رفتن به محتوای اصلی

جامعه ی بسته و مشکلاتش (نقدی بر جامعه ی استبدادزده ی ایران)

جامعه ی بسته و مشکلاتش (نقدی بر جامعه ی استبدادزده ی ایران)

«من از ننگ خویش سخن می گویم باشد که دیگران از ننگ هایشان بگویند»

برتولت برشت

در این مقاله بیشتر به نقد جامعه  و فقر فرهنگی مردم ایران اشاره کرده و نکاتی را پیرامون این موضوع مطرح نموده ام ، امیدوارم که این مقاله سر آغازی باشد برای ادامه ی بحث پیرامون این جستار، چرا که عمیقا معتقدم تا زمانی که انسان ایرانی در رفتار، گفتار و پندار فردی و اجتماعی خویش دست به اصلاحات عمیقی نزند، هیچ راهی برای عبور از بن بست کنونی نیست! بی شک استبداد مذهبی حاکم بر ایران، بر آمده از فقر فرهنگ اجتماعی جامعه ای است که بیش از هزار و چهارصد سال در تاریخ این کشور ریشه دوانده و در درازای تاریخ، جامعه و فرهنگ ما را در زیر ضربات سنگین استبداد،خرافات ، استعمار و استثمار خرد کرده  و حاصل جمع این همه بدبختی و فلاکت، در پیکره ی نظام فاسدی دیده می شود که با سوء استفاده از فقر فرهنگی مردم بر گرده ی آنها سوار شده و آنها را نیز به فساد و تباهی کشانده است، نظامی که اندیشه های متحجرانه ی آن  در سطحی گری مردمانی ریشه دارد که بدون داشتن هیچگونه حافظه ی تاریخی، ظاهرا با آن مخالفت کرده اما واقعیت این است که  همواره با ناآگاهی از آن حمایت نموده و این روزها کمر به اصلاح آن بسته اند! جامعه ی ما دچار آسیب های ساختاری و بنیادینی ست که بدون آسیب شناسی و درمان زخم های کهنه ی آن هیچ امیدی برای رسیدن به آزادی و دموکراسی در آن دیده نمی شود. نقد بی رحمانه ی جامعه بدون توجه به باورها و اعتقدادات مردم سطحی نگر، اولین وظیفه ی روشنفکران مسئول ایرانی است بیایید همگان به رسالت اجتماعی خویش عمل کنیم شاید در این ظلمت، روشن کردن یک شمع کوچک باعث شود که در آینده نور بر ظلمت غلبه کند!

  

1) ویژگی های ذهن استبدادزده و سطحی نگر مردم ایران

در جامعه ای که استبداد ریشه ی تاریخی در آن دارد و ذهن استبدادزده ی مردم درگیر توهمات بیمارگونه و پیش داوری های منفی در مورد افراد و احزاب سیاسی ست و اکثریت مردم در یک فضای«دائی جان ناپلئونی»، دوستان خود را به چشم رقیب و رقبای خود را به چشم دشمن می نگرند! نه می توان به آزادی و عدالت اجتماعی دست یافت و نه می توان پس از آزادی از چنگال استبداد، به بازسازی و سازندگی کشور پرداخت! در این فضای بسته، ذهن توده های مردم به خاطر استبداد، بسیار محدود و سطحی نگرایانه بوده و مردمی که سالها از حقیقت دور مانده اند، به آسانی می توانند در دام تبلیغات دروغین و شایعات زهرآگین گرفتار شده، و حتی با ناآگاهی، خودشان به شایعات دامن زده و با دروغگویی به سیستم سانسور دولتی و حذف شخصیت های مبارز کمک کنند!!

 بی شک نظام استبدادی حقیقت ستیز  و مردمی که در زیر چکمه های استبداد زندگی می کنند، حقیقت گریزند،حقیقت برای مردم استبداد زده به صورت حقیقت وارونه است و مردم دوست دارند که بدون شناخت حقایق و بدون طرح پرسش و پی بردن به ریشه ها ( علت ها و معلول ها) واقعیتها را در ذهن سطحی نگرایانه شان به دلخواه خود تفسیر کرده و آنگونه که خود دوست می دارند حقایق را تفسیر کنند و یا آن را مطابق میل و سلیقه ی خود به صورت وارونه در جامعه  نشان دهند! ذهن استبداد زده ی توده ها، به جای آنکه به دنبال حقیقت و طرح سوال  باشد،  بیشتر سعی می کند که با نگاهی بدبینانه و با جوابهای از پیش تعیین شده و در یک فضای سیاه و سفید،ـ که  در آن حکم همگان از قبل صادر شده است ـ به دنبال خیانت و خیانتگران بگردد! ـ حتی گاهی  خدمات و جانفشانی های افراد صادق نیز ممکن است که به چشم خیانت نگریسته شود و مردم  به جای آنکه به دنبال خصوصیات مثبت و ویژگی های درخشان کارنامه ی شخصیت های سیاسی باشند، اکثرا سعی می کند که با حالتی عقده گشایانه و با نگاهی بدبینانه، کوچکترین اشتباهات فرد را در زیر ذره بین جامعه قرار داده  و با بزرگ نمایی و لجن پراکنی و بدون نقد و به دور از اخلاق، به ترور و حذف شخصیت سیاسی و اجتماعی او بپردازند! ـ متاسفانه دامنه ی توهم آنقدر در جامعه گسترده می شود که حتی نخبگان و روشنفکران نیز در دام آن گرفتار شده و به جای همکاری یا رقابت سازنده با یکدیگر، بیشتر سعی می کنند که با حسادت، به حذف سایر مخالفان پرداخته و ناداسته سطح اجتماعی خود را در حد عوام پایین بیاورند و با انجام این کار، آب به آسیاب استبداد بریزند. متاسفانه همین مسئله در ایران باعث شده است که بسیاری از افراد سیاسی سرشناس که هم دانش سیاسی و هم تجربه ی حزبی دارند، برای دور ماندن از زخم تلخ زبان جامعه و در میان این همه هیاهوهای کاذب ، سکوت اختیار کرده و با  گوشه نشینی، میدان سیاست را به دست افراد فرصت طلب و نالایقی بسپارند  که بسیاری از این افراد  ـ بی تجربه و پر ادعاـ ، شاید از اداره ی زندگی شخصی خود نیز عاجز و درمانده باشند!.

بی شک، جامعه ی ما نیاز به یک نقد اساسی دارد، نقد فرهنگی و اجتماعی جامعه ، شناسایی آسیب های تاریخی و درمان زخم های روحی و فرهنگی همراه با روشنگری، اولین کاری است که می تواند ما را به سوی تفاهم و آشتی ملی برساند و همه ی نیروهای ملی و آزادی خواه  را در جبهه ی واحدی که در آن آزادی و حقوق بشر که خواسته ی تمامی نیروهای مترقی جامعه است قرار دهد، برای رسیدن به آزادی  باید دست به اصلاحات اساسی در پندار،گفتار و کردار خود بکنیم و اولین گام نقد افکار و اندیشه های گذشته و کنار گذاشتن احساسات و تعصباتی است که نتیجه ی آن زندگی اجتماعی و سیاسی ما را به این بن بست و پرتگاه رسانده است اصلاح خصوصیات منفی و تقویت ویژگی های مثبت شخصیتی، نقدپذیری همراه با تمرین دموکراسی می تواند فرهنگ آزادی را در زندگی  شخصی و اجتماعی ما نهادینه کرده و جامعه را به سوی عبور از استبداد آماده کند تا زمانی که فرهنگ آزادی و انتقاد پذیری در شخصیت ما ایرانیان نهادینه نشود امیدی به آزادی نیست و حتی اگر به هر علتی از استبداد سیاه مذهبی نیز عبور کنیم، باز در سیاهچال دیگری گرفتار خواهیم شد!.

 

2)روانشناسی ایرانیان و رفتار حاکمان

از لحاظ روان شناسی اجتماعی، جامعه ی ایران، به علت استبداد تاریخی شاه و شیخ، ، یک جامعه ی نا بهنجار و بیماری به شمار می رود و یکی از اصلی ترین بحران های اجتماعی ما، آسیب های روانی است که متاسفانه بخش بزرگی از مردم ایران به آن دچار شده اند! شوربختنانه این بیماری نه تنها در ایرانیان درون مرز بلکه در ایرانیانی که سالهاست؛ که در کشورهای آزاد و در سایه ی حکومت های دموکراتیک و قانونمند جهان زندگی می کنند نیز مشاهده می شود! استبداد فردی ، قدرت طلبی، عقده ی حقارت خودبزرگ بینی و غرور کاذب در مورد خود و ضعیف شمردن و برتری جویی نسبت به دیگران همراه با سطحی نگری، ظاهر بینی( پیش داوری و قضاوتهای شتابزده در مورد افراد) ، ونگاهی عقده گشایانه به شخصیت های تاریخی، سیاسی و فرهنگی از ویژگی های  جامعه ی بیمار و نابهنجار ما به شمار می رود که بسیاری از این خصوصیات منفی از رابطه ی متقابل دولت مستبد قدرت طلب و مردم متوهم استبداد دوست! ـ که از لحاظ تاریخی و فرهنگی، هر دو نهاد مکمل و برآیند یکدیگرندـ دیده می شود! متاسفانه این ویژگی های منفی شخصیتی و آسیبهای روانشناختی اجتماعی، باعث شده است که جامعه ی ایران (نهاد حکومت و ملت) در دروغگویی، تملق، دورویی، ریاکاری، و در داشتن ادعاهای بزرگ ـ که آن تصورات عجیب از ذهن متوهم بزرگترین رویاپردازان نیز خارج نمی شود!ـ گوی سبقت را از دیگر ملل جهان بربایند! به عنوان  مثال؛ فقط کافی است که همین خصوصیات منفی شخصیتی  و خلق و خوی مردم ایران  را با خصوصیات و رفتارهایی که در شخصیت و رفتار رهبران حکومت اسلامی  در سطح دیپلماسی و عرصه ی بین المللی  مشاهده می کنیم، با یکدیگر مقایسه نماییم تا به درستی این سخن پی ببریم که این حکومت عقب افتاده درست برآمده از ذهنیت و تفکر جمعی مردم ایران در مورد مسائل عمومی است! سردادن شعارهای پوچ و پرهزینه« ما آمریکا را در زیر پا له می کنیم»،« آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند»،« اسرائیل غده ی سرطانی است که ما می توانیم آن را  از صحنه ی جغرافیا محو کنیم» و یا اغراق در مورد توان نظامی و دروغگویی به سازمانهای بین المللی در مورد مسئله اتمی درست همان دروغها و بلوف هایی هستند که مردم عادی البته در سطحی کوچکتر نسبت به قدرتشان، در زندگی روزمره ی خود هر روز آنها را تکرار کرده و سطح اعتماد عمومی نسبت به یکدیگر را پایین آورده و با انجام این کارها فضای جامعه را نابهنجار نشان می دهند و به خاطر این موضوع می توان عنوان کرد که هیچ تفاوتی در مورد ویژگی های شخصیتی رهبران حکومت اسلامی با مردم ایران وجود ندارد و متاسفانه این مردم  سزاوار حکومتی هستند که نامش ننگ تاریخ ماست، کسانی که به انکار این  واقعیتها می پردازند لطفا  روحیه ی استبدادی حاکمان را با روحیه  و رفتار مستبد خود و اطرافیانشان مقایسه کنند تا ببینند که شاه، خمینی و خامنه ای به عنوان سلاطین مستبد، تا چه اندازه در ذهن هر انسان ایرانی حضور دارند و اگر همین مردم خودشان به مقام  قدرت دست یابند! چه تفاوتها و شباهتهایی با حاکمان مستبد و خودکامه ی نظام اسلامی خواهند داشت!؟ برای پاسخگویی به این پرسش، شاید این تک بیت شعر جمع بندی خوبی برای این بخش از این مقاله باشد!

«بنده و مفلوک هر چه ظالم و خودخواه

ظالم و خودخواه هر چه بنده ی مفلوک»      

در ادامه و برای توضیح بیشتر در مورد این موضوع لازم است که نکاتی را به صورت اختصار، در مورد رابطه و حمایت مستقیم مردم از نهاد قدرت سیاسی و فقر فرهنگی جامعه ی ایران از زاویه های مختلف نشان دهم تا با بازگویی این مسئله؛ به شناخت دردهای مشترکمان پی برده و راه درمانی برای آن پیدا کنیم!

3) مکتب روحانیت، توهمات مردم احساساتی و خرافاتی و اسلام سیاسی

  هر حکومتی حاصل جمع افکار و منعکس کننده ی اندیشه ها و باورهای تاریخی و اجتماعی مردم جامعه ی خودش می باشد، اندیشه و باورهایی که به صورت عقیدتی در یک  فرایند  تاریخی و بستر فرهنگی، در افکار عمومی جامعه شکل گرفته و به صورت یک نظام ارزشی در ذهنیت جامعه نهادینه شده است این باورها باعث ایجاد ارتباط عاطفی بین مردم و حکومت شده و رهبران نظام سیاسی از این باورها به عنوان بخشی از ایدئولوژی رسمی شان در جهت مشروعیت بخشی به قدرت سیاسی خود( در صحنه ی داخلی و در عرصه ی بین المللی) استفاده می کنند و با تبلیغ آن سعی در تثبیت و مستحکم نمودن پایه های قدرت خود دارند، حکومت اسلامی نیز مثل هر نظام سیاسی دیگر با ایدئولوژی اسلام سیاسی  از این قائده مستثنی نبوده و همواره سعی می کند که با تبلیغ این ایدئولوژی؛ افکارعمومی جامعه را با اهداف سیاسی خود همسو کرده و پایه های قدرت خود را مستحکم تر نماید.

 براساس تجربه ی تاریخی؛ دین اسلام، نه تنها این قابلیت را دارد که بتواند وارد حوزه ی سیاست و قدرت شود بلکه مذهب تشیع با آن تاریخ تراژدیک و قهرمانان حماسی خود(14 معصوم) و با برنامه ریزی نهاد روحانیت که همراه با مظلوم نمایی و ظاهرنمایی حق طلبی ست ! به آسانی  این امکان را به دین اسلام و روحانیون می دهد که با برانگیختن احساسات توده ای مردم ، افکار عمومی جامعه را بر اساس اهداف سیاسی حاکمان مذهبی بسیج نماید و در یک فضای احساسی(مراسم های مذهبی)  با بازی با احساسات عاطفی مردم؛ پتانسیل جامعه را به نفع حاکمیت و بر علیه مخالفان به کار گیرد.

 شکی نیست که اسلام دینی به شدت سیاسی است و همواره در زمانها و مکانهای مختلف توانسته است که اقتدار خود را در جوامع مختلف و در قالب امپراتوری های بزرگ اسلامی( دوران قرون نخستین اسلام یعنی در دوران امویان و عباسیان و در دوره های میانی در حکومت صفویان،عثمانی) نشان دهد و آنچه در جهان معاصر شاهد آن هستیم حضور 4 اسلام متفاوت در کشورهای ایران، ترکیه، عربستان و مصر نشان از سیاسی بودن و اقتدار این دین در عرصه ی قدرت است که می تواند به عنوان یک گفتمان نه تنها جامعه را به کنترل خود در بیاورد بلکه در صحنه ی سیاست جهانی  نیز نقش فعالی داشته و با امکاناتی که در اختیار دارد، به آسانی بتواند که قدرت سایر کشورهای آزاد جهان را به چالش بکشد! به صورت خلاصه باید گفت: که پس از فروپاشی کمونیسم در شوروی ، اسلام سیاسی یکی از رقبای اصلی دنیای آزاد به شمار می رود با این تفاوت که ایدئولوژی کمونیسم یک جهانبینی مدرنی از خود به جهان ارائه می داد که بخش بزرگی از آرمانهای آن جنبه ی انسانی داشته و ایدئولوژی آن به عنوان یکی از رقبای جهان آزاد به شمار می رفت  اما اسلام سیاسی نه تنها مدرنیته را قبول نمی کند بلکه تنها به دستاوردهای علمی مدرنیته توجه کرده و  به آنها  به چشم ابزاری می نگرد که با استفاده از امکانات آن بتواند دنیای مدرن را مرعوب قدرت سیاسی خود کرده و با ترور و وحشت دشمن خود را به زانو در بیاورد! در اینجا لازم است که این نکته را  یادوری کنم  که ایدئولوژی رسمی حکومت جمهوری اسلامی ، اسلام سیاسی و دین مردم ایران دین اسلام می باشد و جمهوری اسلامی پایه های مشروعیت خود را از این دین و حمایت مردم از این باور می داند پس هر آنچه که روحانیت به آن عمل می کند ریشه در باورهای اصلی دین و باورهای جامعه دارد و هیچگونه تقابلی بین اسلام و اعمال و رفتار نهاد روحانیت در این 34 سال گذشته دیده نمی شود! ـ  حال بگذریم از برخی افراط و تفریط ها در حوزه ی عمل ! ـ (امیدوارم که در آینده فرصتی به دست بیاید تا در مورد اسلام سیاسی مقاله ی جداگانه ای بنویسم.)

  حکومت اسلامی برآمده از ذهنیت تاریخ شکست خورده و عقب افتاده ی مردمانی است که از لحاظ تاریخی و فرهنگی، به مدت 1400 سال است که به صورت غریزی اما ناآگاهانه، با نمایندگان این نهاد رابطه ی عاطفی و احساسی داشته و از لحاظ فرهنگی نیز بیش از هزار سال است که با همدیگر بدون هیچ مشکلی زندگی کرده اند! نه خمینیسم و اسلام سیاسی یک پدیده ی جدیدی در تاریخ ایران محسوب می شود که حضور این پدیده باعث تعجب و شگفتی ما باشد و نه توده های مردم ایران افراد آزاده و روشنفکری بوده و هستند که بتوانند این فرهنگ عقب افتاده را از زندگی اجتماعی خود حذف کنند! برای اثبات عقب ماندگی و کوته فکر بودن توده های مردم تنها کافی است که فقط در یک مراسم مذهبی شرکت کنید تا به چشم خود به عمق فاجعه و گرفتاری جامعه پی ببرید! ماه محرم و ماه رمضان دو ماهی هستند که در این دو ماه مردم ایران از هر گروه و طبقه ی اجتماعی ـ از قشر تحصیل کرده تا مردم عادی ـ به صورت توده ای درونیات، احساسات و ذهنیت خود را به صورت کامل در عرصه ی عمومی نشان داده و به خوبی ثابت می کنند که پس از 34 سال تجربه ی حکومت دینی، هنوز شک ومنطق علمی نتوانسته است که به باورها و احساسات خرافی آنها نفوذ کرده و ذهنیت عقب افتاده ی آنان را تغییر داده باشد!   تجربه ی شخصی نگارنده نشان داده است که حتی اگر ده ماه به صورت کامل به روشنگری درباره ی واقعیتهای دین، مذهب و به خرافه زدایی از جامعه بپردازیم تنها در ماه های  محرم و رمضان است که به ما ثابت خواهد شد که آنچه در طول ده ماه گذشته برای روشنگری مردم انجام دادیم بسان آب در هاون کوبیدن بوده و متاسفانه حاصل تمامی زحمات و تلاشهای ده ماهه ما در جهت روشنگری و خرافه زدایی بیهوده و بی نتیجه بوده است. برای اثبات این موضوع فقط کافی است فضای  احساسات توده ای جامعه ی ایران را پس از 34 سال حکومت دینی در ماه های محرم و رمضان در نظر بگیرید و با تماشای عکسها و فیلمهای مراسمات مذهبی به درستی سخن نگارنده پی ببرید  و کسانی که هنوز به انکار این واقعیت می پردازند و یا علاقمند به بررسی میدانی این مسئله می باشند، می توانند که به صورت آزمایشی این تجربه را به مدت ده ماه انجام بدهند تا در دو ماه محرم و رمضان به نتیجه ی آزمایش شان که همان درستی سخن نگارنده است پی ببرند! این گوی و این میدان

ـ توهمات ایرانی

شکی نیست که روحانیون حاکم بر ایران،  همان ایرانیانی  هستند که مثل همه ی ما در ایران متولد شده و با داشتن شناسنامه ی ایرانی در بستر فرهنگ اجتماعی و آموزشی  ایران رشد و پرورش یافته و از دیرباز در کنار ما زندگی کرده  و به عنوان نمایندگان  بخشی از فرهنگ ملی و اجتماعی ما، از شهروندان ایران به شمار می روند، برخی از افراد یا از روی ناآگاهی و یا از روی تعصب و کینه توزی  شخصی شان؛ نسبت به این قشر مرتجع، دست به افسانه سرایی زده و در مورد خاستگاه آخوندها شایعه هایی را مطرح کرده اند که به خاطر نفرت عمومی سی و چهار ساله ی  مردم از این گروه، متاسفانه این حرفهای  بدون سند و شایعات بی اساس؛ در ذهنیت بخشی از مردم جامعه به یک واقعیت تاریخی مبدل شده است! بارها دیده ام که برخی از هموطنانمان یا در محافل خصوصی و یا در فضای شبکه های اجتماعی (فیسبوک و تویتر) با سطحی نگری این ادعا را در مورد خاستگاه نهاد روحانیت  در تاریخ ایران مطرح کرده و بارها گفته و نوشته اند که :« آخوندها از نسل اعراب اشغالگر و فرزندان نامشروع تازیان به شمار می روند و این گروه پس از حمله ی اعراب به ایران، در جامعه ی ایران ظاهر شده و از آنجا که پدران ایرانی نداشته و فرزندان نامشروع اعراب مهاجم  بوده اند! پس اصالتا ایرانی محسوب نمی شوند!! آنها مدعی اند: که به خاطر لقب مذهبی «سید» که این گروه همواره با این لقب مورد خطاب قرار می گیرند؛ می توان به این حقیقت اشاره کرد که آخوندها از فرزندان نامشروع تازیان به شمار می روند و آنها نه تنها ایرانی محسوب نمی شوند بلکه هیچ ارتباطی با فرهنگ غنی ایران ندارند!! بعد از طرح این مسئله؛ تئوریسینهای این نظریه برای اثبات درستی دیدگاهای شان به صورت غیر علمی؛ به تفسیر واژه ی سید می پردازند و با منطقی کودکانه سعی در اثبات نظریه ی اشتباه خود می کنند و مدعی می شوند : که سید یعنی فرزند نامشروع عرب که عمامه ی سبز رنگی دارد! بعضی دیگر نیز که اندک تحقیقی در کار تاریخ دارند  با ارائه ی چند سند تاریخی آن هم از دوران صفویه، این مسئله را مطرح می کنند که از دوران صفویه و از سوی دربار شاهان صفوی ؛ برای توسعه ی تفکر شیعه گری، آخوندها از جبل عامل لبنان به ایران آورده شده  و از آنجا که هرکدامشان در یک شهر ایران ساکن شده و برای خود مریدانی جمع کرده اند به خاطر مهاجر بودنشان هیچکدامشان اصالت و ریشه ی ایرانی نداشته اند به همین خاطر آنها برای اثبات ایرانی بودنشان برای نام خانوادگی شان، نام همان شهری را انتخاب کردند که در آن زندگی می کردند! به عنوان مثال نام خانوادگی آیت الله های شیرازی،قمی، یزدی،اصفهانی؛ و ... درست بر اساس نام شهر محل سکونت آنها انتخاب شده است! و این افراد نه تنها ایرانی نیستند بلکه هیچ ارتباطی هم با فرهنگ غنی و تمدن باشکوه ایران زمین ندارند»!!

 بدون پرداختن به درستی یا نادرستی این موضوع تاریخی باید به این دوستان یادآوری کنم که اگر این حرفها واقعیت داشته باشد!، به هر حال از زمان صفویه تا به امروز، چندین قرن است که آخوندها مثل همه ی ما از شهروندان ایران محسوب می شوند و از لحاظ حقوقی هیچ کس نمی تواند تابعیت ایرانی آنها را به زیر سوال ببرد! در هر کجای دنیا اگر کسی  از یک کشور به یک کشور دیگر مهاجرت کند بعد از گذشت سه و چهارسال و پس از فراگیری زبان رسمی آن کشور، فرد مهاجر جزءشهروندان آن کشور محسوب شده و بر اساس قوانین مهاجرت و از لحاظ حقوقی باید شناسنامه ی آن کشور را تحویل بگیرد، هر چند که اداره ی ثبت و احوال از دوران رضا شاه در ایران تاسیس شده و قبل از آن هیچ ایرانی نمی توانست که به صورت رسمی  نام خانوادگی داشته باشد با این حال فرض کنیم که آخوندها به خاطر نفوذ و قدرت اجتماعی شان توانسته بودند که در جامعه نام خانوادگی خود را بر اساس نام شهر محل سکونتشان داشته باشند!   حال  چگونه است  که این گروه با سابقه ی تاریخی که  چندین قرن در این کشور نسل اندر نسل زندگی کرده اند ،نمی توانند شهروند ایران محسوب شوند؟آیا به راستی قوانین مهاجرتی ایران از قوانین اتحادیه ی اروپا و آمریکا نیز سخت گیرانه تر است! که این گروه مهاجر را جزء شهروندان ایران حساب نمی کند؟ و یا دامنه ی کوته فکری، تعصب و کینه ی ما آنقدر گسترده است که نمی خواهیم این واقعیت را بپذیریم که خمینی ها، ری شهری ها و خلخالی ها همان کسانی هستند که ما یک زمانی عاشق سینه چاک آنها شده و در خیابانها عربده می کشیدیم که « خمینی عزیزم بگو تا خون بریزم» ! حال چگونه شده است که مردمی که یک عمر به جای آنکه کودکان بیمار خود را برای درمان به پیش دکتر ببرند آنها را  به پیش آخوند محله برده و از او می خواستند که با تف کردن به دهان کودک بیمارشان او را شفا دهد!! و هم اینک نیز در دو ماه جو گیری مردم ایران (محرم و رمضان ) به ویژه در روزهای تاسوعا و عاشورا و در شبهای قدر ماه رمضان؛  در برابر آخوندها دولا و راست می شوند و نمی خواهند که  بپذیرند  آخوندها بخشی از فرهنگ واقعی آنها هستند که یک عمر با حمایت مستقیم و خواسته ی قلبی خودشان  بر گرده ی آنان سوار شده  و تا زمانی که خود مردم نخواهند که تکلیفشان را با اسلام مشخص کنند، آخوند حق دارد که به وظیفه و تکلیف شرعی خود عمل کرده و با استفاده از کتاب خدا و سنت پیامبر و فقه اسلامی همین اعمالی را مرتکب شود که انجامش باعث ناراحتی مردم شده است! هرچند که سخن به درازا می کشد اما برای روشنگری لازم است که به یک موضوع دیگر در مورد توهمات مردم ایران، اشاره کنم.

  قبل از جنبش سبز این توهم در رسانه های برون مرزی(رادیو و تلویزیونهای اپوزیسیون) مطرح شده بود که سرکوبگران جنبش دانشجویی و تظاهرات های خیابانی، بیشتر افراد فلسطینی و اعضای وابسته به حزب الله لبنان هستند که به خاطر مزدوری شان خون دانشجویان ایرانی را به زمین می ریزند وگرنه هیچ ایرانی باشرفی! حاضر نمی شود که اینگونه سنگدلانه خون هموطن خود را به زمین بریزد!! ـ این شایعه مدتها ادامه داشت و مردم نیز در رسانه های غیر حرفه ای ایرانی که هرکس می تواند هرچه دلش می خواهد؛ به زبان بیاورد به این شایعه دامن می زدند ـ بدون آنکه از خود بپرسند که زندانبانان 3 دهه ی گذشته در زندانهای ایران و بازجوها و شکنجه گران جمهوری اسلامی چه کسانی بودند و چه ملیتی داشتند!؟!؟  اما در جنبش سبز و در کشتار وحشیانه ی مردم در اعتراضات انتخاباتی به خوبی دیدیم که نه تنها هیچ یک از اعضای حزب الله لبنان و چریکهای فلسیطینی در سرکوبی جنبش سبز نقشی نداشتند بلکه تمامی سرکوبگران ایرانیانی بودند که به خاطر پول و حفظ مقام و موقعیت خود، با توحشی تمام عیار  چنان دست به کشتار هموطنان خود در خیابانها، زندان ها و بازداشتگاه هایشان زدند که حتی نیروهای متجاوز خارجی نیز شاید آن اعمال وحشیانه و غیر انسانی را مرتکب نمی شدند! پس این دروغ که آخوندها و اعضا و هواداران حکومت اسلامی هیچ ربطی به فرهنگ مردم ایران ندارد و یا ایرانی خون هموطن خود را به زمین نمی ریزد ! به همان اندازه غلط است که بخواهیم عنوان کنیم که خاندان پهلوی ایرانی نبودند!! باری انسان ایرانی نیز به خاطر پول، قدرت و حفظ مقام و موقعیت اجتماعی خود دست به کثیف ترین اعمال و جنایتها می زند و آنقدر صلح دوست و مهربان نیست که برای تماشای اعدام و مرگ یک انسان، صبح از خواب بلند نشوند تا با رفتن به صحنه ی  اعدام؛ حس خشونت طلبی خود را ارضا نکند! پس هر آنچه که خوب است به خود نسبت ندهیم و هر آنچه که بد است به انکار آن در مورد خود نپردازیم.

 

 حقیقت این است که آخوندها  نمایندگان بخش دینی و مذهبی، فرهنگ مردم ایران هستند و این گروه از دیرباز در این آب و خاک ریشه ی تاریخی داشته و ما باید  برای پی بردن به اندیشه های واپسگرایانه ی آنها باید به 1400 سال قبل(جنگ قادسیه و ورود اسلام به ایران) و برای شناخت نقش تاریخی و سیاسی این گروه باید به تاریخ دوران صفویه مراجعه کنیم، شکی نیست که همواره بین نهاد روحانیت و مردم ایران رابطه ی مستقیمی وجود داشته و از لحاظ تاریخی؛ بدون حمایت نهاد قدرت ( دربار شاه) و حمایتهای مالی و احساسات  توده ای مردم نسبت به این گروه، این نهاد نه می توانست که در تاریخ شکل بگیرد و نه می توانست به حیات انگل وار خود ادامه بدهد. کسانی که باعث بقای این گروه مفتخور در ایران شده اند، همین توده های مردمی هستند که در مراسمات دینی و مذهبی باحمایتهای مستقیم مالی و معنوی خود از این گروه  حمایت کرده و  به خرافات در جامعه دامن زده و هم به نهاد روحانیت این فرصت را می دهند که بتوانند از احساسات مذهبی آنها در جهت تثبیت مقام اجتماعی و قدرت سیاسی خود استفاده کنند و تا زمانی که نخواهیم منطق تاریخ را بپذیرم آخوندها همواره در ایران نقش سیاسی و اجتماعی خود را انجام خواهند داد حتی اگر حکومتی سکولار در ایران شکل بگیرد؛ باز هم این گروه فرصت طلب به علت عدم آشنایی مردم با تاریخ اسلام و نداشتن حافظه ی تاریخی در یک فضای احساسی به ویژه در دو ماه محرم و رمضان، تحت تاثیر نفوذ عاطفی و قدرت اجتماعی نهاد روحانیت قرار خواهند گرفت هر چند که یک دولت سکولار ده ماه از سال با برنامه ریزی بخواهد دست به روشنگری در جامعه بزند؛ نهاد روحانیت در همان دو ماه خواهد توانست تمامی رشته ها را پنبه کرده و با یک خطبه خواندن از سر بریده ی حسین و گلوی تیر خورده ی علی اصغر، با بازیچه قرار دادن احساسات مذهبی توده های جو گیر و ناآگاه، همه ی زحمات ده ماهه ی روشنگران ایران را در همین دو ماه محرم و رمضان به سخره گیرد پس در یک جمعبندی کلی باید بگویم: که متاسفانه انسان ایرانی نه حافظه ی تاریخی دارد و نه منطقی برای توجیه احساسات دینی خود! و مثل بسیاری از ملتهای دیگر دچار کاستی های فرهنگی ، عقده ها و کمبودها و نابهنجاری های اجتماعی ست و تا زمانی که ما نخواهیم نگاهی منطقی به مقوله ی دین و مذهب داشته باشیم و تا وقتی که نتوانیم جایگاه مشخص نهاد روحانیت را در جامعه مشخص کرده و اختیارات او را در جامعه محدود نماییم و تا وقتی که از این نهاد حمایت نکنیم ؛ این گروه فرصت طلب با تجربه ی تاریخی و با هنری که در به بازی گرفتن احساسات مردم دارد، همواره بر گرده ی ما سوار خواهد شد.

 

3)  روشنفکران بی خاصیت و مردمانی سطحی نگر

 تاریخ روشنفکری ایران روزگار پر تلاطم و غریبی را پشت سر گذاشته و نسبت به روند حوادث تاریخی، روزهای پر فراز و نشیبی را سپری کرده است! اگر روشنفکران عصر مشروطه و اندیشه های روشن اندیشان دوران ناصری را با زمانه ی خود مقایسه کنیم متاسفانه می بینیم که در زمینه ی روشنفکری نیز به مرحله ی انحطاط و سقوط دست یافته ایم! شوربختانه جامعه ی ما با گذشت زمان سطحی تر شده و روشنفکران ما نیز دچار انحرافاتی شده اند که این انحراف آنان را از مسیر واقعی تاریخ ایران و رسالت اجتماعی شان دور کرده است البته نمی توان تمامی گناهان را به گردن یک قشر کوچک انداخت و آنها را مقصر اصلی جلوه داد بی شک گناه اصلی و عامل بدبختی ما ایرانیان در دو حوزه ی استبداد در قدرت سیاسی و خرافات در حوزه ی جامعه است ولی گناه اصلی روشنفکران ما در اینجاست که آنها آنگونه که باید در برابر استبداد و ارتجاع واکنش منفی نشان می داده اند، ندادند! آنها نه تنها به رسالت اجتماعی خود عمل نکردند بلکه گاهی سطح خود را بسی پایین تر از افکار عوام به پایین آورده و گاه با ستایش از استبداد و گاه با ساختن ایدئولوژی و منطق علمی برای ارتجاع ، به واپس گرایی و عقب ماندگی جامعه کمک کرده اند کسانی که این واقعیت تاریخی را انکار می کنند لطفا کتابهای جلال آل احمد و علی شریعتی را ورق بزنند و افکار این دو بزرگوار را با اندیشه های میرزا آقا خان کرمانی، آخوند زاده، احمد کسروی و صادق هدایت مقایسه کنند، تا به درستی سخن نگارنده پی ببرند.ایران هنوز به مرحله ی رنسانس تاریخی خود گام نگذاشته و آنچه که امروز در سطح جامعه و در حیطه ی روشنفکران ایرانی در مورد آزادی و عدالت اجتماعی می شنویم با آن رنسانس واقعی که در جهان غرب به وقوع پیوست زمین تا آسمان فاصله دارد! در این بخش برای توضیحات بیشتر باید به نقد اندیشه های روشنفکران دینی پرداخت و حاصل اندیشه های آنان را با دوران روشنفکران عصر روشنگری در اروپا مقایسه کرد بی شک هیچ انسان عاقل و فرهیخته ای نمی تواند که اندیشه های این روشنفکران مذهبی ایران را که در نشریات حکومتی در داخل و خارج از کشور قلمفرسایی می کنند، با آراء و نظرات ولتر، لاک، جان استوارت میل در یک جا قرار داده و حتی با آنها مقایسه کند، چرا که این نوع قیاس ازنوع قیاس مع الفارق بوده و ظلم و جفایی است به اندیشه ی آزادی و خیانتی بزرگ در حق آن بزرگواران!

وقتی که از طرف نظام استبدادی و به صورت مهندسی شده؛ اندیشه های جامعه ای سطحی شود، بی شک روشنفکرانی اینچنینی در عرصه ی جامعه ظاهر شده و مدعی اندیشه گری و فرهیختگی می شوند! نقد روشنفکری دینی و ترویج اندیشه ی آزادی  وظیفه و رسالت اجتماعی تمام روشنفکرانی است که خواهان باز سازی ایران نوینی پس از سقوط نظام اسلامی هستند، در این میان باید تعریف نوینی از آزادی برای جامعه ی ایران ارائه کرد زیرا که واقعیت امر در اینجاست که ملت ایران به خاطر عدم تجربه ی آزادی در طول تاریخ، هیچ شناخت واقع بینانه ای از آزادی ندارند و آنان که مدعی اند که ایرانیان مردمان آزادی خواهی هستند و نسل جوان ایران سزاوار آزادی و شایسته ی یک حکومت دموکرات و سکولار می باشد، به علت عدم شناخت از جامعه ی ایران سخت در اشتباه می باشند! چرا که با اندکی چرخش در فضای سایبر و با نگاه به اندیشه های مردم در سطح جامعه به این حقیقت تلخ می رسیم که ملت ایران خواهان بازگشت به آزادی های بی معنای دوران استبداد شاه می باشند و آنچه دغدغه ی اصلی ملت است همان دستیابی به اندکی آزادی اجتماعی دوران حکومت شاه (آزادی های کاذب ) و رسیدن به یک رفاه نسبی اقتصادی است. مقایسه ی آمار اعضای برگه های سیاسی در فیس بوک با استقبال بی نظیر مردم از پیج های سرگرم کننده و سطحی و همچنین آمار فروش کتاب و نشریات در سطح جامعه، بی توجهی مردم به کتابهای فلسفی و تاریخی، میزان مطالعه ی کتاب در جامعه و گفتمان های سطحی در محیط های دانشجویی و فقر فرهنگی جامعه حتی در گفتمان های سیاسی،حضور های پرشور مردم در ستادهای انتخاباتی و شادی های کاذب آنها در روزهای انتخابات، مهر تاییدی است بر اثبات درستی سخن نگارنده ... فقط کافی است که با نگاهی نقادانه به جامعه نگاه کنیم و خود را درگیر شعارهای آرمانی و آزادی خواهی مردم ایران و خواسته های کلی نسل جوان ـ که خودمان هم نمی دانیم خواسته های اصلی نسل جوان چیست؟ ـ نکنیم، در آن صورت با واقعیت های تلخی مواجه می شویم که به ما نشان می دهد که چگونه با برنامه ریزی دقیق؛ جامعه ی ما را از ارزشهای واقعی اش دور کرده و با دستکاری به صورت مهندسی شده تا چه اندازه افکار مردم را سطحی نگر کرده اند، بی شک جامعه نیز نه تنها در برابر این اقدام مقاومتی از خود نشان نمی دهد، بلکه به خاطر استعداد عجیبی که در نخبه کشی و بی تفاوتی نسبت به مسائل مهم دارد از این اقدام به خوبی استقبال هم می کند! جو گیر شدن مردم در دوران انتخاباتهای حکومت و حضور و شرکت  آنها در مراسم های سنتی و دینی و نداشتن حافظه ی تاریخی و فراموشکاری آنها مثالهای روشن و آشکاری هستند که هیچ کس نمی تواند درستی  آنها را انکار نماید، لطفا به جای احساسات، شما هم منطقی و واقع بین باشید.

·         محمد رئوف مسعودی

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید