفاوط گذاری کوئیر دست یافت و هم متاروایتهایی مثل جنسیت و جسم را نیز حفظ کرد، اما همزمان این مفاهیم را مثل خود جسم، چندلایه و چون یک کثرت در وحدت نگریست. زیرا جسم یک بودن در شدن،یک شدن در بودن است. زیرا جسم،جنسیت، هویت جنسی یک پدیده طبیعی/دیسکورسیو و یک دیفرانس دریداییست.

با چنین نگاهی نیز می توان درک کرد، که چه جنبش فمینیستی ایرانی،چه جنبش جنسی و جنسیتی ایرانی،بایستی در خویش و برپایه خواستهای مدرن خویش،همزمان تن به این تفاوطهای پسامدرن خویش دهد. اینگونه نیز برای مثال اگر جنبش فمینیستی در کمپین زنان برای دستیابی به برابری حقوقی و جنسیتی مبارزه می کند و این خواست بایستی از طرف تمامی مردان و زنان مدرن پشتیبانی شود، بایستی از طرف دیگر درون خویش را بروی حالات متفاوت منطقه ای،قومی و نیز تفاوتهای جنسیتی و تفاوطهای جنسیتی نیز باز کند و نمی تواند این موضوعات را به فردا موکول سازد. همین گونه نیز روشنگرایی جنسی و جنسیتی بایستی در عین پافشاری بر خواستهای مدرنش و تلاش برای رفع هرگونه تبعیض جنسی و جنسیتی در قانون ، در فرهنگ و زبان،همزمان بایستی درون خویش را بر این تفاوطهای خویش از جهان مدرن باز کند و به هویت جنسیتی و جنسی مدرن و متفاوت خویش دست یابد و همزمان این هویتها بایستی چندلایه و قابل تحول و تفاوت گذاری نو باشد. زیرا میان همجنس خواه ایرانی و اروپایی نیز،میان دگرجنس خواه ایرانی و اروپایی نیز تفاوتهایی در کنار تشابهات وجود دارد که این تفاوتها ناشی از معنای متفاوت زنانگی/مردانگی،همجنس خواهی/دگرجنس خواهی در این فرهنگ و تاریخ است و نمی توان هر چیز مدرن را بسادگی کپی کرد. همانطور که فمینیسم ایرانی در عین خواستهای مدرنش بایستی به تفاوتهای فرهنگی و دیسکورسیو و تنوع این تفاوتهای فرهنگی در میان زنان کشورش تن دهد و ایجادگر یک هویت زن مدرن و متفاوت و چندلایه،یک فمینیسم مدرن و چندلایه و متفاوت ایرانی باشد، وگرنه نمی تواند به بحران هویت زنان ایرانی پاسخ گوید،همانطور که در نقدم بر فمینیسم ایرانی و بر جنبش خوب کمپین زنان مطرح کرده ام. بدون این تفاوت گذاریها و تن دادن به هویت متفاوت و متفاوط مدرن ایرانی خود، هم جنبش فمینیستی و کمپین زنان در نهایت ناتوان از تحول بنیادین می ماند و هم نمی تواند پاسخی به بحران هویتی زنان ایرانی بدهد و هم روشنگری جنسی ایرانی نمی تواند پاسخی مدرن و بر بستر این تفاوتهای فرهنگی به معضلات جنسی و جنسیتی و بحران جنسی و عشقی ایرانیان دگرجنس خواه/همجنس خواه/دوجنس خواه و غیره دهد. برای مثال با عدم توجه به چنین مسائلی و عدم شناخت دقیق معضلات فرهنگی جامعه و روان خویش و عدم درک ضرورت تلفیق، آنگاه کم کم جنبش خوبی مثل کمپین زنان، دچار حالات قهرمان گرایی مردانه می شود و در کنار تلاش درست و مدرنش برای آزادی یارانش و افشای ستمهای اعمال شده، اما کم کم حالات قهرمان گرایی قدیمی و حماسه سراییها نیز بروز می کند. در حالیکه یکی از موضوعات مهم جنبش مدرن ایرانی رهایی از هرگونه تفکر قهرمان گرایی و حماسه گراییست. زیرا دیسکورس نارسیستی ایرانی و بازی تراژیک ایرانی بر مبنای این سه فیگور قهرمان/ضدقهرمان/ تواب یا شکست خورده و تبدیل مداوم آنها به یکدیگر و بازتولید دیسکورس سنتی ایجاد شده است. همانطور که در نقدم بر رمان قاسمی و یا مقالات دیگرم این حالات دیسکورس ایرانی را نقد و تحلیل کرده ام. حاصل اینکه از یکطرف کم کم حالات قهرمانی در میانشان جلوه می کند و از طرف دیگر برای مثال مقاله تخصصی مرا در نقد فمینسم و فمینیسم ایرانی و کمپین را، که برای ایشان و یا سایت کانون زنان فرستاده شده است، یا بدون جوابی رد می کنند و یا به انواع و اشکال مختلف از نشر آن خودداری می کنند. گویی که مردان تا آنزمان که طرفداری کنند، حرفشان درج می شود ولی همین که در کنار تشویق به نقد نیز بپردازند، دیگر بار موضوع جنبش زنانه/مردانه و کشیدن پرده حجابی میان آنها بوجود می آید و مسائل به مسائل خودی و بیگانه تبدیل میشود. طبیعی است که چنین نگرش خطرناکی در گام بعدی به پاکسازی نظرات زنان مخالف نیز می پردازد. در حالیکه از طرف دیگر هر طرفداری معمولی و یا تخصصی از هر شخصی را سریعا درج می کنند. زیرا بنوعی خواهان طرفداری دیگران از کمپین بدون نقد بنیادی و یا با نقدی اندک هستند و نه آنکه شخصی و آن هم احتمالا مردی به نقد فمینیسم و فمینیسم ایرانی و کمپین بپردازد و در عین حال از آنها نیز دفاع کند. اینگونه برایش مرتب نشریه اینترنتی و مطالب آپ دیت شده را می فرستند، اما نشر مقاله را به انواع مختلف ممنوع می سازند و اینقدر رودرواسی بازی و بهانه گیری می کنند که شخص از خیر بیان نظرش بگذرد و آنگاه آنها نیز سریعا موضوع را حل شده تصور می کنند و به فراموشی می سپارند. با آنکه می دانند که برای مثال نگاه من در عین دفاع از کمپین زنان و امضاء کردن این کمپین از روز اول در عین حال به نقد مدرن آن می پردازد. اما مشکل نگاه قهرمانانه همین است که برای حفظ یگانگی نارسیستی اش به نفی هر انتقادی می پردازد. خوشبختانه عنصر اصلی این جنبش هنوز بسیار سالم است و این خطاها هنوز خوشبختانه اندک است،اما اگر به این موضوعات توجه نکند و این جنبش هرچه بیشتر به هویت متفاوت و متفاوط مدرن خویش دست نیابد، نه به تغییر اساسی جامعه کمک نهایی می رساند و نه برای رفع بحران هویت زنان جوابی دارد و اینگونه سیستم می تواند در نهایت او را در خویش حل کند و او بایستی حتی در صورت موفقیت و پس از یک میلیون امضاء بدنبال پنج میلیون امضا باشد،بدون آنکه به تلفیق و تحول درونی زنان ایرانی و بسیج گسترده این زنان برای تحول قانونی دست یافته باشد. و یا زیر فشار ضربات مختلف هر روز بیشتر خشمگین و قهرمان گراتر می شود و ما شاهد تکرار تراژدی سابق خواهیم بود. زیرا تنها راه در همه عرصه ها، دستیابی به تلفیق خویش و ایجاد یک مدرنیت متفاوت ایرانی،ایجاد یک هویت مردانه و زنانه مدرن و متفاوت ایرانی در کنار ایجاد برابریهای قانونی جنسی/جنسیتی، ایجاد روشنگری جنسی مدرن و متفاوت ایرانی در کنار تحولات ساختاری و قانونی مدرن برای تحکیم این روابط و روشنگری نوی ایرانیست. از اینرو بایستی کم کم به مباحث جنسیتی و جنسی عمیقتر نگریست و به درک تفاوتها و تشابهات فرهنگی و ضرورت تلفیق در همه زمینه ها دست یافت. برای مثال مخنث ایرانی در گذشته همجنس خواه نبوده است، زیرا بقول فوکو همجنس خواهی پدیده ای مربوط به مدرنیت است. تنها می توان از حالات همواروتیک سخن گفت.همانطور که باصطلاح فاعل قدیمی ایرانی، شیوه شاهد و شاهد بازی، در واقع و در معنای مدرن همجنس خواهی یک حالت همجنس خواهانه نیست، بلکه ترکیبی از حالات و فانتزیهای همواروتیک و دگرجنس خواهانه در یک جامعه بسته و اخلاقیست که از طرف دیگر در خفا و بقول نگاه جالب افسانه نجم آبادی در کتابش < زنان سیبیلو و مردان بی ریش> دارای انواع مختلف این حالات و زیبایی شناسی همواروتیک و عاشقانه است. از اینرو نیز مفهوم مدرن همجنس خواهی ایرانی/دگرجنس خواهی ایرانی بایستی بر بستر این تفاوتهای فرهنگی و با جذب نگاه مدرن و پسامدرن به تلفیقهای مختلف خویش دست یابد و اروتیسم و روشنگری جنسی متفاوت ایرانی را بیافریند. همانطور که این روشنگری جنسی بایستی در حالات همجنس باز/دوجنس باز جدید ایرانی، حالات عارفانه اش،یا حالات مذهبیش را که ریشه در مفهوم عشق ایرانی و این حالات اروتیکی پنهان نهفته در عرفان ایرانی را دارد و از سوی دیگر نوع حالات همجنس خواهیش و تفاوتش با همجنس خواهان اروپایی را بخاطر این بستر متفاوت فرهنگی درک کند و در نظر بگیرد و بر آن اساس تلفیق ایجاد کند وگرنه این روشنگری جنسی نمی تواند پاسخی مدرن و درست به بحرانهای جنسی و عشقی این همجنس خواهان و دوجنس خواهان دهد .همانطور که حالت دگرجنس خواهانه اش نیز در عین تشابه متفاوت است. از اینرو نیز بایستی بحران مفهوم عشق ایرانی و نیاز ایرانی دگرجنس خواه،همجنس خواه،دوجنس خواه و غیره به دست یابی به یک مفهوم تلفیقی و مدرن از عشق را درک و لمس کرد و جوابی بر آن و برای خویش یافت. همانطور که بایستی علت افراط گریهای جنسی و عشقی را بر بستر این مناسبات فرهنگی درک و لمس کرد و برای آن پاسخهایی یافت. بدون آنکه این پاسخها به معنای ایجاد یک محدودیت جدید احساسی باشد. مهم یادگیری اعتماد به تن خویش،به احساس و مرز عشقی و جنسی خویش و جلوگیری از داغانی خویش و دیگری در نتیجه طغیانهای خیالی جنسی ویا عشقی است. بدون دست یابی به نگاه مدرن و متفاوت خویش و به این جسم و اروتیسم و عشق چندلایه قابل تحول خویش، روشنگری جنسی ایرانی در حد کلی گوییهای عمومی در باب نرمال بودن همجنس خواهی و یا دوجنس خواهی و این مسائل باقی می ماند و نمی تواند به این انسانهای همجنس باز/دگرجنس باز درگیر در روابط و معضلات عشقی/اروتیکی و احساسی خویش، راه حلهای مناسبی برای حل مشکلات فردی و جمعی، در کنار ایجاد مفاهیم مدرن همجنس بازی/دگرجنس بازی و در کنار تلاش برای رفع محدودیتها و تبعیضهای قانونی و ایجاد برابری جنسی و جنسیتی ارائه دهد. زیرا همه این انسانها، یکایک ما در گیر این بحرانهای جنسی/عشقی و اروتیکی هستیم و می دانیم که بدون تلفیق محکوم به تکرار تراژیک این بحران تا حد فرسودگی و پریشانی خواهیم بود. همانطور که بحران سنت/مدرنیت ایرانی تنها بکمک یک تلفیق و جذب مدرنیت در این بستر فرهنگی و پاکسازی این بستر فرهنگی از عناصر ضدجسم و ضد خرد و عشق قابل حل و زمینه ساز رنسانس ایرانی خواهد بود. برای مثال می خواهم از رفیقی خوش فکر و جسور همجنس خواه اینجا یاد کنم، که در همان سال اول آمدنش در خارج از کشور کامینگ اوت کرد،آنهم در فضای هفده/هیجده سال پیش جامعه ایرانی مقیم اروپا و توانست بر خواست خویش و نرمال بودن جهت گیری جنسی خویش در میان ایرانیان و ایجاد احترام به خویش و به نظرهایش دست یابد و حتی آنقدر پیش رفت که مادرش با او و عشق آلمانیش در یکخانه برای مدتی زندگی می کرد و او را قبول کرده بود. اما همین دوست که از پس همه پیش داوریهای اخلاقی ایرانیان هموطنش بر آمده بود و مهر خویش را بر محیط زندگیش زده بود، در نتیجه شکست عشقیش با عشق آلمانیش و درگیری شدید مفهوم عشق پرشور ایرانی او با عشق باصطلاح هشیارانه همسر آلمانیش چنان داغان شد که برای فراموشی دردش و نیز فراموش کردن دردهای قدیمی دوباره سرباز کرده بقول خودش تمامی وقتش را در پارتیها می گذراند و سرانجام بعد از چند سال من خبر خودکشی و مرگش را و خبر احتمال بیماریش به ایدز را شنیدم. همین بحرانهای عشقی و احساسی و جنسی را یکایک ما و دیگران نیز به انواع مختلف تجربه کرده و یا می کنیم و بهای آنرا با دردها و تلفات احساسی و عشقی فردی و جمعی داده ایم و بر اساس این شناخت و براساس این بحرانهای خویش به ضرورت تلفیق و یافتن نگاه متفاوت و مدرن خویش پی برده ایم و در حال بیان تلفیقهای خویش و راههای نوی این تلفیقها در همه عرصه های هنری،جنسی،عشقی و علمی هستیم. زیرا این بحرانها بدون تلفیق مدرن و متفاوت پایان نمی یابد. همین اکنون نیز در داخل کشور و خارج از کشور بخش عظیمی در پی یافتن راهی برای برون رفت از این بحرانهای عشقی و جنسی و یافتن تلفیق میان نگاه شرقی و ایرانی خویش و اشتیاقات مدرن خویش،میان آرزوهایشان و نیز خشم و طغیانشان هستند و حاصل این جستجو بویژه بخاطر فضای بسته اخلاقی و پنهان کاری و نبود روشنگری جنسی خوب، بویژه برای روابط پنهان و گاه بی مرز همجنس خواهان یا دگرجنس خواهان جوان گرفتار در بحران هویت و جنسی خویش، حاصلی تراژیک و خطرناک و با تلفات بزرگ احساسی و انسانی برای آنها و برای جامعه و فرهنگ ماست. از اینرو بایستی ما به مفهوم جدید عشق خویش، به مفاهیم جدید هویتی جنسی/جنسیتی و فردی مدرن و متفاوت خویش که می تواند چندلایه و دارای انواع مختلفی از این تلفیق و حالات عشقی/اروتیکی و جنسی باشد،دست یابیم. هویتی نو که من آنرا عاشق و عارف زمینی و خردمند شاد می نامم و همزمان می دانم که تلفیقهای دیگری نیز توسط دیگران در حال بوجو آمدن است و نیز ممکن است. هویتی جنسی و جنسیتی نو که در نگاه من فردیت جنسیتی و جنسی چندلایه ایرانی نام دارد. هویت مدرن ایرانی که من آن را هویت مدرن و رنگارنگ ایرانی می نامم .عشقی نو که من آنرا عشق پرشور ایرانی همراه با قبول فردیت دیگری و عشق عارفان زمینی و عاشقان زمینی خندان می نامم. حالتی اروتیکی نو که در آن جسم و شور جنسی چندلایه ایرانی هم قادر به تن دادن به اشتیاقات مدرن و اروتیسم بی پروای مدرن خویش است و هم قادر به تن دادن به اروتیسم پر شرم شرقی خویش و قادر به تلفیق هر دو بر بستر جسم و تن خویش و با قبول مرزهای خویش و احترام به خویش و دیگری. مفاهیم عشق و اروتیکی که در عین تلفیق چندلایه و مرتب قادر به دگردیسی و نو شدن هستند،زیرا متعلق به جهان سمبلیک فرد هستند. زیرا جهان سمبلیک ما بقول لکان هیچگاه به نوشته شدن و نو شدن پایان نمی دهد. تنها این مفاهیم نو و راههای تلفیقی نو و متفاوت که توسط روشنفکران مختلف و در عرصه های مختلف در حال بوجود آمدن است، می تواند به بحرانهای هویتی و جنسی ایرانیان پایان دهد و ایجادگر رنسانس ایرانی گردد. تلفیقهایی که در عین مدرن بودن، متفاوت و ایرانی، دو ملیتی و چند نگاهی هستند و بجای گرفتاری در حالت شترمرغی به یک فردیت مدرن و متفاوت خویش دست می یابند که برای هر دو فرهنگشان جذاب و اغواگر است و می تواند به آنها کمک کند، در برابر معضلات عشقی/فردی/جنسی در این جوامع دارای یک تکیه گاه درونی باشند و داغان نشوند و همزمان بتوانند به عنوان روشنفکر جامعه خویش، به عنوان مهاجر خندان و اغواگر، به ایجاد نگاهی نو و راههایی نو کمک رسانند و ایجادگر ارتباط و دیالوگ میان دو جهان مدرن و سنتی شان شوند . یا بقول دلوز به یک شیطان خندان و اغواگر تبدیل شوند که می توانند با این تلفیقهای نوی خویش مرتب در جهان خویش و فرهنگ کشور مدرن یا سنتی خویش،تفاوت ایجاد کنند و در دیسکورس راهی نو ایجاد کنند. همانگونه که نگاه عارف زمینی من، در برخورد با هموطن آلمانیش به ارثیه و دیسکورس آلمانیش تن می دهد و به <ساتور خندان>، به <جسم خندان و خود یا سلف خندان> دگردیسی می یابد و به خردمند و قدرتمند عاشق تبدیل می شود. زیرا او در هر دو فرهنگ و دیسکورس ریشه دارد و در معنای نیچه ای هم یک اروپایی خوب و یا یک ایرانی خوب است. نگاه و راهی که در عین حال قادر است،مرتب با انتقاد دیگر کاملتر و قویتر شود و رشد کند و از اینرو خواهان دیالوگ است. زیرا وجودش همیشه ناتمام و در حال تحول و ایجاد تلفیقی نو بر بستر این جسم خندان و چندلایه خویش است. همانطور که در مقالات سریالیم در باب <کاوشی در روان جمعی ایرانیان از خاستگاه آسیب شناسی مدرنیت> به این بحرانهای مختلف جنسی،عشقی،فردی،گیتی گرایانه،جنسیتی ایرانیان پرداخته ام و بر اساس این نگاه نو و تلفیقی خویش راههای نویی برای عبور از این بحرانهای هویتی مطرح کرده ام.

نکته نهايي انتقاد شما به ترجمه کوئير به دگرباش جنسي است که در اين انتقاد من نيز کاملا هم نظر شما هستم، با آنکه من از جهت ديگري اين انتقاد را مطرح مي کنم. بباور من نه تنها کلمه دگرباش جنسي،همانطور که شما و نيز دوست گرامي فرهنگ توضيح داده است، ترجمه غلطي براي کوئير است، بلکه کساني که اين کلمه را ساخته اند،حتي بباور من وقت کافي به خودشان نداده اند که با همکاري چند متخصص مسايل جنسيتي و نيز همکاري يک متخصص زبان مانند آشوري و غيره، به يک برابر نهاد مناسب دست يابند. زيرا کوئير در معناي کلامي به معناي متفاوط جنسي یا در معنای کلیتر و عمومیتر به معنای متفاوط جنسی/جنسیتی است. زيرا اين انديشه در انديشه پسامدرني و ساختارشکنانه ريشه دارد. حتي واژه فراهنجار نيز نمي تواند اين پويايي مداوم و تفاوت گذاري هويتي مداوم در کلمه کوئير و شکاندن متاروايتهاي هويتي را کامل بازگو کند. پس يا بايد کلمه متفاوط جنسي را براي برابر نهاد کوئير استفاده کنند و يا بکمک يک متخصص زبان، به کلمه دقيقتري دست يابند. انتقاد نهايي من اين است که اصلا چرا بايستي براي هر کلمه اي ما يک برابرنهاد ايراني داشته باشيم و چرا مثل ديگر کشورها نمي توانيم کوئير را همينگونه به فارسي بنويسيم و استفاده کنيم. همانطور که کوئير در آلماني و احتمالا ديگر زبانهاي اروپايي نيز به همان شکل نوشته و برای مثال به شکل آلماني خوانده ميشود. هر زبان مدرن بايستي قابليت جذب مقداري کلمات مهاجر را در فرهنگ خويش در هر سال داشته باشد وگرنه اين زبان هنوز زبان مدرن نيست. از اينرو بباور من ما بايستي کوئير را همينگونه استفاده کنيم و در معناي کلامي آنرا به معنای متفاوط جنسي بفهميم.

باري خوشحالم که در مجموع اين مسائل از طرف افراد مختلف در حال نقد و بازنگريست. زيرا روشنگري جنسي ايراني احتياج به همه ما دارد و احتياج به چشم اندازهاي مختلف بحث دارد.برای دوستان علاقه مند لینک مقاله ام در باب < از برهنگی تا شرمندگی> و لینک نقدم بر مسائل جنسیتی و فمینیسم را در قسمت ادبیات زده ام. موفق باشيد.

پایان

 

ادبیات:

1- http://www.radiozamaneh.org/morenews/2007/05/post_700.html

2-3- - Butler- Das Unbehagen der Geschlechter.215-182

4- / http://www1.uni-hamburg.de/psych-3/seminar/menschenbilder/menschenbilde…

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید